درباره بزرگ علوی حق مطلب را، کموبیش، هوشنگ گلشیری
گفته است در مقالهای با عنوان «از هرچه رفته علوی داستاننویس است» که
درواقع متن سخنرانی اوست برای بزرگداشت ٩٠ سالگی بزرگ علوی.
گلشیری
که اهل زدوبند نبود و در نقد داستان با احدی شوخی نداشت و منتقد سرسخت
رئالیسم سوسیالیستی هم بود، در این مقاله همانقدر هوشمندانه بر نقاط قوت
علوی بهعنوان داستاننویس نور انداخته که بیرحمانه و البته نیکدلانه بر
دل و قلوه ردوبدلکردن او با حزب توده و تاثیر منفی آن بر داستانهای علوی
تاخته است.
لُب
کلام گلشیری در این مقاله این است که علوی با همه کموکاستیهایی که در
کارش بود داستان مینوشت و این دستاوردی است در کارِ علوی که درکِ آن
امروزه بیش از زمانی که گلشیری این مقاله را نوشت ضروری است، مخصوصا که این
روزها صحبت از ژانر و ژانرنویسی هم بسیار به میان میآید و از اینکه ما
ادبیات ژانری نداریم و باید به فکر برطرفکردن این نقصان باشیم و چه و چه.
البته
که با وجود نمونههای جورواجور رمان ژانر در دنیا که برخی ترجمه هم
شدهاند، شاید ارجاعدادن علاقهمندان ژانرنویسی به آثار نویسندگانی چون
علوی و فصیح این شائبه را پدید بیاورد که اصل جنس را رها کردهایم و
چسبیدهایم به فرع که همان جنس وطنی است. این حرف شاید بیراه هم نباشد اما
نیکنگریستن در راهِ رفته و کشف دستاوردهای آن همیشه هم مصداق دوبارهکاری
نیست، حتی اگر آن راه بهزعم برخی ناشیانه پیموده شده باشد، اما بههرحال
زمینهای است که با شناخت آن میشود محکمتر قدم برداشت.
در
داستاننویسی ایران، «چشمهایش» بزرگ علوی با همه کاستیهای معلومش،
کاستیهایی که گاه راه را برای درکِ دستاوردهایش دشوار میکنند، یکی از این
راههای رفته است و گلشیری هرچند منتقد علوی است، تیزبینتر و قصهشناستر
از آن است که دستاوردهای علوی از چشمش در برود و ازهمینروست که درستترین
حرف را درباره علوی میزند آنجا که میگوید: «علوی قصه پرکشش مینویسد،
یعنی اغلب، اگر دقتهای من داستاننویس و البته مدعی مانع نشود، نوشتهاش را
میشود به یک نفس خواند.
پس خواننده علوی داستان او را راحت میخواند و این البته کار کمی نیست که
اغلب ما به تبع مدرن شدن شهرزاد قصهگو را در خود کشتهایم که مبادا.» و
این بخش آخر گفته گلشیری مهمتر است، که این اگر نبود شاید آن بخشِ اول که
«علوی قصه پرکشش مینویسد» بدیهی مینمود و حرفِ چندان تازهای نبود، اما
اینکه گلشیری از تأکید بر پرکششبودن قصههای علوی مقدمهای میسازد برای
طعنهزدن به کشتن شهرزاد قصهگو نشان از آن دارد که آینده داستان ایرانی را
دارد حدس میزند و بابت آن نگران است.
شکی
نیست که بسیاری از آثار علوی، از جمله رمان «چشمهایش»، بهانههای بسیار
برای خردهگیریهای منتقدانه به دست میدهند. در «چشمهایش» جملات شعاری
گلدرشت کم نیست و اگر کسی بخواهد مختصات رئالیسم سوسیالیستی را با ذکر
مثال بیان کند لابد از «چشمهایش» نمونه زیاد خواهد یافت.
اما
شاید بتوان گفت آنها که «چشمهایش» علوی را به دلیل وجوه آشکارا شعاری و
حزبی آن کمارزش قلمداد میکنند، همانقدر در خواندن این رمان بیدقتی به
خرج میدهند که خوانندگانی که سادهدلانه از رویکرد سیاسی و حزبی علوی در
این رمان به وجد میآمدند. این رمان را اما با عینک دیگری اگر بخوانیم در
آن ردهایی – هرچند خام – از رمان پلیسی و معمایی خواهیم یافت که امروزه
شاید علاقهمندان به ژانرنویسی را بهکار آیند بهویژه وقتی در نوشتن رمان
پلیسی و معمایی وطنی به این معضلِ معروف برمیخوریم که در ایران کارآگاه
خصوصی نداشتهایم و نداریم و حال که چنین است، پس وظیفه کشف معما را به دوش
چه کسی بیندازیم که هم کارآگاه نباشد و حضورش در یک رمان ایرانی نچسب از
کار درنیاید و هم دلایل کافی برای سپردن این وظیفه به او وجود داشته باشد.
در «چشمهایش»، علوی با ساخت و پرداخت کاراکتر راوی بهعنوان کسی که
میخواهد زندگی استاد ماکانِ نقاش را بنویسد، ناخودآگاه و بدون اینکه
آگاهانه خواسته باشد رمانی پلیسیطور بنویسد، گامی برداشته است برای ساختن
معادلی وطنی برای کارآگاه، هرچند شبهِکارآگاهِ رمان او از طریقِ حدسزدن
جاهای خالی به کشفِ حقیقت نائل نمیشود و تنها روایتهای این و آن را جمع
میکند و دستِآخر پای روایت فرنگیس مینشیند که او را هم از جنبههایی
میتوان با شخصیت تیپیکال زنِ فتنهگر در رمانهای پلیسیِ فرنگی قیاس کرد و
بهعنوان نخستین نمونههای چنین تیپی در داستانِ ایرانی در او و
ویژگیهایش دقیقتر شد.
اهمیت
علوی در این نیست که از اوج ظرفیت چنین عناصری در قصههایش استفاده کرده
است. مسلما چنین نیست و اهمیت او بیشتر در این است که پیشنمونههایی هرچند
خام، اما درونی و اینجاییشده از این عناصر به دست داده است که میشود
آنها را بسط داد و به کار بست و همچنین آسیبشناسیشان کرد که چرا خام
ماندند و در کارِ خودِ علوی بسط نیافتند.
گلشیری
که بهلحاظ سبک نوشتار و نگاه به مقوله داستان، فرسنگها دور از علوی است،
در سخنرانیاش در ٩٠ سالگی علوی (همان مقالهای که ذکرش رفت) ضمن ارجاع به
اصطلاحِ «استعلامی – استشهادی» که محمدعلی سپانلو برای شیوه روایتگری علوی
ابداع کرد، این را هم میگوید که خودِ او کجای سنت علوی را جذب کرده و به
کار برده و ارتقا داده است: «مهمتر از همه شیوه روایت خاص علوی است که
اولینبار سپانلو متذکر آن شد و برایش اصطلاح استعلامی – استشهادی را هم
وضع کرد، یعنی نقل یک داستان پس از وقوع همراه با پرسوجو از این و آن، به
همان شیوه که در رمانهای پلیسی معمول است.
این
شیوه را البته من گویا در اولین داستان چاپشده در مجموعه مثل همیشه و در
شب شک به کار بردهام و همچنین در مردی با کراوات سرخ از همین مجموعه. پس
انگار صاحب این قلم همین شیوه را سالها پیش، ١٣٤٦ و ١٣٤٧، مخفیانه کشف کرده
و مال خود کرده بود و این البته وامی است که من به علوی دارم و بهسپاس آن
اینجا ایستادهام.» دستِآخر اینکه محمد بهارلو در مقالهای با عنوان
«مردنویسی زن» بهدرستی نشان داده است که شخصیت اصلی «چشمهایش» درواقع نه
استاد ماکان که فرنگیس است و این از آن جاهایی است که نویسندهبودن علوی
بر حزبیبودنش پیشی میگیرد و خواستِ او عنوان یک قصهنویس، بر خواستِ
حزبیاش که اسطورهساختن از ماکان است میچربد و اتفاقا وجه عمیقا سیاسی
«چشمهایش» اینجاست که خود را نشان میدهد نه در اسطوره ماکان.
رئالیسم سوسیالیستی و بوق و کرنای حزب، علویِ داستاننویس را رستگار نکرد،
همچنانکه زدوبند و رفیقبازی و جایزه و بارکردن مفاهیم پرطمطراق به
داستانی که داستان نیست، هیچ داستانی را داستان و هیچ نویسندهای را
نویسنده نمیکند. آنچه نامِ علوی را در ادبیات معاصر ایران زنده نگه داشت،
چند قصه از اوست که در آنها علوی بیش از یک آدمِ حزبی، در قامتِ یک
قصهنویسِ روایتپرداز ظاهر شده است؛ در قامتِ قصهنویسی که خواننده را پای
قصه نگه میدارد، و همینجاست که میتوان با خیالِ راحت با گلشیری در این
گفته همصدا شد که: «از هرچه رفته علوی داستاننویس است.»