وقتی «آواتار» [Avatar] جیمز کامرون در پایان سال 2009 پخش شد مخاطبان شدید یکه خوردند. «آواتار» از آخرین تکنولوژیهای روز از جمله 3D بهره برده بود و تماشایش دلچسب بود. این فیلم در اولین آخرهفتهی نمایشش 77 میلیون دلار فروش کرد و سرانجام به فروش حیرتانگیز 760 میلیون دلار در آمریکا (و 2٫7 میلیارد دلار در پخش جهانی) رسید. منتقدان هم کاملاً تحت تاثیر این فیلم قرار گرفتند: «آواتار» درجهی «خیلی خوب» را از سایت Rotten Tomatoes و نمرهی کلیِ 83 را از سایت Metacritic دریافت کرد که حتی از قبلی هم بهتر بود. اگر بخواهیم قیاسی را صورت دهیم، فیلم «فرزندان انسانها» [Children of Men] ساختهی آلفونسو کوآرن از سایتِ Metacritic نمرهی 84 گرفت و «شوالیهی تاریک» [The Dark Knight] اثر کریستوفر نولان به نمرهی 82 رسید.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330383.jpg)
«آواتار» آنقدر بازخوردهای خوبی گرفت که سریعا به موفقیتی عجیب رسید و به فیلم محبوب همه بدل شد تا آنجاکه در اسکار 2010 برندهی جایزه شد. موقع تماشای «آواتار» بلافاصله میزان مهارت و بینشی که آنرا تولید کرده معلوم میشود. غافلگیرکننده نیست که فیلم را کسی ساخته که آثاری مثلِ نابودگر 2: روز داوری [Terminator 2: Judgment Day]، ژرفا [The Abyss]، بیگانگان [Aliens]، و تایتانیک [Titanic] (برندهی جایزه اسکار بهترین فیلم) را در کارنامه دارد. جیمز کامرون میداند چطور برای مخاطب عام فیلمی شکوهمند بسازد که آنقدر پرتنش باشد که مخاطب حین تماشایش ناخنهایش را بجود.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330436.jpg)
موفقیت تاملبرانگیز آواتار کمتر ربطی به مهارت کارگردانی دارد و بیشتر به ویژگیهای بلاکباسترِ این فیلم مربوط میشود. در اسکار سال 2010 مهلکه [The Hurt Locker] اثر کاترین بیگلو جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به خانه برد در حالیکه آواتار بهترین فیلمبرداری، بهترین جلوههای ویژه، و بهترین کارگردانی هنری را از آن خود کرد. چون در جو سینمایی سال 2010 از آواتار به عنوان یکی از بهترین فیلمهایی که تا به حال ساخته شده صحبت میشد. هرچند آکادمی سینمایی AMPAS آواتار را تصویری خوشساخت، ساده و هیجانانگیز ارزیابی کرد و نه یک شاهکار. از آن به بعد، اعتبار آواتار رو به افول گذاشت. در اینجا هشت دلیل برای این تنزل اعتبار فیلم را ذکر میکنیم.
1ـ قصه آواتار از چند منبع قدیمی اقتباس شده اما فیلم در تلخی اغراق میکند
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330507.jpg)
همانطور که گفتیم قصهی فیلم از منابع مختلفی بازیابی شده است، برای مثال حوادث واقعی که برای قبیلهی پوکاهونتاس پیش آمد و فیلمهایی مثل فرنگولی [Ferngully] و با گرگها میرقصد [Dances with Wolves]. حتی میتوانید نمونهای از برداشت نماـبهنمای آواتار از فرنگولی را در اینترنت پیدا کنید. با اینکه برداشت از آثار گذشتگان اصلا موضوع جدیدی نیست اما اینکه تظاهر کنی قصه تازهای داری در حالیکه داری از آثار دیگران سرقت میکنی حرف دیگری است. جیمز کامرون و تیماش ظاهرا تا مغز استخوانشان باور دارند که هیچکس تا به حال داستانی اینقدر مهم را تعریف نکرده است. گرچه خیلی از صحنهها در هر سکانس یکجور سبکی دارند، و از شوخیهای بامزه و سبک بهره میگیرند اما میتوان احساس کرد که فیلمنامه دارد اضافهکاری میکند تا حتما مخاطب را جذب کند (برای مثال وقتی سولی تصادفا پایش را روی دم ناوی میگذارد). وقتی سولی شروع میکند به زیر سوال بردن وفاداری و تبعیت او و سایر انسانها، لحن سنگینی پدید میآید. و وقتی نبرد نهایی شروع میشود، و تصاویر آهسته شروع میشوند، مخاطب میداند که قرار است چه کسی به اوج برسد. نوعی هیجان به این تصاویر تزریق میشود و انرژی انکارناپذیری به صحنههای نبرد وارد میشود اما مخاطب حس میکند که این قصه قبلا گفته شده است، هرچند با تفاوتهایی. در آواتار غیاب همین تفاوتهای کوچک آشکار و برجسته است، و در مقابل، فیلم خود را زیادی دستبالا و جدی میگیرد (حتی بیش از فیلم با گرگها میرقصد).
2ـ دیالوگها خشک و بیروحاند.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330769.jpg)
در قیاس با همهی ترفندهای تکنیکی که جیمز کامرون رو میکند، فیلمنامهاش آنقدرها دوستداشتنی نیست. قدرت آواتار، مثل فیلم تایتانیک، در جایی بیرون فیلمنامهاش است. یکی از بیفایدهترین جنبههای فیلمنامه دیالوگهایش هستند، دیالوگهایی که اغلب یا توضیحیاند یا خیلی زمخت و خام هستند. از آنجاکه فیلم میخواهد توضیحاتش ساده و موثر باشند پس ضرورتاً مقدار زیادی از اطلاعات مهم برای درک مخاطب را در شروع هر صحنه میآورد. علاوه بر این تمهید نه چندان زیبا، عبارات و گزارههایی هم در فیلم وجود دارند که به نظر میرسد از ذهن نویسنده فیلمنامه بیرون آمدهاند نه از دهان شخصیت واقعی و باورپذیر. اغلب آن گزارهها کلیشهای هستند («ازت میخوام بین این وحشیها بری و ازشون یاد بگیری»)، بیش از حد گلدرشت هستند («اون مرده. میدونم که برای همه مایهی تاسفه»)، برشهای کوتاهی برای آشکارکردن شخصیت هستند («من یه محقق میخوام نه یه سرباز وامونده») یا صرفاً سست و ضعیفاند (مثلا در اشاره به سرباز روی ویلچر، جیک سولی، خیلی ساده گفته میشود «گوشت روی چرخ» که صرفا در زبان اصلیاش خوب به گوش و به ذهن مینشیند). هرچند فیلمهایی که هدف اصلیشان سرگرمکردن است هرگز خود را به دیالوگهای خیرهکننده به زحمت نمیاندازند اما این دیالوگها مانع میشود که آواتار ریشههای بلاکباسترش را که بر جلوههای ویژه اتکا دارد ارتقا ببخشد. گوشسپردن به سخنان شخصیتها در آواتار یعنی فهمیدن اینکه سنبلکردن جملات به جای طراحی درست دیالوگ طوریکه بیننده جانمایهی آنها را کشف کند. اما بار دیگر، این اشکال هم جلوی موفقیت آواتار را نمیگیرد؛ صرفا باعث میشود از جذابیتاش کم شود.
3ـ هرچند جلوههای ویژهی آواتار اغلب شگفتانگیزند اما همهشان تاثیرگذار نیستند.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330828.jpg)
شکی نیست که تصاویر فیلم بعضا عظیم و زیبا هستند. هرچند، فیلم بابت جلوههای خیرهکنندهاش ستوده شده (و بسیاری از این جلوهها شگفتآورند)، اما لحظاتی هم وجود دارد که خلاقیت چندانی صرف تصاویر نشده و حتی در حد آثار سال 2009 هم نیستند. وقتی مخاطب برای اولین بار سیارهی پاندورا را میبیند، نمای شکوهمندی از درختان زیبا و زیستبوم طبیعی پیرامونش وجود دارد. هرچند این صحنه نفسگیر است اما بلافاصله این را هم میفهمیم که یقیناً ساختگی است. این زیبایی ساختگی مانع مقاومت بیننده در برابر زیبایی تصنعیِ جلوههای ویژهی تصویر نمیشود؛ با فاششدن این کمالگراییِ ساختگی و با پی بردن به اینکه صحنه فاقد هر گونه کمال است، احساس کاملبودن صحنهای که اینهمه برایش تلاش شده از بین میرود. کامرون و تیم جلوههای ویژه ظاهرا به همین قانع بودند که خوشمنظرهترین بازی ویدئویی را که تا به حال ساخته شده طراحی کنند. در آواتار سربازانی که ماسکی بر چهره دارند بیشتر به سربازانِ بازیهای ویدئویی شبیه هستند تا انسانی واقعی که ماسک زده و در سیارهای دیگر راه میرود. بسیاری از موجودات از جمله لمورها کاملا محصول جلوههای کامپیوتری CGI هستند نه نمونههایی که در جهان واقعی میبینیم. هرچند جالب و سرزنده به نظر میرسند اما نه واقعاً سرزنده. مهمترین موضوع این است که فیلم از مخاطب میخواهد قبیلهی ناوی را مثل یک آدم واقعی تصور کند اما این بسیار سخت است چون آنها اغلب به شمایلهای کارتونی شبیهاند. طرز حرکتکردنشان و حتی حالات چهرهشان یقینا بهتر از فیلمهای مشابه قبل از خودشان درآمده اما به نظر میرسد هنوز چیزی کم دارند.
4ـ هیچکدام از بازیها از حد متوسط فراتر نمیروند.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330884.jpg)
برای فیلمی که در گیشه رکورد زد و تا چند ماه در بین بهترین تصاویر سال پیشتاز به حساب میآمد، غیاب حتی یک اجرای قدرتمند یک نقیصه است. از بازیگرانی که هر کدام با همه وجودشان در فیلم کار کردند بدگویی نمیکنیم. سم ورسینگتن در نقش سرباز ازخودراضی و جسوری که باید به طور واقعگرایانهای متواضع شود خوب بازی میکند. زوئی سالدانا بازیگر با استعدادی است و اینرا در سایر فیلمهایش هم میتوان دید. درست مثلِ نیتیری که نقطهی ورود قبیله به ذهن مخاطب است. بازی او کمک میکند مخاطب فاصلهی بین ویژگیهای این قبیله بومی و ویژگیِ قبیلهای واقعی را طی کند. با اینهمه هیچ کدام از بازیها نمیتواند یک اتفاق شگفت در این بلاکباستر باشد که خود را به صورت یک اتفاق بزرگ عرضه کرد. همه چیز در خدمت جلوههای ویژه و سکانسهای اکشن است نه در خدمت ارائه بازیهای عالی از شخصیتها.
5ـ ماجرای عشقی در آواتار موضوعی فرعی است.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139330939.jpg)
به خاطر تاکید زیاد روی جلوههای ویژه، قصهی عاشقانهی کانونی در فیلم نمیتواند به چیزی بیش از یک جایگاه نمادین برسد. به زبان دیگر، کلماتی روی کاغذ هست که احساسات را در شخصیتها به حرکت درمیآورد اما هیچکدام هرگز احساس نمیکنند که واقعی است. بازیگران این صحنههای عاشقانه، ورسینگتن و سالدانا، خوب بازی میکنند و بهترین اجرایشان را به نمایش میگذارند اما عشقِ شخصیتی که بازی میکنند عمق چندانی ندارد. عشاق بدشانس تاریخچهای کهنتر از زمان رومئو و ژولیتِ شکسپیر دارند. دو دستهی معارض، که آمادهی کشتن همدیگرند، کشف میکنند که دو عضو گروهشان به هم دل بستهاند. حالا این عشاق ناگزیر از انتخابی مهم هستند: طرفِ قبیله یا گروهشان بمانند و علیه دستهی معشوقشان بجنگند یا راهی پیدا کنند که از نبرد جلوگیری شود. گرچه این نسخه از ماجرای عاشقانه میتواند گیرا باشد ــ خصوصا در ترکیب با همهی موضوعاتی که قبلا ذکر شد ــ و میتواند یک رمانس تاریک را رقم بزند. رابطهی نیتیری و جیک بر دروغ بنا شده و نیتیری حتی در پایان فیلم واقعا شخصیت واقعی جیک سولی را درک نکرده است و فقط با نمودِ آواتاری او آشناست. شاید خیلیها بگویند که جیک «واقعی» همانی است که به یک عضو قبیلهی ناوی تبدیل شد. هرچند این تفسیر کنایی جالب است اما این واقعیت همچنان بر جای میماند که تصنعیبودن آواتاری عشق آنها نمیتواند از اقتضائات فیلمنامه فراتر برود.
6ـ آواتار زیادی طولانی است.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139340000.jpg)
وقتی فیلمی تا دوساعت و چهل دقیقه کش میآید، بیننده باید احساس کند که هر صحنه و هر لحظه از فیلم واقعا ضروری و در خدمت هدفی است. گرچه تصویرسازی از زیبایی و شکوه طبیعت در قصهی فیلم ادغام میشود اما خیلی از صحنههایی که جیک و پیوندش با بومیان را نشان میدهد زیادی طول میکشند. به نظر میرسد که کامرون، مثلِ پیتر جکسون در فیلم کینگ کونگِ [King Kong]، باور دارد که هر بهانهای برای خلق یک حیوان عجیب و غریب یا ایجاد یک پسزمینهی شلوغوپلوغ اما چشمنواز، یک بهانهی موجه است؛ هر دو خیال میکنند که کشآوردن وقت و مشغولکردن تماشاگر با حیوانات کامپیوتری مورد پسند مخاطب است. با اینحال، همیشه اینطور نیست. آواتار صحنههای زیادی دارد که میشد کوتاهتر بشوند تا درعوض توجه بیشتری به پیچ و خمهای روایتی بشود. حتی حوصلهی مخاطب بعضا سر میرود وقتی بعضی از صحنهها صرفا وقت را تلف میکنند.
7ـ دلالتهای مضمونیِ فیلم بیروح و کسلکننده هستند.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139340071.jpg)
قرار است فیلمهایی از این دست سرگرمکننده باشند. مضمونها و آموزههایی که مخاطبان با تماشای فیلمها درونی میکنند برای خیلی از بینندگان یک موهبت است. با وجودِ این، بهترین فیلمهای تاریخ سینما چیزی بیش از هیجان یا تب و لرز به ارمغان میآورند. آواتار هم در این راه میکوشد. مثل تایتانیک، مضامینش صریح و آشکارند. ایدهی بدیهی فیلم این است که ملتهای ستمگر نباید بومیان را از سرزمینهایشان بیرون برانند. وانگهی، تبعیض و ستم میتوانند در پرتو عشق و محبت رنگ ببازند و کنار بروند. این مضامین با شخصیتهایی به اجرا درمیآیند که ندرتاً از حد کنایه و مجاز فراتر میروند. در فیلم خیلی از کلیشههای سینمایی حاضر میشوند. صحنههای جنگ در فیلم عکسالعملی را که میخواهند در مخاطب ایجاد میکنند: یک اشتیاق زمخت و یک احساساتگرایی بیشرمانه. با اینحال مخاطب چیزی بیش از آنچه قبلا میدانسته نمیآموزد هرچند مسئلهی ظریف و شگرفی هم برای تامل در کار نیست زیرا همه چیز با حروف درشت به خورد مخاطب داده شده است.
8ـ پولی که آواتار درآورد نقایص فنیاش را تحتالشعاع قرار داد.
![آواتار](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2139340137.jpg)
در هالیوود مسئلهی اصلی پول است. فیلم آواتار پول حسابی گل کرد و خیلی خوب فروخت که همین مسئله هم باعث شد در زمان نمایشش بسیار بهتر از آنچه واقعاً هست به نظر بیاید. گرچه، هشت سال بعد از ساخت و نمایش فیلم، دیگر پولی که درآورده دردی از مشکلات فنیاش دوا نمیکند و نمیتواند مانع خردهگیری منتقدان شود. شاید این فیلم برای همیشه یکی از پولسازترین فیلمهای همهی ادوار باشد. اما حالا، بیشتر فیلمی به نظر میرسد که میشود موقع تماشایش پاپکورن خورد و لذت برد، نه فیلمی که بینش خاصی در آن یافت شود. دو سال پیش فیلم «جنگهای ستارهای قسمت هفتم: نیرو برمیخیزد» [Star Wars, Episode VII — The Force Awakens] حتی رکورد پولسازی آواتار را هم درهمشکست. آواتار مثال خوبی است از فیلمی که در محک زمان، میزان پولی که برایش خرج شده یا درآورده، استحکامش را تضمین نکرده است، هرچند هنوز هم فیلمی است که میتوان از تماشایش سرگرم شد و به هیجان آمد و لذت برد، اما حالا دیگر کاملا واضح است که آواتار آن اثر کامل و کلاسیکی نیست که زمانی تصور میشد.
منبع: Taste of Cinema