برای اغلب مردم اصطلاح علمی تخیلی تصاویری از سفینه های غول آسا و اشعه های لیزری را به یاد میآورد: ذهن مخاطب سینما معمولاً به یاد دیالوگ های آثاری چون سفرهای فضایی [Star Trek] یا جنگهای ستارهای [Star Wars] میافتد. اما هنگامی که داستان های علمی تخیلی روی زمین (و نه در فضا) رخ میدهند، یا وقتی بر عناصر روانشناسی انسان تمرکز میکنند ماجرای فیلم حتی میتواند شرارتبارتر شود. فهرست زیر ده فیلم علمی تخیلیِ تیرهوتار است که سزاوار توجهاند.
1ـ فیلم علمی تخیلی زیرِ سیاره ی میمون ها (Beneath the planet of the Ape, 1970)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137080988.jpg)
نسخه ی اصلیِ فیلم علمی تخیلی سیاره ی میمون ها بر اساس رمانی از پیر بوله در سال 1967 ساخته شد که هم یادداشتها و نقدهای زیادی دربارهاش نوشته شد و هم فروش خوبی در گیشه ها داشت. پروژهی ساخت دنبالهی این فیلم سریعاً به جریان افتاد و نویسندگان بسیاری شروع به نوشتن قسمت بعد کردند: راد سِرلینگ فیلمنامه نویس علمی تخیلی فیلمنامه ای بر اساس آن نوشت که پذیرفته نشد و حتی خود پیر بوله ادامه ی داستان را نوشت که زیاد چشمگیر نبود. سرانجام نگارش این کار به دست فیلمنامه نویس انگلیسی پل دن افتاد، کسی که پیش از این پنجهطلائی را نوشته بود. دن در مصاحبه هایش میگوید که پایان فیلم قبلی که نشان میدهد نیویورک به زیر خاک رفته، همان چیزی است که انگیزه ی او برای ساختن داستانی میشود که در دخمه های زیرزمینی میگذرد. چاراتون هستون ستاره ی سیاره ی میمون ها با بی میلی و تحت سه شرط حاضر به بازی در این فیلم میشود. اولا حقوق او باید به موسسه ای خیریه اهدا شود. دوم اینکه، تیلور کاراکتری که او در آن به ایفای نقش میپردازد خیلی کوتاه و مختصر بر پرده ظاهر شود، و سوم اینکه این کاراکتر در این فیلم بمیرد. تهیه کننده ها سه شرط او را میپذیرند و جیمز فرانسیسکوس بازیگر تلویزیون را برای بازی در نقش برنت استخدام میکنند. شخصیت برنت همکار سابق تیلور است که کمی بعد از وقایع اولین فیلم از سری سیاره میمونها روی آن سیاره ترسناک فرود میآید.
2ـ فیلم علمی تخیلی تخم شیطان (Demon Seed, 1977)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090061.jpg)
دونالد کمل فیلمسازی است که هیچگاه احترام یا توجه ی که سزاوارش بود را کسب نکرد. او در سال 1973 به عنوان دستیار نویسنده/ دستیار کارگردان (به همراه نیکلاس روئگ) در یک درام جنایی توهم زا که بیدرنگ به یک کیش محبوب بدل شد شروع به کار کرد. بعد از پخش فیلم، کمل مشکلاتی در پیدا کردن سرمایه برای پروژه های دیگرش پیدا کرد و مجبور شد به عنوان دستیار در استودیوهای فیلمسازی مشغول به کار شود. او در فیلم علمی تخیلی تخم شیطان که اقتباسی از رمان دین کونتز بود مشغول به کار شد این فیلم درباره ی ابَرـکامپیوتری است که زنی را اسیر میکند و تلاش میکند تا او را باردار کند. در اصل برایان دیپالما کارگردانی این فیلم را به عهده داشت، اما او از این کار صرف نظر کرد و تهیهکنندگان استودیوی متروگلدن مایر این فیلم را به کمل پیشنهاد دادند، کلن این کار را پذیرفت و سریعاً آغاز به کار کرد. او به متن فیلمنامه وفادار ماند، و بیشتر بر جنبه های تصویریِ فیلم تمرکز کرد. اما استودیوی گلدنمایر دستور داد تا کل فیلمنامه را بازنویسی کنند و کمل نسبت به پروژه بیعلاقه شد؛ او حتی در کمال بیملاحظگی به گزارشگری که از صحنهی فیلم خبر تهیه میکرد گفت که این فیلم یک فاجعه است (هرچند این را هم اضافه کرد که بازی جولی کریستی در فیلم عالی است). تخم شیطان در سال 1977 پخش شد، نقدها آن را به باد نکوهش گرفتند و فیلم تقریبا محو شد. اما راستش تخم شیطان علیرغم ستیزها، بازنویسی ها، کینتوزیها، و خشمها فیلمی خوب از آب درآمد. اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، دونالد کمل در اشتباه بود. این فیلم یکی از بهترین فیلم ها در ژانر خودش است: یک تریلر علمی تخیلی هوشمندانه و بی پروا، با طراحی دقیق، تصاویر عجیب و شکوهمند، بازی درخشان جولی کریستی در نقش مکمل، و موسیقی الکترونیک بیقرار و آشوبناک از جری فیلدینگ. فرضیهی ظاهراً احمقانهی سناریو ــ زنی که مرعوب میشود و خانهای که زن را تحت اختیار میگیرد ــ به لطف کارگردانی ظریف و دقیق کمل هولناک از کار درمیآید. پروتئوس 4، سیستم کامپیوتری تهدیدآمیز (با صداپیشگیِ رابرت وگان)، به شخصیتی کاملاً وزین بدل میشود با دیالوگهایی که برای آن زمان عمیق بودند. تخم شیطان تامل برمیانگیزد در حالیکه انبوهی صحنهی هیجانانگیز و سکانسهایی آکنده از جلوههای ویژهی بامزه هم دارد، و همه این تمهیدات فنی عملاً خوب از کار درآمدهاند. کمل دو فیلم دیگر هم ساخت ــ سفیدی چشم [White of the Eye] در 1988 و سویهی وحشی [Wild Side] در 1995٫ غمانگیز است که تجربههای او در فیلم دوم (1995) آنقدر بد از کار درآمد که باعث سرخوردگیاش شد و کمل در 23 آوریل 1996 دست به خودکشی زد. ذهن منفرد و یکتای دانلد کمل برای قواعد دستوپاگیر و اجباری هالیوود ساخته نشده بود. باید خود را خوششانس به شمار آوریم اگر مجال تماشای این فیلم درخشان را از میان انبوه تولیدات هالیوود داشته باشیم.
3ـ فیلم علمی تخیلی زحل 3 (Saturn 3, 1980)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090187.jpg)
فیلم علمی تخیلی زحل 3 فرایند تولید بسیار سختی را از سر گذراند. برای کارگردانی این فیلم علمی تخیلی جان بری معروف انتخاب شد که طراح تولید در فیلم های پرتقال کوکی، جنگ ستاره ها، و سوپرمن [A Clockwork Orange, Star Wars, Superman] بود. تهیه کننده ها نگران تجربه ی کم جان بری در کارگردانی بودند برای همین استنلی دانِن کهنهکار را برای همکاری با او در این پروژه انتخاب کردند. بری به این انتخاب شکایت کرد و از پروژه کنار کشید و دانِن را مسئول فیلم کرد. دانن بعدها در مصاحبه ای گفت: «جان بسیار باهوش بود، اما او هیچوقت تجربه حضور بر سر صحنه هیچ فیلمی را نداشت. او اغلب کارها را در دفتر کارش انجام میداد.» در این فیلم ستارههایی چون کرک داگلاس و فارا فاست در نقش دو عاشق بازی میکنند. آنها در پایگاه تحقیقاتی پرتافتاده در نزدیکی سیارهی زحل زندگی میکنند؛ آنها در محیطی عاشقانه و متکی به خود، حقیقتاً راضی و خوشحال هستند تا زمانی که بنسون (هاروی کایتل) سر میرسد، یک مجنون آدمکش با رباتی بدقواره به نام هکتور به دنبالش. هکتور چیزی جدید است، نسلی نادر از ربات در «مجموعه های نیمه خدایان»: ماشینی که قادر است به مغز صاحبش متصل شود. هکتور در حالی بیدار است و راه میرود که ذهن بیقرار بنسون کنش های این ربات را القا میکند. اما بنسون خطرناک میشود و ایستگاه فضایی که زمانی بسیار آرام و صلح آمیز بود به طور فزایندهای مهلک و کشنده میشود. زحل 3 به محض پخش شدن اش شکست عظیمی خورد، و البته فهمیدنش هم اصلا دشوار نیست. هزینه ی فیلم از هر جهت آشکار است و انتخاب بازیگران فیلم هم یک آش درهمجوش است. به نظر میرسد داگلاس از بازیاش لذت میبرد، اما سنش برای این نقش زیاد است. بازی شخصیتی 64 ساله در صحنه ای عاشقانه با فاست 33 ساله یک ترکیب نامتعارف را رقم زده است. اگر بخواهیم معضلات فیلم را ردیف کنیم، کارگردان فیلم، استنلی دانن، از لهجهی بروکلینیِ هاروی کایتل بیزار بود و بعد از فیلمبرداری از بازیگری به اسم روی داتریس خواست تا صدای این شخصیت را دوبله کند. اما به رغم این ایرادها، فیلم دارای جذابیتهای انکارنشدنی است و میتواند دقایقی مفرحی را رقم بزند. برای مثال، در مورد «ربات قاتل». هکتور به طور جالبی شخصیتپردازی شده؛ کپهای از سیمها و چرخدندهها و افزارآلات غولآسا با یک سر کوچک عجیب روی شانههایش، باعث میشوند این ربات شرور به خاطر بماند. ایدهی ساخت ماشینی دو پا با هشت فوت بلندی و نگاهی ترسان به دست یک دیوانه، ایدهای جذاب است، و این ایده در پرداخت بصری فیلم به هدر نرفته است. زحل 3 یک طراحی صحنهی مینیمالیستی و تخیلی را به رخ میکشد و موسیقیاش ساختهی المر برنشتاین، یک شاهکار است. یک موسیقی که به طرز شوکهکنندهای از زمانه خودش جلوتر است. این فیلم، طی سالیان متمادی از نظر دور مانده بود اما شاید حالا زمانش رسیده که بار دیگر به تماشایش بنشینیم.
4- (XTRO (1982
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090250.jpg)
راجر ایبرت، منتقد بزرگی که مدتی پیش درگذشت، این فیلم را «زشت، مبتذل و مایوسکننده» نامید و البته خیلی هم بیراه نگفت. این فیلم علمی تخیلی همان سالی اکران شد که ئی.تی: موجود فرازمینی [ET: The Extraterrestrial] به نمایش درآمد. اما فیلمِ علمیتخیلی هری دیوپورت یکی از زنندهترین قصهها دربارهی موجودات بیگانه را تعریف میکند، یکجور پاسخ انگلیسیِ بیمارگون به فیلم خانوادگی و دلگرمیبخشِ اسپیلبرگ. طرح روایتی این فیلم بر یک خانواده متمرکز میشود. بیگانگان در یک بعدازظهر پدر خانواده را میدزدند؛ او چند سال بعد به زمین برمیگردد اما دیگر آنقدرها همان پدر سابق نیست. باید مختصرا شیوه بازگشتنش به جهان خودمان را توضیح بدهم. یک دانه یا بذر از فضا به زمین پرتوافکنی میشود، روی زمین کاشته میشود، و سریعاً رشد میکند تا به موجودی نیمهانسان و نیمهبیگانه بدل شود. این موجود زنی را به طرز عجیبی بارور میکند، در گردوغبار محو میشود، و آن زن هم فوراً یک مرد کاملا بالغ میزاید که کسی نیست جز سَم، یعنی پدر. این سکانس به خاطر جلوههای ویژهی عملی وغیرکامپیوتریاش واقعا قابل ذکر است. زبان از توصیف دقیق این صحنهی فراموشنشدنی و عمیقاً دیوانهوار قاصر است. سم، که حالا بیگانهای بدخواه با عادات مشمئزکنندهی متعدد است، به خانه نزد همسر و فرزندش برمیگردد و انواع مشکلات ماورای طبیعی را بروز میدهد. اوضاع بد و بدتر میشود و لحن اثر شدیداً عبوس و شوم میشود؛ به رغم همه مشکلاتی که فیلم دارد، میتواند اثری کابوسوار بر جا بگذارد و یک علمیتخیلی به یاد ماندنی باشد. فیلم اتمسفری کثیف و زشت میسازد که با موسیقی الکترونیک آتونال تقویت میشود؛ کارگردان اسمش را «سینتیسایزرهای جیغکش» میگذارد. با این حال، اثر این جیغها شدیداً در ذهن باقی میماند.
5ـ فیلم علمی تخیلی پنهان (The Hidden,1987)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090310.jpg)
فیلمِ پنهان اثر جک شولدر یک اثر واقعاً کمیاب است. این فیلم موفق میشود عناصری از ژانرهای مختلف ــ مثل اکشن، کمدی، علمیتخیلی ــ را یک جا در ملغمهای دیوانهوار گرد بیاورد. روایت فیلم دربارهی یک بیگانهی انگل است که میتواند انسانها را تصاحب کند. این حشرهی فضاییِ شلوول که در لس آنجلس پرسه میزند دوست دارد به بدنهایی بخزد که از همهجا بیخبرند. بیگانهی فیلم از موسیقی هوی متال، رانندگیهای تند و تیز، شلیکها و غذاهای آشغال استقبال میکند و همه قوانین را درهممیشکند. مایکل نوری (که در همان سال نقشِ کاراکترِ ریگز در اسلحهی مرگبار [Lethal Weapon] را نپذیرفت) نقش کاراگاهی را بازی کرد که خویشتندارانه با مامور جوان اف.بی.آی (با بازی کایل مکلاچلان) همراه میشود؛ کاشف به عمل میآید که فِد واقعاً یک بیگانه است و در حال انجام ماموریتی برای نابودکردن آن انگل است. او و صد پلیس لسآنجلس در جستجوی این جانور متوقفنشدنی به خیابانها میریزند، جانوری که هرجا میرود ویرانی به بار میآورد. فیلم پنهان اثری هوشمندانه و تماشایش برای بینندگان خوشذوق تاملبرانگیز است در حالی که علاقمندان اکشن به مایههای خشونتآمیز فیلم علاقمندند. فیلمنامهی جیم کوف ظاهراً بیش از هر چیز یک داستان اکشن بود اما کارگردان، شولدر، فیلمنامه را بازنویسی کرد تا جاییکه به خواستِ کوف نامش از فهرست نویسندگان فیلمنامه حذف شد. هیچکدام از این مشکلات فیلمنامهای در نسخه نهایی فیلم مشهود نیستند. داستان به طور طبیعی جلو میرود و تمهیدات مطایبهآمیز فیلمنامه به ثمر مینشیند. فیلم شولدر نمونهی عالی از یک اثر سرگرمکنندهی دههی هشتادی است که به طور شگفتآوری از آغاز تا پایان تماشاگرش را با خود همراه میکند.
6ـ فیلم علمی تخیلی اشتراک (Communion,1989)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090374.jpg)
سازندگان فیلم را در نظر بگیرید: وایتلی استریبر؛ رماننویسی پرکار، یک لولوی سر خرمن اما فراطبیعی. فیلیپ مورا؛ فیلمساز درونگرای فرانسوی، سازندهی هالووین 2 [Howling II] و مورگان، سگ هار [Mad Dog Morgan]. کریستوفر واکن؛ بله، کریستوفر واکن. همین عناصر در سال 1989 با هم ترکیب شدند تا فیلم اشتراک را بسازند، اقتباسی از کتاب «غیرداستانیِ» وایتلی دربارهی دزدیدهشدن بهوسیلهی بیگانگان. وقتی استریبر سه سال قبل از ساخت فیلم، کتابِ «اشتراک» را منتشر کرد، این کتاب به پرفروشترین اثر در فهرست آثار نیویورک تایمز بدل شد و در بسیاری از محافل اعتبار نویسنده را خدشهدار کرد؛ اینجا یک نویسندهی بسیار موفق ژانر وحشت را داریم، با رمانهای متعدد و چند اقتباس سینمایی از آثارش، که با جدیت تمام ادعا میکند که موجودات فرازمینی او را برداشتهاند و مردان فضایی از او بازجویی کردهاند. صرف نظر از اینکه صحت و سقم ادعاهای او را کسی باور کند یا نه، کتاب اشتراک هراسآور است و فیلمِ اقتباسشدهاش هم با اینکه تا حدی نامعقول و سست است اما به وجوهِ شبحآسای کتاب نزدیک میشود. خصوصاً چهلوپنج دقیقهی اول فیلم از لحاظ نشاندادنِ جزئیات آدمربایی بسیار تاثیرگذار است، نیمهی دوم فیلم ضعیفتر است و به استریبر میپردازد که به روانکاوی تن میدهد و خودش را با تجربههایی که از سر گذرانده وقف میدهد. هرچه فیلم جلوتر میرود عجیبتر میشود؛ وقتی صحنهای فرامیرسد که استریبر به خواست خود مجددا به ملاقات فضاییها میرود و شروع میکند به رقصیدن با بیگانگان، آن وقت شاید آنقدر مبهوت شوید که از خودتان بپرسید واقعا کارگردان فیلم سر صحنه چیزی به سرش نخورده؟ هرچند فیلم اثری کامل نیست اما به هیچ وجه خستهکننده هم نیست، و حتی از بسیاری جهات اثری خوب به حساب میآید. واکن مثل همیشه مجذوبتان میکند، فیلمبرداری جذاب و یکدست است، موسیقی متن فیلم هم اثری درخشان و محزون از اریک کلاپتون است. فیلم در اغلب دقایقش سرگرمکننده است، یک فیلم علمیتخیلیِ حسابشده، که البته یک مستند فرهنگی جذاب هم به شمار میآید. هرچند فیلم گاهی احمقانه میشود با اینحال تماشایش برای علاقمندان سینمای آلترناتیو دلپذیر است.
7- فیلم علمی تخیلی فولاد و تور (Steel and Lace,1991)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090451.jpg)
فیلمِ پلیس آهنی [Robocop] را با فیلمِ روی گورت تف میکنم [I Spit On Your Grave] ممزوج و گرم شود، بعد مقداری پنیر ولویتا به عنوان طعمدهنده اضافه کنید، و بعد از پنج دقیقه خوراک شما آماده است: بله! میتوانید فولاد و تور را ببینید، یک فیلم مهیج علمیتخیلی از کارگردانی به نام ارنست فارینو. طرح روایتی جسورانهی فیلم حول زنی میچرخد که اسمی نامعمول دارد: گیلی مورتن. گیلی که از سوی دستهای از تاجران خوشپوش و یقهسفید وحشیانه مورد تعدی قرار میگیرد، وقتی میبیند مهاجمان تحت تقیب و پیگرد قرار نگرفتهاند دست به خودکشی میزند. برادرش آلبرت، یک دانشمند باهوش که به علم رباتیک علاقه زیادی دارد، خواهرش را احیا میکند و گیلی در قامت یک زنـربات جذاب به زندگی برمیگردد در حالیکه طرح انتقام از متجاوزان را در سر دارد. ساختار این فیلم به سبک فیلمهای تجاوز/انتقام طراحی شده اما کیفیتهای منحصر به فرد خودش را دارد. برای نمونه، شخصیتهای منفی و شرورِ این فیلم، اراذل گردنکلفت و قلچماقهای خیابانی نیستند بلکه تاجرهای موفق هالیوودی هستند که هالهی آسیبناپذیری و خودخواهی بر گردشان دیده میشود. همین تفاوت باعث میشود تعارض درون فیلم متفاوت باشد. انتخاب بازیگران فیلم به خوبی صورت گرفته، برای مثال یکی از این شخصیتهای شر را براین بیکر بازی میکند. افزودن عناصر فانتزی به این نوع قصه به تولید یک معجون خوشمزهی زیبا کمک میکند. این فیلم با حضور پدیدههای خاص یک دوره، تصویری از یک فرهنگ کالتِ کلاسیک را در خود دارد که امروزه دیگر از آن خبری نیست یا در بهترین حالت رو به موت است. این فیلم اخیرا در یوتیوب، به نامِ آخرین نابودگر [Final Exterminator] بارگذاری شده و قابل دسترسی است.
8ـ فیلم علمی تخیلی شبح در ماشین (Ghost in the Machine,1993)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090568.jpg)
از لحاظ فنی این فیلم بیشتر به ژانر وحشت تعلق دارد تا به علمی تخیلی، اما به هر حال فیلمی بسیار عجیب و از یاد رفته است. آنقدر عجیب که برای آوردن اسمش در اینجا لحظهشماری میکردم. این فیلم با تعریفکردن قصهی یک قاتل زنجیرهایِ مرده که کامپیوترها و سیستمهای الکترونیکی را به تسخیر خود درمیآورد، شدیدا به تکنولوژیهای منسوخ اتکا دارد و نتیجه هم یک اُوردوزِ نوستالژیک خالص است، سفری خونین در مسیر خاطرات. این فیلم شدیدا به زمان خودش تعلق دارد و در مجموع اثری سرگرمکننده محسوب میشود. کارگردان، راشل تالالای (که کارش را با دستیاری جان واترز شروع کرد) حس بصری خوشذائقهای از خود نشان میدهد:یک فیلم عجیب که انگار برای نوجوانانی ساخته شده که در آسمانها سیر میکنند. فیلمی باطراوت و پر از رنگ، که خوراک مناسبی برای ذائقهی اوایل دههی 90 است. شاید فیلم هیچ چیز مشخصاً جدیدی نداشته باشد، اما انرژی مسریاش را انتقال میدهد و حتی برای ذائقه امروز هم جالب است. با اینحال این فیلم در گیشه شکست سختی خورد و حتی نصف هزینهاش را هم درنیاورد. در زمان خودش چنانکه باید دیده نشد اما گذر زمان با فیلم مهربان بوده است. این فیلم پر از مدهای عجیب لباس، سبک آرایش مو، جلوههای خام کامپیوتری، و طنزهای ناخواسته است و تماشایش برای آخر هفتهای با جمعی از دوستانِ با حال توصیه میشود.
9ـ فیلم علمی تخیلی ماشین مرگ (Death Machine,1994)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090686.jpg)
فیلم علمی تخیلی دیگری که در این فهرست مثل فیلمِ زحل 3، یک ربات قاتل را به نمایش میگذارد، ماشین مرگ است، و این فیلم هم در زمان خودش یک روی خوش ندید. کارگردانش، استیفن نورینگتن (سازندهی فیلمِ تیغه [Blade]) نتوانست جلوی توزیعکنندگان فیلم را بگیرد و آنها هم پیش از تبدیل فیلم به ویدئو در 1994 در تدوین فیلم دست بردند. تا امروز چهار تدوین مختلف از این فیلم وجود داشته است، از جمله، نسخهی نایابِ 111 دقیقهای که به تایید کارگردان رسیده است و زیر نظر خود او تدوین شده است و طبعا همین نسخه را باید دید. ماجرای فیلم ساده است، یک مخترع جوان و باهوش به اسم جک دانته (برد دوریف) برای شرکت تسلیحاتی چانک کار میکند و مسئول طراحی یک «ماشین کشتار» بینقص است. وقتی جک به خاطر عدم تعادل و طراحی ماشینآلات ناجور اخراج میشود، ماشینِ جنگی خودش را به سراغ اربابان سابقش میفرستد. اما شرکت تسلیحاتی یک کشتارگاه است و کارمندانش باید به خاطرِ حفظ جانشان علیه موجود عظیم و بیرحم و واقعاً تیزچنگالِ ساخت شرکت بجنگند. کارگردان سبکپردازانه و با اعتماد به نفس به فیلم جان میبخشد و آنقدرها به مخاطب مجال نمیدهد تا به فیلمنامه که کمی بیدقت و سردستی نوشته شده بیاندیشد. لحن تند و تیز کتاب کمیکی که فیلم از آن اقتباس شده در فیلم حفظ میشود. فیلمساز روی بازیگر اولش تمرکز میکند و از او یک چندرگهی تحولپذیر میسازد که به جنگ میرود. حضور این شخصیت اصلی به مرثیهی مردگان جان دوباره میبخشد و تصویر را غنی میکند. اگرچه فیلم طی چند دهه با بیمهری مواجه شد. نسخهی بلوری و سهـدیسک فیلم اخیرا منتشر شده، اما فعلا فقط در آلمان. میتوان امیدوار بود که تلاش کارگردان روزی در جهان انگلیسیزبان هم بازخوردی را ببیند که شایستهاش است.
10ـ فیلم علمی تخیلی اگزیستنس (eXistenZ,1999)
![](/Upload/Public/Content/Images/1396/08/30/2137090748.jpg)
اگزیستنس آخرین فیلم دیوید کراننبرگ به سبک «هراس تنانه» (دستکم تا این لحظه) است. این فیلم علمی تخیلی در سال 1999 یک اثر کوچک اضافه و زائد به نظر میرسید، انگار که کارگردان کانادایی صرفا دارد دور خودش میچرخد، و نسخههای دیگری از ویدئودروم [Videodrome] میسازد. اما امروز در سال 2017، این فیلم بیش از هر زمان دیگری مناسب و در خور توجه به نظر میرسد. گذر زمان معلوم کرد که آثار کراننبرگ تا چه حد پیشگویانه و عجیب هستند. فیلمسازی که در پیشگویی مسائل امروز (از موضوع ایدز تا موضوعِ دانلود کامپیوتری) در آثارش یک پیشگام بوده است. او با اگزیستنس توجهش را به دنیای بازیهای ویدئویی معطوف کرد. شخصیت اصلی در اگزیستنس الگرا (با بازی جنیفر جیسن لی) یک طراح جوان و خوشذوقِ بازیهای کامپیوتری است که در جامعهای زندگی میکند که در آن واقعیت مجازی به مسئلهای همگانی و عمومی بدل شده است. بازیگران میتوانند با اتصال به دستگاهی الکترونیک و گوشتین که مستقیما به تجهیزاتی تعبیهشده در مغز مرتبط است، به جهانهای دیگر وارد شوند. بعد از یک حملهی تروریستی در آغاز فیلم، پیشالگوی این دستگاه بدجور آسیب میبیند و الگرا همراه با یک کارآموز بازاریابی شرکت (جود لاو) مجبور میشوند به همین ماشین آسیبدیده وارد شوند تا موقعیت را بررسی کنند. آنها تدریجا وارد ماجراها و فرایندهایی میشوند که در آن چیزی قابل پیشبینیپذیر نیست و مرز بین واقعیت قطعی و تصورات خام در آن از بین رفته است. همچون باقی آثار کراننبرگ (از بهترینهای دوران ما) تلاش روانی برای جستجوی بیشتر بر عهدهی مخاطب گذاشته میشود. فیلم سوالاتی بیش از آنچه ظاهرا مطرح میکند در چنته دارد و البته از طرح آنها هم هراسی به دل راه نمیدهد تا آنجاکه ابهام را به منزلهی یک تمهید روایتی به کار میگیرد. اگزیستنس فیلمی است که با هر بار دیدن واضحتر میشود. حتی یک خط دیالوگ ساده در این فیلم همهی کاشتههای قبلی را پیچ میدهد و برداشت را دشوارتر میکند.