به گزارش خبرنگار مهر، رمان «استپ بی انتها» نوشته استر هوتزیگ به تازگی با ترجمه شهلا طماسبی توسط انتشارات آفرینگان منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال 1968 توسط انتشارات پنگوئن منتشر شده است.
استر هوتزیگ نویسنده لهستانی تبار آمریکایی است که در سال 1930 در شهر ویلنای لهستان متولد و در سال 2009 درگذشت. در سال 1939 که مصادف با آغاز جنگ جهانی دوم بود، بخش هایی از لهستان بین آلمان نازی و شوروی تقسیم شد. خانواده هوتزیگ که جواهرساز و جواهرفروش بودند، کاپیتالیست تشخیص داده شده و به سیبری در روسیه تبعید شدند. استر پس از پایان جنگ به لهستان بازگشت و در سال 1947 برای ادامه تحصیلات به آمریکا رفت. به این ترتیب از کالج هانتر نیویورک فارغ التحصیل شد.
استر در سال 1950 با والتر هوتزیگ که نوازنده پیانو بود، ازدواج کرد و چندی پس از آن، به نوشتن کتاب برای نوجوانان پرداخت. «بیایید بدون پخت و پز آشپزی کنیم»، «زندگی با پدر و مادری که کار می کنند: توصیه هایی برای برخورد با شرایط روزمره»، «ثروتمندان»، «هدیه ای برای مامان» و «تصویری برای مادربزرگ» عناوین برخی از کتاب هایی هستند که این نویسنده به چاپ رساند.
رمان «استپ بی انتها» که در 22 فصل نوشته شده، مشهورترین کتاب استر هوتزیگ است که نامزد دریافت جایزه کتاب ملی برای ادبیات نوجوانان شد. این کتاب هم طراز با کتاب یادداشت های روزانه آن فرانک شناخته شد. این کتاب داستان واقعی 5 سال زندگی استر و خانواده اش در سیبری است. استر رودُمین در سال 1941 یعنی زمانی که 10 سال داشت، همراه با خانواده اش به این تبعید اجباری رفت.
داستان این کتاب مربوط به حفظ روحیه در سرما و تبعید با وجود گرسنگی و پابرهنگی است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
آن کلبه کوچک درب و داغان به خانه رویایی من تبدیل شد. هر روز، بعد از تمام شدن کارم در زمین، به آن جا می رفتم و تا جایی که می شد تمیزش می کردم. بعد، مقداری کود با گل رس مخلوط کردیم و آجر درست کردیم و به جای آجرهای شکسته دیوار گذاشتیم. پدرم در محل کارش مقداری دوغاب تهیه کرد و دیوارها را با آن سفید کردیم و برای پنجره ها هم به نحوی شیشه پیدا کردیم.
پیش از آن که کف اتاق را با گِل تازه بپوشانیم وسط آن یک چاله کندیم، چون اگر زمستان سیب زمینی ها را در چاله بیرون کلبه انبار می کردیم یخ می زدند. پدر در اطراف بناهای جدید مقداری کنده پیدا کرد و روی چاله گذاشت و چون هنوز روی کنده ها مقداری پوست درخت باقی مانده بود، کف اتاق حالت عجیبی پیدا کرد. حالا ما خانه شخصی و اجاق شخصی تابستانیِ بیرون خانه داشتیم که پدرم با آجر درست کرده بود و می توانستیم، بی آن که مجبور باشیم برای پخت و پز در صف بایستیم و گوشه کنایه های دلسوزانه یا غیردلسوزانه، صمیمانه و غیرصمیمانه بشنویم، برای خودمان روی آن شیرینی و سوپ درست کنیم.
آن بهار مادرم به وجود یک حمام عمومی، که به آن بانیا می گفتند، در ده پی برده بود و بزرگ ترین آرزویش این بود که به آن جا برود. چه می شد اگر یکی دو هفته کمتر می خوردیم و پولش را صرف این موهبت می کردیم؟ محشر نبود اگر پیش از نقل مکان به خانه خودمان احساس پاکیزگی و سبکی می کردیم؟
حمام عمومی ساختمان کوچکی بود که دو در ورودی داشت: یکی برای مردها و یکی برای زن ها. در آن جا دیدیم که مادر تنها زنی نبود که دلش لک زده بود برای تمیزی، صف مراجعه کنندگان دراز بود و انتظار حداقل چند ساعت طول می کشید. ما منتظر شدیم.
این کتاب با 279 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 17 هزار تومان منتشر شده است.