ماهان شبکه ایرانیان

باروخ اسپینوزا؛ مقدس تکفیر شده

اسپینوزا را بار دیگر باید خواند و او را بهتر شناخت. او فیلسوفی شریف است. او همان قدر که با فلسفه اش بر ذهن ما تاثیر می گذارد، همان قدر نیز با زیست اخلاقی و شهامتش در در افتادن با خرافه های سنتی، و وارستگی اش، جان ما را متاثر می کند و به زندگی ما غنا می بخشد.

ماهنامه اندیشه پویا - جلال توکلیان: در کنار شرح و تفسیر آثار متفکران، پرداختن به زندگی آنها نیز بی فایده نیست. شاید پاسخ به برخی از پرسش ها را نه در متون فلسفی فیلسوفان، که در زندگینامه آنها پیدا کرد، چرا که هر اثر فلسفی در دل شرایط و حواشی بسیار و در پیوند با علاقه های عاطفی و انسانی فیلسوف پدید می آید. با این نگاه می توان اسپینوزا را بار دیگر خواند و او را بهتر شناخت. او فیلسوفی شریف است. او همان قدر که با فلسفه اش بر ذهن ما تاثیر می گذارد، همان قدر نیز با زیست اخلاقی و شهامتش در در افتادن با خرافه های سنتی، و وارستگی اش، جان ما را متاثر می کند و به زندگی ما غنا می بخشد.
 
 اسپینوزا؛ مقدس تکفیر شده

کافی است او را با برخی از بزرگ ترین فیلسوفان – فارغ از انکشافات شگرف فلسفی آنها – در مواردی، از حکمت و فضیلت تهی بوده است. مارتین هایدگر را مثال بزنیم که از معشوقه ای یهودی کام می گرفت و از استادی یهودی درس می آموخت و در همان حال ایدئولوژی ضد سامی نازی ها را تایید می کرد و بر قتل عام میلیون ها انسان چشم می بست.

یا لودویگ ویتگشتاین که نمی توانست بر خشم افسار گسیخته اش چیره شود، گاه با سیخ بخاری به پیش باز منتقدان خود می رفت و گاه کودک محصلی را چنان زیر مشت و لگد می گرفت که کودک روانه بیمارستان می شد و معلم – فیلسوف – هم فرار را برقرار ترجیح می داد و زمانی که توسط پلیس، درباره این رفتار وحشیانه مورد بازخواست قرار می گرفت ناگزیر از دروغگویی می شد.

و این اواخر، میشل فوکو که غرق در نشئه ال.اس.دی، آلودگی اش به ویروس اچ.آی.وی را غیر مسئولانه، از شرکای جنسی اش پنهان می کرد. بی نیاز از توضیح است که کسی از فیلسوفی انتظار ندارد که قدیس باشد و شاید هیچ فیلسوفی هم چنین مدعایی نداشته باشد و بسا فیلسوفانی که به رغم خطاکار بودن، فلسفه های بزرگ خلق کرده اند. اما انتظار داشتن رفتاری انسانی و موقر و سنجیده از یک فیلسوف به نظر نمی رسد که امری نابجا باشد. فیلسوف در عرصه عمل هم باید بکوشد نشان دهد که دنبال حقیقت و خیر است وگرنه بشریت در حوزه های دیگر واعظِ وعظ ناپذیر بسیار دیده است.

در قیاس با فیلسوفانی که ذکرشان آمد، اسپینوزا زندگی منزه و فوق العاده ای داشت و اینک، بیش از آن که تعالیم و روش او در فلسفه، مخاطب عام فلسفه را تحت تاثیر قرار دهد، زندگی غریب و اخلاقی اوست که مخاطب را مجذوب خود می سازد. زندگینامه نویسانش او را با سقراط مقایسه کرده اند که فلسفه را از آسمان به درون خانه های مردم کشید و آن را به پرسش از اخلاقیات و نیکی و نیک بختی و خیر و شر واداشت و کوشش کرد تا زندگی فردی خود را نیز به آنچه فضیلت می دانست، آراسته کند.

اسپینوزا هم به گمراه کردن جوانان و گناهانی دیگر متهم شد. او درکی متفاوت از خدا داشت. نمی پذیرفت که اسفار پنجگانه در تورات، وحی خدا به موسی است و حاضر به رعایت تشریفات کنیسه نبود. معتقد بود که قوم یهود به پرستش بت های کاغذی – تورات – روی آورده است. خواهان جدایی الهیات از فلسفه بود زیرا که «الهیات خواستار اطاعت بی چون و چراست و فلسفه خواهان شناخت است».

تا قبل از اسپینوزا چنین مقابله ای با سنت یهودی توسط هیچ کس صورت نگرفته بود. ظهور اسپینوزا، ظهور انسان مدرن غربی بود که مدعی بود بدون وابستگی به دین یهود هم می توان سعادتمند بود.

کاهنان یهود او را تکفیر کردند و از میان خود بیرون راندند. متن این تکفیرنامه که در شریعت یهود به آن «شِرِم» می گویند، هنوز بعد از چهارصد سال، تکان دهنده است و خواندن آن، مو را بر تن هر نقاد دین یا هر مرتدی راست می کند: «به فرمان فرشتگان و به حکم اولیای دین... لعنت و نفرین باد بر باروخ اسپینوزا. در روز و شب، در خواب و بیداری، وقتی وارد می شود و وقتی بیرون می رود، خداوند هیچ گاه از او نگذرد، خدا نام او را از آسمان ها محو کند... هیچ کس نباید با او سخن بگوید، کسی نباید به او نامه ای بنویسد، کسی نباید به او محبتی بکند، کسی نباید زیر یک سقف با او بماند، کسی نباید بیش از نیم متر به او نزدیک شود، کسی نباید هیچ یک از آثار او را بخواند.»
 
 اسپینوزا؛ مقدس تکفیر شده

این اخراج برای یک یهودی سرگردان، که از پیش و همواره در میان ملل مختلف، بیگانه و مطرود بود، غربتی مضاعف پدید می آورد. روحانیان یهود ابتدا کوشیدند تا با گفتگو و تهدید او را وادار کنند که سخنان خود را مطابق مواضع رسمی کتاب مقدس تصحیح کند اما اصول فلسفی اش اجازه چنین راه حلی را به او نمی داد. اسپینوزا فیلسوفی بود که دلمشغولی های فلسفی را با زندگی هر روزه اش آمیخته بود. حیات او نمونه ای از مصادیق «فلسفه در نظر و عمل» بود.

برخی از دوستانش از او خواستند با حفظ ظاهر و انجام صوری مناسک کنیسه، در شریعت یهود باقی بماند و با این کار هم سنت ها را حفظ کند و هم برای خود حریم امن پدید آورد و آثار فلسفی خود را منتشر کند، اما گویا برای وی اندیشیدن تنها در صورتی ممکن بود که بتواند آزادانه حرف خود را بگوید و از مناسکی که آن را خلاف حقیقت می دانست، دوری جوید. به پایان رسیدن سنتی که قدمتی دراز داشت ولی مانع تفکر انسان ها درباره خودشان بود، برایش اهمیتی نداشت و بلکه این پایان را آرزو می کشید. در نهایت، شوکران تنهایی را سر کشید و به استقبال تکفیر و عزلت و «دوری ناخواسته از مردم» رفت.

پدرش او را از خود راند. خواهرش کوشید تا او را از ارث پدری محروم سازد که اسپینوزا کار را به محکمه کشاند و وقتی دادگاه به نفع او رأی داد، از ارث خود صرفنظر کرد و آن را به خواهر بخشید. دوستانش او را ترک گفتند. شِرِم که صادر شد خون عامه به جوش آمد و چند ماه بعد، یک شب که اسپینوزا در کوچه های آمستردام می گشت، یکی از متدینان یهودی به قصد کشتن، با خنجر به او حمله کرد و جراحتی بر گردنش وارد آورد. او به تبعید رفت و در بیرون آمستردام، در کنار دریاچه ای متروک، کلبه ای اجاره کرد. شاید این عزلت به سودش بود: «این جفای خلق با تو در جهان/ گر بدانی گنج زر آمد نهان/ خلق را با تو چنین بدخو کنند/ تا تو را ناچار رو آن سو کنند». دوری از خلق این فایده و مزیت را داشت که مجبور نبود مطابق رأی و نظر مردم عمل کند، یا از آنچه مورد نفرت آنهاست بپرهیزد و یا آنچه را دلخواه آنهاست بپذیرد.

عشق رسیدن به حقیقت او را از هر رنجی آسوده می کرد. اسپینوزا، خانواده و دوستان و شهر و قوم خود را رها کرده بود اما فضیلت های انسانی اش را با خود به تبعید آورده بود. ارزش هایش برای او بیش از محل زندگی اش اهمیت داشت. نفس اش او را توانگر ساخته بود. این نفس، در برهوت تنهایی نیز زندگی او را سرشار از بی نیازی و شادمانی و معنویت می کرد. در این کلبه آثار پر بار خود را می نوشت و از طریق عینک سازی و صیقل دادن شیشه های عدسی، امرار معاش می کرد. بهتر است بگوییم که او در این کلبه معتکف شده بود. وسواس داشت که همان کار عینک سازی برای او دخلی، بیش از خرج یک ساله به ارمغان نیاورد. مگر در زندگی که انتخاب کرده بود، به چه نیاز داشت؟ جز به مقداری غذا برای زنده ماندن و لباسی برای پوشاندن تن و خانه ای برای زیستن.

البته این زندگی ساده و محقر، توان لذت بردن از چیزهای معمولی و پیش پا افتاده را – که در زندگی های پر زرق و برق از دست می رود – به او می بخشید. چه چیزی ارزشمندتر از این که در این شرایط سخت، بتوانی از خوردن یک لیوان شیر و کمی سبزیجات و پنیر هلندی، عمیقا لذت ببری و از زندگی خشنود باشی. توانگر آن نیست که ثروت زیادی داشته باشد، بل کسی است که شیوه رضایت از زندگی را می داند.
 
 اسپینوزا؛ مقدس تکفیر شده

آسان گرفتن زندگی، راه رسیدن به سعادت از منظر او بود. یک بار کسی که زندگی محقر او را دیده بود، او را ملامت کرد؛ باشد که به وحی بیشتر از عقل ایمان داشته باشی. و فیلسوف پاسخ داد: «اگر آنچه من با استدلال به آن رسیده ام، حقیقت نباشد، باز کاری جز آن انجام نخواهم داد، زیرا من با آموزه های استدلالی ام خودم را خوشبخت حس می کنم و روزم را با غم و اندوه تمام نمی کنم بلکه با خوشی و صفا و آرامش به سر می برم.»

این که می گفت روزش را با اندوه تمام نمی کند، راست بود. هیچ گاه از تکفیر و پیامدهای آن برای کسی ناله نکرد و هیچ دست نوشته ای از او مبنی بر شکایت از روزگار و وضعیتش یافت نشد. شادمانی فیلسوفانه برای او «عین خرد» بود و آنچه نوشت همه در ستایش شادمانی بود: «آن که خواستار آزادی است می کوشد درون خود را از شادمانی آکنده سازد که از شناخت حقیقت و فضیلت ها و علل آنها بر می آید.» به خدایی که ترس را فضیلت شمارد باوری نداشت.

پنج سال در این خانه زندگی کرد و آثارش را نوشت. شب ها بر تخت خواب اتاق زیر شیروانی کلبه دراز می کشید و همچون پیرمردی خردمند زندگی اش را مرور می کرد. گاه به یاد ترور نافرجامش در آمستردام می افتاد؛ آن درخشش ناگهانی تیغه چاقو، صدای خشم آلودی که فریاد می کشید: مرتد، مرتد؛ ضاربی ترسناک که با خنجر به مصاف عقل آمده بود، همان که بعد از سوء قصد نافرجام در سیاهی شب گم شد. بعد لبخندی می زد و ضربان قلبش آرام می گرفت.

در مقایسه با آن واقعه، این ایام بهترین روزهای زندگی اش محسوب می شد. ساعت های بیداری اش پر بود از تلاش های قلمی: سرشار از تعقل، متاثر از فیلسوفان یونانی، آموزه های فلسفی اش را به شکل قضیه هندسی بیان می کرد، استدلال را با اصول متعارفه آغاز می کرد، بعد به تعریف می پرداخت، بعد اثبات می کرد، بعد تبصره ها را یادآور می شد.

آوازه اش کم کم در قاره پیچید. فیلسوفان از یهودی هلندی می شنیدند که صورتی آرام و محزون دارد و قامتی متوسط و پوستی تیره و ابروانی کشیده و سیاه که تکفیر شده است و در مقولاتی چون دین و فلسفه و اخلاق و سیاست مطلب می نویسد. لایب نیتس به دیدارش رفت ولی بعد این دیدار را انکار کرد. کتاب «رساله ای در دین و دولت» از او، در 1670 بدون نام مؤلف منتشر شد. بلافاصله جزو کتب ممنوعه قرار گرفت و دولت فروش آن را منع کرد. کتاب به شکل زیرزمینی نشر یافت و ممنوع اعلام کردن آن، باعث شهرت و رواجش شد.

گاه مدافعان یک دین، بزرگ ترین دشمنان آن هستند. دیندارانی که بر اسپینوزا ردیه می نوشتند، با موشکافی در مدعیات او، ذهن خواننده را بر می انگیختند و بیشتر ایجاد شک و شبهه می کردند و خواننده را در جستجو برای یافتن اصل مدعا، تحریک می کردند. یکی از ردیه نویسان در توصیف اسپینوزا نوشت: «بی دین ترین ملحدی که تاکنون بر روی زمین زیسته است.»

در میان علاقه مندان او که تعدادشان رو به فزونی بود، تجار ثروتمند و اشراف و نجبایی هم بودند که به او پیشنهاد وجوهی در خور اعتنا می دادند ولی استقلال خواهی و عزت نفس اسپینوزا به او اجازه نمی داد آنها را بپذیرد. لویی چهارم مستمری درخور اعتنایی برایش وضع کرد، مشروط بر آن که کتاب آتی خود را به آن پادشاه اهدا کند، این پیشنهاد هم از طرف اسپینوزا رد شد. در چهل سالگی کرسی فلسفه دانشگاه هیدلبرگ محترمانه به او تعارف شد، با این وعده که او در تعلیم خود آزاد خواهد بود چرا که «والاحضرت مطمئن است که این تدریس در دین رسمی دولت ورودی نخواهد داشت.» پاسخ اسپینوزا روشن بود: «من می دانم این آزادی تدریس فلسفه به چه حدودی محدود است، زیرا من نباید در مذهب رسمی دولت مداخله کنم...»
 
 اسپینوزا؛ مقدس تکفیر شده

او ترجیح داد از تدریس در دانشگاه که آن را شغلی «محترم و برتر» می دانست چشم بپوشد و به زندگی پرقناعت خود ادامه دهد. او البته برای دوری گزیدن از جاه و مقام و ثروت و شهرت استدلال داشت. معتقد بود اگر به دنبال نیکی است باید از ثروت و جاه بگذرد و اگر به دنبال این چیزها باشد، «آنها چنان بر آدمی چیره می شوند که روحی که تحت تاثیرشان قرار می گیرد، دیگر نمی تواند در اندیشه نیکی دیگری بر آید.»

باقی عمر کوتاه او در اتاق های اجاره ای در نقاط مختلف هلند گذشت، در حالی که سال ها از تنگی نفس رنج می کشید. زمان که سپری می شد، سرفه هایش شدیدتر می شد و صبح ها که از خواب بر می خاست، لکه های خونی را می دید که از دهانش روی ملافه سفید بالش ریخته است. به سل ریوی مبتلا شده بود و این بیماری او را در 44 سالگی در یکی از همین اتاق های اجاره ای، از پا انداخت. اسپینوزا نمونه ای اعلا از یک فیلسوف نجیب و اخلاق گرا بود. شلایرماخر تعریف درستی از او به دست داد، وقتی که این یهودی شگفت انگیز را «مقدس تکفیر شده» نامید.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان