ماهان شبکه ایرانیان

«مدار صلح» (۴)

بیست و هشت اصل اساسی برای تعادل زندگی و اصلاح روابط انسان اصل هفتم در ارتباط با خویشتن: بستن نفس در فقر ۷

«مدار صلح» (4)
بیست و هشت اصل اساسی برای تعادل زندگی و اصلاح روابط انسان

اصل هفتم در ارتباط با خویشتن: بستن نفس در فقر
7. و ربطها فی الفقر
بستن دست و پای نفس در فقر، آخرین اصل ارتباط با خویشتن است.
مقصود از فقر چیست؟
فقر إلی الله، که بزرگان آنرا از بالاترین مراحل سیر و سلوک می‌دانند، حقیقتا همة ما لحظه به لحظه فقیر و نیازمند حضرت حقیم:
«یا اَیُّهَا النَّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»(131)
«اى مردم! شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى‏نیاز و ستوده است».
فقر یعنی ما هیچ نداریم، ما عبدیم: العبد و ما فی یده کان لمولاه.
عبد مالش مال مولاست، بدنش مال مولاست، وقتش مال مولاست و خلاصه اینکه: عبد تمام وجودش مال مولاست. مال مولا را همانجا که مولا فرموده خرج می‌کند.
آنکه در میدان فقر گوی سبقت را از همة انبیا و اولیا ربود وجود مطهر خاتم انبیاء، حضرت محمد مصطفی صلى الله علیه و آله بود که فرمود: «الفقر فخرى و به أفتخر على سائر الأنبیاء و المرسلین»(132): فقر افتخار من است که بدان بر دیگر پیامبران و رسولان افتخار می‌کنم.
در دوعالم گر توخواهى اعتبار فـقر را از بهر خود کن اختیار
بى‏نیازى از خلایق فخر تست مایة عـز و غنا و فـخر تست
با همه قدر و جلال و سرورى با وجـود رتـبـة پـیـغـمـبرى
خـواجـة عالـَم رسـول معتمد نـعرة الـفـقـر فـخرى می‌زند
گفت دارم فخر ازفقرى چنین بــر تـمـام انـبیاء و مرسلین
همین که انسان مال و امکانات و توان و بدن و وقتش را از خودش بداند، خودش می‌خواهد بر آنها فرماندهی کند. اما اگر همه را از مولا دید نفسش از فرماندهی ساقط شده و دست و پایش بسته می‌شود.
نقل شده: شخصی برای خالکوبی نزد خالکوب رفت و گفت نقش شیری را بر بازویم خالکوبی کن. او با سوزنهایی که داشت مشغول شد. شخص دردش گرفت و گفت: چه می‌کنی؟ گفت: یالش را خالکوبی می‌کنم. گفت یال نمی‌خواهد ... گفت: شیر بی یال و دم و اشکم که دید؟(133)
بسته شدن دست و پای نفس هم به همین معناست که شیری می‌شود که یال و دم و اشکم ندارد، فرماندهی می‌شود که هیچکس تحت فرمانش باقی نمی‌ماند.
مؤمن در برابر معصیت بسیار بخیل است. یک ریال از پول و وقت و توانش را هم حاضر نیست در معصیت خرج کند.
در مقابل درک این فقر احساس بی نیازی کردن از خداست که منشأ تمام طغیانها و سرکشیهای انسان در مقابل امر خدا می‌باشد:
«کَلاَ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ اَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»(134)
«چنین نیست [که مى‏پندارند]، بى‏شک آدمى سرکشى مى‏کند، همین که خود را بى‏نیاز بیند».

خداوند یک نمونه از کسانی را که اهل طغیان در مقابلش شده را در قرآن ذکر کرده، به پیامبرش حضرت موسی می‌فرماید: «إذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى»(135): «بسوی فرعون برو که او سرکشی کرده است».
فرعون بخاطر طغیانش ادعای «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلى‏»(136): «من پروردگار والای شمایم» سر داد. این ادعا در باطن همه وجود دارد. اگر ما هم خود را بی نیاز از خدا گمان کنیم طغیان کرده و در حیطة خود ادعای خدایی می‌کنیم:
مـوسی و فـرعـون در هستی تـوست باید این دو خصم را در خویش جست
لازم نیست ما هم بگوییم «اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلى‏» بلکه همین که از هوای نفس خود تبعیت کنیم و خدا را معصیت می‌نماییم خودش ادعای الوهیت در مقابل خداست.
قال علی علیه السلام: الهوی إله معبود.(137)
حضرت علی علیه السلام فرمودند: هوای نفس معبودی است که پرستش می‌شود.
اگر انسان دائما به فقر خود در مقابل حقتعالی توجه داشته باشد کمر نفسش شکسته می‌شود و به تعبیر امام صادق علیه السلام نفسش قلع و قمع خواهد شد.(138)
اهلبیت علیهم السلام همینطور بوده‌اند، با خدا بی‌نیاز از غیر او بوده و یک لحظه احساس بی‌نیازی از او نمی‌کرده‌اند:
«یا من یستغنی به و لا یستغنی عنه»(139)
«ای کسی که با او می‌توان بی‌نیاز شد اما از او نه»
ارتباط با خلق:

اصل اول در ارتباط با خلق: بردبارى
 

1. الحلم
انسان در ارتباط با دیگران ناگزیر با برخی خطاها و اشتباهات و گناهانی که از دیگران سر می‌زند مواجه و از آنها خبردار می‌شود. گاه خطا و اشتباه از طرف دیگران متوجه خود اوست و بر ضد خود او از دیگران گفتار یا عمل ناشایستی سر زده و گاه گناه دیگران، کوتاهی و معصیتی در برابر خداست.
اصل اول در رابطة با دیگران در هنگام مواجه شدن با این امور، حلم است. حلم و بردباری صفتی است در مقابل غضب و از کوره در رفتن.
از طرفی اگر کسی بخواهد در مقابل اشتباهات دیگران مرتب غضب کند، رابطة خود را با همة اطرافیان خود خراب خواهد کرد و از طرف دیگر واکنش انسان در مقابل اشتباه، مسلما نمی‌تواند واکنش مثبتی باشد.
نکته‌ای که در اینجا وجود دارد و توفیق حلم از آن ناشی می‌شود «احتمال» است، احتمال خیر دادن در تمام اشتباهات و بدیهایی که انسان از دیگران مشاهده می‌کند.
در روایات آمده: برای هر قول و فعل ناشایستی که از مؤمنی دیدید احتمال خیر دهید. تلاشتان این نباشد که عیوب دیگران را بفهمید بلکه اگر عیب و اشتباهی را فهمیدید با احتمال خیر همانجا خاکش کنید: قال مولانا علی علیه السلام: الإحتمال قبر العیوب.(140)
وقتی عیبی نبینیم بدون شک رابطة ما با دیگران اصلاح خواهد شد:
منم که شهرة شهرم به عشق ورزیدن منم که دیـده نیالوده‌ام بـه بـد دیـدن
امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتى که بر حضرت عیسى سفره‌ای از آسمان نازل شد به حواریون فرمود: بدون اجازه من از آن نخورید، ولى یکى از آنها از آن خورد.
یکی از حواریون به حضرت عیسى گفت: ای روح الله! فلانى از غذا خورد.
حضرت عیسى از وى پرسید: آیا تو از آن خوردى؟
گفت: نه.
حواریون گفتند: چرا یا روح الله! به خدا قسم وى از آن خورد.
حضرت عیسى فرمود: «صَدِّق أخاک و کَذِّب بصرَک»: برادرت را تصدیق، و چشمت را تکذیب کن.(141)
در و دیوارهای مدرسه‌ای را تازه رنگ زده بودند، مدیر مدرسه یکی از شاگردها را دید که خودکاری دست گرفته و روی دیوار می‌کشد. بدون تأمل رفت و سیلی محکمی به او زد و گفت: چرا روی دیوار خط می‌کشی؟
شاگرد گفت: من خطی نکشیدم، من سر خودکار را عقبتر گرفته و در واقع با انگشتم روی دیوار می‌کشیدم.
مدیر گفت: پس خطی که روی دیوار هست را چه کسی کشیده؟
شاگرد نگاهی و تأملی نمود و سپس گفت: آقای مدیر! ببینید، خودکاری که دست من است آبی است و خط روی دیوار قرمز است!
مدیر نگاه کرد و دید راست می‌گوید. از قضاوت عجولانه و کار نادرست خود بسیار شرمنده و خجل گشت.
او می‌توانست قبل از قضاوت و سیلی زدن، این احتمال را بدهد. به هر حال این احتمال یکی از احتمالات خوبی بود که در این قضیه وجود داشت. احتمال، موجب حلم و بردباری خواهد شد.
قال امیر المؤمنین علیه السلام: یستدل على حلم الرجل بکثرة احتماله.(142)
حضرت علی علیه السلام فرمودند: به زیادی احتمال، بر حلم مرد استدلال می‌شود.
خداوند متعال تمام خطاها و اشتباهات ما را می‌داند رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهلبیت شاهد بر اعمال و نیات ما هستند.
ایشان نیازی به احتمال خیر دادن ندارند. زیرا چیزی از وجود بندگان بر ایشان پوشیده نیست تا بخواهند درباره‌اش احتمال خیری بدهند. اما ایشان بدون احتمال دادن حلیم‌اند.
ما که حلیم نیستیم و خطا و زشتی را نمی‌توانیم تحمل کنیم باید حلم را بر خودمان ببندیم: إن لم تکن حلیما فتحلم(143) راه این هم که حلم را بر خود ببندیم احتمال است.
آنها چون بزرگند در عین اینکه زشتیهای ما را می‌بینند حلم نشان می‌دهند:
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: وقتى خدا حضرت ابراهیم علیه السلام را به آسمانها بالا برد که این آیه شاهد آن است:
«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»(144)
«و بدین سان ملکوت آسمان‏ها و زمین را به ابراهیم نشان مى‏دادیم تا از اهل یقین شود»
دیدِ ابراهیم قوى شد به طورى که زمین و آنچه بر روى زمین بود، چه پنهان و چه آشکار را مى‏دید.
در این هنگام مشاهده کرد زن و مردى مشغول عمل منافى عفتند. آنها را نفرین کرد که هلاک شوند. هر دو مردند. باز دو نفر دیگر را در همان حال دید، بر آن دو نیز نفرین کرد، آن دو هم مردند.
براى مرتبه سوم دو نفر دیگر را به آن کار مشغول دید تا خواست نفرین کند، خداوند به او وحى فرمود: ای ابراهیم! از نفرین نسبت به زن و مرد از بندگان من خوددارى کن، من بسیار آمرزنده و بخشنده و مهربان و بردبارم، مرا گناه بندگانم زیان نمى‏رساند همانطور که اطاعت و بندگى آنها نیز سودى نمى‏بخشد. هرگز مانند تو با آنها معامله قهرآمیز نمى‏کنم، از نفرین نسبت به بندگانم خوددارى کن، تو یک بنده‏اى هستى که باید بندگانم را بترسانى، شریک در فرمانروایى من و مسلط بر من و بر بندگانم نیستى!
بندگان (گنهکار) من نسبت به من در یکى از سه حالت هستند:
1. یا توبه مى‏کنند و من توبه آنها را مى‏پذیرم و گناهشان را مى‏بخشم و کار زشت آنها را مى‏پوشانم.
2. یا آنها را عذاب نمى‏کنم چون مى‏دانم از نسل ایشان فرزندانى مؤمن بوجود خواهد آمد، نسبت به پدر و مادر کافر آنها مدارا مى‏کنم و عذاب نمى‏نمایم تا آن فرزند مؤمن متولد شود، وقتى متولد شد گرفتار عذاب و بلاى من مى‏شوند.
3. اگر نه جزء دسته اول و نه دسته دوم باشند آن کیفرى که براى آنها آماده کرده‏ام شدیدتر از نفرینى است که تو مى‏کنى، زیرا عذاب و کیفر من براى بندگان متناسب با جلال و بزرگى من است.
اینک اى ابراهیم! مرا با بندگانم واگذار، من به آنها از تو مهربانترم، مرا با آنها واگذار که من جبران کننده و بردبار و دانا و حکیمم، با علم خود امور آنها را تدبیر مى‏کنم و قضا و قدر خویش را در میان ایشان اجرا مى‌نمایم.(145)
اهلبیت علیهم السلام نیز از اعمال ما خبر دارند و در مقابل بدیها و زشتیهای ما رفتارشان خدا گونه است نه ابراهیم گونه:
پیامبر اکرم به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمودند: اگر مردی را مشغول کار خلافی ببینى چه می‌کنى؟
حضرت على علیه السلام جواب دادند: او را می‌پوشانم.
فرمودند: اگر دوباره او را ببینی چطور؟
جواب دادند: باز او را با ردای خود می‌پوشانم.
برای بار سوم نیز این سؤال و جواب تکرار شد آنگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: جوانمردی جز علی علیه السلام نیست.(146)
البته بایستی به این نکته توجه داشت که بردباری در مقابل عیب و گناه دیگران و پوشاندن آن، نه تنها هیچ منافاتی با امر به معروف و نهی از منکر ندارد بلکه خود یکی از مؤثرترین روشهای این سنت پسندیده بوده و موجب محو و نابود شدن گناه در جامعه می‌گردد. اما در مقابل، بر ملا کردن عیب و گناه دیگران موجب اشاعة فحشا و فرا گیر شدن زشتیها و سهل انگاری نسبت به آنها می‌گردد:
«إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ اَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ اَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ اَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(147)
«همانا کسانى که دوست دارند زشتکارى در حق مؤمنان شایع شود، براى آنها در دنیا و آخرت عذابى پردرد خواهد بود، و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید»
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هر کس دربارة مؤمنی چیزی (عیب و گناهی) را بگوید که با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده، او از مصادیق این آیه است: (آیة فوق)(148)

اصل دوم در ارتباط با خلق: بخشش
 

2. و العفو
عفو و گذشت از صفات خداست. خدا در قرآن کریم پنج مرتبه خود را به نام «عَفُوّ» معرفی فرموده. «عفوّ» بر وزن فعول، صیغة مبالغه است، یعنی کسی که بسیار اهل عفو و گذشت است.
عرب بادیه‏نشینى خدمت پیامبر رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله! روز قیامت چه کسى به حساب مردم رسیدگى مى‏کند؟
فرمودند: خداوند بزرگ.
گفت: سوگند به پروردگار کعبه که نجات یافتیم.
حضرت فرمودند: اى مرد عرب! چطور نجات یافتی؟
عرض کرد: «لأن الکریم إذا قدر عفا»: زیرا شخص کریم هر گاه (بر انتقام کشیدن) قدرت و توانائى یابد عفو و گذشت نماید.(149)
این صفت خدایی در وجود برگزیدگان خدا هم وجود دارد، انبیا و اولیا این صفت را دارا هستند. راجع به رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده: آن جناب هرگز بخاطر خود از کسى انتقام نگرفت، بلکه آنان را که آزارش مى‏دادند عفو می‌نمود و گذشت می‌کرد.(150)
امام باقر علیه السلام فرمودند: وقتى آن زن یهودی که آبگوشت مسموم برای پیامبر درست کرده بود خدمت آن حضرت آوردند ایشان از وی پرسید: چرا این کار را انجام دادی؟
زن گفت: گفتم اگر پیامبر باشد زیانى به او نرسد و اگر پادشاه است مردم را از دستش راحت می‌کنم.(151)
رسول خدا صلى الله علیه و آله آن زن را بخشید.
گرنخواهدخواست عذرم هیچکس عـذر خـواه جـرم من عفو تو بس
بـود عـیـن عـفـو تو عاصى طلب عـرصه عصیان گرفتم زیـن سبب
چـون بـه ستاریت دیـدم کار ساز هـم به دست خود دریدم پرده باز
رحمتت را تـشنه دیـدم آب خـواه آب روى خـویـش بـردم از گـناه
چـون تـو را محیى مطلق دیده ام خـویشتن کـشـتن محقق دیده ام
چـشـم بر صد بحر حب افکنده ام لاجرم خـود را جـنـب افـکنده ام
تــو مــعـزى و دلـیـل آورده ام خـویـش را پـیشت ذلیل آورده ام
گـشـتـم از دریاى فـضلت با خبر آمـدم دسـتـى تـهـى تـشنه جگر
دیـده ام آب حـیـاتـت عـالـمـی مـى بـمـیـرم ز آرزوى شـبـنـمی(152)
سفارش خدا و خوبانش:
خدا از ما هم خواسته که نسبت به دیگران اهل عفو و گذشت باشیم تا رنگ او و خوبانش را بگیریم.
روایت شده: روزى ابوبکر نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله بود و مردی در محضر پیامبر به ابوبکر دشنام می‌داد. ابوبکر ساکت بود و رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز لبخند می‌زد.
آنگاه ابوبکر شروع به جواب دادن کرد و گوشه‌ای از سخنان آن مرد را جواب داد که در این هنگام رسول خدا صلى الله علیه و آله خشمگین بلند شدند و رفتند.
سپس ابوبکر بدنبال حضرت رفت و به ایشان گفت: یا رسول الله! آن مرد مرا دشنام می‌داد و شما لبخند می‌زدید! چرا وقتی من گوشه‌ای از سخنان او را جواب دادم خشم کرده و بلند شدید و ما را واگذاردید؟
حضرت فرمودند: تا زمانی که او به تو دشنام می‌داد و تو ساکت بودی فرشته‌ای ایستاده و او را جواب می‌داد، من او را می‌دیدم و لبخند می‌زدم. اما وقتی تو شروع به جواب دادن کردی شیطان آمد، و من جایی که شیطان باشد نمی‌نشینم.(153)
مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه وم آله آمده و از خادمان خود شکایت کرد.
حضرت به او فرمودند: از آنها بگذر تا دلهایشان اصلاح شده و با تو بسازند.
گفت: یا رسول الله! آنها در بی ادبی متفاوتند.
فرمودند: از آنها بگذر! او چنین کرد (و آنها اصلاح شدند)(154)
عفو در برابر گناه بزرگ:
در خطای انسانها نسبت به یکدیگر مراتبی هست؛ گاه دو هم سطح نسبت به هم خطا می‌کنند و گاه پایینتر نسبت به بالاتر، مثل خطا و بی ادبی یک رعیت نسبت به یک پادشاه. این دو خطا با هم قابل قیاس نیست. در مورد اول به راحتی می‌توان اغماض و گذشت کرد اما در مورد دوم بخاطر بزرگی کسی که نسبت به وی خطا روا داشته گذشت خیلی بزرگتر و سخت‌تر می‌شود، با اینکه در هر دو مورد، انسانی نسبت به انسان دیگر که هم نوع اوست خطا روا داشته است.
گاه عبد محتاج و ذلیل و بیچاره‌ای نسبت به خالق و رازق خود که نسبت به هر چیزی دانا و بر هر کاری تواناست مرتکب خطایی می‌شود. این خطا اگر چه گناه کوچکی باشد اما چون در مقابل چنین خدایی است بسیار بزرگ می‌گردد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: به کوچکی گناه نگاه نکنید بلکه ببینید نسبت به چه کسی جرأت سرپیچی یافته‌اید.(155)
خداوند بزرگ و مهربان در کتابش فرموده این خطای بسیار بزرگ را می‌بخشم ولی شرطش اینست که شما هم از خطاهای بین خود چشم پوشی و گذشت کنید:
«وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا، اَ لا تُحِبُّونَ اَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ»(156)
«و باید عفو کنند و چشم بپوشند. مگر دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟ و خدا آمرزنده‏ى مهربان است‏»
امام صادق علیه السلام بعد از ذکر این آیه فرمودند: «و من لا یعفو عن بشر مثله کیف یرجو عفو ملک جبار؟»: کسی که بشری مثل خود را نمی‌بخشد چطور امید دارد که خدای فرمانروای جبار او را ببخشد؟
عفو چیست آزار جان برداشتن جرم خلقان جرم خود پنداشتن
عمل امام سجاد علیه السلام به آیة فوق:
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: على بن الحسین علیه السلام از وقتى ماه رمضان شروع می‌شد هیچ یک از غلام و کنیزانش را نمی‌زد، از هر کدام خطائى سر می‌زد پیش خود یادداشت می‌کرد: "فلان غلام یا فلان کنیز چنان کارى در فلان روز انجام داد" دیگر او را کیفر نمى‏نمود و این خطاها جمع می‌شد تا شب آخر ماه رمضان.
در آن شب همه را جمع می‌کرد و آن یادداشت را مى‏آورد، یکى یکى از آنها اقرار می‌گرفت که در فلان روز چنین کردى، ترا تأدیب نکردم.
همه اقرار می‌کردند، آنگاه در وسط ایشان می‌ایستاد و می‌فرمود: همه با صداى بلند بگوئید: اى على بن الحسین! خدا نیز تمام کردار ترا ثبت کرده، همان طورى که شما اعمال ما را یادداشت کردى. در نزد او نوشته‏ایست سراسر واقعیت که از کوچک و بزرگ اعمالت فروگذارى نکرده، تمام کردار خود را در آن می‌یابى چنانچه ما نیز یافتیم، اى على بن الحسین! به یاد آور خوارى خود را در پیشگاه پروردگار دادگر، خدائى که ذره‌ای ستم روا نمی‌دارد روز قیامت نامة اعمالت را براى حساب مى‏آورد، او خود در حساب رسى و گواه بودن کافى است. امروز از ما درگذر و ببخش تا آن روز خدا از تو بگذرد. خودش می‌فرماید: «و باید عفو کنند و چشم بپوشند. مگر دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد؟».
امام علیه السلام تمام این جملات را برای آنها می‌فرمود و آنها بلند می‌گفتند، حضرت در بین ایشان ایستاده بود و اشک می‌ریخت و می‌فرمود: خدایا! تو دستور داده‏اى کسى را که به ما ستم روا داشته ببخشیم، اینک بخشیدم، تو نیز مرا ببخش، تو شایسته‏ترى به بخشش. خدایا! به ما دستور داده‏اى گدا را از در خانه رد نکنیم، ما براى گدائى در خانة تو آمده‏ایم، پناهندة توایم و تقاضاى لطف و عنایت و بخشش ترا داریم. بر ما منت گذار و ما را ناامید مگردان. تو از همه به این کار شایسته‏ترى. خدایا! بخشش کرده‏اى، مرا نیز ببخش که تقاضاى بخشش دارم. خدایا! تو لطف نموده‏اى مرا نیز مشمول لطف خویش گردان اى کریم!
آنگاه روى به آنها نموده می‌فرمود: من از شما گذشتم، آیا شما نیز چنانکه من بدرفتارى با شما کرده‏ام از من گذشتید؟ من فرمانرواى بد و پست و ستمگرى هستم که خود بندة فرمانروائى کریم و جواد و دادگر و بخشنده با لطفم.
عرض می‌کردند: با اینکه خطائى نکرده‏اى از شما گذشتیم.
می‌فرمود: بگوئید: خدایا! ما از على بن الحسین گذشتیم همان طورى که او از ما گذشت، خدایا! او را از آتش رهائى بخش همان طور که ما را از بندگى رهائى بخشید.
این جملات را می‌گفتند و آنگاه امام می‌فرمود: اللهم آمین یا رب العالمین.
سپس می‌فرمود: بروید شما را بخشیدم و آزاد کردم، به امید اینکه خدا مرا ببخشد و از آتش رهائى یابم، روز عید فطر نیز به مقدارى که از کمک مردم بى‏نیاز شوند به آنها جایزه می‌داد.
هر سال در آخر ماه رمضان بین بیست نفر، بیشتر یا کمتر آزاد می‌نمود و می‌فرمود: خداوند هر شب هنگام افطار هفتاد میلیون نفر را از آتش آزاد می‌کند که همه مستوجب آتش بوده‏اند و در شب آخر به اندازه تمام ماه می‌بخشد. دوست دارم خداوند ببیند من بندگانم را در دنیا در آخر ماه آزاد نمودم، به امید اینکه مرا از آتش جهنم آزاد گرداند.
هیچگاه خدمتکارى را بیش از یکسال نگه نمی‌داشت و اگر بنده‏اى را اول یا وسط سال مالک می‌شد در شب عید فطر او را آزاد می‌کرد. باز آنهائى که بجاى این بندگان مى‏آورد سال دیگر آزاد می‌کرد و تا زنده بود همین کار را انجام می‌داد.
غلامان سیاه سودانى را می‌خرید، با اینکه بآنها احتیاجى نداشت، هنگام حج آنها را به عرفات مى‏آورد و به وسیله ایشان کارهائى که انجام آن لازم بود از قبیل: تعمیر و پر کردن گودیها و رخنه‏ها انجام می‌داد و پس از حرکت همه را آزاد می‌نمود و مقدارى پول به ایشان می‌بخشید.(157)
عفو عمومى:
رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏فرمود: آیا کسى از شماها نمى‏تواند مانند ابوضمضم باشد؟
گفتند: یا رسول الله! ابوضمضم کیست؟
فرمودند: مردى از امت‏هاى گذشته بود، هر روز چون صبح مى‏کرد مى‏گفت: پروردگارا من آبروى خود را به همة مردم صدقه دادم (اگر چیزی بر خلاف آبروی من بگویند آنها را بخشیدم)(158)
به یونس بن عبد الرحمان (که از خواص اصحاب حضرت رضا علیه السلام و سلمان زمان خود بود) گفتند: عدة زیادی از شیعیان دربارة تو بدگویی و تو را به زشتی یاد می‌کنند.
فرمود: شما را شاهد می‌گیرم که هر کس را که در دوستی و ولایت امیر المؤمنین علیه السلام بهره‌ای دارد، هر چه گفته باشد، حلالش کردم(159)
پاداش عفو:
«وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»(160)
«و پاداش بدى بدیست مانند آن‏، پس آنکه عفو کرد و اصلاح نمود پس مزد او بر خداست»
قال الکاظم علیه السلام: ینادى مناد یوم القیامة: ألا من کان له على الله أجر فلیقم، فلا یقوم إلا مَنْ عَفا وَ اَصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ.(161)
امام کاظم علیه السلام فرمودند: روز قیامت هاتفى بانگ برآرد: هان هر که را بر خدا مزدى است برخیزد و کسى برنخیزد مگر آنکه عفو کرد و اصلاح نمود پس مزد او بر خداست.
و قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ثلاثة ینزلون الجنة حیث یشاءون إلى أن قال: و رجل عفا عن مظلمة.(162).
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: سه نفرند که هر جای بهشت بخواهند فرود آیند، یکی از آنها کسی است که از ستمی درگذرد.

اصل سوم در ارتباط با خلق: فروتنی
 

3. و التواضع
حسن بن جهم به حضرت رضا علیه السلام عرضه داشت: فدایتان گردم! تعریف تواضع چیست؟
«قال: أن تعطی الناس من نفسک ما تحب أن یعطوک مثله»
فرمودند: «آنکه از جانب خود به مردم ببخشى مانند آنچه را که دوست دارى آنان به تو بخشند»(163)
تواضع بر وزن تفاعل و از ریشة وضع، به معنای قرار دادن خود به جای طرف مقابل و قرار دادن طرف مقابل بجای خود است. یعنی در هر مورد و پیشامدی جای خودت را با طرفت عوض کن، ببین اگر بجای طرف مقابل بودی چه انتظاری از طرف خود داشتی، همان گونه با او رفتار کن.
تمام خوش اخلاقیها و احترامات و اذیت نکردنها و خیر رساندنها و ... همه و همه در این یک جمله خوابیده است. یکی از محققان اروپایی که راجع به تمدن و دنیای متمدن تحقیق بسیاری انجام داده گوید: اساس تمدن، این جملة حضرت محمد صلى الله علیه و آله است: «أحب للمسلمین ما تحب لنفسک و اکره لهم ما تکره لنفسک‏»(164): برای مسلمانان همان را بپسند که برای خود می‌پسندی و همان را مپسند که برای خود نمی‌پسندی.
معلوم است که هر کسی دوست دارد در مقابل دیگران عزیز باشد و دیگران خود را بخاطر او ذلیل کنند. تواضع اینست که با رفتارش (البته نسبت به مؤمنین) طرف مقابل را عزیز و خود را در مقابل او خوار و ذلیل کند. خداوند متعال در قرآن به اعراب می‌فرماید:
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ»(165)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هر کس از شما از دینش برگردد، خدا به زودى جمعیتى را به عرصه مى‏آورد که دوستشان دارد و دوستش مى‏دارند، با مؤمنان افتاده و با کافران سختگیرند»
نردبان خلق این ما و مـنى است عاقبت این نردبان بشکستنى‌است‏
هـر کـه بالاتر رود ابـلـه‌تر است استخـوان او بتر خواهد شکست‏
گـفت شـیطان مـن ز آدم بهترم تا قـیامت گـشت مـلعون لاجرم
خوارشد شیطان چو استکبار کرد شـد عـزیـز آدم چو استغفار کرد
دانه پست افـتـد زبردستش کنند خوشه چون سربرکُند پستش‌کنند
گر تـواضع پیشه گیرى اى جوان دوسـت دارندت همه خلق جهان
تواضـع کـن، تواضع، بـر خلایق تـکبر جـز خـدا را نـیست لایق
تواضع اهلبیت علیهم السلام:
همسفره:
مردى از اهل بلخ گوید: من در سفر امام رضا علیه السلام به خراسان در خدمت آن حضرت بودم. روزى حضرت فرمودند سفره بگسترانند، و بر سر سفره غلامان سیاه پوست و دیگران را دعوت کردند.
عرض کردم: فدایت گردم! خوب است براى اینها سفره‏اى جداگانه بیندازى.
فرمودند: ساکت شو! پروردگار ما و اینها یکى است، پدر و مادرمان یکى است و پاداش به اعمال است.(166)
کیسه کشیدن در حمام:
حضرت رضا وارد حمام شدند شخصى که ایشان را نمی‌شناخت گفت: مرا کیسه بکش.
حضرت شروع کردند به کیسه کشیدن.
در این بین، مردم حضرت را به آن مرد معرفى کردند.
مرد عذرخواهى می‌کرد ولى امام علیه السلام در ضمن اینکه او را دلخوش می‌نمود همچنان کیسه می‌کشید.(167)
قافله‏اى که به حج مى‏رفت:
قافله‏اى از مسلمانان که آهنگ مکه داشت، همین که به مدینه رسید چند روزى توقف و استراحت کرد و بعد، از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکى از منازل، اهل قافله با مردى مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصى در میان آنها شد که سیماى صالحین داشت و با چابکى و نشاط، مشغول خدمت و رسیدگى به کارها و حوائج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: این شخصى را که مشغول خدمت و انجام کارهاى شماست مى‏شناسید؟
- نه، او را نمى‏شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردى صالح و متقى و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده‏ایم که براى ما کارى انجام دهد، ولى او خودش مایل است که در کارهاى دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد.
- معلوم است که نمى‏شناسید، اگر مى‏شناختید این‏طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمى‏شدید مانند یک خادم به کارهاى شما رسیدگى کند.
- مگر این شخص کیست؟
- این، على بن الحسین زین العابدین است.
جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند براى معذرت دست و پاى امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: این چه کارى بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خداى ناخواسته ما جسارتى نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهى بزرگ بشویم.
فرمودند: من عمدا شما را که مرا نمى‏شناختید براى همسفرى انتخاب کردم، زیرا گاهى با کسانى که مرا مى‏شناسند مسافرت مى‏کنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانى مى‏کنند، نمى‏گذارند که من عهده‏دار کار و خدمتى بشوم، از این رو مایلم همسفرانى انتخاب کنم که مرا نمى‏شناسند و از معرفى خودم هم خوددارى مى‏کنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.(168)
خواهش مسیح‏
عیسى علیه السلام به حواریین گفت: من خواهش و حاجتى دارم، اگر قول مى‏دهید آن را برآورید بگویم.
حواریین گفتند: هرچه امر کنى اطاعت مى‏کنیم.
عیسى از جا حرکت کرد و پاهاى یکایک آنها را شست. حواریین در خود احساس ناراحتى مى‏کردند، ولى چون قول داده بودند خواهش عیسى را بپذیرند تسلیم شدند و عیسى پاى همه را شست. همین که کار به انجام رسید، حواریین گفتند: تو معلم ما هستى، شایسته این بود که ما پاى تو را مى‏شستیم نه تو پاى ما را.
عیسى فرمود: این کار را کردم براى اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد «عالم» است. این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من که عهده‏دار تعلیم و ارشاد مردم مى‏شوید راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید. اساسا حکمت در زمینه تواضع رشد مى‏کند نه در زمینه تکبر، همان گونه که گیاه در زمین نرم دشت مى‏روید نه در زمین سخت کوهستان.(169)
خصوصیت شیعة اهلبیت:
کسانی که نزد خدا مرتبه و مقامی داشته‌اند و در رأس همة ایشان محمد و آل او صلى الله علیه و آله همه اهل تواضع و افتادگی بوده‌اند. ما که هیچ نیستیم برای خود شئونی قائلیم که با تواضع و فروتنی منافات دارد. شیعة اهلبیت کسی است که در تمام امور تابع و مطیع ایشان است. یکی از مهمترین اموری که شیعه باید در آن تابع اهلبیت علیهم السلام باشد اصل تواضع در برابر برادران دینی‌اش می‌باشد:
قال مولانا حسن بن علی العسکری علیه السلام: من تواضع فی الدینا لإخوانه فهو عند الله من الصدیقین و من شیعة علی بن أبی طالب علیه السلام حقا.(170)
مولایمان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: هر کس در دنیا در مقابل برادرانش تواضع کند، نزد خدا از صدّیقان و از شیعیان حقیقی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام می‌باشد.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ما تواضع احد الا رفعه الله.(171)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: هیچ کس تواضع ننمود مگر اینکه خدا او را رفعت داد.
افـتادگی آمـوز اگـر طالب فـیـضـی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
تواضع علی بن یقطین:
ابراهیمِ ساربان اجازه خواست که حضور على بن یقطین که وزیر هارون بود برسد. على بن یقطین به او اجازه نداد. در همان سال على بن یقطین به مکه رفت. وقتى وارد مدینه شد اجازه خواست تا خدمت حضرت موسى بن جعفر علیه السلام برسد، حضرت اجازه ندادند. روز دوم على بن یقطین حضرت کاظم علیه السلام را ملاقات کرد. عرض کرد: آقا گناه من چه بود که اجازة شرفیابی ندادید؟
فرمودند: اجزه ندادم زیرا تو به برادرت ابراهیم ساربان اجازه ندادی. خداوند نیز سعى و حج ترا نمی‌پذیرد مگر اینکه ابراهیم را راضى کنى.
عرض کرد: آقا و مولای من! چگونه می‌توانم ابراهیم را بیابم، اکنون من در مدینه هستم و او در کوفه!
فرمودند: چون شب شد تنها بدون اینکه کسى از همراهان و غلامانت با تو باشد بسوی بقیع برو و بر اسب زین شده‌ای که در آنجاست سوار شو.
على بن یقطین به بقیع رفت، سوار بر آن اسب شد و طولى نکشید که کنار درب خانه ابراهیم ساربان در کوفه پیاده شد.
درب خانه را کوبیده گفت: من على بن یقطینم.
ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین وزیر هارون درب خانه من چکار دارد؟
على گفت: "گرفتارى بزرگى دارم" و او را قسم داد که در را باز کند.
داخل خانه شد و به ابراهیم گفت: مولایم از پذیرفتن من امتناع ورزیده، مگر اینکه تو مرا ببخشى.
ابراهیم گفت: خدا ترا ببخشد.
على بن یقطین قسم داد که ابراهیم پا روى صورت او بگذارد ولى ابراهیم از این کار امتناع ورزید، براى مرتبه دوم او را قسم داد، قبول کرد. در موقعى که ابراهیم پا روى صورت على بن یقطین گذاشته بود على مى‏گفت: خدایا تو شاهد باش.
آنگاه حرکت کرده سوار اسب شد و در همان شب درب خانه موسى بن جعفر علیه السلام در مدینه آمده اجازه ورود خواست، حضرت اجازه داده و او را پذیرفتند.(172)

اصل چهارم در ارتباط با خلق: سخاوت
 

4. و السخاء
قال مولانا علی علیه السلام: السخاء یزرع المحبة.(173)
حضرت مولا علی علیه السلام فرمودند: سخاوت تخم دوستی در دلها می‌کارد.
در رابطة انسانها با یکدیگر آنچه بذر محبت و دوستی در دلها می‌نشاند اصل سخاوت است. سخاوت با اطعام کردن، مهمانی دادن، برطرف کردن مشکل مالی دوستان، پرداخت بدهی ایشان و ...
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: السخی قریب من الله تعالی قریب من الناس قریب من الجنة بعید من النار و البخیل بعید من الله تعالی بعید من الناس بعید من الجنة قریب من النار.(174)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: سخاوتمند به خدا و مردم و بهشت نزدیک است و از آتش دوزخ دور است و بخیل از خدا و مردم و بهشت دور است و به آتش دوزخ نزدیک است‏.
راز سخاوت:
راز اینکه برخی به راحتی بذل و بخشش می‌کنند و برخی دیگر بخل می‌ورزند نه در داشتن است و نه در ناداری. چه بسیار ثروتمندان بخیل، و چه بسیار فقرایی که در حد توانشان اهل بذل و بخشش بوده و هستند.
منصور عباسی اگر چه از پادشاهان است اما به بخل معروف بوده. نقل شده: به حضرت صادق علیه السلام گفته شد: منصور در دوران خلافتش جز لباس خشن نپوشیده و غذاى خوب هم نمی‌خورد.
حضرت فرمودند: واى بر او! با این سلطنتی که دارد و با وجود این همه ثروت که برایش مى‏آورند چرا اینچنین است؟!
گفتند: این کار را بخاطر بخل و علاقه‏اى که به جمع آورى ثروت دارد می‌کند.
فرمودند: شکر خداى را که او را از دنیاى خود محروم گردانیده، چرا که او دینش را ترک نموده است.(175)
اگر کسی در تاریخ خلفا و پادشاهان بررسی کند موارد اینچنینی بسیار می‌یابد و در مقابل اگر کسی تاریخ زندگی اهلبیت علیهم السلام را نظر کند چه بسیار مواردی را می‌یابد که ایشان در نهایت سختی، انفاق و بذل و بخشش را ترک نگفته‌اند. زندگی شیعیان واقعی ایشان نیز پر از این موارد است.
خداوند متعال در قرآن کریم وعده داده:
«وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»(176)
«و هر چه انفاق کردید عوضش را خدا مى‏دهد، و او بهترین روزى دهندگان است»
کسی که خدا را قبول داشته باشته و نسبت به او ایمان و اعتماد داشته باشد می‌داند هر چه از این دست بدهد از دست دیگر می‌گیرد. اگر بذل کند حتما عوضش را دریافت می‌کند و اگر دست نگهدارد از آن طرف هم عطا و عوضی نخواهد رسید.
با این دید انسان درمی‌یابد که زرنگی در بذل و بخشش است. انسان سخاوتمند هم محبوب خداست هم در دنیا آبرومند است و مردم دوستش دارند. هم آخرتش آباد است و هم از فکر و خیال دنیا و آخرت آزاد.
دین ما، کتاب خدا و اهلبیت علیهم السلام می‌خواهند چنین دیدی به ما بدهند. اکنون تعدادی از روایات اهلبیت را که در آنها راز سخاوت و علت بخل بیان شده ذکر می‌کنیم:
مردی خدمت پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! از میان مردم چه کسی ایمانش برتر است؟ فرمودند: «أبسطهم کفا»: آنکه دستش گشاده‌تر باشد.(177)
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: من أیقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة.(178)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: کسى که یقین کند آنچه انفاق کند جایش بر مى‏گردد نفسش به انفاق سخاوتمند مى‏شود.
قال أبو جعفر علیه السلام: إنه لم یبخل عبد و لا أمة بنفقة فیما یرضی الله عز و جل إلا أنفق أضعافها فیما یسخط الله عز و جل.(179)
حضرت باقر علیه السلام فرمودند: همانا بخل مرد و زنى نسبت به انفاق در موردى که موجب خوشنودى خداست نورزد مگر اینکه چندین برابر آنرا در چیزى که مورد خشم خداست صرف کند.
و قال علیه السلام: ینزل الله المعونة من السماء إلى العبد بقدر المئونة فمن أیقن بالخلف سخت نفسه بالنفقة.(180)
و فرمودند: خداوند کمک و مساعدتش را از آسمان به اندازه احتیاج بنده نازل می‌کند، پس کسى که یقین کند آنچه انفاق می‌کند جایش بر مى‏گردد نفسش به انفاق سخاوتمند مى‏شود.

عن أبی الحسن الرضا علیه السلام، دخل علیه مولى له فقال له: هل أنفقت الیوم شیئا؟
قال: لا و الله.
فقال أبو الحسن علیه السلام: فمن أین یخلف الله علینا؟ أنفق و لو درهما واحدا.(181)
از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که یکى از غلامان آن حضرت بر ایشان وارد شد، حضرت به او فرمودند: آیا امروز چیزى انفاق کردى؟
عرض کرد: نه بخدا سوگند.
فرمود: پس از کجا خدا ما را عوض دهد؟ اگر چه یک درهم باشد انفاق کن.
کتب الرضا علیه السلام لإبنه جواد علیه السلام: أنفق و لا تخش من ذی العرش إقتارا.(182)
حضرت رضا علیه السلام در پایان نامه‌ای که برای فرزندشان حضرت جواد علیه السلام فرستادند نوشتند: انفاق کن و صاحب عرش، از تنگدستی (یا از اینکه بر تو تنگ گیرد) مترس.
قال الرضا علیه السلام: لا تحدثوا أنفسکم بالفقر فإنه من حدث نفسه بالفقر بخل.(183)
حضرت رضا علیه السلام فرمودند: با خود سخن از ناداری مگویید که هر کس با خود از نداشتن بگوید بخل می‌ورزد.
پس در واقع آنچه باعث سخاوت می‌شود بینا بودن انسان است و آنچه باعث بخل می‌شود تنگ نظری و نابینا بودن اوست:
بـر لـب جـو بخل آب آنرا بود کـاو ز جــوى آب نا بینا بــود
پس سخا ازچشم آمد نه زدست دیـد دارد کار، جـز بینا نـرست‏
چاچوبة سخاوت:
آیا سخاوت بدین معنا است که انسان در هر جا و موردی به راحتی از مالش بگذرد؟
آیا بذل و بخشش مال در راه معصیت نیز مطلوب است؟
هیچ عقل و وجدان سلیمی این مطلب را نمی‌پذیرد. بلکه سخاوت و بذل و بخششی مطلوب خدا و خوبان خداست که در راه خدا و به امر خدا باشد:
مال حق را جز به امر حق مده اى بسا امساک کز انفاق به
از امام صادق علیه السلام تعریف سخاوت را پرسیدند.
حضرت فرمودند: «تخرج من مالک الحق الذی أوجبه الله علیک فتضعه فی موضعه»: سخاوت اینست که حقی را که خدا بر تو واجب فرموده از مالت جدا کرده و در جایی که او فرموده بگذاری.(184)
در مقابل، بخل نیز اینست که انسان نسبت به آنچه خدا بر او واجب کرده امتناع ورزد و کوتاهی کند:
قال أبو الحسن موسى علیه السلام: البخیل من بخل بما افترض الله علیه.(185)
حضرت کاظم علیه السلام فرمودند: بخیل کسی است که بر انجام آنچه خدا بر وی واجب کرده بخل ورزد.
خانة سخاوتمندان:
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: الجنة دار الأسخیاء.(186)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: بهشت خانة سخاوتمندان است.
و قال صلى الله علیه و آله: السخاء شجرة فی الجنة أصلها و هی مظلة على الدنیا من تعلق بغصن منها اجتره إلى الجنة.(187)
و فرمودند: «سخاوت» درختى است که ریشه آن در بهشت است و شاخه‏هایش بر دنیا سایه افکنده، اینک هر انسانى خود را به شاخه‏اى از شاخه‏هاى آن بیاویزد او را به بهشت خواهد برد.
بدان اینرا که هرکس‌کوسخى بود روا نـبـود که گـویم دوزخى بـود
حـق تـعالى بـر در جـنت نـوشت این کـه جاى اسخیا باشد بـهشت
این سخا شاخیست از سرو بهشت واى او کز کف چنین‌شاخى‌بهشت‏
خدا سخاوت را دوست دارد، حتی در کفار:
روایت شده: خدا به حضرت موسی وحی کرد: سامری را نکش زیرا وی سخاوتمند است.(188)
امام صادق علیه السلام فرمودند: اسیرانى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آوردند و یکى را پیش داشتند تا گردنش را بزنند.
جبرئیل به آن حضرت عرضه داشت: اى محمد! کشتن اینرا از امروز تأخیر انداز.
پیامبر او را بازگرداند و همین که به عنوان آخرین نفر باز او را خواست تا گردنش را بزنند دوباره جبرئیل نازل شد و گفت: ای محمد! پروردگارت سلامت می‌رساند و می‌فرماید: این اسیر اطعام می‌دهد و مهمان نوازى می‌کند و در پیشامدها شکیباست و بارها را خود بدوش می‌کشد.
پیامبر بدان مرد فرمود: همانا جبرئیل از سوی خدا به من گزارش داد که تو چنین و چنانى و من تو را آزاد کردم.
آن مرد گفت: پروردگارت این کارها را دوست می‌دارد؟
فرمودند: آرى.
گفت: گواهم که جز خدا معبودى نیست و همانا تو فرستادة خدائى، او تو را براستى به پیامبرى فرستاد. آری! من هرگز کسى را از مال خود محروم نکردم.(189)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: روز قیامت مردى را مى‏آورند و به او مى‏گویند: دلیل بیاور.
او مى‏گوید: بار خدایا! مرا آفریدى و هدایت کردى و زندگى فراخى به من دادى، من هم به مردم رسیدم و از مال خود به آنها دادم و وسائل آسایش آنها را فراهم کردم تا امروز از رحمت تو استفاده کنم و امروز را بر من آسان گردانى.
خداوند متعال مى‏فرماید: بنده من راست مى‏گوید او را وارد بهشت کنید.(190)
قال أبو عبد الله علیه السلام: شاب سخی مرهق فی الذنوب أحب إلى الله من شیخ عابد بخیل.(191)
امام صادق علیه السلام فرمودند: جوان سخى که در گناه فرو رفته نزد خداوند محبوبتر است از پیر مرد عابدى که بخیل باشد.
طعام سخی:
قال النبی صلى الله علیه و آله: طعام السخی دواء و طعام الشحیح داء.(192)
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند: غذای سخاوتمند دارو و غذای بخیل درد است.
اى پـسر هـرگز مخور نان بخیل کم نشین در عمر بر خوان بخیل
نان ممسک جمله رنجست و عنا مى‌شـود نان سـخـى جمله ضیا
سخاوت امیر المؤمنین علیه السلام:
حزن سخی:
حضرت علی علیه السلام را اندوهناک دیدند. پرسیدند: اندوهتان بخاطر چیست؟
فرمودند: «لسبع أتت لم یُضَف إلینا ضیف»: بخاطر اینکه هفته‌ای گذشت و مهمانی برایمان نرسید.(193)
پدر یتیمان:
ابوطفیل گوید: دیدم که حضرت علی علیه السلام یتیمان را فرا می‌خواند و به آنها عسل می‌خوراند. یکی از یاران حضرت که او هم این صحنه را تماشا می‌کرد گفت: کاش من هم یتیم بودم!(194)
هزار سکه:
عرب بادیه نشینی از حضرت علی علیه السلام کمک خواست. حضرت دستور دادند هزار سکه به او بدهند. وکیل حضرت پرسید: سکة طلا بدهم یا نقره؟
حضرت فرمودند: هر دو نزد من سنگ است، هر کدام به حالش سودمندتر است به او بده.(195)
حفظ آبروی سائل:
حارث همْدانى گوید: شبى که با امیرالمؤمنین علیه السلام هم سخن بودم به ایشان گفتم: ای امیر مؤمنان! نیازمند شده‌ام.
فرمودند: مرا اهل و شایستة گفتن و برآوردن نیازت می‌بینی؟
گفتم: آرى، ای امیرالمؤمنین!
فرمودند: خدا تو را از جانب من پاداش نیک دهد. سپس حضرت به جانب چراغ رفته و روی آنرا پوشانده و نشستند و فرمودند: از آن جهت چراغ را پوشاندم که خواری خواهش را بر چهره تو نبینم، حاجت خود را بگو، که من از پیامبر شنیدم که فرمود: نیازها امانتى خدایى است در سینه‌هاى بندگان، هر کس احتیاج خویش را پوشیده دارد براى او عبادتى نوشته مى‏شود، و چون باز گوید بر هر که آن را شنیده واجب است که به یارى او برخیزد.(196)
خرید آزادان:
مردى نزد امیر المؤمنین علیه السلام آمده و به آن حضرت گفت: ای امیر مؤمنان! مرا به شما نیازى است.
حضرت فرمودند: آنرا روى زمین بنویس که من تنگدستى تو را به وضوح مى‏بینم.
وی روى زمین نوشت: من فقیر و نیازمندم.
حضرت به قنبر فرمود: قنبر! دو حله به او بپوشان و آن مرد و شعری در مدح حضرت سرود: ...
آنگاه حضرت فرمودند: یکصد دینار به او بدهید.
شخصى گفت: ای امیر مؤمنان! او را بی نیاز گرداندی!
حضرت فرمودند: همانا من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: "هر کس را در مقامى که شایستة آنست جاى دهید" سپس فرمودند: «إنی لأعجب من أقوام یشترون الممالیک بأموالهم و لا یشترون الأحرار بمعروفهم»: من در شگفتم از مردمى که با مال خود بنده و کنیز می‌خرند و با احسان خود آزادگان را نمى‏خرند.(197)
در مقابل آبرو:
امیرالمؤمنین على علیه السلام در یک وقت که مقدارى خرما از مال شخصى خود در میان فقرا تقسیم مى‏کرد، مقدار نسبتاً زیادى براى یک نفرى فرستاد که آن شخص هیچ گونه عرض حاجت و اظهار احتیاجى نکرده بود و اساساً اخلاق شخصى آن مرد این بود که از احدى چیزى نخواهد. مردى به امیرالمؤمنین اعتراض کرد که آن شخص که از شما چیزى نخواسته و عرض حاجتى نکرده و بعلاوه یک پنجم این خرما براى او کافى است، چرا اصلا براى او که از شما چیزى نخواسته مى‏فرستید و چرا اینقدر زیاد مى‏فرستید؟ سخنى که امیرالمؤمنین على علیه السلام در جواب این مرد معترض گفت این بود: خدا امثال تو را در میان مسلمانان زیاد نکند، تو چقدر آدم پستِ دونى هستى، من مى‏بخشم و تو بخل مى‏ورزى! و بعلاوه اگر بنا شود من فقط به کسانى ببخشم که از من تمنا و تقاضا کرده‏اند من بخششى نکرده‏ام بلکه عوض آنچه از آنها گرفته‏ام به آنها داده‏ام، آنها را وادار کرده‏ام که روى خود را که هنگام سجده براى خداى خود بر خاک مى‏نهند و از خداوند مسئلت مى‏نمایند، این رو را متوجه من کنند و به من ببخشند، پس آنچه من نام «بخشش» روى آن گذاشته‏ام بخشش نیست، معاوضه و معامله است، در عوض بذل آبروى کسى چیزى به او بخشیده‏ام.(198).
حاصل بیل زنی:
امام صادق علیه السلام فرمودند: امیر المؤمنین علیه السلام بیل مى‏زد و شخم مى‏کرد و از مال و دسترنج خود هزار برده آزاد کرد.(199)
کریمِ عالمِ طبیب:
عرب بادیه نشینى نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! من به سه مرض گرفتارم، مرض جسمانى، مرض نادارى و مرض نادانى.
فرمودند: اى برادر عرب! مرض جسمانى را به طبیب عرضه کن، مرض نادانى را به عالم و دانشمند و مرض نادارى را به انسانى کریم.
اعرابى گفت: ای امیر مؤمنان! کریم و عالم و طبیب شمایید.
حضرت امیر علیه السلام دستور دادند سه هزار درهم از بیت المال به او دهند و فرمودند: هزار درهم براى معالجة مرض، هزار درهم براى فراگیرى علم و هزار درهم براى فقر و نادارى.(200)
الفضل ما شهدت به الأعداء:
چاپلوس نامردی بنام مِحفَن از نزد امیرالمؤمنین علیه السلام پیش معاویه رفت و گفت: از نزد بخیل‌ترین مردم پیشت آمده‌ام. وقتی مجلس خلوت شد معاویه به او گفت: «وای بر تو! چگونه می‌گویی علی بخیل‌ترین مردم است؟ اگر او خانه‌ای پر از زر و خانه‌ای پر از کاه داشته باشد خانة پر زر را زودتر از خانة کاه ببخشد. او بیت المال‌ها را (پس از بخشیدن همة دارایی آن) جاروب می‌کرد و در آن نماز می‌خواند و می‌گفت: ای زرد و سفید (کنایه از طلا و نقره)! غیر مرا فریب ده. او با اینکه همة دنیا جز شام در دستش بود میراثی از خود باقی نگذارد».(201)
 

اصل پنجم در ارتباط با خلق: شفقت
 

5. و الشفقة
معنای شفقت:
شفقت، محبت همراه با ترس است، یعنی کسی را دوست دارد و نمی‌تواند خار در چشمش ببیند. شفقت اصلی اینست که می‌ترسد مبادا محبوبش در عذاب الهی گرفتار شود.
«وَ الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»(202)
«و آنان که از عذاب پروردگارشان بیمناکند»
راعی شفیق:
در برخی از روایات راجع به وجود مطهر امام نسبت به مأمومین تعبیر «الوالد یا الأخ الشفیق» آمده است.
همچنین در برخی از روایات صفت شفیق در خصوص چوپان نسبت به گوسفندانش استعمال شده که با ذکر قصه و روایتی با این خصوصیت بیشتر آشنا می‌شویم:
گـوسفندى از کلیم الله گـریـخت پاى مـوسى آبله شد نعل ریـخت‏
در پـى او تا بـه شـب در جستجو و آن رمـه غایب شـده از چشم او
گوسفندازخستگى شد سست وماند پـس کلیم الله گـرد از وى فشاند
کف همى مالید بـر پشت و سرش مى‏نواخت از مهر همچون مادرش‏
نـیـم ذره تـیـرگـى و خـشـم نى غـیر مـهـر و رحم و آب چشم نى‏
گـفت: گـیرم بر منت رحمى نبود طـبـع تـو بـر خود چرا استم نمود
با مـلایک گـفت یزدان آن زمان کـه نـبـوت را همى زیـبـد فلان‏
بی شـبـانی کـردن و آن امتحان حـق نـدادش پـیشوایی در جهان(203)
خداوند متعال به حضرت موسی وحی کرد: من این گونه با دوستانم رفتار مى‏کنم؛ دوستانم را از نعمت‏هاى دنیا دور مى‏کنم چنان که چوپان گوسفندانش را از علفزارهاى خطرناک دور مى‏کند. من دوستانم را از رفتن به سوى دنیا باز مى‏دارم چنان که چوپان دلسوز (: شفیق) شترانش را از آبشخورهاى فریبنده (مثلا باتلاقى) دور مى‏کند، نه آنکه چون دوستان من نزد من ارزشى ندارند، بلکه به این خاطر که به سلامت تمام کرامتم را بهرمند شوند.(204)
راعیان شفیق این امت:
خداوند متعال در روایت فوق خود را نسبت به دوستانش همچون چوپان شفیق وصف فرموده.
در روایات متعددی اهلبیت علیهم السلام نیز نسبت به دوستان خود به چوپان و شبان بودن وصف شده‌اند. به عنوان نمونه:
قال أمیر المؤمنین علیه السلام: أنا الراعی راعى الأنام أ فترى الراعی لا یعرف غنمه.(205)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: من شبانم، شبان مردمم. آیا تا به حال شبانی دیده‏اى که گوسفندان خود را نشناسد؟
همراه با شبان:
اگر کسی با اهلبیت باشد ایشان توحید و دیگر اصول دین را درست به او می‌آموزند، حدود الهی را آنگونه که هست به او معرفی می‌کنند و خلاصه ایشان همچون شبانی هستند که گلة خود را به بهترین چراگاه‌ها می‌برند و از همة خطرات حفظ می‌کنند، لذا ما نباید از گلة ایشان فرار کنیم.
امام باقر علیه السلام فرمودند: کسی که خدا را عبادت کند در حالی که امامش از جانب خدا نباشد کوشش او پذیرفته نیست و او گمراهى سرگردان است و خداوند از اعمال او بیزار است، و او همچون گوسفندى است که چوپان خود یا گله خود را گم کرده پس گم گشته و بدین سو و آن سو در رفت و آمد باشد و همة روز خود را سرگشته بماند. چون تاریکى شب او را فرا گیرد در تاریکى رمه‏اى را با چوپان آن ببیند و گله خود پندارد و به سوى آن میل کند و فریب آن را بخورد، و با آن رمه در آغلشان شب را سپرى کند، چون صبح شد و شبان، رمه خویش را به راه اندازد چوپان و گله‏اش براى او ناآشنا باشد، پس سراسیمه در حال تحیر در پى یافتن چوپان و گله خویش برآید و باز چشمش به گله گوسفندى دیگر با چوپان آن بیفتد باز به آن میل کند و فریب آن را بخورد، آنگاه چوپان گله بر او فریاد کشد که اى گوسفند گمشدة سرگردان! به شبان و رمه خود بپیوند که تو گم شده و سرگشته‏اى، تو از چوپان و گله خویش گم‏شده‏اى، پس آن گوسفند وحشت زده و سرگردان و گم کرده راه به تکاپو مى‏افتد، چوپانى ندارد که او را به چراگاهش هدایت کند یا او را به آغلش بازگرداند، در کشاکش چنین وضعى که او دارد، گرگ فرصت را غنیمت شمرده و دلخواه خود را به چنگ آورده و او را بخورد. به خدا سوگند اى پسر مسلم هر کسى از این امّت که روزى را آغاز کند و داراى امامى از طرف خدا نباشد حالش همین گونه است، او گم گشته و سرگردان و گمراه شده است. اگر چنین کسى به همین وضع بمیرد به مرگ در حال کفر و نفاق مرده است.(206)
شبان اصلی و فرعی:
شبان شفیق امت اهلبیتند. اما در این رمه، دیگران هم بی‌مسئولیت نیستند. تمام امت اگر چه خود زیر نظر شفیق اهلبیت می‌باشند، خود نیز هر کدام در قبال عده‌ای مسئولیت دارند. «راعی» اصلی ایشانند، دیگران همه «راعی» فرعی هستند. راعی به معنای شبان و نگبان است. هر کسی در محدوده‌ای که می‌تواند اثر گذار باشد باید مراقب باشد که کسی پا از دایرة محبت و ولایت اهلبیت بیرون ننهد. همین که همه در این دایره باشند محفوظ می‌مانند. کار اصلی را راعی اصلی می‌کند.
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته فالإمام راع و هو المسئول عن رعیته و الرجل فی أهله راع و هو مسئول عن رعیته و المرأة فی بیت زوجها راعیة و هی مسئولة عن رعیتها.(207)
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: تمام شما شبانید و تمام شما مسئول زیر دستانتان می‌باشید. امام شبان است و مسئول زیر دستان خود، هر مرد در میان خانواده‌اش شبان و نگهبان ایشان است و زن نیز در خانة شوهرش شبان است و مسئول فرزندان و زیر دستانش.
«یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَکُمْ وَ اَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ
عَلَیْها مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما اَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ»(208)
«اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خود و خانواده‏ى خویش را از آتشى که هیزم آن، مردم و سنگ‏ها هستند حفظ کنید که بر آن فرشتگانى خشن و سختگیر نگهبانند و از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچى نمى‏کنند و آنچه را که مأمور شده‏اند انجام مى‏دهند»
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: مردى از مسلمانان (پس از نزول آیة فوق) نشست و شروع به گریستن کرد و گفت: من از نجات خود ناتوانم و اینک نجات خوانواده‌ام نیز بر عهده‏ام نهاده شد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرمودند: بر تو همین بس که آنان را به هر چه خود را فرمان مى‏دهى فرمان دهى و از آنچه خود را باز مى‏دارى باز دارى.(209)

پی نوشت ها :
 

131- فاطر، 15.
132- المواعظ العددیة، ص515.
133- مثنوى معنوى، دفتر اول، ص122.
134- علق، 6 و 7.
135- نازعات، 17.
136- نازعات، 24.
137- غرر الحکم، ص306.
138- مصباح الشریعة، ص169.
139- صحیفه سجادیه، ص69، دعای13.
140- نهج البلاغة، ص469، ح6.
141- تفسیر عیاشى، ج1، ص350.
142- غرر الحکم، ص420.
143- غرر الحکم، ص268.
144- انعام، 75.
145- تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام، ص512.
146- مستدرک الوسائل، ج12، ص426.
147- نور، 19.
148- کافى، ج2، ص357.
149- تنبیه الخواطر، ج1، ص9.
150- سنن النبى، ص51.
151- کافى، ج2، ص108.
152- مصیبت نامه عطار.
153- مستدرک الوسائل، ج9، ص8.
154- مستدرک الوسائل، ج9، ص7.
155- بحار الأنوار، ج74، ص170.
156- نور، 22.
157- اقبال الأعمال، ص261.
158- مصباح الشریعة، ص159.
159- رجال کشی، ص488.
160- شورى، 40.
161- تحف العقول، ص412.
162- مستدرک الوسائل، ج9، ص8.
163- عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص50.
164- ارشاد القلوب، ج1، ص133.
165- مائدة، 54.
166- کافى، ج8، ص230.
167- بحار الأنوار، ج49، ص99.
فرزند مرحوم آیة الله اشرفى اصفهانى (چهارمین شهید محراب) نقل کرده: حدود چهل سال قبل که 15-14 ساله بودم روزى در قم به حمّام رفتم، هنگام ورود به گرم خانه وارد خزینه شدم و بیرون آمدم، دیدم یکى از آقایان سر خود را صابون زده و روى چشمانش نیز از کف صابون پوشیده است و با دست دنبال ظرف آب مى‌گردد، بلافاصله ظرفى را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر از آب ساختم و دوبار روى سر وى ریختم. آن مرد نورانى، نگاه تشکرآمیزى به من انداخت و پرسید: آیا شما هم سرخود را شسته‌اید؟ گفتم: خیر، تازه به حمام آمده‌ام. سرانجام به گوشه‌اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم، قبل از آنکه آب به سرم بریزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ریخته شد، چشم خود را باز کردم، دیدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با کمال بزرگوارى محبت کرده است. بعد به خانه آمدم و موضوع را به پدرم گفتم، ولى چون او را نمى شناختم نتوانستم معرفى کنم. بعد از مدتى یکى از روزهاى عید مذهبى که با پدرم به منزل علماء مى‌رفتیم ناگاه چشمم به همان مرد نورانى که در حمام دیده بودم افتاد و او را به پدرم نشان دادم. پدرم فرمود: عجب! ایشان حاج آقا روح الله خمینى است (داستان دوستان، ج5، ص167).
168- داستان راستان، ج1، 14.
169- داستان راستان، ج1، ص202.
170- تفسیر امام حسن عسکرى علیه السلام، ص325.
171- امالى شیخ طوسى، ص56، مجلس2.
172- بحار الأنوار، ج48، ص85.
173- غرر الحکم، ص378.
174- ارشاد القلوب، ج1، ص136.
175- کشف الغمة، ج2، ص203.
176- سبأ، 39.
177- کافى، ج4، ص40.
178- کافى، ج4، ص43.
179- کافى، ج4، ص43.
180- کافى، ج4، ص44.
181- کافى، ج4، ص44.
182- کافى، ج4، ص43.
183- فقه الرضا علیه السلام، ص337.
184- کافى، ج4، ص39.
185- تحف العقول، ص408.
186- جامع الأخبار، ص112.
187- معانى الأخبار، ص256.
188- کافى، ج4، ص41.
189- کافى، ج4، ص51.
190- کافى، ج4، ص40.
191- کافى، ج4، ص41.
192- بحار الأنوار، ج68، ص357.
193- مناقب، ج2، ص73.
194- مناقب، ج2، ص75.
195- مناقب، ج2، ص118.
196- کافى، ج4، ص24.
197- امالی شیخ صدوق، ص274، مجلس46.
198- حکمتها و اندرزها، ص231.
199- کافى، ج5، ص74.
200- جامع الأخبار، ص138.
201- شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید، ج1، ص21.
202- معارج، ‏27.
203- مثنوى معنوى، دفتر ششم، ص931.
204- عدة الداعى، ص159.
205- فضائل الشیعة، ص26.
206- کافى، ج1، ص183.
207- عوالى اللئالى، ج1، ص129.
208- تحریم، 6.
209- کافى، ج5، ص62.

ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان