به گزارش خبرنگار مهر، رمان «خاندان جاودان زالس» نوشته کریستوفر کلوبله به تازگی با ترجمه مهشید میرمعزی توسط نشر افق، منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هشتاد و سومین عنوان از مجموعه «ادبیات امروز» است که این ناشر چاپ می کند.
نسخه اصلی این رمان در سال 2016 چاپ شده و نشر افق با خرید حق کپی رایت آن از ناشر اصلی، ترجمه اش را در ایران چاپ کرده است.
کریستوفر کلوبله یکی از نویسندگان امروز ادبیات آلمان است که در سال 1982 متولد شده و تا سال 2007 در موسسه ادبیات آلمانی لایپزیک تحصیل کرد. او در سال 2010 در مراسم اختتامیه سی و چهارمین دوره جایزه اینگه بورگ باخمان، نامزد دریافت جایزه شده و بخش هایی از آثار خود را خواند. در سال 2011 هم اولین فیلم نامه اش با نام «اینکلوژن» در یکی از شبکه های تلویزیونی پخش شد.
این نویسنده مقیم شهرهای برلین و دهلی است. اولین رمانش در سال 2008 با نام «در میان تکروها» منتشر شد. در سال 2009 هم مجموعه داستان «وقتی در می زنند» از این نویسنده به چاپ رسید. دومین رمان کلوبله با عنوان «معمولا خیلی سریع» در سال 2012 چاپ شد. این نویسنده در سال 93 به ایران سفر کرد و بخش هایی از همین اثر را در این سفر خواند. او تا به حال جوایز مختلف ادبی را کسب کرده است.
کلوبله می گوید: از نگاه من، داستان های خوب همیشه واقعی اند. اگر نباشند، به خودم زحمت نمی دهم آن ها را بخوانم یا بنویسم. ولی همزمان می دانم که هدف از این سوال موضوع دیگری است؛ مردم می خواهند بدانند آیا تمام اتفاقاتی که در کتاب می افتد در واقعیت هم به همین شکل اتفاق افتاده است یا نه. اگر اتفاقات داستان براساس ماجراهای واقعی باشند، معمولا قضاوت درباره آن ها مثبت خواهد بود. بیهوده نیست که چنین اطلاعاتی در آغاز بسیاری از کتاب ها می آید، چون به ما القا می کند داستان با زندگی اطرافمان ارتباط دارد. هیچ کس در تبلیغ داستانش نمی گوید: «این داستان تخیلی است.»
این نویسنده در رمان «خاندان جاودان زالس»، زندگی چند نسل از خانواده ای به نام زالس را روایت می کند؛ روزگاری صد ساله از سال های پیش از شروع جنگ های جهانی تا دهه ها پس از آن و حتی آینده ای که هنوز نرسیده است! شخصیت محوری این رمان، دختری به نام لولا است که شخصیت جسوری دارد و در واقع دختر شجاع خانواده است. لولا دوران کودکی سرشار از توهم تا مبارزه ای برای حفظ خانواده اش در جنگ داشته است. لولا باید املاک خانوادگی اش را از دولت پس بگیرد و پس از آن با مرگ روبرو شود...
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
از صدای سوت وحشت می کنی. مسافران در حال سوار شدن را هُل می دهی و از قطار بیرون می پری. در سکوی قطار به سوی درِ خروجی می دوی و در آنجا با دختر کوچکی برخورد می کنی. از پشت بر زمین می افتد، سایه ظریفش در سایه تو گم می شود و مادرش تو را به کنار هُل می دهد، گویی به او حمله کرده ای. معذرت خواهی نمی کنی. لطفی در حق آن کودک کرده ای. باید خیلی زود یاد بگیرد که نمی شود به کسی امید بست. زمانی کسی می آید و به تو حمله می کند و مادرت نمی تواند هیچ کاری در مقابل آن انجام دهد. شاید آن کسی که به تو حمله می کند خود مادرت باشد.
باز در شهر پرسه می زنی. بیشتر از آدم ها سایه می بینی.
مدتی مقابل لوون برویکلر می ایستی و تصور می کنی پیش تر و وقتی هنوز آن دو برج وجود داشتند، چه شکلی بوده است.
بعد که خسته می شوی، به سوی رودخانه می روی. هنوز نمی خواهی به خانه بروی، ولی میل داری در نزدیکی آن باشی.
ایزار رودخانه ای سیاه است. روی چمن های تیره سکندری می خوری و به جایی می رسی که با روبرت بوده ای. سعی می کنی احساس آن زمانت را به خاطر بیاوری. منتظر می مانی گرما، گرمایی نوستالژیک، در وجودت پخش شود. چشم ها را می بندی و به صدای شرشر جریان رودخانه گوش می دهد.
هیچ چیز احساس نمی کنی.
این کتاب با 504 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 34 هزار تومان منتشر شده است.