ماهان شبکه ایرانیان

نراقى و درک زمان

طلوع آفتاب وجود او، بهنگام بود و در گاه نیاز. او، در روزگارى در این دیار پرتو افکند، به هر کوى و کومه‏اى، هر دشت و دمنى نورافشاند که شبهاى دیجور و دیرپاى ستم و نامردمیها، روحها و جانها را فسرده و از تکاپو، به سکون کشانده بودند

نراقى و درک زمان
طلوع آفتاب وجود او، بهنگام بود و در گاه نیاز.
او، در روزگارى در این دیار پرتو افکند، به هر کوى و کومه‏اى، هر دشت و دمنى نورافشاند که شبهاى دیجور و دیرپاى ستم و نامردمیها، روحها و جانها را فسرده و از تکاپو، به سکون کشانده بودند.
روزگار، روزگار هرج ‏و مرج بود. حکومت و دولت با اقتدار و شوکتى بر پا نبود که کارها را سامان دهد و مدار و محور قرار بگیرد.
داعیه‏داران، با دسته و گروهى از جیره‏خواران ، اوباشان ، هرزگان ، هرزه‏درایان ، هرزه‏اندیشان ژاژخاى ، قد بر مى‏افراشتند، پس از یغماگریها، خونریزیها و در هم‏کوباندن اراده مردمان، در بخشى و سرزمینى علم حکمروایى خویش را بر مى‏افراختند و دمادم با نیزه‏داران‏شان رعب مى‏انگیختند و با گروه بدسگال ژاژخاى، زشتى و تباهى مى‏پراکندند.
در هر بخشى و ناحیه‏اى از این دیار، کرکسهایى به نام خان و شاه‏زاده، به دور از خوى و منش انسانى، مردمانى را در زیر یوغ خود داشتند که نه جسمها، جانها را مى‏میراندند و خاکسترشان را بر باد مى‏دادند.
پاییز جانها بود. جانها و روحها، بسان برگهاى خزان‏زده، از بلنداى جسمها فرو مى‏ریختند و جسمهاى بى‏برگ‏وبار روح، اسیر سرپنجه بادهاى بى‏رحم بنیان برافکن بودند.
از سرپنجه بادهاى پاییزى خون مى‏چکید، بى‏رحمانه و خشماگین، از همه سوى مى‏توفیدند و گردبادى هول‏انگیز بر مى‏انگیختند و آن هم، بى‏محابا و بى‏باکانه، جامهاى بلورین را مى‏شکست و جسمهاى بهت‏زده و بى‏انگیزه را در بیابانهاى خشک و خموش رها مى‏ساخت.
چه دهشت‏انگیز است، گورستان جانها. از هر سوى آن مرگ مى‏توفد و از آسمان آن، مرگ مى‏بارد . مرگ در مرگستان جانها، با تمام وجود و اژدهاگون، دهان مى‏گشاید و هر موجود ذى‏روحى را به کام خود مى‏کشد.
چه ترسناک و هول‏افزاست، سرزمینى که جسمهاى مردمان آن، فربه، از این سوى به آن سوى مى‏روند، مى‏خورند و مى‏آشامند، همسر و همخوابه مى‏گزینند، زادوولد مى‏کنند، شادمانه مى‏زیند، در میهمانیها و جشنها، شادمانه و سرخوشانه مى‏گویند و مى‏خندند، در درگیریها، نزاعها، کشمکشها، شرکت مى‏جویند، علیه این و آن قد بر مى‏افرازند، اما روح و جان فردافرد آنان، خمود و خموش، خسته و بال و پرشکسته، ناامید و افسرده، بى‏هیچ تکاپو و خیزشى، راه گورستان پیش گرفته است.
چه دلگزاست دشت خموشى که روزگارى رویشگاه جانهاى آبدیده، روحهاى شاداب و رخشان بوده؛ اما داس ستم، نه جسمها که روحها را درویده و بیابان خشک و سوزانى، بى‏هیچ رویش و زایشى، به جاى نهاده است.
چه دلگیر است سرزمین خوابگردان. مردمانى که چشم دارند، اما زیباییها و جلوه‏هاى آفرینش را نمى‏بینند، گوش دارند، اما سخن حق، فریاد ستمدیدگان، آه‏و ناله زجرکشیدگان و صفیر شلاق ستم را بر بدن برهنگان زمین، نمى‏شنوند که روح آنان از حق پویى و حقیقت‏بینى، بازمانده و در حجاب هزار توى گرفتار آمده است.
با این روحهاى فرو مرده و جانهاى فسرده، نمى‏شود مشعلى افروخت، حرکتى آفرید و خیزشى را سامان داد و بیرق دین و آیینى را برافراشت و از زندگى عزت‏مندانه و کرامت انسانى سخن گفت.
روح، باید آسمانى شود و در آن رستاخیز پدید آید و نشور، تا هم خود و هم کالبد خود را از پریشانى، مرگ سیاه و ذلیلانه در باتلاق و لجن‏زار زندگى برهاند.
روح، تا اوج نگیرد و به آسمانها بر نشود، درهاى آسمانها را به روى خود نگشاید و از انوار حق پرتو نگیرد، در چشمه‏هاى حیات‏بخش آسمانى، تن نشوید و زنگارهاى خود را نزداید، نمى‏تواند در میدان کارزار، با دیو و دد، درافتد.
حیات روح، در گرو نبرد جانانه با ناپاکیها و پلشتیهاست. زشتیها و ناپاکیها، همه‏گاه، با او در ستیز و نبردند و به سوى او لجن مى‏پراکنند، تا او را از عرصه بتارانند. رمز ماندگارى او در این میدان مرگ و زندگى، پاکى و زلالى است. وقتى پاک بماند و زلال و جارى، هر زشتى را مى شوید و هر ناپاکى را از دامن زندگى مى‏سترد.
روح، باید با توان و هیمنه و شکوه، بر اهریمنهاى زشت روى، که سیاهى مى‏گسترانند، چیره شود و زمین و ساحت زندگى خود را از آنها پاک سازد.
نیاز همیشگى و دمادم روح است که از آفتاب پرتو بگیرد، تا شب بر او نتازد. با خورشید همراه و همگام باشد و در روشنایى آن راه بپوید، تا سیاهى و تاریکى بر او چیره نگردد .
روح، تا با براق روشنایى بر ظلمت نتازد و با شمشیر آبدیده و رخشان، تاریکى را از خود نتاراند، نمى‏تواند به دنیاى روشن خورشید وارد شود و از نسیم دلگشا و روح‏افزاى بهشت جانها بهره برد که ظلمت او را در کام مخوف و بویناک خود فرو مى‏برد.
روح آسمانى و ملکوتى است، با براق تن، گام در عرصه دنیا گذارده، تا توشه برگیرد و خود را کمال بخشد و بال و پر پرواز گیرد و به آشیان خود برگردد. حال اگر مرکب تن با سوار پرتکاپو و شورانگیز خود همراهى نکند و به چرا سرگرم شود و به خواست سوار خود گردن ننهد و سر از آخور بیرون نیاورد و بین آخور و مزبله در رفت و آمد باشد و هر سبزه‏زارى را ببیند، بلهوسانه به آن سوى بتازد و همنوا با مرغ باغ ملکوت، که چند روزى نغمه‏سراى باغ اوست، نغمه نسراید، از نوا و پرواز مى‏افتد و طعمه کرکسها مى‏شود.
کسانى که در برابر دیوان و ددان زانوزده و به دریوزگى، این در و آن در را دق‏الباب کرده و زبونانه، بر آستان این و آن، سرساییده‏اند، تا راحت‏تر زندگى را بگذرانند و جسم خود را از گرما و سرما، رنج و درد، آوارگى و بى‏خانمانى، برهنگى و گرسنگى برهانند و چند روز دنیاى دنى را شادمانه و سرخوشانه، سپرى کنند، روح و جان‏شان را، پیش از آن که با تن به چاه ژرف و عمق ناپیداى زبونى و پستى، سرنگون گردند، به زنجیر بسته و آن را از بالندگى، افق‏گشایى، سپیده‏آفرینى ، میدان‏دارى و دامن‏گسترى، بازداشته و نگذاشته‏اند به بام بلند معنى بالا رود، تا به هر چه پستى و رذلى است، پشت پا زند.
روحهاى ناپروریده، صیقل نادیده و گردافشانى نشده و بیمار، در کالبدها و جسمهاى فربه، گرفتار به چرب و شیرین دنیا، فرو رفته در مردابهاى بویناک عالم‏خاکى، فاجعه‏آمیزند.
اینها از اشراقات ربانى و نفحات رحمانى بى‏بهره‏اند. چون بى‏بهره‏اند، با شتاب به سوى وادى ظلمت در سیرند و آن به آن، از دنیاى روشن و راه‏هاى پرمشعل و نشان، دور مى‏شوند و به دره‏هاى ترسناک و هول‏انگیز نزدیک مى‏شوند.
خداوند جان آفرین، براى روشنایى جانها، مشعلهایى افروخته است، در همه‏جا و در همه آفاق .
جان، به هر سو بنگرد، مشعلى افروخته خواهد دید و نشانى افراشته.
جان، این مقدس‏ترین، والاترین و با شکوه‏ترین آفریده خداوند، همیشه و همه‏گاه، در هاله‏اى از نور در حرکت است.
هیچ‏جانى، بى‏هاله نیست، مگر خود هاله را بر درد و گام در ظلمت گذارد.
خداوند، آن به آن، جان فردا فرد انسانها را در خنکاى نسیم و نفحه رحمانى خود، حیات نوین مى‏بخشد، مگر جانى که براثر آلودگى، از این فیض ربانى بى‏بهره ماند و گرفتار بادهاى صرصر گردد.
خداوند که جان را آفرید، در هر دشت و هامون، در هر تپه ما هور، در هر کوه و کوهسار، در هر دشت خشک و خموش، براى آن چشمه‏اى گوارا آفرید، تا سبوى تشنه خویش را از آنها لبالب سازد و راه جانان پیش گیرد، مگر جانى که چشمه چشمش خشکیده باشد و به چشمه‏هاى زندگى‏بخش راه نیابد و تشنگى جانش را بگیرد.
ملااحمد نراقى، از این مشعلها بود که خداوند جانش را افروخت و در برهه‏اى تاریک و هراس‏انگیز، فرا راه مردمان این‏دیار افراخت.
ملا احمد نراقى، از اوان حرکت در جاده زندگى، روح و جانش، در دژ و حصارى استوار، از هر گزندى به دور ماند و پاک و بى‏آلایش، در گلستانى خوش و خرم بالید و دامن‏گسترد.
پدر باروبان این بارو بود و باغبان سخت‏کوش و چیره دست این باغ و گل‏آراى خوش ذوق و سلیقه این گلستان.
او، براى تربیت و پرورش روحها، باغى دلگشا، با گوناگون گلها و میوه‏ها آراست و با دقت و حوصله و پشتکار، علف هرزهاى آن را وجین کرد و خارهاى آزاردهنده را از بیخ و بن برکند .
او، در این بوستان دلفروز، رواقهایى بنا کرد و هر رواقى را با گلها و درختهاى میوه‏اى که در چشم‏انداز آن بود، نامى نهاد و بر آستان بلند آنها، نام جامع‏السعادات را بر روى زبرجدى زیبا نقش کرد.
به این نیز بسنده نکرد. با بیانى دلنشین و آهنگى خوش، اما بیدارگر و پرهیز دهنده، علف‏هرزها و خارها را به او نمایاند و خطر یک‏یک آنها را گوشزد کرد.
به او یادآور شد: هیچ‏گلى بى‏خار نمى‏شود. براى رسیدن به گلهاى سکرآور نیک‏بختى و میوه‏هاى آرام‏بخش آلام، باید خارها را ریشه کن ساخت و علف هرزها، و پیچکهاى سمج را وجین کرد .
با کار آزمودگى تمام، او را به گوناگون هنگامه‏ها و معرکه‏ها، وارد مى‏ساخت، تا روح و روانش آبدیده شود و با توفانهاى سهمگین رویارویش مى‏ساخت، تا روح و روانش به ایستادگى و پایمردى، خو بگیرد و براى دست‏و پنجه نرم کردن با دشواریهاى توان‏فرسا آمادگى بیابد .
در حقیقت جامع‏السعادات ، بوته ذوب بود. پسر را در آن مى‏گداخت، سپس بسان آهن تفته به روى سندان مى‏گذاشت و با پتک مى‏کوبید، تا یارایى و برایى یابد و براى روزگار سخت هول‏انگیز که در پیش داشت و در طالع او مى‏دید، مهیا گردد.
این رسالت بزرگ که تربیت و پرورش روح بزرگ بود، پایان پذیرفت و پدر بیرق حق را در بحرانى‏ترین و غبارانگیزترین روزگار، به دست پسر سپرد و چشم از جهان فرو بست.
ملااحمد، وقتى ایران را تار و پود گسسته دید و دریافت که این گسستگى از بى‏مدارى است، به اندیشه چاره افتاد. از نبوغ، دانش و تجربه خود بهره برد و طرحى دقیق، بر اساس معارف بلند اسلامى شیعى پى‏ریخت و آن ولایت مطلقه فقیه بود.
این اندیشه والا و بلند که از چشمه‏سار ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) سرچشمه مى‏گرفت، محور و مدار و انگیزاننده خیزشها و حرکتها شیعى بود و اصلى شناخته شده و مورد پذیرش، اما نراقى به آن سامانى نوین بخشید و در بوته اندیشه خود، تمام زوایاى آن را دقیق و باریک‏اندیشانه به نقد و بررسى گذاشت و هرم حکومت ولایى را به زیباترین روى، نگارگرى کرد و با گوناگون دلیلها، به برهانى کردن این که باید در رأس این هرم، فقیه زمان‏شناس، تقواپیشه، شجاع، تدبیرگر و سیاستمدار آگاه و تیزنگر باشد، پرداخت.
او، باور راسخ داشت که هرکسى به جز فقیه جامع و همه‏سونگر در رأس مخروط حکومت باشد، حکومت، ناشایست و غاصبانه خواهد بود.
در این اندیشه، انسان کامل هسته مرکزى حرکت است و جلودار مردم. او، هم به بست و گشاد کارها مى‏پردازد، امور جارى را سامان مى‏دهد، در گسترش امنیت به تلاش بر مى‏خیزد، زمینه را براى بهینه‏سازى اقتصاد فراهم مى‏آورد ، دانش و دانایى و بینش را مى‏گستراند، با جهل و خرافه به مبارزه بر مى‏خیزد، مرزها را استوار مى‏سازد، روابط بین‏المللى را برابر معیارهاى شرع و خرد سازمان مى‏دهد، اقامه عدل و قسط مى‏کند، نسیم مهر و مهروزى را بر هر کوى و برزن مى‏وزاند، ریشه ستم و بیداد را مى‏سوزاند و هم روحها و جانها را مى‏پروراند، اوج مى‏دهد و از خمودى و خستگى مى‏رهاند.
انسان کامل در این اندیشه، که در برج‏وباروى جامعه قرار مى‏گیرد، افزون بر نگاه‏هاى تیز و هوشیارانه‏اى که به بیرون جامعه‏اش دارد که دشمن یورش نیاورد و روزنه‏اى نیابد و به درون دژ راه‏یابد، درون را نیز، همه‏گاه رصد مى‏کند که روحهاى والا، شاداب، پرتکاپو، سالم، آسمانى و ملکوتى، دچار آفت و بیمارى نشوند.
این اندیشه و آن روح سالم و تربیت شده، نراقى را بر مى‏انگیزاند که شبان و روزان، گاه و بى‏گاه، براى رسیدن به چنین جامعه آرمانى و مدینةالنبى به تلاش و تکاپو بپردازد و شجاعاته و بى‏باکانه، گام در راه‏هاى بى‏رهرو بگذارد و تمام دشواریهاى را به جان بخرد که کارنامه درخشان او، که صفحه‏اى از آن را پیش روى دارید، نشان‏گر این معناست.
نراقى، با درسى که از مکتب جان پرور پدر گرفته بود و دانش و تجربه خود او نیز، چنین راهش مى‏نمودند که شالوده ریزى مدینه ولایى، بدون روحهاى آسمانى و جانهاى شعله‏ور که بسان تندر بر شب و شب‏آفرینان، بخروشند و روشنایى بیافرینند، ممکن نیست.
از این روى، به تلاش سخت توان‏فرسا دست‏زد و بوته ذوبى را که پدر براى آبدیده شدن او ساخته بود، برابر روح و روان و توان مردم زمان خود، بازسازى کرد، تا روحهاى زنگارزده و از کارآیى افتاده را بگدارد و صیقل دهد و براى پنجه‏افکندن با روزگار ستم‏آلود و جانکاه و برافراشتن بیرق نظام ولایى، مهیا سازد.
او، برنامه و طرح خود را براى تربیت روحها و بردن آنها به سرچشمه‏هاى روشن، نردبان سعادت نام‏گذاشت.
او، براى رسیدن به قله‏هاى بلند عزت و بنیان‏گذارى جامعه ولایى، با زبانى شیرین و آهنگى نرم و گوش‏نواز، نغمه‏هاى‏آسمانى خود را مى‏سرود و مردمان روح خسته و بیمار را به پیمودن پله‏هاى سعادت و فرارفتن به بام مقدس و والاى رستگارى فرا مى‏خواند.
این نردبان بلند و مقدس و افراشته به بام رستگارى، انسان را راهنمایى مى‏کند که چگونه روح خویش را پله پله بالا برد و در هر پله‏اى چه سان زشتیها را فرو ریزد، بار خویش را سبک کند و توان نو برگیرد، تا بتواند به پله بالاتر گام بگذارد، تا کم کم، به آخرین پله برسد و نسیم رستگارى ، روح او را سرمست کند و در سکر ابدى و سرمدى فرو برد.
این حرکت بزرگ و آسمانى او، در جنگ دوم ایران و روس خود را نمایاند و شگفت جلوه‏گرى کرد و جانها و روحهایى را برانگیزاند که از لاک تن به در آیند و حماسه‏اى با شکوه بیافرینند .
او، گرچه مجال نیافت اندیشه بنیادین خود را پیاده کند و به یارى روحهاى شعله‏ور و ساخته شده در کارگاه معراج‏السعاده، دستگاه ستم را برچیند و ستم‏پیشگان و حاکمان ناکارامد و بى‏تدبیر را از ساحت این دیار بروبد و خود سرخوشانه به تماشاى شکوه‏آفرینى روح‏پرورى و اندیشه ناب و والایش بنشیند؛ اما شکر خداى را که پس از سالها، امام خمینى توفیق یافت، با همین دو بال، در آسمان این دیار به پرواز درآید و رستاخیزى برزگ بیافریند.
امام، معمار توانا و چیره‏دست و با ذوق روحها بود. روحها و جانهاى با شکوهى ساخت و در جاى جاى این دیار افراشت و آن‏گاه اندیشه ولایى خود را بر آنها وزاند ، آن چنان که دیدید و دیدیم ، زیر و زبر کرد و بنیاد نوینى پى‏ریخت.
رحمت و درود خداوند بر آنان بادا.
منبع: www.naraqi.com
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان