طلوع آفتاب وجود او، بهنگام بود و در گاه نیاز.
او، در روزگارى در این دیار پرتو افکند، به هر کوى و کومهاى، هر دشت و دمنى نورافشاند که شبهاى دیجور و دیرپاى ستم و نامردمیها، روحها و جانها را فسرده و از تکاپو، به سکون کشانده بودند.
روزگار، روزگار هرج و مرج بود. حکومت و دولت با اقتدار و شوکتى بر پا نبود که کارها را سامان دهد و مدار و محور قرار بگیرد.
داعیهداران، با دسته و گروهى از جیرهخواران ، اوباشان ، هرزگان ، هرزهدرایان ، هرزهاندیشان ژاژخاى ، قد بر مىافراشتند، پس از یغماگریها، خونریزیها و در همکوباندن اراده مردمان، در بخشى و سرزمینى علم حکمروایى خویش را بر مىافراختند و دمادم با نیزهدارانشان رعب مىانگیختند و با گروه بدسگال ژاژخاى، زشتى و تباهى مىپراکندند.
در هر بخشى و ناحیهاى از این دیار، کرکسهایى به نام خان و شاهزاده، به دور از خوى و منش انسانى، مردمانى را در زیر یوغ خود داشتند که نه جسمها، جانها را مىمیراندند و خاکسترشان را بر باد مىدادند.
پاییز جانها بود. جانها و روحها، بسان برگهاى خزانزده، از بلنداى جسمها فرو مىریختند و جسمهاى بىبرگوبار روح، اسیر سرپنجه بادهاى بىرحم بنیان برافکن بودند.
از سرپنجه بادهاى پاییزى خون مىچکید، بىرحمانه و خشماگین، از همه سوى مىتوفیدند و گردبادى هولانگیز بر مىانگیختند و آن هم، بىمحابا و بىباکانه، جامهاى بلورین را مىشکست و جسمهاى بهتزده و بىانگیزه را در بیابانهاى خشک و خموش رها مىساخت.
چه دهشتانگیز است، گورستان جانها. از هر سوى آن مرگ مىتوفد و از آسمان آن، مرگ مىبارد . مرگ در مرگستان جانها، با تمام وجود و اژدهاگون، دهان مىگشاید و هر موجود ذىروحى را به کام خود مىکشد.
چه ترسناک و هولافزاست، سرزمینى که جسمهاى مردمان آن، فربه، از این سوى به آن سوى مىروند، مىخورند و مىآشامند، همسر و همخوابه مىگزینند، زادوولد مىکنند، شادمانه مىزیند، در میهمانیها و جشنها، شادمانه و سرخوشانه مىگویند و مىخندند، در درگیریها، نزاعها، کشمکشها، شرکت مىجویند، علیه این و آن قد بر مىافرازند، اما روح و جان فردافرد آنان، خمود و خموش، خسته و بال و پرشکسته، ناامید و افسرده، بىهیچ تکاپو و خیزشى، راه گورستان پیش گرفته است.
چه دلگزاست دشت خموشى که روزگارى رویشگاه جانهاى آبدیده، روحهاى شاداب و رخشان بوده؛ اما داس ستم، نه جسمها که روحها را درویده و بیابان خشک و سوزانى، بىهیچ رویش و زایشى، به جاى نهاده است.
چه دلگیر است سرزمین خوابگردان. مردمانى که چشم دارند، اما زیباییها و جلوههاى آفرینش را نمىبینند، گوش دارند، اما سخن حق، فریاد ستمدیدگان، آهو ناله زجرکشیدگان و صفیر شلاق ستم را بر بدن برهنگان زمین، نمىشنوند که روح آنان از حق پویى و حقیقتبینى، بازمانده و در حجاب هزار توى گرفتار آمده است.
با این روحهاى فرو مرده و جانهاى فسرده، نمىشود مشعلى افروخت، حرکتى آفرید و خیزشى را سامان داد و بیرق دین و آیینى را برافراشت و از زندگى عزتمندانه و کرامت انسانى سخن گفت.
روح، باید آسمانى شود و در آن رستاخیز پدید آید و نشور، تا هم خود و هم کالبد خود را از پریشانى، مرگ سیاه و ذلیلانه در باتلاق و لجنزار زندگى برهاند.
روح، تا اوج نگیرد و به آسمانها بر نشود، درهاى آسمانها را به روى خود نگشاید و از انوار حق پرتو نگیرد، در چشمههاى حیاتبخش آسمانى، تن نشوید و زنگارهاى خود را نزداید، نمىتواند در میدان کارزار، با دیو و دد، درافتد.
حیات روح، در گرو نبرد جانانه با ناپاکیها و پلشتیهاست. زشتیها و ناپاکیها، همهگاه، با او در ستیز و نبردند و به سوى او لجن مىپراکنند، تا او را از عرصه بتارانند. رمز ماندگارى او در این میدان مرگ و زندگى، پاکى و زلالى است. وقتى پاک بماند و زلال و جارى، هر زشتى را مى شوید و هر ناپاکى را از دامن زندگى مىسترد.
روح، باید با توان و هیمنه و شکوه، بر اهریمنهاى زشت روى، که سیاهى مىگسترانند، چیره شود و زمین و ساحت زندگى خود را از آنها پاک سازد.
نیاز همیشگى و دمادم روح است که از آفتاب پرتو بگیرد، تا شب بر او نتازد. با خورشید همراه و همگام باشد و در روشنایى آن راه بپوید، تا سیاهى و تاریکى بر او چیره نگردد .
روح، تا با براق روشنایى بر ظلمت نتازد و با شمشیر آبدیده و رخشان، تاریکى را از خود نتاراند، نمىتواند به دنیاى روشن خورشید وارد شود و از نسیم دلگشا و روحافزاى بهشت جانها بهره برد که ظلمت او را در کام مخوف و بویناک خود فرو مىبرد.
روح آسمانى و ملکوتى است، با براق تن، گام در عرصه دنیا گذارده، تا توشه برگیرد و خود را کمال بخشد و بال و پر پرواز گیرد و به آشیان خود برگردد. حال اگر مرکب تن با سوار پرتکاپو و شورانگیز خود همراهى نکند و به چرا سرگرم شود و به خواست سوار خود گردن ننهد و سر از آخور بیرون نیاورد و بین آخور و مزبله در رفت و آمد باشد و هر سبزهزارى را ببیند، بلهوسانه به آن سوى بتازد و همنوا با مرغ باغ ملکوت، که چند روزى نغمهسراى باغ اوست، نغمه نسراید، از نوا و پرواز مىافتد و طعمه کرکسها مىشود.
کسانى که در برابر دیوان و ددان زانوزده و به دریوزگى، این در و آن در را دقالباب کرده و زبونانه، بر آستان این و آن، سرساییدهاند، تا راحتتر زندگى را بگذرانند و جسم خود را از گرما و سرما، رنج و درد، آوارگى و بىخانمانى، برهنگى و گرسنگى برهانند و چند روز دنیاى دنى را شادمانه و سرخوشانه، سپرى کنند، روح و جانشان را، پیش از آن که با تن به چاه ژرف و عمق ناپیداى زبونى و پستى، سرنگون گردند، به زنجیر بسته و آن را از بالندگى، افقگشایى، سپیدهآفرینى ، میداندارى و دامنگسترى، بازداشته و نگذاشتهاند به بام بلند معنى بالا رود، تا به هر چه پستى و رذلى است، پشت پا زند.
روحهاى ناپروریده، صیقل نادیده و گردافشانى نشده و بیمار، در کالبدها و جسمهاى فربه، گرفتار به چرب و شیرین دنیا، فرو رفته در مردابهاى بویناک عالمخاکى، فاجعهآمیزند.
اینها از اشراقات ربانى و نفحات رحمانى بىبهرهاند. چون بىبهرهاند، با شتاب به سوى وادى ظلمت در سیرند و آن به آن، از دنیاى روشن و راههاى پرمشعل و نشان، دور مىشوند و به درههاى ترسناک و هولانگیز نزدیک مىشوند.
خداوند جان آفرین، براى روشنایى جانها، مشعلهایى افروخته است، در همهجا و در همه آفاق .
جان، به هر سو بنگرد، مشعلى افروخته خواهد دید و نشانى افراشته.
جان، این مقدسترین، والاترین و با شکوهترین آفریده خداوند، همیشه و همهگاه، در هالهاى از نور در حرکت است.
هیچجانى، بىهاله نیست، مگر خود هاله را بر درد و گام در ظلمت گذارد.
خداوند، آن به آن، جان فردا فرد انسانها را در خنکاى نسیم و نفحه رحمانى خود، حیات نوین مىبخشد، مگر جانى که براثر آلودگى، از این فیض ربانى بىبهره ماند و گرفتار بادهاى صرصر گردد.
خداوند که جان را آفرید، در هر دشت و هامون، در هر تپه ما هور، در هر کوه و کوهسار، در هر دشت خشک و خموش، براى آن چشمهاى گوارا آفرید، تا سبوى تشنه خویش را از آنها لبالب سازد و راه جانان پیش گیرد، مگر جانى که چشمه چشمش خشکیده باشد و به چشمههاى زندگىبخش راه نیابد و تشنگى جانش را بگیرد.
ملااحمد نراقى، از این مشعلها بود که خداوند جانش را افروخت و در برههاى تاریک و هراسانگیز، فرا راه مردمان ایندیار افراخت.
ملا احمد نراقى، از اوان حرکت در جاده زندگى، روح و جانش، در دژ و حصارى استوار، از هر گزندى به دور ماند و پاک و بىآلایش، در گلستانى خوش و خرم بالید و دامنگسترد.
پدر باروبان این بارو بود و باغبان سختکوش و چیره دست این باغ و گلآراى خوش ذوق و سلیقه این گلستان.
او، براى تربیت و پرورش روحها، باغى دلگشا، با گوناگون گلها و میوهها آراست و با دقت و حوصله و پشتکار، علف هرزهاى آن را وجین کرد و خارهاى آزاردهنده را از بیخ و بن برکند .
او، در این بوستان دلفروز، رواقهایى بنا کرد و هر رواقى را با گلها و درختهاى میوهاى که در چشمانداز آن بود، نامى نهاد و بر آستان بلند آنها، نام جامعالسعادات را بر روى زبرجدى زیبا نقش کرد.
به این نیز بسنده نکرد. با بیانى دلنشین و آهنگى خوش، اما بیدارگر و پرهیز دهنده، علفهرزها و خارها را به او نمایاند و خطر یکیک آنها را گوشزد کرد.
به او یادآور شد: هیچگلى بىخار نمىشود. براى رسیدن به گلهاى سکرآور نیکبختى و میوههاى آرامبخش آلام، باید خارها را ریشه کن ساخت و علف هرزها، و پیچکهاى سمج را وجین کرد .
با کار آزمودگى تمام، او را به گوناگون هنگامهها و معرکهها، وارد مىساخت، تا روح و روانش آبدیده شود و با توفانهاى سهمگین رویارویش مىساخت، تا روح و روانش به ایستادگى و پایمردى، خو بگیرد و براى دستو پنجه نرم کردن با دشواریهاى توانفرسا آمادگى بیابد .
در حقیقت جامعالسعادات ، بوته ذوب بود. پسر را در آن مىگداخت، سپس بسان آهن تفته به روى سندان مىگذاشت و با پتک مىکوبید، تا یارایى و برایى یابد و براى روزگار سخت هولانگیز که در پیش داشت و در طالع او مىدید، مهیا گردد.
این رسالت بزرگ که تربیت و پرورش روح بزرگ بود، پایان پذیرفت و پدر بیرق حق را در بحرانىترین و غبارانگیزترین روزگار، به دست پسر سپرد و چشم از جهان فرو بست.
ملااحمد، وقتى ایران را تار و پود گسسته دید و دریافت که این گسستگى از بىمدارى است، به اندیشه چاره افتاد. از نبوغ، دانش و تجربه خود بهره برد و طرحى دقیق، بر اساس معارف بلند اسلامى شیعى پىریخت و آن ولایت مطلقه فقیه بود.
این اندیشه والا و بلند که از چشمهسار ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیهم السلام) سرچشمه مىگرفت، محور و مدار و انگیزاننده خیزشها و حرکتها شیعى بود و اصلى شناخته شده و مورد پذیرش، اما نراقى به آن سامانى نوین بخشید و در بوته اندیشه خود، تمام زوایاى آن را دقیق و باریکاندیشانه به نقد و بررسى گذاشت و هرم حکومت ولایى را به زیباترین روى، نگارگرى کرد و با گوناگون دلیلها، به برهانى کردن این که باید در رأس این هرم، فقیه زمانشناس، تقواپیشه، شجاع، تدبیرگر و سیاستمدار آگاه و تیزنگر باشد، پرداخت.
او، باور راسخ داشت که هرکسى به جز فقیه جامع و همهسونگر در رأس مخروط حکومت باشد، حکومت، ناشایست و غاصبانه خواهد بود.
در این اندیشه، انسان کامل هسته مرکزى حرکت است و جلودار مردم. او، هم به بست و گشاد کارها مىپردازد، امور جارى را سامان مىدهد، در گسترش امنیت به تلاش بر مىخیزد، زمینه را براى بهینهسازى اقتصاد فراهم مىآورد ، دانش و دانایى و بینش را مىگستراند، با جهل و خرافه به مبارزه بر مىخیزد، مرزها را استوار مىسازد، روابط بینالمللى را برابر معیارهاى شرع و خرد سازمان مىدهد، اقامه عدل و قسط مىکند، نسیم مهر و مهروزى را بر هر کوى و برزن مىوزاند، ریشه ستم و بیداد را مىسوزاند و هم روحها و جانها را مىپروراند، اوج مىدهد و از خمودى و خستگى مىرهاند.
انسان کامل در این اندیشه، که در برجوباروى جامعه قرار مىگیرد، افزون بر نگاههاى تیز و هوشیارانهاى که به بیرون جامعهاش دارد که دشمن یورش نیاورد و روزنهاى نیابد و به درون دژ راهیابد، درون را نیز، همهگاه رصد مىکند که روحهاى والا، شاداب، پرتکاپو، سالم، آسمانى و ملکوتى، دچار آفت و بیمارى نشوند.
این اندیشه و آن روح سالم و تربیت شده، نراقى را بر مىانگیزاند که شبان و روزان، گاه و بىگاه، براى رسیدن به چنین جامعه آرمانى و مدینةالنبى به تلاش و تکاپو بپردازد و شجاعاته و بىباکانه، گام در راههاى بىرهرو بگذارد و تمام دشواریهاى را به جان بخرد که کارنامه درخشان او، که صفحهاى از آن را پیش روى دارید، نشانگر این معناست.
نراقى، با درسى که از مکتب جان پرور پدر گرفته بود و دانش و تجربه خود او نیز، چنین راهش مىنمودند که شالوده ریزى مدینه ولایى، بدون روحهاى آسمانى و جانهاى شعلهور که بسان تندر بر شب و شبآفرینان، بخروشند و روشنایى بیافرینند، ممکن نیست.
از این روى، به تلاش سخت توانفرسا دستزد و بوته ذوبى را که پدر براى آبدیده شدن او ساخته بود، برابر روح و روان و توان مردم زمان خود، بازسازى کرد، تا روحهاى زنگارزده و از کارآیى افتاده را بگدارد و صیقل دهد و براى پنجهافکندن با روزگار ستمآلود و جانکاه و برافراشتن بیرق نظام ولایى، مهیا سازد.
او، برنامه و طرح خود را براى تربیت روحها و بردن آنها به سرچشمههاى روشن، نردبان سعادت نامگذاشت.
او، براى رسیدن به قلههاى بلند عزت و بنیانگذارى جامعه ولایى، با زبانى شیرین و آهنگى نرم و گوشنواز، نغمههاىآسمانى خود را مىسرود و مردمان روح خسته و بیمار را به پیمودن پلههاى سعادت و فرارفتن به بام مقدس و والاى رستگارى فرا مىخواند.
این نردبان بلند و مقدس و افراشته به بام رستگارى، انسان را راهنمایى مىکند که چگونه روح خویش را پله پله بالا برد و در هر پلهاى چه سان زشتیها را فرو ریزد، بار خویش را سبک کند و توان نو برگیرد، تا بتواند به پله بالاتر گام بگذارد، تا کم کم، به آخرین پله برسد و نسیم رستگارى ، روح او را سرمست کند و در سکر ابدى و سرمدى فرو برد.
این حرکت بزرگ و آسمانى او، در جنگ دوم ایران و روس خود را نمایاند و شگفت جلوهگرى کرد و جانها و روحهایى را برانگیزاند که از لاک تن به در آیند و حماسهاى با شکوه بیافرینند .
او، گرچه مجال نیافت اندیشه بنیادین خود را پیاده کند و به یارى روحهاى شعلهور و ساخته شده در کارگاه معراجالسعاده، دستگاه ستم را برچیند و ستمپیشگان و حاکمان ناکارامد و بىتدبیر را از ساحت این دیار بروبد و خود سرخوشانه به تماشاى شکوهآفرینى روحپرورى و اندیشه ناب و والایش بنشیند؛ اما شکر خداى را که پس از سالها، امام خمینى توفیق یافت، با همین دو بال، در آسمان این دیار به پرواز درآید و رستاخیزى برزگ بیافریند.
امام، معمار توانا و چیرهدست و با ذوق روحها بود. روحها و جانهاى با شکوهى ساخت و در جاى جاى این دیار افراشت و آنگاه اندیشه ولایى خود را بر آنها وزاند ، آن چنان که دیدید و دیدیم ، زیر و زبر کرد و بنیاد نوینى پىریخت.
رحمت و درود خداوند بر آنان بادا.
منبع: www.naraqi.com