ماهان شبکه ایرانیان

حرکت حبّی و انسان کامل(از نگاه عرفان)-(۳)

ادلّة حرکت حبی در قوس صعود   عرفان‌پژوهان در تبیین نظری سیر صعودی و آهنگ کثرت به وحدت، تحلیل‌هایی ارائه می‌دهند: ۱

حرکت حبّی و انسان کامل(از نگاه عرفان)-(3)

ادلّة حرکت حبی در قوس صعود
 

عرفان‌پژوهان در تبیین نظری سیر صعودی و آهنگ کثرت به وحدت، تحلیل‌هایی ارائه می‌دهند:
1. فرعِ بازمانده از اصل، پیوسته در جست‌وجوی حقیقت خویش است. این میل و حبِّ زایل‌ناشدنی کثرات را به حرکت صعودی وامی‌دارد. مولانا بنای فاخر مثنوی معنوی را بر پایة همین آموزه، بنیاد می‌نهد و ابیات آغازین مثنوی بن‌مایة هزاران بیت پس از خود می‌گردد.
2. حبّ ناقص به کامل و جاذبة میان نقص و کمال. صدرالمتألهین در تبیین این جاذبه می‌نگارد هر ناقصی از نقص‌اش گریزان و متنفّر، و به سوی کمالش در حرکت است؛ پس هر ناقصی عاشق کمال خود خواهد بود و هنگام جدایی، مشتاق و شیفتة اوست (صدر المتألهین، 1423: 7/144ـ147).
3. جاذبة میان معلول و علت تامّه. لایه‌های بیرونی هستیْ معلول و تعیّنِ لایه‌های میانی و در نهایت، همهْ معلول و تعینات مبدأ هستی به شمار می‌روند؛ پس با حبّ، بدان سمت و سو روان‌اند (همان: 146).
4. ماهیات و ممکناتْ اموری اعتباری و غیراصیل و ظهورات و شئونات حق تعالی هستند که گذرا و موقتی‌اند. «رقیقتْ» وابستگی تام به «حقیقت» خویش دارد و لحظه به لحظه با افاضة او پابرجاست و برای بقای راستین، گرایش و عزم آنجا را دارد. این کشش و وابستگی، حرکتی باطنی را فراهم می‌آورد که با حبّ عجین است و قوس صعود را رقم می‌زند.
5. تعینات و کثراتْ ظهور اسمای ظاهر، باسط، خالق، محیی و مانند آن‌اند و سرانجام با فرارسیدن دولت اسمای باطن، قابض، ممیت، معید، مفنی و... بساط آنها برچیده شده، به بطون و مبدأ خویش می‌گرایند. این تبدل در پرتو حبّ ذاتی حق و حبّ به اسما‌ و آثار خود و جذب و فراخواندن آنان به جوار خویش تحلیل می‌پذیرد.
6. اصالت با وحدت است و کثرات در ذات و بنیاد خود، دل در گرو وحدت دارند، و در تلاشی همیشگی برای بازگشت به مقرّ و موطن نخستین به سر می‌برند. چنان‌که قرآن این تلاش تکوینی و تشریعی انسان را گوش زد می‌کند: «یا ایها الانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه؛ ای انسان تو به سوی پروردگارت سخت در تلاشی پس دیدار خواهی کرد او را» (انشقاق: 6).
7. ادلة نقلی. به نظر می‌آید ادلة نقلی پیش‌گفته (آیات «و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون» (ذاریات: 56) و «یحبّهم و یحبّونه» (مائده: 54) و حدیث «کنت کنزاً مخفیّاً...») بیشتر ناظر به حرکت حبّی در قوس صعود باشند؛ چون محبت و معرفت و عبودیت حق تعالی در سیر صعودی تحقق می‌یابد و هبوط پیش درآمدی بر سلوک و صعود به حقیقت هستی است.
اینک مهم‌ترین پرسشی که به ذهن می‌رسد این است که چه نسبتی میان این «حبّ ساری و حرکت صعودی» از یک سو و «حرکت حبّی» از دیگر سو برقرار است؟ آیا می‌توان این «حبّ و کارکردهایش» را «حرکت حبّی» اصطلاحی نامید؟
هرچند عرفان‌نگاران از حرکت حبّی به «حرکت ایجادی» تعبیر آورده‌اند و تنها در مدار نزول از آن سخن رانده‌اند و واژة «حرکت حبّی» در حوزة تنزّل اصطلاح شده است؛ ولی می‌توان گسترة این اصطلاح را توسعه داد و در ظرف صعود نیز به کار بست. مجوز آن نیز می‌تواند، بنیادهای نظری مشترکِ دو سیر باشد؛ زیرا همچنان که در مدار نزول، حبّ ذاتی حق تعالی به خویش، منشأ آفرینش و حرکت شد، در عرصة بازگشت نیز حبّ حق به خویش و آثار و مظاهرش، کثرات را به سوی وحدت فرا می‌خواند. بدین سان «حبّ الاهی» به خود و آثارش، بسط و قبض هستی را فراهم آورده، اول و آخر را به هم می‌پیوندد؛ «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» (حدید: 3).

انسان گذرگاه صعود
 

این سیر صعودی در کدامین مسیر تحقق می‌پذیرد؟
با پذیرش امکان صعود و پس از سخن در عامل سیر، اینک نوبت به بررسی بستر آن می‌رسد. باز هم باید توجه داشت که در مکتب مشّا ــ که اساسش هوهویت و استقلال ماهیت‌هاست ــ هر ماهیتی جز خودش چیز دیگری نمی‌تواند باشد. بنابراین تصور یک سلسلة مترتّب و متّصل از موجودات که مایة تحقق یک سیر صعودی را فراهم سازند، ناممکن است. حتی «انسان» ــ که در اندیشة مشاء نیز کامل‌ترین نوع است ــ نمی‌تواند این نقش را بر عهده گیرد؛ چون از منظر آنان، نفس ناطقة انسانی نیز مانند دیگر پدیده‌ها، موجودی مستقل و محدودی است که به هیچ‌وجه قابل تبدّل جوهری و تحول ذاتی نیست. نفس ناطقه از آغاز پیدایش تا آخرین مرحلة کمالش، از نظر ذات و ماهیت ثابت بوده، تنها در عوارض و کمالات ثانوی تغییر می‌یابد.
با ظهور حکمت متعالیه و گام نهادن حرکت جوهری در عرصة معرفت، نارسایی تحلیل حرکت در جهان ماده تا رسیدن به تجرد، از میان برخاست. بنابراین باید در قوس صعود هم مانند قوس نزول، انسان را مسیر و معبر این سلوک دانست. علت این امر جامعیت و گسترة وجودی انسان به عنوان «کون جامع» است. اما این حرکت باید بر اساس «حرکت حبّی» باشد نه بر پایة حرکت جوهری تا این سیر تکاملی و قوس صعودی در مراتب تجرد نیز ادامه یابد (یثربی، 1374: 425ـ426).
آدمی به هر اندازه که «انسانیتش» را به فعلیت درآورد، در تحقق این صعود نقش می‌آفریند. بی‌گمان در رأس هرم انسانیت «خلیفة الله الاعظم؛ انسان کامل محمدی»(ص) قرار دارد و پس از وی جانشینان معصومش به وراثت معنوی و اذن الاهی بر این کرسی تکیه دارند. «مسندنشینِ ازلی‌ـ‌ابدیِ انسانیت بالفعل»، حقیقت محمدیه است و این جایگاه به گونة اصیل و ذاتی به وی تعلق دارد؛ حتی دیگر انبیا نیز گرچه از نظر زمانی و وجود جسمانی بروی سبقت دارند، در حقیقت، همه خلفای وی‌اند و به نیابت در این مقام نشسته‌اند.
از آنجا که عوالم خلقی از تجلیات و مظاهر وجودی انسان کامل‌اند (قیصری، 1416: 1/213)، حرکات و سیر حبّیِ همة موجودات در قلمرو وجودی انسان کامل و از مجرای وجودی او رخ می‌دهد. ولی اللهْ خود، عالم صغیر (عصاره و فشردة تمام عوالم) و دربردارندة مراتب وجودی بوده، می‌تواند مسیر و معبر قوس صعود باشد (امام خمینی، 1362: 67ـ68). بنابراین در جهان ماده و فراتر از آن، همة پدیده‌ها در مسیر رسیدن به انسان کامل‌اند. غایت و حاصل حرکت حبّی، انسان کامل است و سایر انسان‌ها مظاهر، شئون و اجزای وجودی وی‌اند که پا به عرصة وجود گذاشته، به تکامل می‌رسند (همو، 1378: 60). تنها در کارگاه وجودی انسان است که جسم و ماده به جان و تجرّد گام می‌نهد و به فراتر از آن پرواز می‌کند. انسان هدف همة حرکت‌های دیگر بوده، تمام حرکت‌ها به او پایان می‌پذیرد و موجودات از مسیرِ وجودی او به حق تعالی می‌رسند. با این تحلیل، یکی از اسرار خطاب «باب الله» به حضرت ولیعصر(ع) آشکار می‌گردد: «أین باب الله الذی منه یؤتی»؟ (دعای ندبه) کجاست باب و راه رسیدن به خداوند که جز از طریق آن، رسیدن به خدا ممکن نیست؟
چه در تکوین و چه در تشریع، برای رسیدن به کمال مطلق و حقیقت هستی راهی جز اتصال به انسان کامل وجود ندارد. آموزه‌های دینی مربوط به امامت ـ در حوزه تشریع ـ به طور کامل با حقایق تکوینی و خارجی در متن نظام هستی، انطباق و هماهنگی دارند.
بدین ترتیب، «انسان بالفعل» به‌عنوان «عالم صغیر» جامع مراتب وجودی «عالم کبیر» بوده، می‌تواند گذرگاه حرکت صعودی ما‌سوی‌الله، قرار گیرد. مسیری که در آن، پایین‌ترین درجة وجود، یعنی قوة محض، به بالاترین مرتبة هستی، یعنی فعلیت نامتناهی، پیوند می‌خورد. به برکت وجود چنین انسانی، آغاز قوس نزول همان پایان قوس صعود بوده، احد در میم احمد(ص) تجلی می‌کند. بر این مبنا شبستری سرود:
احـــد در میم احمـد گشته ظاهر
در این دور «اول» آمد عین «آخـر»
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است
در قوس صعود با فنای همة تعینات، میم احمد در احد غرق می‌گردد:
در آن خلــوت‌آباد راز و نیــاز به روی دویــی بوده چون در فــراز
نمانــد اندر احمـد زمیمش اثر
کــه آن حلقــه‌ای بــود بیــرون در
احد جلوه‌گر با شئون و صفات
نبی محـو حق چون صفت عین ذات
انسان کامل با سعة وجودی و سلوک، دو حلقة هستی را به هم می‌پیوندد و اولیّت و آخریت حق تعالی را به فعلیت و ظهور تام می‌رساند.
دو ســر خـــط حــلقة هستی
به حقیقت به هــم تــو پیــوستی
و اینک، وارث این شکوه، خاتم اولیای محمدیین، موعود ادیان، مهدی(ع) است.

انسان قافله‌سالار حرکت حبّی
 

انسانِ کامل سلسله‌جنبان قافلة هستی و راهبر قلمرو تکوین است. این راهبریْ در عرصة تشریع به صورت امامت و هدایت انسان‌ها رخ می‌گشاید و با چهرة ولایت، امامت و سیادت بر خلایق جلوه می‌نماید.
قافله‌سالاری و سرپرستی انسان کامل در جنبش حبّی، پشتوانة عمیق نظری و معرفتی دارد. به چند گونه می‌توان مبانی این نهضت وجودی را تبیین و تحلیل کرد:
یک. بر مبنای ولایتِ «عین ثابتِ» انسان کامل بر سایر «اعیان ثابته» و بازتاب این ولایت و احاطه در حرکت حبّی.
دو. از باب احاطة حقیقت محمدیه ــ که حقیقتی است کلی و فراگیر ــ بر همة موجودات؛ کلیت و عموم به گونة سعة وجودی و احاطة سریانی بر ممکنات.
سه. بر اساس حامل اسما و صفات بودن انسان کامل و مظهر اسم جامع بودن او. اوست که تمام جمال و جلال را ظهور و انعکاس می‌دهد و خلایق در این آینة تمام‌نما، همة حسن هستی را تماشا می‌کنند، شوقِ وصالِ این حسن، در خلایق جنبشی عظیم و بی‌کران برمی‌انگیزد که در نهایت به سیر حبّی الاهی فرجام می‌یابد.
چهار. بر بنیاد واسطة فیض بودن انسان کامل. او واسطة علی‌الاطلاق است و در حرکت حبّی نیز واسطه اوست؛ بی حضور وی هیچ تکاپویی متولد نمی‌شود و ماسوی‌الله در رکود و سکون باقی خواهند ماند؛ بلکه بی وساطت او ظهوری نخواهند یافت.
مجموعة ممکنات کاروانی بزرگ و واحدند که قافله‌سالار آن «جانشین الاهی» است. این رهپویان حبّی ــ که شیفتگان جمال معبود و هواخواهان زیباروی ازل‌اند ــ در سایة ولایت و سرپرستی ولی الله، به سوی جمیل مطلق و نقطة وحدت سیر دارند (جوادی آملی، 1380: 3/125). قافلة هستی غریبِ دورافتاده‌ای است که شتابان به سوی وطن مألوف قدم می‌زند. عشق با جدایی در ارتباط است؛ عشق نی به نیستان، عشق انسان به جهان قدس و محبوب ازلی. عشق یعنی شوق سوزان موجودی که از اصل خویش دورمانده و جویای روزگار وصل خویش است؛ چنان‌که قرآن نیز اشاره دارد: «إنا لله و إنا الیه راجعون؛ همه از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم (بقره: 156).
آدمی مسافر غریبی است که از دیار آشنایی دورافتاده است. روح بشر از خدا صادر شده و پیش از خلقت جسمانی، نزد او بوده و پس از تعلق به بدن، مهاجر دور از خانمانی شده است که همواره قرارگاه اصلی و منزلگاه ازلی‌ـ‌ابدی خویش را می‌جوید. قصّه‌های عرفانی مانند «لیلی و مجنون»، «یوسف و زلیخا»، «شیرین و فرهاد» و «وامق و عذرا» با زبان تمثیل در پی بیان این پریشانی و جدایی‌اند. گاه این روح صادر از خدا به «نی»‌ای بریده از نیستان تشبیه شده که با نوای حزن‌انگیز و حاکی از جدایی، مرد و زن را به ناله می‌آورد. زمانی به «بازی» که در دام دنیا اسیر آمده، یک وقت به «طوطی»‌ای که گرفتار قفس است و وقتی دیگر به «سیمرغی» که کنج گلخنی نصیبش گردیده، گاهی به «ماهیِ» افتاده در خشکی و زمانی به «شاهی» که به گدایی افتاده است.
باری! در قوس نزول و هنگام هجران و جدایی از وطن، این انسان کامل است که در مسند «خلیفة الله» و نخستین تجلی فعلی حق، یعنی وجود عام منبسط، پا به عرصة وجود می‌نهد و به دنبال خود سایرین را هم تنزل می‌دهد. حق تعالی در او تجلی تام کرده و از تجلی وی ـ که بازتاب جلوة حق است ـ در مراتب پایین‌تر، خلایق ظهور می‌یابند؛ بدین ترتیب سایر موجودات از مجرای وجودی‌ او پدید آمده، از مظاهر وی به شمار می‌آیند. روشن است که اِسناد کثرات به انسان کامل، اسناد میانی و تحلیل حلقة میانی زنجیرة علل است و اسناد نهایی آن به مبدأ هستی و هستی مطلق خواهد بود و تمام کثرات از جمله خود انسان نیز در ذات خود فانی و مستهلک در ذات قیومی‌اند. جز وحدت ذاتی حق تعالی که ارکان هستی را دربرگرفته، اصالت و حقیقت ریشه‌دار دیگری مجال خودنمایی ندارد.
به اذن الاهی، سرسلسلة هر جنبشی «انسان جامع» است. مجموعة برون از شمارش حرکت حبّی در هستی، آینه‌ای است که حرکت حبّیِ خلیفة‌ الله را می‌نمایاند؛ همان‌گونه که کثرات،‌ بازتاب تجلی اوست. حبّ مخلوقات به حق تعالی، شعله و بارقه‌ای از عشق وی به معبود هستی است. ولی الله، در دایرة ولایت خویش، نه تنها این تلاطم فراگیر را مدیریت می‌کند، که با تک‌تک این سیرها، معیّت قیومی نیز دارد؛ یک‌یک حرکات حبّی در مدار احاطه و اشراف وی تعریف می‌یابد. با وساطت او، سیر و صعود به سامان رسیده، همگان به قهر یا رغبت به منزلگه معشوق گام می‌نهند و به قول حافظ، منزل معبود را «پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس».
خلایق در غایت و کیفیت حرکت، دنباله‌رو «مظهر اسم اعظم»‌‌اند. همان‌طور که «قطب توحید» پرشتاب و پیوسته به سوی هستی مطلق، سلوک دارد و تمام حیاتش توحیدی است، گسترة گیتی نیز در پی او با شتاب، عزم نقطة وحدت دارد. سراسر دگرگونی‌ها و شدن‌ها در نهاد و حقیقت خویش، حرکتی توحیدی و رو به مبدأ هستی دارند؛ هرچند در ظاهر، عیان نباشد یا حتی در ساحت تشریع و انتخاب، خلافش رخ نماید. قرآن بارها و بارها به این واقعیت تصریح دارد: «و لله یسجد من فی السماوات و الارض طوعاً و کرها و ظلالهم بالغدو و الآصال؛ و هرکس در آسمان‌ها و زمین است و هم‌چنین سایه‌های آنها با میل و کراهت، صبح و شام خدا را سجده می‌گذارند (رعد: 15). «و له من فی السماوات و الارض کلّ له قانتون»؛ و هر کس در آسمان‌ها و زمین هست، همه ملک اوست و با خضوع و خشوع مطیع فرمان وی‌اند (روم: 26).
منبع: www.urd.ac.ir
ادامه دارد...
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان