مقدمه
تصویر رایج از عرفان آن را با نوعی اعتزال، گوشه نشینی، پرداختن به اصلاح خویش و انصراف از جامعه همراه میداند و اصلاح فرد را بر اصلاح جامعه مقدم میشمارد. اغلب متصوفه، اصالت را به عزلت و گوشه نشینی میدهند. برای نمونه از سفیان ثوری نقل شده است: «بر تو باد به گوشه نشینی و کمی آمیختگی با مردم» (ابن حمدون، ١٩٩٦، ج ٣: ٣٣٥).
فضیل بن عیاض میگوید: «خدا را هم نشین خودت بگیر و از مردم کناره بگیر!» (فیض کاشانی، ١٤١٧ق، ج ٤: ٥). یحیبن معاذ رازی میگوید: «تو در دنیا تنها به یک نفس (خودت) مکلف هستی، اگر آن را درست کردی، فساد دیگران به تو آسیبی نمیرساند» (رازی، ١٤٢٣ق: ١٧٢). ابراهیم بن علی کفعمی میگوید: «بر تو باد به گوشه نشینی و تنهایی، در بندگی [خدای] شاهد ناظر بخشنده» (کفعمی، ١٤١٢ق: ١٦٦). سعیدبن مسیب میگوید: «بر تو باد به عزلت که همانا آن بندگی خداست» (بیهقی، ١٤٠٨ق: ٩٤) و از ربیع بن خثیم (خواجه ربیع) این گونه نقل شده: «دین را بفهم و سپس کناره بگیر!» (همان).
حکیم ترمذی میگوید: «چاره ای برای تو از کناره گیری از مردم و خلوت گزینی نیست.
پس به اندازة دوری تو از مردم، نزدیکی ظاهری یا باطنی تو به حق، محقق میشود» (ابن عربی، ١٤٢١ق، ج ١: ٢٧٠).
باوجود این تصاویر، این پرسش مطرح میشود که آیا عرفان با مبارزه قابل جمع است و ساختن فرد با ساختن جامعه نسبتی دارد؟
مصطفی چمران (١٣٦٠-١٣١٠) یکی از چهره های مهم تاریخ معاصر ماست که جدای از سیره شخصیاش، در آثارش به تبیین این مسئله پرداخته است. او در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن تحصیلات دبیرستانی در مدارس دارالفنون و البرز، در سال ١٣٣٥ در رشته مهندسی برق از دانشکده فنی دانشگاه تهران به عنوان دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل و راهی برکلی امریکا شد. وی تحصیلاتش را در مقطع دکترا در الکترونیک و فیزیک پلاسما پی گرفت. پس از آن استادی و پژوهشگری را فروگذاشت و بعد از شکست اعراب از اسرائیل در ١٩٦٧ و به دنبال آموزش فنون نظامی راهی اروپا، الجزایر و مصر شد. سپس به دعوت امام موسی صدر به لبنان رفت و در آنجا در سامان دادن مدرسه صنعتی جبل عامل، حرکةالمحرومین و امل (افواج مقاومة اللبنانیة) نقش محوری ایفا کرد.
سپس راهی ایران شد و به خواست امام خمینی (ره) در ایران ماند. آزادسازی پاوه و سامان دادن جبهه غرب، تشکیل ستاد جنگ های نامنظم، سامان دادن جبهه جنوب، نمایندگی مجلس، وزارت دفاع و عضویت در شورای عالی دفاع بخشی از زندگی اجتماعی چمران است. او در نهایت در ظهر ٣١ خرداد ١٣٦٠ در دهلاویه در نزدیکی سوسنگرد در خوزستان، با ترکش خمپاره به شهادت رسید (چمران، ١٣٨٠: ١٤-١٣).
این پژوهش میخواهد در بررسی کتابخانه ای این پدیده را در آثار شهید چمران بررسی کند که آیا چنین عرفانی امکان پذیر است؟ تفاوت نگاه عرفان ستیز با عرفان پرهیز چیست؟ آیا این نگاه منحصر به چمران است و ابعاد مختلف عرفان مبارزه جو (خمینی، ١٣٧٩، ج ٢١: ١١) کدام است؟ ابتدا این دوگانه را بررسی میکنیم، سپس آن را در متون دینی و اندیشۀ عارفان مجاهد مییابیم و سپس به بازخوانی ابعاد آن در اندیشه چمران میپردازیم.
بخش عمده مباحث برجایمانده از شهید چمران در حوزة عرفان عملی است؛ گرچه بعضی از مباحث او به عرفان نظری هم گوشه میزند. منظور از عرفان عملی، دانش بدیلی است که رویکرد عرفانی در قبال علم اخلاق در دنیای اسلام پدید آورد. عرفان عملی علم سیروسلوک و مربوط به بعد عملی و رفتاری انسان عارف و در حقیقت متن رفتار، سلوک و شهود اوست. این دانش عهده دار تبیین و توصیف سیر و سلوک عارف است. عرفان نظری دانشی است که هستی را از منظر عارف تبیین و توصیف میکند (پارسانیا، ١٣٩٥: ٩٥-٩٤).
١. تقابل دو نوع عرفان
چمران خودمحوری را وجهه غالب انسان ها در دنیا میداند و در برابر آنان از انسان هایی یاد میکند که از لذات مادی فراتر میروند، اما او این افراد را که به دنبال ساخته شدن خودهستند، خودمحور میخواند، زیرا با وجود آنکه از لذات دنیا فراتر رفته و به سمت خدا در حرکت بوده اند، رنگی از خودخواهی را حفظ کرده اند؛ چون مسئله، شخص خود آن ها و دستیابی شخص خودشان به معرفت است : «در دنیا انسان هایی نیز یافت میشوند که عمق دیدشان با دیگران تفاوت دارد؛ به لذات مادی دنیا راضی نمیشوند، به مال و جاه و اولاد علاقۀ چندانی ندارند، به آرزوهای زودگذر دل نمیبندند و به طورکلی اسیر دنیا نمیشوند ولی درعین حال به «خود» و به «من» علاقه مندند. «من» آن ها والامقام است و خواسته هایی والا دارد و هیچ گاه خود را سرگرم بازیچه های دنیا نمیکند. آرزوهای آن ها آسمانی و خدایی است، به بینهایت و ابدیت اتصال دارد و همۀ دنیا را دربرمیگیرد.
از معراج روح سیراب میشود و در بعدی روحانی و خدایی سیر میکند؛ ولی به هرحال، رنگی از خودخواهی و خودبینی در آن وجود دارد» (چمران، ١٣٨١: ٤٠-٣٩).
او همچنین از سنخ دومی صحبت می کند که از اساس خودمحوری را برداشته اند، به دنبال عمل به تکلیف وارد عرصۀ مبارزه با موانع تحقق اراده الهی روی زمین میشوند و در نتیجۀ مقابله با هزینه های این مسیر و مشخصا مرگ، توانایی غلبه بر خویش را یافته اند و از خود و خواسته هایشان جدا شده و به فنای فیالله میرسند: «البته هستند معدود کسانی که از این خودخواهی هم میگذرند و آن چنان در خدا محو میشوند که دیگر «خود» و «من» نمیبینند و با همۀ وجود به درجۀ وحدت میرسند... سخن از موقعی است که آدمی در برابر تجربه ای سخت قرار میگیرد و مرگ بر او مسلم میشود و به راستی دست از جهان میشوید، با همۀ دنیا و مافیها وداع میکند، همۀ خودخواهیهایش ریخته میشود، به پوچی زندگی و آرزوهای زودگذرش آگاه میشود.
آسمان رنگ دیگری به خود میگیرد. زمین جلوة دیگری مییابد. گذشته ها همچون خیال از نظر آدمی میگذرد. دشمنیها، کینه ها، حسادت ها، کوته نظریها، خودخواهیها، غرورها، خواسته ها، آرزوها، همه پوچ و بیمعنی مینمایند. آدم میماند و خدا که ماورای این زمین و زمان است و بقیه بازیچه است، مسخره است، بیمعنی است... در این حالت، آدمی با دنیا وداع میکند، از همه چیز میگذرد، خود را به خدا میسپرد و آمادة هجرت به دنیای ماورایی میشود، از همۀ خواسته ها و آرزوها سبک میگردد؛ گویی در عالم برزخ سیر میکند و حالتی خاص و عجیب در او پدید میآید که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. انسان در اینجاست که کاملا خود را به خدا میدهد و از همه چیز خود، حتی غرور و من «خود» درمیگذرد. میداند و اطمینان حاصل میکند که همۀ آن ها به باد رفته اند و نابود شده اند و دیگر نیستند و بیمعنی و پوچ بودند و دیگر بازنمیگردند...
اکنون اگر به خواست خدا، انسان از عالم برزخ بازگردد، دوباره قدم به جهان مادی بگذارد و دوباره زندگی را از سر گیرد، حالات زیر در او به وجود میآیند:
١. احساس شرم از آن همه کودکی و آن آرزوهای بچگانه و خواسته های پست که قبلا داشته است؛
٢. احساس اینکه به عقلی کلیتر پی برده و به حقایق بزرگی در عمل رسیده است؛ بنابراین معیارها در نظر انسان تغییر پیدا میکند، از پوچیها و مسخره ها صرف نظر میکند و خواسته هایش در بعدی عمیق تر و وسیع تر جاری میشود؛
٣. احساس اینکه او و همۀ او متعلق به خداست. او از همه چیز خود درگذشته است و اگر دوباره به دنیا آمده، فقط به خواست و ارادة خدا بوده است؛ بنابراین او برای خود چیزی و وجودی ندارد، هرچه هست اراده و مشیت خداست و او فقط باید به خاطر خدا و در راه خدا قدم بردارد و سراسر وجود خود را وقف خدا نماید و بس...
این حالات که در تجربه ای کوتاه و سریع به انسان دست میدهد، با نتیجۀ سال ها عبادت و ریاضت و مطالعه و تحقیق برابری میکند و آن چنان آدمی را منقلب میکند که انسانی جدید و بازساخته به وجود میآورد» (چمران، ١٣٨١: ٤١-٤٠).
او از این تجربه برای خود سخن میگوید: «من بازیافته ام. من رفته بودم. من متعلق به خدایم. من دیگر وجود ندارم. منی و منیتی دیگر نیست. دیگر به کسی عصبانی نخواهم شد. دیگر به نام خود و برای خود قدمی برنخواهم داشت، دیگر هوی وهوسی در دل خود نخواهم پرورد. آرزوها را فراموش خواهم کرد. دنیا را سه طلاقه خواهم نمود، همۀ دردها و شکنجه ها و زخم زبان ها را خواهم پذیرفت» (چمران، ١٣٩٠: ٧٣-٧٢).
چمران به عرصۀ مبارزه ورود میکند و بدین ترتیب بر غلبه بر خودخواهیهایش، رنگ الهی میگیرد و سپس به دنیا باز میگردد و با وجهه الهی به مبارزه ادامه میدهد.
شکل شماره (١). سنخ شناسی عرفان و خودسازی
شکل شماره (2). مدل انسان بازیافته شهید چمران (نسبت مبارزه و عرفان)
٢. عرفان مبارزه جو در متون دینی و عرفای مجاهد شیعی
این فقط مصطفی چمران نیست که از این نوع نگاه به عرفان سخن میگوید. هم در ادبیات عرفای ما و هم در متون دینی این امر مورد توجه است و میتوان شاخص های زیر را از این متون برداشت کرد:
١. انسان نسبت به خدا، خود، جامعه و محیط زیست مسئول شمرده شده است (شریف رضی، ١٤١٤ق: ٤٢).
٢. معرفت یابی به خدا و جامعه سازی لازم و ملزوم یکدیگرند که صلاح فردی و معرفت، انسان را لاجرم به ساختن دیگران و مبارزه میکشاند و مبارزه و اصلاح، زمینۀ خودسازی و معرفت یافتن به خدا را فراهم میکند. ترک اصلاح اجتماعی و انجام وظایفی مانند امربه معروف و نهیازمنکر موجب فسق و کفر برشمرده شده است. برای نمونه از امام باقر(ع) و امام صادق (ع) نقل شده است: کسی که با امربه معروف و نهیازمنکر نسبت به خدا دین داری نمیکند، دین ندارد) (مجلسی، ١٤٠٣ق، ج ٩٧: ٨٦). در روایت معروف پیامبر(ص) نیز اهتمام نداشتن به امور مسلمین عامل سلب اسلام دانسته شده است (کلینی، ١٤٠٧ق، ج ٢: ١٦٤) و نمیتوان به بهانۀ عرفان، تکالیف اجتماعی را ترک کرد. اساسا انفراد با اسلام نسبتی ندارد (شاه آبادی، ١٣٨٦: ٤٤-٤٣) و امیر مؤمنان (ع) مبارزه نکردن را موجب برگشتن (انحراف) قلب انسان دانسته اند (شریف رضی، ١٤١٤ق: ٥٤٢).
٣. خودسازی و معرفت یابی بدون ابتلا و درگیری در جامعه شکل نمیگیرد و بسیاری صفات و ملکات اخلاقی هم در انسان شکل نمیگیرد یا از بین نمیرود؛ مگر در عرصۀ جامعه و ابتلا. از نظر ابن شعبۀ حرانی (١٣٦٣: ٣١٦ و ٣١٨) بسیاری از صفات و ملکات و احکام هم اساسا ماهیتی اجتماعی دارند. جامعه و حضور اجتماعی، محل ساخته شدن انسان است. بدون برائت و درگیری با مشرکان، کافران، منافقان، ظالمان وغیره نمی توان به معنویت رسید و معنویت منهای مبارزه و جامعه سازی پذیرفته شده نیست (خمینی، ١٣٧٩، ج ٢٠: ٣١٥-٣١٤).
٤. دنیای مذموم که باید آن را ترک کرد، به معنای دنیاطلبی است که انسان را از تحصیل رضایت و معرفت الهی بازدارد (خمینی، ١٣٨١: ١٢٠) نه مبارزه و اصلاح گری و دفاع از حکومت اسلامی (جوادی آملی، ١٣٧٦: ١٤٧-١٤٦). توجه به خدا به معنای بریدن از دنیا نیست، بلکه به معنای در جهت الهی قراردادن مظاهر زندگی مادی است. زهد، تعلق نداشتن و در بند دنیا نبودن است نه ترک دنیا و زهدنمایی (طهرانی، ١٣٩٥ الف: ٣٥-٣٤؛ همو، ١٣٩٥ ب: ١٥٠-١٤٩). در اسلام اساسا گوشه نشینی معنا ندارد. (حق شناس، ١٣٩٦: ٩٤؛ خمینی، ١٣٧٩، ج ١٨: ٥١٦-٥١٥). عارفان حقیقی بین جامعه و میان مردم و مشغول اصلاح گری هستند، اما قلب هایشان متوجه خداست. (شریف رضی، ١٤١٤ق: ٤٩٧؛ ابن بابویه (شیخ صدوق)، ١٣٧٦: ١٩٦).
٥. کنترل قوه شهوانیه با قوه غضبیه است و کمال قوه غضبیه (شجاعت) عامل ایجاد کمال قوه شهوانی (عفت) است (پارسانیا، ١٣٩٥: ٦٣؛ شاه آبادی، ١٣٨٦: ١٨٦). مبارزه و دیگرسازی با ایجاد ملکۀ شجاعت (کمال قوه غضبیه) و فرصت گذشتن از دنیا و غلبه به ضعف های درونی باعث میشود تا بتوان بر قوه شهوت غلبه کرد و آن را به کمال خود یعنی ملکه عفت رساند و یک شبه راه صدساله را طی کرد (خمینی، ١٣٧٩، ج ١٧: ٣٠٥) و با خرق تمام حجاب ها به وجه الله نظر کرد (همان، ج ١٣: ٥١٥-٥١٣) و این گونه قیام برای خدا، معرفت میآورد (همان، ج ١٨: ١٢٦).
شکل شماره (٣). نحوه کنترل قوه شهوت
٦. مبارزه و دیگرسازی به تنهایی کافی نیست و رافع ارتباط مستقیم با خدا و توسل به معصومان نیست. این رابطه و خودسازی فردی اثر مستقیمی بر مبارزه دارد و بدون آن ممکن است مبارزه به انحراف کشیده شود (خمینی، ١٣٧٩، ج ٥: ٥١٢-٥٠٩). در روایات، ویژگی عارفان مجاهد، راهب شب بودن و شیر روزبودن برشمرده شده است (کلینی، ١٤٠٧ق: ٢٣٢).
٧. عرفان و معنویت فردی به جامعه سازی تقدم رتبی دارد نه زمانی؛ یعنی اصل خودسازی بر مبنای عمل به تکلیف و هدف از دیگرسازی نیز ساختن خویش است (خمینی، ١٣٧٩، ج ٥: ١٦٩)؛ پس خودسازی و جامعه سازی هم زمان و مؤثر بر یکدیگرند.
شکل شماره (٤). نسبت بین خودسازی (عرفان) و جامعه سازی (مبارزه)
٨. اساسا مبارزه و اصلاح گری اجتماعی و وظایفی مانند امربه معروف و نهیازمنکر و جهاد، بخشی از رحمت رحیمیۀ الهی (ملکی تبریزی، ١٤١٦ق: ١٤٣؛ خمینی، ١٣٧٢: ٢٣٧) برای رفع موانع رشد انسان ها و الهیشدن آن هاست (جوادی آملی، ١٣٨٤: ٢٧-٢٦)؛ ازاین رو باید این اصلاح گری و مبارزه نیز عارفانه و رحمانی باشد و رحمت بر غضب در آن مقدم باشد و وجهه دعوت و رحمت و اصلاح گری آن بر خشم و غضب بچربد (همان: ٣٠-٢٩).
شکل شماره (٥). ویژگیهای عارفان مبارزه جو در متون دینی و اندیشۀ عارفان مجاهد
٣. ابعاد عرفان مبارزه جو
در همین چهارچوب، مصطفی چمران فلسفۀ حیات را در مبارزه معنا میکند و آن را بخشی از اراده تکوینی الهی برای آزمایش انسان میداند: «خدایا تو خواستی که انسان را در معرکۀ عشق و فداکاری بیازمایی» (چمران، ١٣٩٢: ٥٥)؛ لذا نمیتواند عرصۀ کژیها و ناراستیهای موجود در جامعه را رها کند: «چه جور میشد که دردمندان عالم را فراموش کنم ؟ دل شکستگان را در دنیای غم تنها بگذارم؟ این رسالتی است خدایی که غم و عشق و حرمان بر دوش من گذاشته اند و من مسئولیت دارم تا وقتی که دردمندی و دل شکسته ای و غم زده ای و محرومی در این عالم وجود دارد، من همراز او و انیس شب های تار او باشم... من زندگیام را بدون درد و غم، سوز و حرمان، حیات نمیشمرم و بهشت موعود من وقتی شروع میشود که سر بر بالین مرگ فروبگذارم» (همان).
مبارزه و ابتلا برای آزمایش انسان در دنیا به منظور تربیت و آماده کردن انسان برای انسانیت است: «همۀ مبارزه، جنگ، مصیبت، فشار، درد و غم برای ساختن و آماده کردن این بشر برای مقام انسانیت است» (چمران، ١٣٩٠: ٦٦). «هدف ما انسان سازی است، انسانی که خدا را بپرستد، براساس ارزش های خدایی کار کند، با هوای نفس مبارزه کند، با طاغوت ها و ابرقدرت ها بجنگد و در برابر هیچ قدرتی جز خدا تعظیم نکند. جنگ، پیروزی، شکست، مصیبت، سختی، درد، غم، فعالیت، مبارزه و خلاصه همۀ زندگی برای تربیت انسان و عبرت او و بالاخره هدایت او به سوی کمال است» (چمران، ١٣٩٠: ٨٣). او معتقد است در نتیجۀ وجود ضعف ها در جامعه، خداوند عرصه هایی مانند جنگ را برای تربیت انسان ها ایجاد میکند و در این منطق، مبارزه و مجاهده راه خودسازی است: «میخواهم که... آن قدر صدق از وجودم بتراوم که دریای دورویی را بشویم. آن قدر گذشت از خود نشان دهم که کوه های خودخواهی را در آن ذوب کنم» (چمران، ١٣٩٢: ٣٤).
در این مبارزه، دردکشیدن عامل تعالی است و انسان را از خودخواهیها بیرون برده و به خدا نزدیک کرده و به اعمال و مبارزات او وجهۀ رحمانی میدهد. او برای دردکشیدن در این مسیر ارزش محوری قائل است: «من اعتقاد دارم خدای بزرگ، انسان را به اندازة درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است، پاداش میدهد و ارزش هر انسانی به اندازة درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است و میبینیم که مردان خدا بیش از هرکس در زندگی گرفتار بلا و رنج و درد شده اند... درد، دل آدمی را بیدار میکند، روح را صفا میدهد، غرور و خودخواهی را نابود میکند، نخوت و فراموشی را از بین میبرد، انسان را متوجه وجود خود میکند... درد آدمی را به خود میآورد، حقیقت وجود او را به آدمی میفهماند، ضعف و زوال و ذلت خود را درک میکند و دست از غرور کبریایی برمیدارد و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را میفهمد و آن را توجیه میکند» (چمران، ١٣٩٢: ٦٨-٦٧)؛ بدین ترتیب در مواجهه با مسائل مختلف درد میکشد و با این درد به مجاهده برمیخیزد و تعالی مییابد: «خون برزمین ریختۀ شهیدان است که خودخواهی را در من میکشد. ضجۀ مجروحان و نالۀ دردمندان و آه بیوه زنان است که هوی وهوس را در من سرکوب میکند. اشک شکسته دلان است که روحم را صاف و شفاف میکند. فداکاریهای حماسه انگیز دلاوران است که هدف مقدس انسانیت را در نظرم جلوه گر میکند. بالأخره دردها و رنج ها و شکست های مردان خداست که مرا به عرفان میکشاند، روحم را به اعلی علیین اوج میدهد، مظاهر زودگذر و دل فریب زندگی را بیارزش میکند، به من رضا میدهد، توکل میدهد، سوز و شور و عشق میدهد و مرا به خدا میرساند» (چمران، ١٣٩٢: ١١٥). او این درد را مهم ترین و اساسیترین لازمۀ تکامل انسان در دنیا میبیند:
«درد و غم، از وجود اکسیری ساخت که جز حقیقت چیزی نجوید، جز فداکاری راهی برنگزیند و جز عشق چیزی از آن ترشح نکند... احساس میکنم تحمل درد و غم و خطر و مصیبت در راه خدا مهم ترین و اساسیترین لازمۀ تکامل در این حیات است.
معتقدم زندگی در خوشی و بیغمی، لذت و سلامت، امن و نعمت، آدمی را فاسد و منجمد و بیاحساس میکند... هجوم دائم بر جوانان ما در جنوب، ضرب وشتم، خطر و قتل، ترس و عدم امنیت و درد و غم آن ها را پاک و مصفا کرده است. خودخواهیها، شهرت طلبیها و خودنماییها را سوزانده... و در عوض روح رضا و توکل و قبول خطر، محرومیت و حتی شهادت در جوانان نضج گرفته است» (چمران، ١٣٨٠: ٩٩).
این گونه است که در مبارزه و زندگی و جهاد او، رحمت بر غضب پیشی میگیرد چراکه این دردکشیدن خودخواهی را از او دور کرده و نه از روی غضب مهارنشده که از روی شجاعت وارد میدان میشود. همان گونه که ابن سینا اشاره میکند عارف شجاع است، به خاطر اینکه مشتاق دیدار خداست و ترسی از مرگ ندارد (ابن سینا، ١٣٨١: ٣٦٥). بر این مبنا او به احساس مسئولیت گسترده و فراگیر میرسد و پا به عرصۀ مجاهدت میگذارد و از دردهای زندگی مردم و بیعدالتیها تا مسئولیت تاریخی شیعه و نسل های گذشته و آینده در او هست : «در هر قطرة اشک یتیم محو میشوم و در آه بیوه زنان میسوزم و در گرسنگی مستمندان آب میشوم و در ظلمت کدة مظلومین و محرومین از شدت بغض خفه میشوم» (چمران، ١٣٩٢: ٤٩). «آرزوی پیروزی ندارم. از سرنوشت مردم فلک زده میترسم؛ ترسی تاریخی، ترسی هزاروچندساله، ترسی که همۀ عقده ها و فشارها و ترس های شیعیان این دورة طولانی را در بر دارد... ترس همۀ مردم گذشتۀ ما در دلم موج میزند. ترس قرن های آینده برای فلک زده های آینده، برای محرومین آینده. در آرزوهای فلسفی من دردی و غمی سنگین به وجود میآورد. یک دنیا غم و درد، یک عالم ترس، این همه فلک زدگی، این همه فشار و ظلم بر دوشم سنگینی میکند. خود را به سختی میکشم و میخواهم قهرمان تحمل و فداکاری باشم و این غم و درد هزاروچندساله را به دوش بکشم و این رسالت مقدس را به دیگران برسانم» (چمران، ١٣٩٢: ٥٧ -٥٦).
«خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم. خدایا تو را شکر میکنم که باران تهمت و دروغ و ناسزا را علیه من سرازیر کردی تا در میان طوفان های وحشتناک ظلم و جهل و تهمت غوطه ور شوم و نالۀ حق طلبانۀ من در برابر غرش تندرهای دشمنان و بدخواهان محو و نابود گردد و در دامان عمیق و پرشکوه درد، سر به گریبان فطرت خود فرو برم و درد و رنج علی را تا اعماق روحم احساس کنم. خدایا تو را شکر میکنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم و ناخالصیهای وجودم را در آتش درد بسوزم و خواسته های نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم... خدایا اکنون احساس میکنم که در دریایی از درد غوطه میخورم، در دنیایی از غم و حسرت غرق شده ام؛ به حدیکه اگر آسمان ها و زمین را و همۀ ثروت وجود را به من ارزانی داری، به سهولت رد میکنم و اگر همۀ عالم را علیه من آتش کنی و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوه های غم و درد مرا شکنجه کنی، حتی آخ نگویم، کوچک ترین گله ای نکنم، کمترین ناراحتی به خود راه ندهم، فقط به شرط آنکه ذکر خود را و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری؛ به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم و همۀ دردها و شکنجه ها را به جان و دل بخرم و اثبات کنم که عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است، لذت و درد دنیا مرا تکان نمیدهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد» (چمران، ١٣٦٠: ٣٨-٣٦).
در نگاه او مهم این است که در عرصۀ مبارزه و تحمل این دردها لحظه ای از مسیر حق و شیوة دینی و اخلاقی (سبقت رحمت بر غضب) دست برنداشت و جز خدا به کسی تکیه نکرد و آمادة تحمل هزینه های مختلف مانند تهمت و رنج مادی، آسیب بدنی وغیره بود. دردکشیدن و لذت دردکشیدن برای تحقق حق، او را به پذیرش رنج های مسیر میرساند: «خدایا تو میدانی که من در انجام وظیفۀ انسانی خود ذره ای فروگذار نکردم، لحظه ای از مرگ نهراسیدم، هیچ گاه به خاطر مصلحتی خاص حق و حقیقت را زیر پا نگذاشتم، در میان گرداب های سهمگین فرورفتم، طوفان های دشنام و تهمت را تحمل کردم و ذره ای از تو منحرف نشدم. تو میدانی که روزگاری بر من گذشت که حتی زمین و آسمان به دشمنی من کمر بستند. از هر طرف اژدهای مرگ دهن باز کرده بود که مرا ببلعد؛ حتی لحظه ای به حیات خود اطمینان نداشتم. از هر گوشه ای گلوله به سوی من جاری میشد. من قسم خورده بودم که اگر همۀ ذرات وجود به دشمنی من کمر ببندند، همه را تحمل کنم؛ ولی یک لحظه از حق و حقیقت روی برنتابم و یک ذره تسلیم ظلم و دروغ نشوم و دنیا و مافیها را سه طلاقه کنم. جز به خدای خود به چیزی و کسی تکیه نکنم و جز خدا از هیچ کسی انتظاری نداشته باشم. جز خدا نخواهم و جز خدا نجویم.
من قسم خوردم که فقط حق را بگویم و جز حق نجویم و جز به طریق حق نروم و برای مصلحت خود محافظه کاری و سکوت نکنم و از اینکه همۀ عالم از چپ و راست ضد من تجهیز شوند، نهراسم» (چمران، ١٣٩٢: ١٥١-١٥٠).
لازمۀ این مبارزه جویی، ترک آسایش و آرامش است. این امن و قرار نداشتن در دنیا و مبارزه، راه او را بر اتکای به دنیا بسته و او را به استقرار و اطمینان به خدا و عشق و محبت کشانده است. ناتوانی در تحقق کامل هدف خودش در دنیا و مشاهدة شکست خویش و مبارزان الهی پیش از خود نیز دنیا را در نظر او پست تر کرده تا هیچ هدفی جز اقامۀ حق نداشته باشد و آماده و مشتاق مرگ و دیدار محبوب باشد: «در حیات خود، لحظه ای نیافتم که در آرامش و اطمینان خاطر بیاسایم؛ با خیال آسوده به تماشای زیباییهای عالم بپردازم و از غروب آفتاب، بیدغدغۀ خاطر لذت ببرم و با دقت کافی، به سیر و سیاحت ستارگان آسمان بپردازم؛ بدون ترس و وحشت تا کرانه های بینهایت تا ورای کهکشان ها پرواز کنم و با قدرت و شجاعت، از گردونۀ فلک بالا روم؛ با دلی آرام و روحی آسوده به ملاقات پروردگار خویش نائل آیم. در حیات خود هیچ گاه امنیت نداشته ام، اطمینان خاطر نیافته ام، خانه و مأوای مستقل پیدا نکرده ام، پناهگاهی نجسته ام و اطمینان و استقراری نداشته ام. خواستم که امنیت و اطمینان و استقرار خود را از اشیای مادی بردارم و بر عشق و محبت تکیه کنم و استقرارگاهی در خانۀ دل بنا کنم و امنیت و اطمینان خاطر خود را در بعدی بالاتر از ابعاد عادی زندگی جست وجو کنم، به عشق درآویزم که در خلال طوفان ها و گرداب خطرها، باقی و پایدار است و حتی با مرگ زایل نمیشود. [آرزو داشتم ] یتیمی با چشم اشک آلود به خواب فرو نرود، نالۀ دردمندی در نیمه های شب، سکوت ظلمت را نشکافد، آه سوزانی از سر ناامیدی به آسمان نرود. آرزو داشتم تجلی صفات خدایی را در همه جا و همه کس ببینم، جمال و جلال، کمال و علم، خلاقیت و عشق، محبت و اخلاص و انسانیت را مدار زندگی بیابم. آرزو داشتم شمع باشم، سرتاپا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به کفر، جهل و طمع اجازه ندهم که بر دنیا سیطره یابند. آرزو داشتم، چه آرزوهای دورودرازی! چه آرزوهای طلایی که احساس میکنم همه اش خاک شده! اکنون ناامید و دل شکسته، دست از آرزوهایم برداشته، تسلیم قضا و قدر شده ام. فقیر، بدبخت و بینوا، دل بر مرگ نهاده ام و فهمیده ام که در خلال این تاریخ دراز پردرد، هزاران هزار همچو منی آرزوهای بلند به سر داشته اند و همه پس از تجارب تلخ به خاک رفته اند. من نیز بهتر و بلندپایه تر از آن ها نیستم و ادعاهای گزاف نباید بپرورانم و نباید انتظارات بیجا داشته باشم. اکنون حیات آن قدر در نظرم پست شده است که به خاطر جان خود یا هستی همۀ دنیا حاضر نیستم حقی را زیر پا بگذارم، یا دانه ای را به زور از موری بستانم یا در ادای کلمۀ حق از مرگ یا چیزی یا کسی وحشت کنم؛ بلکه دست از جان شسته، خود به پیشباز حوادث آمده ام و همۀ هستی خود را خالصانه تقدیم کرده ام (چمران، ١٣٨٠: ١٦٥-١٦٣).
این مسئولیت و دردکشیدن بیش از همه او را به فداکاری رهنمون میکند. فداکاری اساسا در این عرفان موضوعیت پیدا میکند، چون در برابر خودخواهی، موجب ایثار و گذشت از خود در راه رسیدن به محبوب میشود. این چنین مشتاقانه به آغوش خطر میرود و ضمن حضور در این مبارزه اطمینان و طمأنینه دارد: «تاریخ مرا در محک امتحان قرار داده است. میخواهد فداکاری مرا بسنجد. میخواهد شجاعت مرا بیازماید! میخواهد استعداد و تجربه های مرا مورد آزمایش قرار دهد! اکنون که پرچم خدایی به دست من سپرده شده است تا با طاغوت ها بجنگم و مبارزة من فقط با شهادت و فداکاری به منصۀ ظهور میرسد، پرچم رسالت به دست من سپرده شده است... آنجا دیگر جای صبر و انتظار نیست. چقدر اطمینان بخش و تسکین دهنده است چنین شهادتی. چقدر لذت بخش است سوختن در گلوله های دشمن در چنین حالتی. چقدر آدمی خوش حال و آرام و مطمئن به سوی شهادت پیش میرود و چقدر طمأنینه و آرامش و آسایش روح در من وجود دارد. به پیش میتازم. رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست» (چمران، ١٣٩٢: ١٤١ -١٤٠).
در این نگاه، عرصۀ مبارزه جایی است که فرد دنیاخواه و خداخواه را از هم جدا میکند و این گونه هدف بودن لقای خدا، عرصۀ مبارزه را رحمانی و دوست داشتنی میکند:
«آنجا که شیپور جنگ نواخته میشود، آنجا کسانی پروانه وار خود را به آتش میافکنند و بیمحابا به چنین مرگی بوسه میزنند. آنجا کسانی که به دنبال اسم و نام و نشان و مال و حیات آمده اند، دیده نمیشوند. آنجا مصلحت و منفعت و حیات و خودخواهی تقسیم نمیکنند. آنجا مرگ است، شرف است، فداکاری و ازجان گذشتن است؛ اما کسانی که از این دنیا جز غم و درد نخواسته اند، جز مبارزه و فداکاری کاری ندارند، جز اشک و خون ثمره ای نبرده اند، جز سوزوگداز عشق بهره ای نمیخواهند و جز لقای پروردگار هدفی ندارند. اینان در معرکۀ خطر و کشاکش جنگ خوشحال اند، از شادی در پوست نمیگنجند، پروانه وار خود را به آتش میزنند و از هیچ چیز نمیهراسند. آری، شیپور جنگ چه نغمۀ زیبایی است : نغمۀ شهادت، نغمۀ قربانیشدن، نغمۀ مهاجرت از خاک تیره به آسمان روح و ابدیت، نغمۀ معراج، نغمۀ نجات، نغمۀ پیروزی، نغمۀ وصال و نغمۀ عشق» (چمران، ١٣٩٢: ١٧٦).
مجاهد شهید آنچه را عرفا با عبادت و مواظبت های چند دهه ای در سودای کسب آن هستند یعنی لقاءالله را با عشق و ایثار و فنا پیدا میکند: «شکوه هستی انسان ها، در خاک پای محضر شهید، به خاک تواضع فرو میافتد زیرا آنچه هدف خلقت انسان هاست و آن وصول به خداوند متعال است، شهید با شهادت خود به اوج قلۀ آن و به اوج معراجی خود، به ملکوت اعلی، به قله ای از عشق و ایثار و فنا میرسد که جز خدا نمیبیند و جز خدا نمیخواهد و جز خدا همنشینی نمیجوید» (چمران، ١٣٩٠: ١٧٦).
حتی شهیدشدن و زنده ماندن مهم نیست، مهم رسالت و تعهد و تکلیف است: «جایی که دیگر مرگ و زندگی مطرح نیست، زنده ماندن مهم نیست، شهیدشدن مهم نیست، مسئله شرف و رسالت و تعهد و مسئولیت است» (چمران، ١٣٩٠: ١٤٨). اصل، نمایش تجلی فداکاری و پرستش در عرصۀ مبارزه است و حاضر نیست این را فدای چیزی مثل پیروزی کند، تنها تکلیف برای او مهم است: «ما به پیش میتازیم تا عروس شهادت را در آغوش بگیریم، نه به امید آنکه پیروز شویم. ما مبارزه میکنیم تا در قربانگاه عشق، عالیترین تجلی فداکاری و پرستش را در عمل نشان دهیم؛ نه آنکه دستاوردهای مادی حیات، ما را فریفته باشد. ما به سوی خدا میرویم تا از همۀ فرآورده های مادی عالم بینیاز شویم؛ نه آنکه خدا را وسیلۀ رسیدن به مصالح شخصی خود کنیم؛ بنابراین در کشمکش زندگی به سوی پیروزی چشم ندوخته ام و به هیچ کس امیدی نداشته ام و هیچ گاه سعی نکرده ام پاکی و لطافت قلبی خود را، فدای پیروزی و نجات کنم. منی که از همه چیز گذشته ام و حتی امید خود را از پیروزی قطع کرده ام، دیگر دلیلی ندارد که در برابر نظام ها و قدرت ها، فشارها، تهدیدها و تطمیع ها به زانو درآیم. من از همه چیز آزاد شده ام و پاکی و لطافت خود را به هیچ چیز حتی به نجات و پیروزی نمیفروشم...، اما اکنون میترسم که خدای بزرگ، مرا برای امتحان بزرگ تری آماده میکند تا اگر ریشۀ غروری در وجود سوخته ام سبز شده است، بسوزد و یا اگر ذره ای خودخواهی آسمان روح فداکارم را مکدر کرده است، صاف گردد و یا اگر خواهشی زمینی، مادون عشق و پرستش در دلم موج میزند، به کلی نابود شود... خدایا من چه هستم ؟ من کیستم ؟ من چرا آمده ام؟ چرا زنده ام؟ از حیات چه میخواهم؟ درویشی شوریده، دل سوخته، دل شکسته، ناامید از دنیا، تنها و تنها و تنها آنجا که خطر مرگ همچون باران میبارد، به استقبال مرگ میروم، در دریای مرگ شنا میکنم و به امید شهادت لحظه شماری میکنم. آنجا که افتخارات را تقسیم میکنند، آنجا که مصالح و منافع مطرح میشود، آنجا که همه رقصان و پایکوبان، پیروزی را جشن میگیرند، من حضور ندارم. یکه و تنها به گوشه ای میخزم و با خدای خود و اشک، خلوت میکنم. نه انتظاری به پیروزی دارم، نه امیدی به عطاها و بخشش ها، منفعت ها و مصلحت ها و نه ترسی از مرگ و شکست و نه ناراحتی از بدنامی و هجوم و تهمت و دروغ... زندگی در نظرم مسخره میآید؛ چه پیروزیهایش و چه شکست هایش، چه حیاتش و چه مماتش! چه ناراحتیهایش و چه دل خوشیهایش! چه امیدبستن به آرزوها و چه ترس از قضا و قدر...، همه و همه در نظرم مسخره میآید. به هیچ چیز و هیچ کس دل خوشی ندارم، از هیچ چیز و هیچ کس امید و انتظاری ندارم، از هیچ چیز و هیچ کس وحشتی ندارم. فقط به خاطر وظیفه برمیخیزم، به خاطر وظیفه غذا میخورم، به خاطر وظیفه میخوابم، به خاطر وظیفه میجنگم، به خاطر وظیفه مبارزه میکنم، به خاطر وظیفه حرف میزنم، به خاطر وظیفه زندگی میکنم.. و الا حیات بر من سخت سنگین و غیرقابل تحمل بوده است. شاید من مرده ام، روح کشته ام، سنگ و جامدم، از حیات و ممات دست شسته ام و فقط به خاطر وظیفه متحرکم» «چمران، ١٣٨٠: ١٥٣-١٤٩).
در این مسیر به خودش نیز متکی نیست و صبر برای این مسیر را هم از خدا میخواهد: «خدایا، به من صبر و تحمل ده تا از درد و غم نگریزم؛ از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکنم؛ در برابر مصائب و بلایا شکوه نکنم» (چمران، ١٣٩٢: ١٤٨).
این فداکاری، گریز از مسئولیت اجتماعی و خودمحوری و تلاش برای نجات دادن شخص خود نیست؛ بلکه برای بیدارگری دیگران است؛ بنابراین ضمن توجه به محبوب، متوجه دیگران نیز هست، بدون آنکه نظرش از محبوب منصرف شود: «بگذار خون دل من، شفق خونین غروب را خلق کند. بگذار قلب من همۀ دردها و غم های جهان را در خود جمع نماید و در قلب های مردم نشاط و شادمانی بذر کند. بگذار آه سوزان من ابرهای آتشین آسمان عدالت را به وجود آورد و از ریزش بارانش ریشه های ظلم بسوزد و درخت های عدالت بروید... بگذار فقر من به دنیا غنا بخشد و ماه و خورشید و ستارگان را به برهنه پایان هدیه کند. بگذار فداکاری من در دل کویر، چشمه ساری جوشان بیافریند که سربازان گمنام را در آن غسل تعمید دهند. بگذار گمنامی من آن قدر شکوه آیینه باشد که حتی دورافتاده ترین ستاره در سکوت وحشت زای کهکشان های دور نیز بر من رشک برد. بگذار بسوزم و از سوزش من به جهان نور برسد و خاکسترم چون کیمیای هستی، به جهان مرده حیات بخشد» (چمران، ١٣٩٢: ٨٨-٨٧). «از ته دل فریاد میزنم؛ ولی کسی فریاد مرا نمیشنود. دنیا را به مبارزه میطلبم و یک تنه به جنگ عالم میروم. وجود خود را به آتش میکشم. خون خود را بر زمین میریزم تا شاید کسی به هوش آید تا مگر وجدانی بیدار شود، یا گوش ضمیری فریاد استغاثۀ مرا بشنود... دلداده ای میخواهم که بر همۀ هستی قلم سرخ بکشد و از همۀ زنجیرها و اسارت محاسبه ها و ترس ها و علایق دنیوی آزاد گردد، یکپارچه آتش شود، عشق شود، فریاد شود، مبارزه شود، شمشیر شود، برنده شود، شیر شود و در کام شهادت فرورود و پرچم خونین سعادت انسان اسیر را از نسلی به نسل دیگر ارمغان دهد» (چمران، ١٣٩٢: ١٤٢).
اصل این مبارزه هم برای او اصالت نهایی ندارد، او این مبارزه را به قیمت افزایش معرفت خویش و بریدن از دنیا و طمأنینه به حیات ابدی میخواهد و به این شرط که دیگران هدایت شوند: «میخواهم شهید بشوم؛ ولی به راه خود امیدوار باشم. میخواهم مظلوم باشم؛ ولی راه خود را به حق بدانم. نمیخواهم حکومت داشته باشم و از خطر سقوط در بیم باشم. نمیخواهم قدرت داشته باشم؛ ولی ظلم و ستم کنم. نمیخواهم نماز بخوانم؛ ولی غرور زهد مرا برباید. نمیخواهم که تظاهر به دین داری کنم. نمیخواهم جزء مؤمنین باشم؛ ولی تعصب خشک جلوی عقل و دل مرا بگیرد. نمیخواهم پیروزی باشم که غرور و تکبر بر من مسلط شود. نمیخواهم احساسات انقلابی چنان مرا بگیرد که حقایق عینی را فراموش کنم. نمیخواهم درد و غم مرا بسوزاند؛ درحالیکه به عرفان من نیفزاید. میخواهم در آغوش مرگ فرو روم؛ چنانچه به حیات ابدی مطمئن باشم.
میخواهم سنگ زیرین آسیاب باشم؛ به شرط آنکه کاروان انسان ها به سوی تکامل پیش برود. میخواهم قربانی شوم تا امت اسلامی من باقی بماند (چمران، ١٣٩٢: ١٦٣-١٦٢).
«همیشه میخواستم شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمۀ حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم. میخواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. میخواستم در دریای فقر غوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. میخواستم فریاد شوم و زمین و آسمان را با فداکاری و ایمان و پایداری خود بلرزانم. میخواستم میزان حق و باطل باشم و دروغ گویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. میخواستم آن چنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند و طریق مستقیم، روشن و صریح و معلوم باشد و هرکس در معرکۀ سرنوشت، مورد امتحان سخت قرار نگیرد و راه فرار برای کسی نماند» (چمران، ١٣٦٠: ٣٩ -٣٨).
بدین ترتیب اگر او میخواهد مبارزه کند برای بالابردن کلمۀ حق است؛ مثلا اگر در عرصه علمی مبارزه میکند، میخواهد متکبران را زمین گیر کند و آنگاه خود خاضع ترین فرد مقابل حق باشد و اگر در این مسیر از خدا کمک میخواهد برای پیروی راه خدا و مشاهده و تسری دادن کمال و جمال او در دنیاست، نه برتریجویی بر دیگران: «من مسئولیت تام دارم که در مقابل شداید و بلایا بایستم، تمام ناراحتیها را تحمل کنم، رنج ها را بپذیرم، چون شمع بسوزم و راه را برای دیگران روشن کنم، به مردگان روح بدمم، تشنگان حق و حقیقت را سیراب کنم. ای خدای بزرگ، من این مسئولیت تاریخی را در مقابل تو به گرده گرفته ام و تنها تویی که ناظر اعمال منی و تنها تویی که به او پناه میجویم و تقاضای کمک میکنم. ای خدا، من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگ دلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر میفروشند، ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد. باید همۀ آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم؛ آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم. ای خدای بزرگ، این ها که از تو میخواهم چیزهایی است که فقط میخواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب میدانی که استعداد آن را داشته ام. از تو میخواهم مرا توفیق دهی که کارهایم ثمربخش شود و در مقابل خسان سرافکنده نشوم. من باید بیشتر کار کنم، از هوی وهوس بپرهیزم، قوای خود را بیشتر متمرکز کنم و از تو نیز ای خدای بزرگ میخواهم مرا بیشتر کمک کنی. تو ای خدای من، میدانی که جز راه تو و کمال و جمال تو آرزویی ندارم. آنچه میخواهم آن چیزی است که تو دستور داده ای و میدانی که عزت و ذلت به دست توست و میدانم که بی تو هیچم و خالصانه از تو تقاضای کمک و دستگیری دارم» (چمران، ١٣٨٠: ٢٩-٢٨).
مبارزة برای غلبۀ رحمت بر غضب، لوازمی دارد که یکی از مهم ترین آن ها گمنامی و نفی قدرت طلبی است. او در دل این مبارزه قدرت طلبی نمیکند و در پی نفع شخصی نمیرود و به دنبال گمنامی و فرار از ریاست: «اگر کسی جلوی دیگران را برای کار خیر بگیرد، گناه بزرگی است. کارهای بچگانه ای که به هدف ضرر میزند. من آن قدر کثیف و پست و کافر نیستم که به دنبال خودخواهی و غرور و مصلحت طلبی بخواهم دنبال راه دیگران بروم که منافع ملت را و انقلاب را زیر پا بگذارم. ملت را بازیچه قرار دهم. به خاطر قدرت شخصی بجنگم، به خاطر کسب سیاسی مبارزه کنم، به خاطر گروه گراییها حق را زیر پا بگذارم» (چمران، ١٣٩٢: ١٤٩). «خوش دارم آن قدر گمنام باشم که حتی در خاطرة توای خدای بزرگ نقش نبندم. خوش دارم نیست شوم و در عالم نیستی، به لقاءالله نائل گردم. (چمران، ١٣٩٢: ٣٦). «شوق او (من) آن بود که فداکاریاش را کسی نفهمد. درد درونش را کسی نداند و خوبیهایش مخفی بماند» (همان : ٦٣).
در حقیقت او از خود رها شده و نمیخواهد هیچ رنگی از خود در خروج از دنیا داشته باشد: «ای خدای من، خوش دارم هنگام وداع با دنیا تنها باشم. جز تو کسی مرگ مرا نبیند.
جز تو کسی قبر مرا نداند. خوش دارم به کلی محو شوم، کسی مرا به یاد نیاورد، کسی بر من اشک نریزد، کسی عکس مرا به دیوارها نصب نکند، کسی به دیدار قبر من نیاید، فقط آسمان بلند و ستارگان زیبایش انیس سکوت ابدی من باشد. خوش دارم به کلی بسوزم و خاکسترم به باد سپرده شود و چیزی از من در این دنیا باقی نماند. خوش دارم آن قدر گمنام باشم که حتی در خاطرة تو ای خدای بزرگ نقش نبندم. خوش دارم نیست شوم و در عالم نیستی روحم به ابدیت پیوندی دائمی ببندد» (چمران، ١٣٩٢: ١٧٤). «خدایا در معرکۀ مرگ و حیات، هنگام لقای با تو میخواهم تنها باشم. در صحنۀ عالم، هنگامی که مورد آزمایش عشق و عاشقی قرار میگیرم، آرزو دارم فقط تو شاهد من باشی، فقط تو رقص مرا در قربانگاه عشق نظاره کنی» «خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکش های پوچ مدفون نشوم» (چمران، ١٣٦٠: ٤٠). «از مشکلات موجود آگاهی کامل دارم و میخواهم کمکی کنم، نه آنکه دردی به دردها بیافزایم و میخواهم آرام و بیسروصدا و به خاطر خدا تا آنجا که قدرت دارم به اسلام و انقلاب و میهن خدمت کنم، و در این راه هیچ پاداشی از هیچ کسی نمیخواهم» (چمران، ١٣٩٠: ٧٦).
او متوجه آفات مبارزه و ضعف هایی است که در اثر نبودن خودسازی در مسیر مبارزة فرد و جامعه وجود دارد. او با بررسی تجربیات انقلاب اسلامی به نقش غرور، خودخواهی و سایر رذیلت ها در ضعف جامعه متوجه است. او مشکلات بر سر راه مجاهدان را ابتلا و آزمایش الهی برای فائق آمدن بر آفاتی از این دست می داند و به صورت خاص جنگ را چنین ارزیابی می کند: «اما بعد، هنگامی که منحرف می شویم، هنگامی که غرور و تکبر و خودخواهی بر ما سیطره پیدا می کند، هنگامی که خودبین و خودخواه می شویم، هنگامی که خدا را برای خود می خواهیم؛ هنگامی که فقط سلیقه و روش خود را خط مکتبی می نامیم، هنگامی که به دوستان خود تهمت می زنیم، هنگامی که صدیق ترین و پاکترین و خالص ترین مردان کشور را که سابقۀ پاکی و اخلاص و فداکاری دارند دروغگو می نامیم، هنگامی که همۀ نیروی خود را صرف کوبیدن هم می کنیم، آن گاه خدای بزرگ برای تنبیه یک سیلی به ما می زند تا بیدارمان کند، متنبه کند، ما را به خود آورد، رسالت مقدس اسلامی ما را به ما نشان دهد و این ضربات دشمن برای ما بیدارکننده و آموزنده است. این هم معجزه ای خدایی است که جنبۀ تربیتی دارد و برای هدایت و ارشاد ما به راه کمال، لازم و ضروری است... خدای بزرگ می خواهد همۀ ما را از کوچک و بزرگ متنبه کند و همه خودخواهی ها و مصلحت طلبی ها را محو و نابود کند» (چمران، ١٣٩٠: ١٦٨-١٦٧).
او همگان را به رعایت اخلاق، تحمل هزینه ها، فرار از منفعت ها و راحت طلبی، تقوی، زهد، پرهیز از خودنمایی و تخریب دیگران و مبارزه با نفس دعوت میکند: «بیایید مثل علی سنگ زیرین آسیا باشیم. فحش و ملامت و تهمت بشنویم ولی به کسی فحش ندهیم، به کسی حمله نکنیم، به کسی بد نگوییم، این همه ناملایمات را به خاطر خدا تحمل کنیم. بیایید مرد رزم باشیم، آنجا که پیروزی است و غنایم پیروزی را تقسیم میکنند، ما از آنجا دور شویم، ولی آنجا که خطرات، امکان شکست و نابودی است، احتیاج به فداکاری و شهادت است، ما آنجا باشیم، آنجا استقامت کنیم، آنجا فداکاری کنیم، آنجا به استقبال شهادت برویم. بیایید مرد تقوی باشیم، زاهد باشیم، لذت و خوشی و عیش ونوش را برای دیگران بگذاریم و خود درد و غم شکسته دلان را به جان بخریم و ناملایمات اجتماع را بر دل بپذیریم. بیایید به خاطر خدا زندگی کنیم، از خود نگوییم، به خاطر یک قدم خوبی، برای آن پروپاگاندا نکنیم و گاه وبیگاه آن را به رخ دیگران نکشیم، به دروغ نخواهیم که کارهای دیگران را به نام ما بنویسند، نخواهیم دیگران را در چشم مردم بده کنیم تا خود کسب وجاهت کنیم، انصاف داشته باشیم، دنیا را منحصر به خود ندانیم، برای دیگران حق حیات قائل باشیم، و اصولا رضایت خدا را فقط و فقط هدف خود قرار دهیم نه جلب توجه مردم و نظر موافق آنان را. بیایید نفس امارة خود را هر شب محاکمه کنیم، فکر نکنیم ما معصومیم و فقط مخالفان ما در معرض خطا و گناهند... با نفس اماره مبارزه کنیم و تسلیم شرک نشویم» (چمران، ١٣٩٠: ١١٠).
نتیجه گیری
در نگاه شهید مصطفی چمران ما با دو روایت از عرفان مواجه هستیم: عرفان خودمحوری که به دنبال رشد فردی است و رنگی از خودمحوری درون آن است، و روایتی که به دنبال عمل به تکلیف و مبارزه است و در نتیجۀ حضور در عرصۀ مبارزه از خودخواهی گذر میکند. در نگاه او، مبارزه و تکلیف گرایی محوریت دارد. مبارزه فلسفه حیات و محیط آزمایش و راه تربیت و خودسازی انسان است. مبارزه برای برداشتن موانع تحقق اراده الهی و بسط کمال و جمال او در دنیاست. با مبارزه فرد به گذشتن از خودخواهی و خودمحوری میرسد. دیدن دردهای انسان های حال و گذشته و آینده و رنج هایی که در مسیر مبارزه بر انسان بار میشود، او را به تعالی کشانده و از خودخواهی خارج میکند؛ بنابراین او احساس مسئولیت گسترده ای میکند و برای هزینه دادن و فداکاری آماده میشود، به ترک آسایش و آرامش دنیایی میپردازد و طمأنینه به خدا پیدا میکند. این مبارزه هدف نهایی نیست و برای کسب رضایت الهی و بیدارگری سایر انسان هاست. بر این اساس، مبارزه عرصۀ جداشدن انسان دنیاخواه و خداخواه است.
لوازم این مبارزه سبقت یافتن رحمت بر غضب است، مبارز رحمانی عمل میکند و پرخاش، خشونت و ظلم در او محوریت ندارد. فرایند این مبارزه هم متکی به خداست.
او به دنبال کسب رضایت خداست، نه خلق، پس گمنامی، نفی قدرت طلبی و پیگیری نفع شخصی موضوعیت دارد. او از هر آنچه رنگ غیرالهی به مبارزه میدهد و مصادیق خودمحوری است، جدا میشود مانند غرور، خودخواهی، راحت طلبی، منفعت طلبی، خودنمایی و تخریب دیگران. در این نگاه، عرفان از مسیر مبارزه محقق میشود و خودسازی و جامعه سازی در فرایند معرفت، یک مسیر درهم تنیده هستند.
شکل شماره (٦). الگوی عرفان مبارزه جوی شهید چمران
کتابنامه
ابن بابویه، محمدبن علی (١٣٧٦)، الأمالی، چاپ ششم، تهران: کتابچی.
ابن حمدون، محمد (١٩٩٦)، التذکرة الحمدونیة، چاپ اول، بیروت: دار صادر.
ابن سینا، حسین بن عبدالله (١٣٨١)، إشارات و التنبیهات، چاپ اول، قم: بوستان کتاب قم.
ابن شعبه حرانی، حسن بن علی (١٣٦٣)، تحف العقول، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسین.
ابن عربی، محمدبن علی (١٤٢١ق)، مجموعة رسائل إبن عربی، چاپ اول، بیروت: دار المحجة البیضاء.
بیهقی، احمدبن حسین (١٤٠٨ق)، الزهد الکبیر، چاپ اول، بیروت: دار الجنان.
پارسانیا، حمید (١٣٩٥)، اخلاق و عرفان، چاپ اول، قم: کتاب فردا.
جوادی آملی، عبدالله (١٣٧٦)، ولایت در قرآن، چاپ پنجم، قم: رجاء.
جوادی آملی، عبدالله (١٣٨٤)، حماسه و عرفان، چاپ هشتم، قم: اسراء.
چمران، مصطفی (١٣٦٠)، بینش و نیایش، چاپ اول، تهران: ستاد جنگ های نامنظم و بنیاد شهید دکتر مصطفی چمران.
چمران مصطفی (١٣٨٠)، خدا بود و دیگر هیچ نبود، چاپ اول، تهران: بنیاد شهید چمران.
چمران، مصطفی (١٣٨١)، رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست، چاپ سوم، تهران: بنیاد شهید چمران.
چمران، مصطفی (١٣٩٠)، حماسه عشق و عرفان، چاپ دوم، تهران : بنیاد شهید چمران.
چمران، مصطفی (١٣٩٢)، عارفانه ها، چاپ یازدهم، تهران: بنیاد شهید چمران.
حق شناس، عبدالکریم (١٣٩٦)، مواعظ: سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس (قدس سره)، ج ٣، چاپ سوم، قم: مطیع.
رازی، یحییبن معاذ (١٤٢٣ق)، جواهر التصوف، چاپ اول، قاهره: مکتبة الآداب.
خمینی، سید روح الله (١٣٧٢)، آداب الصلاة (آداب نماز)، چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، سید روح الله (١٣٧٩)، صحیفه امام، چاپ اول، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
خمینی، سید روح الله (١٣٨١)، صحیفه امام، چاپ بیست وششم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
شاه آبادی، میرزا محمدعلی (١٣٨٦)، شذرات المعارف، چاپ اول، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
شریف الرضی، محمدبن حسین (١٤١٤ق)، نهج البلاغة، چاپ اول، قم: هجرت.
طهرانی، مجتبی (١٣٩٥ الف)، سلوک عاشورایی: منزل سوم: هجرت و مجاهدت، چاپ پنجم، تهران: مؤسسه فرهنگی پژوهشی مصابیح الهدی.
طهرانی، مجتبی (١٣٩٥ ب)، سلوک عاشورایی منزل چهارم: دین و دین داری، چاپ ششم، تهران: مؤسسه فرهنگی پژوهشی مصابیح الهدی.
فیض کاشانی، محمدبن حسن (١٤١٧ق)، المحجة البیضاء، چاپ اول، قم: مؤسسة النشر إسلامی.
کفعمی، ابراهیم بن علی (١٤١٢ق)، محاسبة النفس اللوامة و تنبیه الروح النوامة، چاپ اول، بیروت : مؤسسة الفکر الاسلامی.
کلینی، محمدبن یعقوب (١٤٠٧ق)، الکافی، چاپ چهارم، تهران: دارالکتب إسلامیة.
مجلسی، محمدباقربن محمدتقی (١٤٠٣ق)، بحار الأنوار، چاپ دوم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی.