ماهان شبکه ایرانیان

معیار انتخاب

در بحث های مرب.ط به اختیار و انتخاب انسان از منظر قرآن به این نتیجه رسیدیم که حرکت اختیاری و انتخابی انسان مبتنی بر سه امر میل، آگاهی و قدرت است

معیار انتخاب
در بحث های مرب.ط به اختیار و انتخاب انسان از منظر قرآن به این نتیجه رسیدیم که حرکت اختیاری و انتخابی انسان مبتنی بر سه امر میل، آگاهی و قدرت است. این مثلث، زمینه را برای اختیار وانتخاب و سیر انسان فراهم می کند. پس هر یک از اضلاع آن مثلث، اهمیت ویژه ی خود را دارد. در مورد خواست ها و میل ها، تقسیمات و مباحثی بود که به آنها اشاره کردیم. تقسیمات دیگری نیز، نظیر فردی و اجتماعی، مادی و روحی برای آنها می توان در نظر گرفت:

خواسته های فردی و اجتماعی
 

از یک دید، خواست های انسان به دو دسته تقسیم می شود: فردی واجتماعی.
میل های غریزی معمولاً جنبه ی فردی وسایر میل ها، از جمله عواطف، غالباً جنبه ی اجتماعی دارد. انفعالات نیز همین طور است. مثلاً گاه آدمی از خطری برای جان خود می ترسد که این میل فردی است و گاه خطری جامعه را تهدید می کند.

خواسته های مادی و روحی
 

از دیدی دیگر می توان خواست ها را به مادی و روحی نیز تقسیم کرد. میل ها و خواست هایی که نتیجه ی ارضای آنها رفع نیاز بدن است؛ مثل غرایز، اما برخی میل ها، پس از رفع نیازهای بدن نیز ظهور می یابند؛ مثل نیاز به شادی. گرچه تن سالم است، ولی ممکن است روان، شاد نباشد.
از دیدی دیگر، تمایلات آدمی را به سه مرحله تقسیم کرده اند:
1.آنچه جنبه ی مادی و فیزیولوژیک دارد؛
2.آنچه جنبه ی روانی دارد، اما از خواست های نازل روحی است، مثل شادی و آرامش؛
3.آنچه جنبه ی روانی دارد، اما از خواست های عالی روحی است، مانند آرمان خواهی، آزادی طلبی و...
برخی به دنبال این تقسیم، آرمان های والای انسانی را به سه دسته تقسیم کرده اند:
1.حق جویی ــــــــ شناخت واقعیات و حقایق؛
2.فضیلت خواهی ـــــ عدالت، حرّیت و...؛
3.زیباطلبی ــــــــــ مطلق زیبایی ‌هایی که علاقه ی انسان به آنها تعلق می گیرد که بسیار مختلف است: برخی مربوط به دیدنی هاست، برخی شنیدنی ها و شماری مربوط به تخیّل است چون شعر.
گاه قسم چهارمی نیز افزوده شده است و آن را «حسّ مذهبی» نامیده و گفته اند این هم خواستی است در عرض آن سه. عده ای هم آن سه را نیز در شعاع این چهارمی قرار داده اند. نیز بحث کرده اند در اینکه این خواست ها کدام اصیل و کدام غیر اصیل است و خواست های اصیل چند تاست و از 2 تا 12 خواست اصیل برای انسان شمرده اند.
از دیدگاهی دیگر خواست ها به دو دسته تقسیم می شوند:
1.در جهت حفظ بقا و موجودیت: خواست هایی که ارضای آنها، به بقای آدمی کمک می کند. مانند خوراک، پوشاک و غریزه صیانت؛
2.در جهت تحصیل کمالات وجودی: اقتضای این دسته، تکامل وجود است. این خواست ها در جهت حفظ موجودیت نیست، بلکه در جهت تکامل یافتن وجود مفروض است.
این تقسیم بندی ها به عنوان یک مبحث علمی، کار روان شناسان است و برای ما چندان اهمیت ندارد. مهم و مرتبط با بحث «اختیار انسان» این است که این خواست ها معمولاً همه و همه جا و همیشه قابل ارضا نیستند؛ یعنی خواست ها به هنگام ارضا تزاحم می یابند و انسان باید یکی را ترجیح دهد و درست همین جاست که نقش انسان به عنوان موجودی انتخاب گر ظاهر می شود.
اینک بحث این است که به هنگام تضاد خواست ها، چه چیز موجب ترجیح می شود؟ روان شناسان در این باره چیزهایی را موجب تقدم خواستی بر خواست دیگر دانسته اند که از جمله ی آنها، هیجانات است. می گویند وقتی میلی به مرحله ی هیجان رسید و شدت یافت، خواه در جهت مثبت و خواه منفی، سایر خواست ها را تحت الشعاع قرار می دهد. مثلاً اگر غریزه ی جنسی در انسانی بحرانی شد و هیجان شدید ایجاد کرد، این هیجان، توجه را به ارضای خواست متمرکز می کند. عامل دیگر عادت است. آدمی چون به کاری خو گرفت، بی توجه و خود به خود درصدد ارضای آن برمی آید و در روان شناسی در این باره نیزمفصل بحث شده است؛ ولی مهم برای ما این است که در جایی که انسان می خواهد آزادانه انتخاب کند، یعنی می خواهد نقش فعال داشته باشد، چگونه می تواند؟
میل های حیوانی معمولاً بر اثر عوامل دیگری به مرحله ی هیجان می رسد و عوامل خارجی هستند که این حالت را در نفس به وجود می آورند؛ مثلاً در غریزه ی جنسی، ترشحات هورمون هایی موجب این حالت می شود. دراینجا روح در برابر بدن حالت انفعالی دارد. این در انسان و حیوان مشترک است. مهم این است که وقتی در «خواست ها» تزاحم به وجود می‌آید یا حتی عواملی مثل عادات و هیجانات، آدمی را به سویی می کشد، انسان چگونه می تواند منفعل نماند و نقش فعال داشته باشد؟
براساس آنچه از قرآن و روایات برمی‌آید، ارزش اصلی انسان، در گرو همین فعالیت مثبت اوست و اگر خواستیم با اختیار و انتخاب خود، خواستی را ترجیح دهیم، اساس انتخاب و معیار آن، چیست؟
می دانیم اصل انتخاب ها لذت است و با اینکه گاهی منشأ انتخاب مصلحت یا منفعت شمرده می شود، اما به نظر دقیق‌تر، همه لذت برمی گردد؛ زیرا مصلحت یا منفعت وسیله ای است - اگر چه به چند واسطه - برای تأمین نیازمندی های انسان که این نیز خود لذتی در انسان پدید می آورد و هر چند لذتی روحی یا معنوی باشد، به هر حال ملایم با طبع و روح انسان است. ولی در اصطلاحات متعارف بین لذت، منفعت و مصلحت فرق گذاشته می شود. باری محرک، لذت یا اجتناب از الم به معنای وسیع است، نه لذت و الم حسی به طور خاص.
حال، چنان که گفتیم پرسش این است که در مقام ترجیح، چه خواستی را مقدم بداریم و معیار چیست؟

معیارهای ترجیح خواست ها
 

یک معیار این است که ببینیم کدام یک لذت بیشتری دارد. طبعاً وقتی می توانیم این مقایسه را انجام دهیم که پیش ‌تر تجربه کرده باشیم. معیار دیگر نیز مربوط به لذت است؛ اما از جهت زمان. هر یک لذتش پایدارتر است، آن را انتخاب کنیم. ممکن است انسان از کاری لذتی شدید هم ببرد، اما کار دیگر، لذتی طولانی‌تر به وجود آورد. معیار سوم این است که ببینیم آن کار چقدر کمال در ما ایجاد می کند. البته حصول هر کمالی لذتی دربردارد، ولی اگر تجربه نکرده باشیم، می توانیم با دلیل عقلی بپذیریم که اگر آن کمال را بدست آوریم، لذت بیشتر و بهتری به دست می آید.
این سه معیار را می توانیم در نظر بگیریم، ولی همه ی اینها کم وبیش ما را دچار سرگردانی می کند. گاهی می خواهیم لذت ها را بسنجیم؛ اما لذتی فراموش شده و اکنون در ذهنمان نیست. از سوی دیگر، ممکن است هیجان خاصی التفات ما را از دیگر لذت ها سلب کند. نیز ممکن است طعم برخی لذت ها را نچشیده باشیم، به یقین مقایسه ای هم نمی توانیم بکنیم؛ مثل طفلی که لذت موج سواری را نچشیده است. این است که قضاوت قطعی در مقام مقایسه ی لذت ها با هم، برای عموم انسان ها میسّر نیست. پس معیار انتخاب چه باید باشد؟ در اینجا نقش علم و شناخت بیشتر روشن می شود و می توان گفت درآن مثلث مذکور، این ضلع اهمیت بیشتری دارد.
باری، انسان به مقتضای طبع، دنبال لذت می رود. لذت حالت ویژه ای است که ازارضای یک خواست، اعم از مادی و جسمانی یا روحی و معنوی، به وجود می آید و حالت کمبود، حالت درد، رنج و الم است.
پس عامل تحرک در واقع لذت خواهی و اجتناب از الم است. البته این لذت خواهی و اجتناب از الم گاه بدنی و گاه روحی است. میان روح و بدن نیز تأثیر و تأثرات متقابل وجود دارد؛ گاه حتی خوردن برخی غذاها می تواند در حالات روحی مؤثر باشد. چنان که مشهور است زعفران نشاط می آورد یا عدس، رقت قلب. اما گاهی کمبودهایی احساس می شود که شاید هیچ ربطی هم به بدن ندارد؛ مثل احساس کمبود در نیاز به انس گرفتن. از این رو، انسان وقتی می خواهد تصمیم بگیرد، متحیر می شود که ملاک لذت را در چه بداند، در چه زمان، و برای چه کسی. این نقصی است که در معیار اول وجود دارد.
اما در معیار دوم هم که در نظر گرفتن مدت لذت بود، کلیتی وجود ندارد؛ زیرا اگر دو لذت وجود داشته باشد با مدت طولانی، اما برابر، کدام یک ارجح است؟ به علاوه نمی توانیم پیش بینی کنیم که وجود خود ما چقدر دوام خواهد یافت تا از بین لذایذ میسور، پایدارتر را برای خود برگزینیم. در معیار سوم، یعنی کمال هم همین سرگردانی هست؛ یعنی نمی دانیم انسان تا چه حد امکان کمال یابی را دارد و تا انسان را نشناسیم معیاری نداریم.
پس، با آنکه هر یک از آن معیارهای سه گانه، آنجا که امکان تحقق داشته باشد فی الجمله کارآیی دارد، اما برای اینکه طرح کامل وبرنامه ی صحیح در زندگی انسان به وجود آورد و بتواند قاطعانه قضاوت کند، کارآیی ندارد.
نخستین کاری که انسان باید بکند تا دست کم از همین معیارهای محدود استفاده کند این است که درباره ی وجود خود بهتر بیندیشد. آیا عمر ما چقدر است؟ آیا عمر انسان همین عمر معمول است، یا عمر دیگری هم دارد؟ آیا حیات انسان منحصر به همین زندگی محدودی است که لحظه ی دیگر آن مشخص نیست، چه رسد به صد سال و بیشترآن، یا آنکه حیاتی داریم که خاطرمان جمع است که در جای خود باقی است؟
این مسئله را باید حل کنیم.
از سوی دیگر کمالاتی که انسان می تواند بیابد، چیست و در رابطه با چه چیز پیدا می شود؟
آدمی چه کند تا کامل شود؟ بی شک برای رسیدن به کمال باید چیزی را به دست آوریم که اکنون نداریم. پس تحصیل کمال، یعنی تحصیل امری وجودی که فعلاً فاقد آن هستیم. این امر وجودی باید از جایی بیاید. از کجا می آید؟ منشأ آن چیست؟ آیا تصادفی است یا قانونی دارد؟
بنابراین، پیش از هرگونه تصمیم باید از یک سو بررسی کنیم که کمال از کجا و با چه ضابطه‌هایی به وجود می آید که به خداشناسی مربوط می شود. از سوی دیگر باید ببینیم که تا چه هنگام ادامه خواهد داشت که با معاد مرتبط است.
انسان برای اینکه بتواند نظام ارزشی درستی برای زندگی خود در نظر بگیرد، بدون مبدأ و معاد راه به جایی نمی برد. این نکته ی بسیار مهمی است. ما به برکت نور قرآن و تعالیم اسلام و پیشوایان دین، به راحتی می توانیم این مسائل را حل کنیم؛ ولی دانشمندان بشری دچار سرگردانی بسیار شده اند. چندان در مبانی اخلاق و فلسفه ی اخلاق و معیار خیر و شر کوشیده اند که شمارش پذیر نیست و روز به روز سرگردان‌ تر هم شده اند. ما به راحتی می توانیم اثبات کنیم که شناخت نظام ارزشی صحیح، بی شناخت مبدأ و معاد میسّر نیست.
پس اگر می خواهیم انسان را درست بشناسیم باید آخرت او را در نظر بگیریم. مسئله ی دنیا و زندگی این جهان چندان جاذب است که حتی تربیت یافتگان دین هم در محاورات خود به زندگی آخرت چندان بها نمی دهند. وقتی می پرسیم عمر فلانی چقدر است، تنها به نظر می آید که چند سال در این دنیا زندگی خواهد کرد و زندگی ابدی را به حساب نمی آوریم. در صورتی که بدون آن نمی توانیم برای یک نظام ارزشی راستین، حسابی جدی و اصیل باز کنیم. این مقدمه ای بود برای اینکه از بحث‌های شناخت شئون نفس، گرایش ها، بینش ها و توان های نفس که مقدمه ی کنش های آن است، به بحث معاد برسیم. تا مسئله ی معاد روشن نشود، نظام ارزشی در رفتارهای انسان شکل مطلوب و راستین نمی یابد.

شناخت های لازم در تعیین راه زندگی
 

گفتیم اختیار انسان بر سه چیز استوار است:
1.میل های فطری؛
2.قدرت بر ارضای این میل ها؛
3.شناخت اصلح و ارجح.
انسان می تواند برای تقویت میل ها یا کسب قدرت، کارهایی انجام دهد، ولی مایه های این دو، در وجودش هست. این دو عامل محقق اند.
تقویت قدرت یا میل ها، خود عملی اختیاری است و در مرحله ی مؤخّر از آن دو قرار دارد. به عبارت دیگر، افعال اختیاری انسان در چند مرحله تحقق می یابند.
نخستین دسته، در زمینه ای است که به اراده ی الاهی میل هایی در درون او بوجود آمده و نیز قدرتی به اراده ی الاهی در جهت ارضای آن در اختیارش قرار گرفته است. در کسب این شرایط ابتدایی، انسان لازم نیست بکوشد، ولی وقتی این خواست ها تزاحم می یابد، در همان مرحله باید دانشی داشته باشد تا تشخیص دهد کدام یک را باید ترجیح دهد و اینجاست که اهمیت نقش شناخت و معرفت روشن می شود. خوب، این دانش از چه راهی بدست می‌آید و به چیزهایی تعلق می گیرد؟
بی شک ابزار تحصیل علم باید از ناحیه ی الاهی فراهم آید. حواس ظاهری، ادراکات باطنی و عقل را خدا داده، اما به کارگیری این ابزارها برای تحصیل معرفت لازم در افراد عادی و منوط به فعالیت خود آنهاست؛ اما چه معرفتی را باید به دست آورد؟

جهان بینی و ایدئولوژی
 

برای آنکه بدانیم خط سیر زندگی ما چیست، باید معرفت هایی کلی داشته باشیم. وقتی بخواهیم حرکت خود را در جهت ویژه ای قرار دهیم، باید ضوابطی داشته باشیم تا منفعت و مصلحت نهایی را تأمین کند و ما را به کمال برساند و به بهترین و بالاترین لذت ها دست یابیم. این همان است که در اصطلاح امروز ایدئولوژی نامیده می شود. دانستن ضوابطی کلی برای تعیین خط مشی زندگی و برای به دست آوردن این قواعد کلی لازم است که پیش‌تر بینش هایی داشته باشیم که به آن اصطلاحاً جهان بینی می گویند.
بنابراین، ایدئولوژی مبتنی بر جهان بینی است. یعنی اگر بخواهیم خط مشی زندگی را عاقلانه و درست تعیین کنیم باید پیش ‌تر بینش هایی داشته باشیم.
ایدئولوژی اسلامی مبتنی بر جهان بینی اسلامی است و خطوط کلی این جهان بینی که نقش اساسی در تعیین ایدئولوژی دارد، سه مورد است:
1.شناخت خدا؛
2.شناخت معاد؛
3.شناخت رابطه ی دنیا با آخرت و زندگی ابدی.
اصل نخست، خداشناسی: کسی که نمی داند آیا این هستی قائم به ذات است یا وابسته به غیر، نمی تواند در مورد شئون این هستی و کمالات آن، قضاوتی صحیح داشته باشد. از سوی دیگر اگر به خدا معتقد نباشیم، نمی توانیم این فرض را که آیا انسان می تواند به خدا راهی داشته باشد و به او قرب یابد یا خیر، بررسی کنیم. یعنی این سخن که «کمال انسان در قرب به خداست» وقتی قابل طرح است که پیش ‌تر وجودخدا اثبات شده باشد. کسی که خود را مملوک خالص می داند و نیز کُل هستی را، با کسی که جهان را قائم به ذات می پندارد و حوادث جهان را مولود تصادف یا فعل و انفعالات مادی محض می انگارد، هرگز نمی تواند خط مشی واحدی داشته باشد و بر اساس آن، راه معقول واحدی برای زندگی برگزیند. پس، نخست باید بینشی درست نسبت به خدا داشته باشیم.
اصل دوم، شناخت زندگی نهایی انسان: اگر بدانیم که زندگی منحصر به همین زندگی مادی و دنیوی نیست و وسیع تر از آن است، در ترجیح برخی لذات بر برخی دیگر، قضاوتی درست خواهیم داشت. توضیح آنکه: کارهای ما گاهی برای لذتی است که مستقیماً از آن کار به دست می آید؛ مثل غذا خوردن، و گاهی ناشی از نتایجی است که با واسطه و بعداً از آن حاصل می شود. حال اگر لذت های میانی با آن نتیجه تزاحم یابد، انسان عاقل از آن صرف نظر می کند. مثلاً خوردن فلان غذا هر چند لذت دارد، اما گاهی برای سالم ماندن بدن، باید از آن چشم پوشید. پس در اینجا یکی از معیارهایی که برای ترجیح لذات ذکر کردیم، بر دیگری حاکم می گردد؛ یعنی باید بسنجیم کدام لذت طولانی ‌تر است. بیماری که ترشی برای او مضر است، اگر ترشی بخورد لذت می برد؛ اما باید یک هفته بیشتر بیماری را تحمل کند. پس عقل حکم می کند از لذت چند لحظه ای صرف نظر کند تا از سلامت دراز مدت بهره مند شود.
درست همین معیار در مورد لذات بی نهایت صادق است. اگر قرار است ده سال رنج ببریم تا بیست لذت نصیبمان گردد کدام را انتخاب خواهیم کرد؟ حال اگر قرار است یک عمر رنج ببریم تا لذت جاودانه و بی نهایت حاصل شود عقل چه حکمی می کند؟ پس این یک معیار است که باید لذت کوتاه را فدای لذت طولانی کرد. اما آیا لذت طولانی ‌تر وجود دارد یا نه؟ این مطلب از مقوله ی «هست» هاست و باید در جهان بینی ثابت شود که آیا انسان می تواند زندگی ابدی داشته باشد یا نه. پس ایدئولوژی مبتنی بر این اصل نیز هست که ببینیم انسان می تواند زندگی ابدی داشته باشد یا نه؟ این توضیح مختصر، از آن جهت ذکر شد که روشن شود انتخاب ایدئولوژی صحیح و در کنار آن،تعیین خط مشی درست زندگی، مبتنی بر مسئله ی معاد است. از همین روی، همه ی ادیان آسمانی پیش و بیش از هر چیز به مبدأ و معاد می پرداخته اند: ایمان بالله و بالیوم الآخر. آنان علاوه بر آنکه این اصل را در صدر بینش های الاهی خود قرار می داده اند، در راه تحقق، رساندن و ابلاغ آن، رنج های فراوانی کشیده اند. پیامبران همان نخستین لحظه ی رسالت برچیزی که اصالت داشته و همه چیز بدان وابسته بوده است، تأکید می کرده اند: نخست توحید و بی درنگ پس از آن معاد.
توحید تا حدودی زودتر پذیرفته می شد؛ زیرا حتی بت پرستان اصل پرستش را قبول داشتند؛ اما معاد چیزی نبود که فکر عادی بشر بتواند آن را هضم کند؛ چون هر انسانی طبعاً می بیند که انسان ها به دنیا می آیند و زندگی می کنند و بعد ظاهراً می میرند و خاک و نابود می شوند. به همین جهت، مقاومت اقوام در برابر انبیا در مسئله ی معاد، بسیار سرسختانه بود. قرآن کریم از این مقاومت مطالب بسیاری نقل فرموده است:
أئذا متنا و کنّا تراباً و عظاماً أئنّا لمبعوثون* أو آباؤنا الأوّلون (1)؛ «آیا هنگامی که ما مردیم و خاک و استخوان شدیم، هر آینه [بار دیگر] برانگیخته خواهیم شد؟ یا پدران نخستین ما [باز می گردند]؟»
اگر راست می گویی که مردم زنده می شوند، پدران ما را زنده کن!
...من یحیی العظام و هی رمیمٌ (2)؛ «چه کسی این استخوان ها را زنده می کند در حالی که پوسیده است؟!»
و گفتیم به همین جهت پیامبران را مسخره می کردند و حتی از تهمت جنون به آنان ابا نمی کردند:
وقال الذّین کفروا هل ندلّکم علی رجلٍ ینبّئکم إذا مزّقتم کلّ ممزّقٍ إنّکم لفی خلقٍ جدیدٍ (3)؛ «وکسانی که کافر شدند، گفتند آیا شما را به کسی راه نماییم که به شما خبر می دهد آن گاه که [مردید و در خاک متلاشی و] ریزریز شدید هر آینه در آفرینشی نو درآیید».
از اینجا، یعنی از این مقاومت مردم، درمی یابیم که چرا قرآن آن قدر بر مسئله ی معاد تکیه می فرماید:
إذا السّماء انفطرت* وإذا الکواکب انتثرت (4)؛ «چون آسمان بشکافد و اختران پراکنده شوند».
اذا الشّمس کوّرت* واذا النّجوم انکدرت (5)؛ «چون خورشید در هم پیچیده شود و ستارگان تیره گردند».
این همه تأکید از آن روست که اعتقاد به فنای انسان چیزی نبوده است که با یکی دو جمله از دل آدمیان برکنده شود.
اعتقاد به این آیات است که عشق به نیکوکاری، ایثار و شهادت را به وجود می آورد:
إنّ الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنّة... (6)؛ «خدا جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت از آنان خریداری کرد».
ومن أوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الّذی بایعتم به... (7)؛ «چه کسی از خدا به پیمان خویش پایدارتر است؟ پس مژده باد شما را به معامله ای که با وی کرده اید».
هل أدلّکم علی تجارةٍ تنجیکم مّن عذابٍ الیمٍ* تؤمنون بالله و رسوله وتجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم... (8)؛ «آیا شما را به تجارتی رهنمون شوم که از عذابی دردناک نجاتتان می بخشد؟ به خدا و پیامبرش ایمان آورید و در راه خدا با مال و جان بکوشید».
اگر می گوییم ایدئولوژی می تواند انسان ها را به ایثار و شهادت وادارد، منظورمان انسان های عادی است که تحت تأثیر هیجانات قرار نگرفته اند و معیار انتخاب آنها عقل است. از همین رو، اسلام می کوشد محیط آموزش و پرورش، سالم و عقل بر‌آن حاکم باشد و عوامل تیرگی فکر را از جامعه دور کند. لذا با هوا و هوس های کدر کننده ی عقل و تعصبات و تقلیدهای کورکننده ی خرد، مبارزه می کند تا انسان برکرسی اختیار آگاهانه بنشیند و بر اساس عقل، زندگی خود را تنظیم کند.
قرآن می خواهد انسان بسازد و قوام انسان به اختیار است. تا آگاهی و آزادی فکری برانسان حکمفرما نباشد، انسان، انسان نخواهد بود. در غیر این صورت چنین کسانی در واقع انسان نمایانی هستند که چون گله های گوسفند با زنجیرهای نامرئی به هم بسته شده اند و به همان سو می روند که گرگ های چوپان نما آنان را سوق می دهند؛ پس باید زنجیرهایشان باز شود:
ویضع عنهم إصرهم و الأغلال الّتی کانت علیهم (9)؛ «و بار گرانشان و بند و زنجیرهایی را که بر [دست وپای] آنان است فرو می نهد».
پس، دگرباره تأکید می کنیم که ایدئولوژی صحیح، مبتنی بر شناخت صحیح است. وقتی انسان بخواهد به لحاظ اینکه موجود آزاده ی مختاری است کاری را انتخاب و سعادت خود را تأمین کند، باید دارای حرکتی آگاهانه باشد.

خلاصه
 

*از یک دید، خواسته های انسان به دو دسته فردی و اجتماعی تقسیم می شوند.
*از نگاهی دیگر می توان خواسته های انسان را به دو دسته مادی و روحی تقسیم کرد.
*ازنگاه سوم تمایلات انسان را می توان به سه دسته تقسیم کرد: 1.مادی و فیزیولوژیک؛ 2.روانی و روحی سطح پایین؛ 3.روانی و روحی عالی، مثل آزادی طلبی.
*برای شناخت راه نیازمند جهان بینی هستیم.
*براساس جهان بینی مجموعه ای از دستورالعمل ها فراهم می آید که منفعت و مصلحت نهایی انسان را تأمین می کند. این مجموعه را ایدئولوژی گویند.
*خطوط کلی جهان بینی اسلامی سه چیز است: 1.شناخت خدا؛ 2.شناخت معاد؛ 3.شناخت رابطه ی دنیا با آخرت و زندگی ابدی.
*قرآن در آیات بسیاری بر مسئله ی معاد تأکید دارد.

پی نوشت ها :
 

1-صافات (37)، 16، 17.
2-یس (36)، 78.
3-سبأ (34)، 7.
4-انفطار (82)، 1، 2.
5-تکویر (81)، 1، 2.
6-توبه (9)، 111.
7-توبه (9)، 111.
8-صف (61)، 10، 11.
9-اعراف (7)، 157.
 

منبع: انسان شناسی در قرآن،قم،انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)،1388
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان