«فلوریدا پراجکت» فیلمی پر از معصومیت و تجربه است؛ بیشتر سکانسهای این اثر بینظیر که در آن حس همدردی و گرما بر کنایه و بدبختیهای زندگی غلبه میکند، در برابر آفتاب و به هنگام غروب خورشید فیلمبرداری شده تا رنگهای سکانسهای مختلف فیلم بیش از پیش چشم نواز باشند.
بازیگران کودک این فیلم جزو بهترینهای چند سال اخیر هستند. استیون اسپیلبرگ قبلا گفته بود که اگر بیش از حد با بازیگران کودک تمرین کنید، ممکن است بامزگی آنان حالت بدی به خود بگیرد؛ و به نظر میرسد که شان بیکر (کارگردان فیلم) کودکان فیلم را رها کرده تا فقط خودشان باشند؛ در این فیلم حرف زدن این بچهها کاملا واقعی به نظر میرسد و انگار نه انگار که فیلمنامه را خواندهاند. بازی ویلم دفو نیز مثل همیشه کاملا عالی و بدون نقص است.
داستان این فیلم در راهسَرایی (موتل-Motel) ارزان قیمت در شهر کیمیسی ایالت فلوریدا شکل میگیرد؛ این راهسرا در نزدیکی مجتمع تفریحی «دنیای والت دیزنی» (Walt Disney World) واقع شده، اما بچهها به جز در آخرین سکانس فیلم (که میگویند بیکر آن را مخفیانه فیلمبرداری کرده) آنجا نمیروند.
این هتل و محیط اطراف آن در وضعیت چندان خوبی قرار ندارد، اما برای بچهها یک بهشت است که در تابستان آزادانه از آن لذت میبرند. این بچهها همواره در حال پرسه زدن هستند و به همه جا می روند؛ کاری که اکنون برای خیلیها تنها یک خاطرهی قدیمیست.
مونی (بروکلین پرینس) یک دختر 6 سالهی نترس است که مادرش (هیلی-بریا وینت) نتواسته شغل پیدا کند و حالا در زمینهای گلف عطرهای ارزان قیمت میفروشد و امرار معاش میکند. اما پول به دست آمده از این راه کافی نیست و هیلی تحت فشار مالی مجبور میشود از اتاقش برای کارهای شبانه استفاده کند و هزینهی اجاره را پرداخت کند. از طرف دیگر مونی تمام روز را صرف بازی کردن با دوستانش میکند؛ یکی از دوستان او اسکوتی نام دارد که مادرش به هنگام ناهار غذاهای اضافهی رستوران را به مونی میدهد.
دفو نقش بابی را بازی میکند؛ او مدیر این راهسرا است و به طور مداوم مورد عنایت فحشهای هیلی و پرداختهای دیرهنگام وی قرار میگیرد! اما با این حال هوای او، مونی و دیگر کودکانی که آنجا زندگی میکنند را دارد. بابی به هتل کوچکش افتخار میکند و آن را با دقت بنفش رنگ کرده و استخرش را نیز پر و تمیز نگه میدارد. در این فیلم رنگ بنقش هتل بابی اولین چیزی است که توجه مخاطب را جلب میکند.
در «فلوریدا پراجکت» دو خط داستانی وجود دارد: یکی مربوط به بزرگسالان است و به واقعیتهای ناامید کنندهی زندگی و ترسهای سرکوب شده میپردازد؛ و دیگری مربوط به کودکان است. کودکان این داستان بدون هیچ ترسی بازی میکنند و فقط میخواهند اوقات خوشی را سپری کنند. تقریبا در تمام صحنههایی که مونی و دوستانش در آن حضور دارند، مخاطب ناخودآگاه لبخند خواهد زد. در این فیلم بیکر به ما نشان می دهد که داستان این بچهها ارزش دنبال کردن دارد و…
به عنوان نویسنده، کارگردان و تدوینگر این اثر، شان بیکر داستانی کاملا درگیر کننده خلق کرده که با ریتم آسان و روان خودش پیش میرود. فیلمبردای این اثر نیز به نحو احسن توسط الکس زیبی (همکار دیرنهی کارلوس ریگاداس) انجام شده است. در پایان باید گفت که بیکر توانایی دیدن از چشم یک کودک را دارد، و این یک نوع استعداد خاص است.