ماهان شبکه ایرانیان

ناگفته هائی از حیات فرهنگی و سیاسی شهید صدر(۲)

گفتگو با آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی تحلیل برخی از شاگردان و نزدیکان شهید آیت الله صدر این است که مرجعیت ایشان عمدتا از سوی جوانان دانشگاهی و طلبه های÷ جوان، به ویژه طلبه های لبنانی و عشایرعراق مورد استقبال قرار گرفت، اما از طرف حوزه علمیه نجف بنا بر دلایلی از جمله به گفته برخی از آگاهان، به دلیل حسدهایی که وجود داشت، چندان مورد اقب ...

ناگفته هائی از حیات فرهنگی و سیاسی شهید صدر(2)
گفتگو با آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی

تحلیل برخی از شاگردان و نزدیکان شهید آیت الله صدر این است که مرجعیت ایشان عمدتا از سوی جوانان دانشگاهی و طلبه های÷ جوان، به ویژه طلبه های لبنانی و عشایرعراق مورد استقبال قرار گرفت، اما از طرف حوزه علمیه نجف بنا بر دلایلی از جمله به گفته برخی از آگاهان، به دلیل حسدهایی که وجود داشت، چندان مورد اقبال واقع نشد، نظر شما چیست؟
 

بیشتر طلبه های عرب و لبنانی از مرجعیت ایشان استقبال کردند. البته عده ای از طلبه های ایرانی هم که در اخراجها به ایران آمدند، به ایشان معتقد بوند. ایشان تا قبل از تصدی مرجعیت، از نظر علمی مورد قبول همه بودند و اکثر شاگردان ایشان هم ایرانی بودند. آنهایی هم که نمی آمدند، حسرت درس ایشان را می خوردند، ولی می گفتند ما می ترسیم بیاییم، چون رژیم بعث نسبت به ایشان حساس بود. مثل مرحوم آقای حکیم که به ضدیت با رژیم شهرت داشتند. بحث حزب الدعوه و مسائل حزبی هم بود. اینها یک مقدار حالت توقف در طلبه ها ایجاد می کرد، ولی همان طور که عرض کردم اغلب شاگردان ایشان طلبه های ایرانی بودند و فضلای اصلی پیرامون ایشان هم ایرانی بودند. در میان طلبه های لبنانی کسی به فضل طلبه های ایرانی نبود. خود ایشان هم توجهشان بیشتر متوجه ایرانی ها بود.سپس موضوع تصدیگری و بحث رساله به میان آمد. بعد هم که بین تشکیلات آقای خوئی و تشکیلات امام (ره)، درگیری خیلی شدید شد. تعداد زیادی از طلبه های ایرانی اعلمیت آقای خوئی را نسبت به امام (ره) قبول نداشتند و این خودش اولین جدایی بود که شکل گرفت. آقای صدر سعی کردند این جدایی را با رفت و آمد خدمت امام (ره) و استقبال از بحث ولایت فقیه و سفارش کتاب ایشان به طلبه ها، حل کنند. ایشان اعتقاد داشتند که این کتاب نقطه عطفی در تاریخ مرجعیت است و خیلی از این کتاب تجلیل کردند. ایشان سعی می کردند پیش آقایانی که نزد ایشان می آمدند، یک مقداری وضعیت را جبران کنند. بعد هم بخش سنتی تشکیلات آقای خوئی که مبارزه به این شکل را قبول نداشت، از ایشان جدا شد و حوزه به این معنا از ایشان کناره گرفت. البته هر دو طرف، جنبه های علمی و فقهی و فکری ایشان را قبول داشتند، اما برای تشکیلات آقای خوئی سئوال ایجاد شده بود که چطور ایشان در ابتدا همه را به آنها ارجاع می داد و حالا نمی دهد و لذا خیلی شدید برخورد می کردند. همین آقای فقیه ایمانی، داماد آقای خوئی که الان کسالت دارند و کارهای تشکیلات دست او بود، با آقای صدر جلسه مفصلی داشت که شما چطور آن روز آن طور عمل کردید و حالا این طور عمل می کنید ؟ اینها قبلا با هم رفیق بودند. آقای فقیه ایمانی اصفهانی است. برادرشان آقای کمال وکیل امام (ره) بود وایشان که آقا جلال است، وکیل و داماد آقای خوئی بود. آن موقع که نجف درس می خواند، با آقای صدر رفیق بود و خیلی گلایه داشت که با وجود علاقه ای که به استاد داشتید و آن سوابقی که من می دانم، چرا این کار را کردید؟ یک خاطره جالبی هم آقای صدر برای ما نقل می کردند. می گفتند آن وقتی که این آقا جلال تازه از ایران آمده بود و هنوز ازدواج نکرده بود، درس مرحوم آشیخ حسین حلی می رفت. آقای حاج حسن آقای سعید و بعضی از طلبه های ایرانی که اینها درس آقای خوئی می رفتند، در درس ایشان هم شرکت می کردند. آقای حاج شیخ حسین حلی هم از علمای زاهد، عابد و بی ادعای درویش مسلک، ولی فاضل و از شاگردان مرحوم میرزای نائینی بود. قبل از آمدن امام (ره)، درس مهم بعد از درس آقای خوئی، درس ایشان بود. بعد که امام (ره) آمدند، درسشان، درس مفصلی شد، ولی تا آن وقت، درس آقای حاج شیخ حسین از درسهای مهم بود و طلبه های فاضلی داشت. ایرانی ها هم خیلی علاقه داشتند و ایشان هم نزد مرحوم میرزای نائینی درس خوانده بود و مثل ایشان فارسی درس می داد، طلبه های ایرانی خیلی به درس ایشان می رفتند. اوایل آقا جلال چند جلسه درس آقای خوئی را می رود و بعد دیگر نمی رود. آقای صدر از او می پرسند که چرا دیگر درس آقای خوئی نمی آیی؟ پاسخ می دهد که حاج شیخ حسین دقیق تر و بهتر است. آقای صدر می گویند خب حالا هر دو را برو. می گوید که نه،این کافی است. مدتی از این ماجرا گذشت تا بحث مصاهرتش با آقای خوئی شروع شد و بعد هم انجام گرفت و به درس ایشان آمد. آقای صدر می گفتند یک بار به شوخی به او گفتم، «معلوم شد یکی از ادله اعلمیت، مصاهرت است. آن موقع، این همه به تو می گفتیم این درس بیا نمی آمدی، حالا که داماد شدی می آیی؟» و در س حاج شیخ حسین را هم ترک کرد. خلاصه ایشان آمد عراق و خیلی حساس بود که شما چرا این کار را کردی و آقای صدر هم پاسخهایی به ایشان دادند. مقصودم این است که جریان حوزه با ایشان، یک جریان سیاسی بود، وگرنه یک مبنای اصولی نداشت.طلبه های ایرانی هم که آنجا می آمدند، از اخراج می ترسیدند و دو سه بار، همه را اخراج کردند. آقای سلطانی آمده بودند و می خواستند بمانند. خانه هم گرفتند. می دانید که باجناق آقای صدر بودند. خود آقای صدر چقدر زحمت کشیدند تا خانه ای برایشان تهیه کردند ؛ ولی همان شبش بعثی ها شروع کردند بین کربلا و نجف عده ای را گرفتن وبعد هم آنها را به مرز فرستادند. من و آقای صدر با هم در خانه جدید آقای سلطانی به دیدنشان رفته بودیم. ایشان گفتند اینها وحشی هستند و من نمی توانم اینجا بمانم. شاید دو سه هفته ای بیشتر نبود که خانه را گرفته و اثاث مرتب وخوبی درست کرده و خانواده شان را هم آورده بودند. گفتند فردا بچه مرا، خانواده مرا یا خودم را بگیرند بفرستند، خانواده ام اذیت می شوند. اینها وحشی هستند. اینجا کی نمی تواند بماند و لذا کوچ کردند و برگشتند. مقصودم این است که چنین شرایطی بود و اینها از این ابزار اخراج، خیلی استفاده کردند، به این شکل که فلانی، درسش حساس است و اگر کسی آنجا برود، او را می گیرند. یا بحث سیاسی بودن آقای صدر که می گفتند خیلی دقیق است، خیلی فاضل است، خیلی ملاست، ولی سیاسی است. سیاسی هم در آن جو سنتی نجف، به خصوص در میان طلبه های ایرانی، غیراز آنهایی که در اطراف امام (ره) بودند، چیز غریبی بود و خیلی از این مسئله وحشت داشتند و خلاف شأن حوزه می دانستند که فرد وارد بحثهای سیاسی شود. معتقد بودند دین از سیاست جداست و مخصوصا حوزه باید از سیاست جدا بماند. این خیلی معمول بود و از این اهرم، علیه ایشان خیلی استفاده می شد. این حالت در طلبه های لبنان اثر نمی کرد، چون اهل آنجا بودند و درگیر بودند. جوانها هم که اساسا مبنایشان مبارزه واین صحبتهاست. آقای صدر بالقوه پتانسیل بسیار بالایی برای مرجعیت داشتند، چون هم از نظر فقهی بسیار روشن بودند‌، هم از نظر مسائل فکری خیلی مسلط بودند.
جامعیت خاصی هم داشتند. مثلا مرحوم مطهری که خدا رحمتشان کند؛ در بحث فلسفه و جامعه نظرات خیلی خوبی دارند و آقای صدر هم خیلی به ایشان علاقه داشتند، ولی در مبحث فقه نه کتابی دارند، نه شاگردی را تربیت کرده اند. ماموریث فقهی شهید صدر در حال حاضر هم محل مراجعه اهل دقت است. الان طلبه های فاضل قم می گویند در درس خارج تا کسی متعرض نظریات شهید صدر نشود، می گویند این درس کاملی نیست. تقریرات چاپ شده و بحثهای ایشان دارد حالت تسلط پیدا می کند و مثلا در مسائل اصولی و بحثهای خارج فضلا و اساتید قم که دارند جای پیرمردها را می گیرند، بحثهای ایشان دارد سایه می اندازد. شاگردان خوب آقای آمیرزا جواد آقا تبریزی که حالا در قم درس خارج می دهند، اگر متعرض نظریات شهید صدر نشوند، شاگردها جمع نمی شوند و می گویند این حرفهای جدید راهم بگویید. شبیه بحثهای خود آقای خوئی در فقه و در رجال، چون در معجم و امثالهم دراین قسمت کارکرده و اگر کسی بخواهد بحث رجالی کند، اگر نظریات آقای خوئی در معجم را نگوید از او علت را می پرسند. یا مثلا شرح عروه آقای خوئی، انصافا هر کس از اساتید که بخواهد درس بدهد، یکی از این کتاب زیربغلش است و نمی تواند نگوید. عین همین وضعیت درباره اصول آقای صدر ایجاد شده، البته فقه را زیاد بحث نکرده اند، غیر از همان سه چهار جلد طهارت که چاپ شده، ولی اصول کامل است، چون ایشان دو دوره اصول گفتند و بعد هم چاپ شد. آقای صدر یک حالت جامعیت خاصی داشتند. بالقوه این آمادگی از نظر پذیرش حوزه ها در ایشان خیلی زیاد بود، ولی جریانات سیاسی، تقدیر ایشان را جور دیگری رقم زد که از جنبه های علمی واقعا جای تأسف دارد، ولی از جنبه جهاد و ایثار و شهادت‌، خداوند این را برای ایشان تقدیر کرده بود که از مقامات خیلی عالی است.

شهید صدر از لحاظ اندیشه تصدی اجتماعی سیاسی، قاعدتا از نظر فکری به امام (ره) نزدیک تر بودند تا به اساتید و رفقای سابقشان، این مسئله از این جنبه مهم است که ما در تحلیل روابط، چندان به ورطه بررسی رابطه استاد و شاگردی افراد نسبت به یکدیگر نیفتیم. از اولین گرایشات شخصی ایشان نسبت به امام (ره) چه خاطراتی دارید؟
 

من خیلی تمایل داشتم که این تقارب هر چه بیشتر بین این دو نفر انجام شود. این از اول به دل من افتاده بود که این نزدیکی به نفع هر دو بزرگوار است، هم به نفع امام (ره) و هم به نفع ایشان در عراق. واقعا وقتی ایشان به آقای خوئی ارجاع دادند، از کسانی که به شدت مخالفت کرد، من بودم. با من مشورت نکردند. اگر می کردند، من رأی مخالف می دادم.

پس شما در جریان نبودید ؟
 

خیر، یک نفر از لبنان آمد‌، این ارجاع را گرفت و رفت. برادر این آقای شمس الدین.

این سخن شما بسیار نکته مهمی بود.
 

بله، بعد که منتشر شد، دیدم. به ایشان گفتم چرا این را دادید؟ گفتند ایشان استاد ماست. بعد هم من دیدم وحدت کلمه در مناطق عربی اقتضا می کند که بیشتر به ایشان ارجاع داده شود. من همان وقت هم گفتم این مصلحت نبود که شما این را دادید. هنوز مشخص هم نبود که تشکیلات آقای خوئی کارش به کجا بکشد. اطرافیانشان را عرض می کنم. خود آقای خوئی شخص بزرگواریی بودند. به خود مراجع ما خیلی عرضی نداریم.
همان طور که گفتید آقای صدر خیلی به امام (ره) نزدیک بودند. امام (ره) در همان اوایل، در زمان آقای حکیم، آقایان مبارزی که از اروپا و جاهای دیگر می آمدند، به آقای صدر ارجاع می دادند. من یادم هست که به اتفاق آقای صادق طباطبایی که می آمد با آقای صدر زیاد گعده می کردیم. ایشان از آلمان که می آمد، به خانه ایشان می رفت، چون محرم خانواده ایشان بود و آقای صدر شوهر خاله اش می شد. یک وقتی ایشان به من گفت ما به امام (ره) گفتیم این بحثهایی که در مسائل اسلامی مطرح می کنیم، تقریبا به ته کشیده است. می خواهیم ادامه بدهیم. به چه کسی مراجعه کنیم ؟ امام (ره) دو بار ما را به آقای صدر ارجاع دادند و گفتند از افکار ایشان استفاده کنید. امام (ره) به ایشان امیدوار بودند. جریانات بعد از وفات آقای حکیم و ارجاع، اوضاع را به هم زد. آقا موسی هم در لبنان در طبقه بندی، امام (ره) را بعد از آقای خوئی قرار دادند و آن حرکت هم تأثیر گذاشت. این دو حرکت بسیاری از آقایان را ناراحت کرد. حق هم داشتند ناراحت شوند. ایناه در حقیقت تا حدی تحت تأثیر روابط استاد شاگردی و رفاقت عمل کردند. یک مقداری هم جنبه فکری باز آقای خوئی در اینها ایجاد شبهه کرد. عرض کردم آقای خوئی طوری بودند که هر کس با ایشان می نشست ؛ از نظر فکری مجذوبشان می شد. می گفتی حکومت اسلامی، می گفتند بله حکومت اسلامی لازم است، می گفتی اقامه حدود، می گفتند بله لازم است. اصلا فتوا داده بودند که اقامه حدود، مختص به زمان امام معصوم نیست و از بدیهیات اسلام است و در هر زمانی باید اقامه شود. فکر آقای خوئی خیلی باز بود. هر کس که این فکر را می دید، خیال می کرد ایشان به محض اینکه مرجع شوند، این فکر را به منصه ظهور می رسانند و اولین کارشان این است که حکومت اسلامی را برقرار کنند. مخصوصا با آن تکفیری که شاه را کردند و حکومتها را نامشروع و اموالشان را مجهول المالک دانستندو مالکیت آنها را شرعی نمی دانستند. کسی که این طور شفاف در فتاوای فقهی و شرعی مواضع خود را اعلام کند، انتظار این است که اگر مرجع شود، قهرا یکی از طلایه داران برگزاری حکومت اسلامی می شود، در حالی که درست عکس این شد و به آقای صدر افسردگی دست داد. یک لطمه بزرگی خوردند. قضایا درست 180 درجه عکس شد. حتی در حدی که آقای حکیم هم تصدی اجتماعی می کردند ؛ آقای خوئی انجام ندادند. بعد هم به خاطر ایرانی بودن شاگردان ایشان و قضایایی که در اطرافشان روی داد، قضایا عکس شد و خیلی لطمه خوردند و دیگر جبران این مسائل، خیلی سخت بود. بعد هم که پشت سر هم مسائل پر تنش ایجاد شدند. مسئله اخراج ایرانی ها پیش آمد وآقای خوئی رفتند به انگلستان که آقای صدر به شدت ناراحت شدند و تا بغداد خدمت ایشان رفتندکه آقا کجا دارید می روید؟ در دفتر شما در نجف می گویند هر که می خواهد به ایران برگردد، برود. حوزه دارد از هم متلاشی می شود. آقای خوئی گفتند،«شما بروید از قول من بگویید که ایشان راضی نیست کسی برود.» آقای صدر آمدند به نجف و این را گفتند و فردای آن روز دفتر آقای خوئی تکذیب کردند. آسید جمال گفت که پدر من این را نگفته. و آقای خوئی رفتند انگلستان و اگر مقاومت امام (ره) و مقاومت مرحوم آیت الله شاهرودی نبود، حوزه از دست رفته بود. در عین حال خیلی ها به قم رفتند. فضلای حوزه علمیه نجف ایرانی ها بودند. در میان عربها کمتر طلبه فاضلی پیدا می شد. لبنانی ها هم محدود بودند. اجمالا اینکه ماجرای اخراجها بود، تنشهای حوزه هم بود.

از ارتباطات مرحوم آیت الله صدر و حضرت امام (ره) خاطراتی را نقل کنید.
 

ایشان از دو طریق با امام (ره) ارتباط داشتند. یکی از طریق مرحوم آسید احمد آقا که خودشان هم در درس آقای صدر شرکت می کردند، یکی هم افرادی که از خارج می آمدند و همچنین طلبه هایی که با آنها ارتباط داشتند. مثلا آقای دعائی خیلی نقش داشتند و با انجمنهای اسلامی و خارج از کشور ارتباط داشتند و حقا خیلی هم نقش برجسته ای داشتند. در بحثهای سیاسی و اجتماعی، ارتباط آنها به این نحو بود. خود آقای صدر هم به هر مناسبتی دیدن امام (ره) می رفتند. بارها در خدمت ایشان به دیدن امام (ره) رفتیم و امام (ره) هم خیلی به ایشان احترام می کردند، مخصوصا اواخر که امام (ره) را در منزل، محصور کردند، تنها کسی که به دیدن امام (ره) رفت، آقای صدر بود. هیچ کس نرفت. می ترسیدند. روز بعد هم که امام (ره) رفتند مرز کویت و بعد به پاریس رفتند. در سه چهار روز آخر، تمام اطراف خانه امام را گرفته بودند و هیچ کس اعم از عرب و دیگران، به دیدن امام (ره) نرفت و فقط آقای صدر می رفتند. قبل از تصمیم برای رفتن به کویت، امام یک هفته ای در منزل محصور بودند. قبلا هم برخورد آقای صدر همین طور بود. در وفات مرحوم حاج آقا مصطفی، ایشان سه چهار بار به دیدن امام (ره) رفتند. امام (ره) هم خیلی به ایشان اظهار لطف می کردند. اواخر داشت خیلی چیزها جبران می شد، ولی متأسفانه دیر شده بود، یعنی زمینه زیادی نمانده بود. امام (ره) دچار مسائل ایران و غلیانی که در کشور شده بود، شدند. در آنجا هم بحث بعثی ها بود و برخوردهای بدی که کردند و کسانی را اعدام کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی، خدا رحمتشان کند. در ابتدا خیلی به آقای صدر علاقه داشتند. بعد از این جریان اعلام مرجعیت آقای خوئی، یک مقداری دلگیر شدند، هم از آقا موسی صدر و هم از ایشان که این را هم ما به تدریج با رفت و آمدها و با تبیین اینکه این مربوط به تاریخ است و مرحله اش گذشته است، جبران کردیم، ولی حوادثی که رخ دادند ؛ انسان را به شدت پکر می کردند. انسان تا می خواست فکری بکند، حادثه ای رخ می داد یا شاگردان ایشان و یا شاگردان امام (ره) اخراج می شدند. همین آقای آمیرزا جواد آقای تبریزی را در راه کربلا گرفتند. یک شبانه روز آنها در خانی به نام خان نیمه که از خانهای شاه عباسی و بین کربلا و نجف است، نگه داشتند. آنجا نه اتاقی دارد و نه چیز دیگری. فقط یک سایه بان دارد. آنها را آنجا نگه داشته و یک مشت خرمای خشک جلویشان ریخته بودند. واقعا برای آمیرزا جواد آقا و آمیرزا کاظم تبریزی و آقای کوکبی و دیگرانی که آمدند این طرف، سنگین بود. خیلی از زعمای حوزه آمدند این طرف و صدام به همین ترتیب، حوزه را از بین برد و آنجا را از فضلا و علما، خالی کرد. ایرانیها هم که فقط تک و توکی ماندند. بقیه هم، آدمهای درستشان، چه عرب، چه لبنانی، همه رفتند یا به زندان افتادند. یک مشت بعثی ماندند. یعنی صدام چنان ضربه ای به حوزه زد که هنوز هم قد راست نکرده است. با این که چهارپنج سال است که صدام رفته، ولی هنوز هم که طلبه ها می روند، می گویند حوزه، حوزه نیست. یعنی ریشه را درآورد.

یکی از جلوه های تصمیم آقای صدر برای ترمیم این رابطه، فرستادن حضرتعالی به ایران بود.
 

یک بعد قضیه نامه ای است که ایشان به نوفل لوشاتو برای حضرت امام (ره) فرستادند. بسیار نامه جالب و در واقع توجیه عظمت این انقلاب بود.

خاطره شخصی خود را از آمدن به ایران و صحبتهایی که با ایشان داشتید، در مقطعی که به نمایندگی از آقای صدر در ایران بودید، بیان کنید.
 

شب فرار شاه، آقای صدر درس نگفتند و با حال و بیان عجیب و سحرآمیز و لحن حماسی درس را شروع کردند.

ادبیات عجیبی داشتند.
 

خیلی عجیب بودند. هم قلم عجیبی داشتند، هم بیان خارق العاده ای. بعد از گفتن بسم الله گفتند، «الیوم تحقق آمال الانبیا » امروز آرزوها و خواب انبیا در تاریخ محقق شد. این قدر ایشان خوش بین بودند. بحثها و تظاهرات شروع شدند و من به ایشان گفتم این وضع قطعا منشاء تحول بزرگی در منطقه می شود و حالا که صدام می بیند که رژیم شاه موفق نشده، شما را آسوده نخواهد گذاشت و هر جوری که هست شما باید از عراق بیرون بیایید. ایشان گفتند فعلا شما برو.

شما خودتان تصمیم گرفتید بیایید یا آقای صدر گفتند ؟
 

ایشان هم گفتند، من هم که معتقد بودم که کلا بایستی رفت. چون من سه چهار سال قبل از آن، چهل روزی گرفتار بعثی ها شده و به زندان آنها رفته بودم. در آن قضایای اخراجها، یک اربعین یعنی چهل روز در زندان صدام بودم.

ناگفته هائی از حیات فرهنگی و سیاسی شهید صدر(2)

در کجا؟
 

در بغداد. از نجف ما را گرفتند و بردند در بغداد و خلاصه یک چله را آنجا بودیم. آنجا من می فهمیدم که اینها چه جرثومه های فسادی هستند. به همین دلیل به آقای صدر گفتم اینها شما را نمی گذارند و بالاخره آماج اصلیشان، رأس این جریانات‌، یعنی خود شماست. و لذا به محض اینکه این مسئله شروع شد، من سریع رفتم. خود ایشان هم گفتند سریع برو تا بعد با تماسهایی که می گیریم ببینیم چطور می توانم بیایم. خود ایشان هم بی میل نبودند، چون اوضاع واقعا خطرناک بود.

پس خود ایشان هم مایل بودند، بیایند؟
 

بله، اول این میل را داشتند. گفتند شما بروید و ارتباط را برقرار کنید تا ببینم جریانات به کجا می کشند. من هم شاید اگر یک هفته تأخیر می کردم، دستگیر می شدم. رفتم کویت و از آنجا آمدم ایران. شاید اول فروردین 58 بود؛ چون در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کردم. امام (ره) قم بودند. خدمت ایشان رفتم. خیلی تعجب کردند و من گفتم که جریان از چه قرار است و به ایشان گفتم که آقای صدر در وضعیت خطرناکی هستند و بعثی ها، ایشان را می کشند. امام (ره) نظرشان این بود که مراجع را نمی کشند. جنگ هم که هنوز شروع نشده بود و امام (ره) تصور نمی کردند صدام در این حد جنایتکار باشد. گفتند بعید است که ایشان را بکشند.

نکته مهم این است که چه کسی به امام (ره) گفته بود که آقای صدر می خواهند به ایران بیایند؟
 

ظاهرا اول خبرگزاری فارس بود که این را اعلام کرد و بعد هم چند تا از روزنامه ها نوشتند واین موجب شیوع این خبر شد.

چون می گفتند آقای صدر در ابتد نمی خواستند بیایند.
 

بله، اوایل آمدنشان مطرح نبود. این را اینجا لو دادند. من نمی دانم علتش چه بود. آقای دعایی سفیر ایران در بغداد بودند و با واسطه با آقای صدر ارتباط داشتند. ایشان آمدند و به من گفتند عکس آقای صدر را نداری ؟ گفتم چرا، می خواهید چه کار کنید؟ گفتند می خواهم یک گذرنامه ایرانی برای ایشان درست کنم ؛ شاید بشود ایشان را بیاوریم. من عکس را دادم و ایشان هم این کار را کردند. هر حرکتی در عراق می شد، به پای آقای صدر می نوشتند. ایشان هم در تأیید انقلاب اسلامی ایران و نوشتن نامه های رسمی، از جمله نامه اعتراضی به خاقانی و فاتحه گرفتن برای شهید مطهری و این نوع حرکتها، پیگیر بودند. تنها مجلس فاتحه ای که در نجف برای آقای مطهری گرفته شد، توسط ایشان بود و خودشان هم در مسجد ایستادند. این نوع کارها در نظر بعثی ها، مقابله با آنها محسوب می شد. دوستان ایشان از جمله خود ما متوجه این قضایا بودیم و می خواستیم به نوعی ایشان را از این معرکه بیرون بیاوریم. این زمینه در ذهن خواص بود. حالا چه طور شد که این سر از خبرگزاری و روزنامه درآورد، نمی دانم. این که درج شد، امام (ره) این را دیدند و آن نامه را نوشتند. امام (ره) معتقد بودند که ایشان را نمی کشند. وقتی این خبر اعلام شد، حساسیت رژیم بعث نسبت به ایشان زیاد شد. تصور می شد که این حساسیت، ایشان را حفظ کند، در حالی که بر عکس شد. بعد از شروع جنگ کاملا مشخص شد که صدام برای تثبیت خودش، حاضر است همه ملتش را هم بکشد.این جور حسابها را قبل نداشت.

وقتی ایران بودید، چقدر توانستید رابطه تان را با ایشان برقرار کنید؟
 

زیاد، چون ما در منزل خودمان تلفنی را گذاشته بودیم و یک کسی آنجا بود، می رفت خبر می داد. این تلفن هم تلفن معروفی نبود. تلفن یک خانه معمولی در نجف بود. آنجا تلفن می زدیم و مستقیم حرف می زدیم. دو سه بار خانواده را فرستادیم. خانواده ما، قبل از شروع جنگ دو سه باری رفت نجف و نامه گرفت آورد. کارهای پرخطری بودند، ولی انجام می شدند. اما آن خط تلفن تا وقتی که ایشان را محاصره کردند، فعال بود، ولی بعد رابطه قطع شد.

به عنوان سئوال آخر درباره نامه ای است که ایشان برای آخرین بار برای شما نوشتند و منتشر هم نشده و شبه وصیتنامه است. در این مورد نکاتی را ذکر بفرمایید.
 

وصیتنامه نیست. شبیه آن سه پیامی است که در نوار برای ملت عراق داده اند. آن را برای عامه مردم گفته اند، این نامه را برای خواص و شاگردانشان نوشته و گفته اند بعید است اینها بگذارند من زنده بمانم و من هم تصمیم به شهادت گرفته ام. ایشان سابقا بحثهای تاریخ کربلا را که می گفتند، نظریه شهید جاوید را قبول داشتند و عین همان را در مورد خودشان صادق می دیدند و این اواخر می گفتند مثل اینکه من هم تکلیفم دارد مثل او می شود و همین طور هم شد و هم خودشان هم خواهر مظلومه شان مثل آن مسائل شدند. خداوند، این را برایشان قسمت کرد و بعد توصیه می کنند و می گویند که مثلا با چه کسانی مدارا کنید، از چه کسانی استفاده کنید و چه بکنید. من هم دیدم این نامه، بیشتر جنبه شخصی دارد و اگر بخواهم آن را اعلام کنم، صحیح نیست. من ابا دارم که چیزهایی را که در ارتباط با ایشان است، مطرح کنم، چون درست نمی دانم که کسی این گونه مطرح کند که ما می خواهیم از وجود ایشان استفاده شخصی کنیم. آن نامه، بیشتر اینگونه است. مثل اجازه اجتهاد ایشان برای بنده است. به تنها کسی که ایشان خطی اجازه اجتهاد دادند، من بودم. ولی من این را هیچ جا مطرح نکردم. یک نفری پنج سال پیش آمد و پنهانی آن را گرفت که ببیند، بعد برده و داده بود به آقایان کنگره شهید صدر و آنها منتشر کرده بودند. هفت هشت سال قبل هم آقای حائری می خواستند برای جلد اول کتاب اصول، مقدمه ای درباره آقای صدر بنویسند. به من گفتند می خواهم این را ببینم. من نشانشان دادم و دیدم در پاورقی نوشته اند. من خوشم نمی آید چیزی را مربوط به خودم است، در تبلیغات بیاورم و کار بعضی از افراد را که حتی نامه های خصوصی را هم منتشر می کنند‌، قبول ندارم.

هنگامی که می خواستند کتاب فلسفتنا را ترجمه کنند، از آقای صدر کسب اجازه کرده بودند، ایشان تلفن شما را داده و گفته بودند شما را تأیید کنید، کافی است.
 

از این مسائل زیاد بود. از بس که انسان از این خسارت بزرگ، از فقدان ایشان محزون می شود، دلش نمی آید درباره ایشان چیزی بگوید.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان