هدایت تشریعی، و تکوینی در قران کریم

هدایت تشریعی، عبارت است از آن دستورات خداوندی که انسان ها با پیروی از آن ها، می توانند به رشد و کمال خود برسند. در آیات قرآنی، هر دو نوع هدایت (تکوینی و تشریعی) از طرف خداوند مطرح شده است:

هدایت تشریعی، عبارت است از آن دستورات خداوندی که انسان ها با پیروی از آن ها، می توانند به رشد و کمال خود برسند. در آیات قرآنی، هر دو نوع هدایت (تکوینی و تشریعی) از طرف خداوند مطرح شده است:

1- ذلِک الْکتابُ لا رَیبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ. سوره بقره، آیه 2.«آن کتاب [آسمانی است] که تردیدی در آن نیست و وسیله هدایت است برای مردمی که تقوا بورزند.»

2- قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی.[1]«به آنان بگو: هدایت واقعی فقط هدایت خداوندی است.»

3-وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ أُولئِک عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ.[2]«و بردباران را بشارت بده. آنان کسانی هستند که وقتی مصیبتی بر آنان برسد، می گویند: ما از آنِ خداییم و به سوی او برمی گردیم. آنان شایسته درودهایی از پروردگارشان می باشند و آنان هدایت یافتگانند.»

4- رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ.[3]«ای پروردگارِ ما، دل های ما را پس از آن که هدایت فرمودی، در لغزش مینداز، و از بارگاهت رحمتی بر ما عنایت فرما. تویی خداوندِ بخشاینده عظیم.»

5- وَ لَهَدَیناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً.[4] «[اگر به دستور ما عمل می کردند]، قطعاً آنان را به صراط مستقیم هدایت

می کردیم.»

6- إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کفْراً لَمْ یکنِ اللَّهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیهْدِیهُمْ سَبِیلًا.[5]«آنان که ایمان آوردند، سپس کفر ورزیدند و سپس ایمان آوردند و باز کفر ورزیدند؛ چنان نیست که خداوند آنان را ببخشاید و آنان را به راه راست هدایت کند.»

7- فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً.[6]«اما کسانی که به خداوند ایمان آوردند و به [مشیتِ ] او چنگ زدند، خداوند به زودی آنان را در رحمت و امتیازی از خود غوطه ور می سازد و آنان را در صراط مستقیم به سوی خود هدایت می کند.»

8- یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.[7]«خداوند به وسیله این کتاب، کسانی را که رضایت او را پیروی می کنند، به راه های صلح و صفا و آرامش به سوی خود هدایت می کند و آنان را از ظلمات بیرون می آورد و به نور وارد نموده و آنان را به صراط مستقیم هدایت می کند.»

9- إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدی وَ نُورٌ یحْکمُ بِهَا النَّبِیونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیونَ وَ الْأَحْبارُ. .. وَ کانُوا عَلَیهِ شُهَداءَ. ..[8]«ما تورات را فرستادیم. در آن تورات، هدایت و نوری بود که پیامبرانی که اسلام آورده بودند، به وسیله آن به مردم ربانی و روحانیون حکم می کردند. .. و آنان بر آن هدایت و نور شاهد بودند.»

10- وَ قَفَّینا عَلی آثارِهِمْ بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً لِما بَینَ یدَیهِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً، مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیناهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدی وَ نُورٌ.[9]«و به دنبال آثار آن (پیامبران قبلی) عیسی بن مریم را آوردیم که توراتِ نازل شده را در برابر چشمانش تصدیق می کرد و انجیل را که در آن هدایت و نور بود، به او دادیم.»

11- إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ.[10]«خداوند مردم کافر را هدایت نمی کند.»

این مضمون که خداوند مردم کافر را هدایت نمی کند، در بیش از 10 مورد در قرآن وارد شده است.

12- یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ لا یضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکمْ جَمِیعاً فَینَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ.[11]«ای کسانی که ایمان آورده اید، شما درباره اصلاح خود بیندیشید و خود را اصلاح کنید. هنگامی که شما هدایت شوید، گمراهی گمراهان ضرری بر شما وارد نمی آورَد. بازگشت همه شما به سوی خداست و شما را به آن چه که انجام داده اید، خبر خواهد داد.»

13-قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدی لِلنَّاسِ مُوسی نُوراً وَ هُدی لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کثِیراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُکمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ.[12]«به آنان بگو: کیست نازل کننده کتابی که موسی آن را آورده است!؟ کتابی که برای مردم نور و هدایت است و شما آن را در قطعه هایی از کاغذ قرار داده، بعضی از آن ها را آشکار و اکثر آن را مخفی می کنید و برای شما چیزهایی تعلیم داده شد که نه شما می دانستید و نه پدرانتان. تو ای پیامبر، بگو اللَّه، سپس آن تبهکاران را به حال خود بگذار تا در تمایلاتِ حیوانی خود که فرو رفته اند، بازی کنند.»

14- قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکمْ أَجْمَعِینَ.[13]«به آنان بگو: حجت کامل و رسا از آنِ خداست؛ اگر او می خواست، همه شما را هدایت می کرد.»

15- وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَی الْهُدی لا یتَّبِعُوکمْ سَواءٌ عَلَیکمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُون.[14]«و اگر آنان را به هدایت دعوت کنید، از شما پیروی نخواهند کرد، و برای شما یکسان است که آنان را به هدایت دعوت کنید یا ساکت باشید.»

16- وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ.[15]«خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند.»

این مطلب که خداوند ستمکاران را هدایت نمی کند، در این موارد از قرآن نیز آمده است: بقره آیه 258، آل عمران آیه 86، مائده آیه 51، انعام آیه 144، توبه آیات 19 و 109، قصص آیه 50، احقاف آیه 10، صف آیه 7، جمعه آیه 5.

17-أَ فَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلَّا أَنْ یهْدی فَما لَکمْ کیفَ تَحْکمُونَ.[16]«آیا کسی که مردم را هدایت به حق می کند، سزاوار پیروی است، یا کسی که هدایت به حق نمی کند؟ مگر این که خود هدایت شود. چه شده بر شما، چگونه حکم می کنید!؟»

18-قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ.[17]«به خسارت افتادند کسانی که دیدار خداوندی را تکذیب کردند و آنان هدایت نیافته بودند.»

19- قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکمْ فَمَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یضِلُّ عَلَیها وَ ما أَنَا عَلَیکمْ بِوَکیلٍ.[18]«بگو ای مردم، حق از طرف پروردگارتان به سوی شما آمده است. هر کس هدایت را بپذیرد، به سوی خود پذیرفته است و هر کس گمراه شود، به ضرر خود گمراه شود و من وکیل شما نیستم.»

20- إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکلِّ قَوْمٍ هادٍ.[19]«جز این نیست که تو تبلیغ کننده ای و برای هر قومی هدایت کننده ای است.»

21- قُلْ إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَ یهْدِی إِلَیهِ مَنْ أَنابَ.[20]«به آنان بگو: خداوند گمراه می کند کسی را که گمراهی را بخواهد (کسی که خود را منحرف کرده و آماده مشیت الهی برای گمراهی خود می شود) و هدایت می کند کسی را که به سوی او می گراید و برمی گردد.»

22- وَ ما لَنا أَلَّا نَتَوَکلَ عَلَی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانا سُبُلَنا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلی ما آذَیتُمُونا وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلُونَ.[21]«و برای ما نیست مگر این که به خدا توکل کنیم، زیرا ما را به راه های خود هدایت فرموده و قطعاً به اذیت هایی که به ما روا داشتید، صبر خواهیم کرد، و توکل کنندگان باید بر خدا توکل کنند.»

23- وَ یزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدی.[22]«و خداوند بر هدایت آنان که هدایت یافته اند، می افزاید.»

24- إِنَّک لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ.[23]«تو نمی توانی هر کس را که بخواهی، هدایت کنی و خداوند است که هر کس را بخواهد، هدایت می کند.»

25-إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کفَّارٌ.[24]«خداوند، دروغگو و کسی را که به کفر ورزیدن اصرار دارد، هدایت نمی کند.»

26- أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.[25]«[از آن چه که نازل شده است، پیروی کنید تا در آن هنگام که عذاب ناگهانی بر شما فرود آید]، مگویید که اگر خداوند مرا هدایت می کرد، من از متّقیان بودم.».[26]

27- أَ فَمَنْ یمْشِی مُکبًّا عَلی وَجْهِهِ أَهْدی أَمَّنْ یمْشِی سَوِیا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.[27]«آیا کسی که به روی افتاده و بر زمین راه می رود، هدایت یافته تر است، یا کسی که در حال اعتدال در صراط مستقیم راه می رود؟»

نتایج آیات

نتیجه یکم همان طورکه پیش از ذکر آیاتِ مربوط به هدایت بیان شد، هدایت بر دو نوع تکوینی و تشریعی تقسیم شده است.

حکمت بالغه خداوندی که نور وجود را بر مخلوقات فروزان نموده، نه از روی اجبار بوده است- که برای ذات پاک پروردگار نقص است- و نه از روی نیاز بر مخلوقات- که درباره خداوند بی نیاز و صمدِ مطلق- قابل تصور نیست؛ چنان که سرور شهیدان امام حسین علیه السلام در دعای عرفه می گوید:

الهی انْتَ اْلغَنِی بِذاتِک انْ یصِلَ الَیک النَّفْعُ مِنْک فَکیفَ لا تَکوُنُ غَنِیاً عَنّی؟[28]«الهی، تو بی نیازتر از آن هستی که سودی از خودِ تو، به تو برسد. کجا مانده که سودی از طرف من به تو عاید گردد؟»

بنابراین، همان حکمت بالغه ای که به وجود آمدن مخلوقات را باعث شده، همان حکمت موجب شده است که آن ها را از هر دو نوع هدایت برخوردار کند.

هدایت تکوینی- چنان که در اول این مبحث گفتیم- عبارت است از به جریان انداختن اجزاء و روابط تکوینی طبیعت و انسان در مجرای قانونی خود که نظم دقیق حاکم بر آن دو قلمرو، آن را اثبات می کند.

نتیجه دوم معنای کلی هدایت، عبارت است از به حرکت درآوردن انسان در مسیر هدفی که شایسته اوست. تحرک در این مسیر، دو عامل دارد:

الف. درک، تفکر، تعقل، هوش، اراده و اختیار در گزینش بهترین راه ها و تنظیم هدف ها و وسیله ها و ترتیب هدف های نسبی در راه وصول به هدف اعلای حیات معقول.

ب. تلاش و فعالیت های عضلانی در تنظیم رابطه انسان با طبیعت و هم نوعانِ خود. اکثر آیات وارده در قرآن درباره هدایت، این معنای کلی را در بر دارد. مثلًا آیه شماره یکم که می گوید: هُدی لِلْمُتَّقِینَ، به این معناست که این کتاب برای کسانی که در صدد اصلاح خویشتن و خودداری از فرو رفتن در لجن شهواتِ هوی پرستی و خودکامگی برمی آیند، وسیله هدایت است. یعنی این قرآن، درک و تفکر و تعقل و هوش و اختیارِ این اشخاص را چنان تنظیم می کند که با بهترین وجه در راه وصول به حیات معقول به کار می افتند. همین قرآن نیز اشخاص جویای تقوا را از امتیازات فعالیت های عضلانی در مسیر حیات معقول آگاه می کند و به آن فعالیت ها تحریک می نماید. بنابراین، موضوع هدایت در مسأله شناخت، فوق العاده بااهمیت بوده و می توان گفت مبنای شناخت های مفید و اصیل، بر هدایت استوار شده است.

اگر ما نعمت هدایتِ پروردگاری را در مسأله شناخت و عمل در این دنیا کنار بگذاریم، شناخت های ما هرگز از آشنایی های ناقص با مقداری از پدیده های جهان تجاوز نخواهد کرد، و اگر بخواهیم با همین شناخت ها، تکلیف معرفتی خود را با جهانی که در آن زندگی می کنیم، تصفیه نماییم، آخرین منزلگه ما، جز قهوه خانه نیهیلیستی، جای دیگری نخواهد بود و نتیجه فعالیت های عضلانی ما- اگر از گروه ناتوانان باشیم- در راه اشباع خودخواهی های قدرت پرستان مستهلک خواهد شد و اگر از گروه قدرتمندانِ قدرت پرست و خودخواه باشیم، دیگران را وسیله اشباع خودکامگی های خود قرار خواهیم داد. معطل نشوید، زیرا هیچ راه سومی وجود ندارد.

نتیجه سوم آیه شماره دوم (هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی)، هدایت را در هدایت خداوندی منحصر می کند. دلیل این مطلب، با نظر به این که هیچ انسانی بدون گام گذاشتن به صحنه حیات معقول نمی تواند از روشنایی رضایت بخش و از یک فلسفه عالی برای زندگی در این دنیا بهره مند باشد، کاملًا واضح و روشن است.

آیا می خواهید از هدایت و راهنمایی حواس طبیعی به روشنایی حیات معقول برسید؟! این یک توقع نامعقول است، زیرا حواس نه تنها «حیات معقول» را نمی بیند، بلکه اصلًا قضیه ای را نمی سازد، تا چه رسد به تشخیص «باید»، «نباید»، «شاید» و «نشاید». آیا می خواهید با عقل نظری محض که همواره در استخدام «منِ» تثبیت شده است، رو به «حیات معقول» رهسپار شوید؟! این هم امکان ناپذیر است، زیرا:

از رهبری عقل به جایی نرسیدیم پیچیده تر از راه بُوَد راهبرِ ما

عقل سر تیز است لیکن پای سست زان که دل ویران شُدَست و تَن دُرُست.[29]

آیا می خواهید از راهنمایی اصول و قوانین و آدابی که در میان جامعه تثبیت شده است، برخوردار شده و طعم حیات معقول را بچشید؟! این هم صحیح نیست، زیرا:

اولًا: طعم حیات چیزی نیست که با گفتار و عقاید و کردار دیگران قابل چشیدن باشد، چون توصیف و تقلید در یک حقیقت، نمی تواند آن حقیقت را به عنوان جزیی از موجودیتِ آدمی درآورد. تقلید خشک از قیافه کسی که عسل را خورده و در حال لذت بردن است، طعم حقیقی عسل را در کام آدمی به وجود نمی آورد.

ثانیاً: کسی که از سرگذشت بشری آگاه است و می داند که این موجود- اغلب- تحت تأثیر عوامل بی پایه خیالات و لذت پرستی ها قرار می گیرد، و می داند که این موجود برای حفظ و ادامه زندگی خود به هر گونه پستی ها تن داده است، و می داند انسان هایی که با واقعیات و حقایق در ارتباط قرار می گیرند، همواره در اقلیت اسف انگیز بوده اند و با تحریکاتی بی پایه با سرنوشت خود بازی می کنند، با این اطلاعات چگونه می توان از گفتار و کردار و اندیشه های بی اساسِ مردم جامعه- اگرچه آنان در آن مسأله مطلوب اتفاق نظر داشته باشند- انتظار راهنمایی داشت؟! آن شاعر آگاه می گوید:

از پی ردّ و قبول عامه، خود را خر مساز زان که نَبْوَد کار عامی، جز خری یا خر خری

گاو را باور کنند اندر خدایی عامیان نوح را باور ندارند از پی پیغمبری

دیگری می گوید: مرا به روز قیامت غمی که هست این است که روی مردم دنیا دوباره باید دید

یک مغرب زمینی اظهار می دارد: «ولتر به تنهایی از همه مردم فرانسه که به سوی یک مقصدی به وسیله شعار تحریک شده اند، عاقل تر است.»

مغرب زمینی دیگر که راسل نامیده می شود، می گوید: «اثر تعلیم و تربیت در مردم بسیار اندک است. البته نمی گویم که هیچ اثری ندارد، بلکه می گویم تعلیم وتربیت همان مقدار در انسان ها اثر دارد که در سگ خانه ای. سگ خانه ای با تعلیم و تربیت رام می شود، ولی گاهی هم پای نامه رسان را گاز می گیرد.»[30]

این سخن نیز از وایتهد است:

«طبیعت بشری آن قدر گره خورده است که همه برنامه های اصلاحی که روی کاغذ نوشته می شود، از نظر زمامدار، بی ارزش تر ازکاغذی است که با نوشتن آن برنامه ها باطل شده است.»[31]

البته نباید از این نکته غفلت کرد که اگر شرایطِ زندگی اجتماعی مناسبی به وجود بیاید، فطرت های پاک و وجدان های دست نخورده و عقول منطق طلبِ انسان ها- که جلوه گاه مشیت الهی می باشند- به خوبی می توانند صلاح و فساد زندگی خود را تشخیص بدهند، ولی در عین حال، برای به کار انداختن آن فطرت ها و وجدان ها و عقول، وجود راهنمایانِ کاملًا وارسته از آلودگی های طبیعتِ ناآگاه و هوی های نفسانی، ضرورت دارد. بنابراین، هدایت خداوندی که به وسیله پاکداشت درون و دستورات راهنمایان الهی ارائه می شود، برای به دست آوردن معرفت صحیح و عمل سازنده، لزوم قطعی دارد.

نتیجه چهارم یکی از ابعاد سازنده روان ما، عبارت است از ظرفیت در برابر ناگواری ها و ناملایمات زندگی.

بی ظرفیتی و تنگ نظری و تنگ حوصلگی، عامل نیرومندی است برای رنگارنگ شدن در زندگی و خودباختن در برابر حوادث بزرگ و تغییر سریع موقعیت ها. این بی ظرفیتی که موجب گریز و خالی کردن سنگر در برابر مشکلات و حوادث بزرگ است، مانعی محکم از باز شدن ابعاد فهم و تجربه اندوزی و درک واقعیات ایجاد می کند؛ درصورتی که مقاومت معقول در فراز و نشیب های زندگی، موجب آگاهی انسان به سطوح مختلفِ آن فراز و نشیب ها شده و می تواند بر معرفت و چاره جویی های انسان در برابر مشکلات و حوادث بیفزاید.

آیه شماره 3 (وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ. ..) این اصل را متذکر می شود که مقاومت و خود را نباختن در برابر ناگواری ها، علامت هدایت شدن است. یعنی استقامت و پایداری یک انسان، دلیل قدرت شخصیت و فعالیت عقلانی او در حیات معقول است. اگر نوع انسانی تن به فداکاری و گذشت و استقامت در برابر مشکلات جهان شناسی و خودسازی نمی داد، به هیچ گونه پیشرفت صحیحی نایل نمی شد.

همان گونه که ملاحظه می شود، یکی از نتایج پذیرش هدایت خداوندی، عبارت است از بزرگ ترین عامل پیروزی در زندگی که استقامت و شکیبایی و پایداری در گردنه های صعب العبورِ ارتباط با حقایق و توجیه آن ها به سود خویش و خالی نکردن سنگر در برابر مشکلات می باشد.

نتیجه پنجم آدمی در هر لحظه از زندگی، از مرز باریک میان «رشد» و «سقوط» عبور می کند:

دانه ای در صیدگاه عشق بی رخصت مچین کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون می کنند

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطرِ گمراهی

این زندگی، حساس ترین پدیده عالم هستی است.

 من که ملول گشتمی از نَفَس فرشتگان قال و مقال عالَمی می کشم از برای تو

این زندگی است، و هرگز گمان مبرید که لحظات پیشینِ زندگی می تواند به طور جبر حتمی، سرنوشت لحظات بعدی را هم تعیین کند، زیرا:

هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن اندر بقا

عمر هم چون جوی نو نو می رسد مستمرّی می نماید در جسد.[32]

حال که زندگی چنین حساس است، بیایید در ادامه این زندگی، قانونِ تأمین کننده آن را پیدا نموده و به آن عمل کنیم؛ پیش از آن که با ورشکستگی تباه کننده روح رویاروی شویم و بگوییم:

 افسوس که ایام جوانی بگذشت سرمایه عمرِ جاودانی بگذشت

تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت

این قانونِ تأمین کننده حیات معقول، جز برخورداری از هدایت الهی نمی تواند باشد. این هدایت، عبارت است از این روشنایی که وصول به هدف حیات معقول فقط با درک و پذیرش إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ،[33] «ما از آنِ خداییم و بازگشت ما به سوی اوست» امکان پذیر است. تکرار اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ در هر شبانه روز به تعداد ده مرتبه، کاشف از حساسیت زندگی آدمی است که از مرز میان رشد و سقوط عبور می کند.

آیه شماره 4 (رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا. ..) هم این نیایش را به ما تعلیم می دهد: «پروردگارا، دل های ما را پس از آن که هدایت فرمودی، در این مرز حساس ملغزان». این مضمون در آیه شماره 7 (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا. ..) نیز دیده می شود.

نتیجه ششم کسانی که در گرایش به اصول و عقایدِ سازنده شخصیتِ خود، سبکسری و بازیگری به راه می اندازند، و با آن اصول و عقایدِ متنوع و متضاد، عمر خود را سپری می کنند، اینان خود را از هدایت الهی محروم کرده اند. (آیه شماره 6- إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا).

توضیح: کسی که واقعاً با پذیرش اسلام، خود را مشمول هدایت خداوندی قرار داد، امکان ندارد ایمان به اسلام را که تفسیر و توجیه کننده همه شخصیت او در حیات معقول است، از دست بدهد. اگر کسی برای رفع تشنگی خود، آب زلال و گوارایی پیدا کند، سپس آن را به زمین ریخته و دنبال سرابِ آب نما بدود، حتماً دچار اختلال در شخصیت است که مرگ را بر زندگی ترجیح داده است. اعراض و انصراف از ایمان به کفر، خود دلیل روشنی است برای اثبات آن که ایمانِ شخص مفروض، مقرون به هدایت الهی نبوده است.

نتیجه هفتم هدایت خداوندی به وسیله قرآن، راه های صلح و صفا و خروج از ظلمات را به سوی نور، هموار می کند (آیه شماره 8- یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ. ..).

بی تردید، اگر نوع انسانی طعم آیه مربوط به تساوی یک فرد از انسان را با همه انسان ها نچشد و آن را عملًا سرمشق زندگی قرار ندهد، نه روی صلح و صفا را خواهد دید و نه از ظلمات حیوانی نجات پیدا خواهد کرد.

أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً.[34]

 «هر کس یک فرد از انسان را بدون عنوان قصاص و بدون افساد در روی زمین بکشد، مانند این است که همه انسان ها را کشته است و اگر یک فرد از انسان را احیا کند، مانند این است که همه انسان ها را احیا کرده است.»

آیا فکر نمی کنید که در سرتاسر تاریخ انسانی- با آن همه تلاش های فکری و عضلانی- مکتبی پیدا می شود که راه صلح و صفا و روشنایی سعادت بخش را بدون اصل مذکور که در قرآن آمده است، هموار کند؟! اگر چنین فکری در سر دارید، برای انسان ها یک تاریخ دیگر بسازید.

نتیجه هشتم کتاب های آسمانی که در گذشته نازل شده است، مانند تورات و انجیل، فقط برای هدایت به حیات معقول انسان ها بوده است. همه آن کتاب های آسمانی برای معنا بخشیدن بر زندگی انسان ها نازل شده است و در این معنی، هیچ اختلافی با یکدیگر نداشته اند. این مکتب بازی ها و دین پردازی ها، معلول هوی پرستی های اربابان حرفه ای آن مکاتب و ادیان بوده است که برای اشباع خودکامگی های خود، مزاحم روشنایی فطرت و وجدان بشری شده و با علم و بینش به مخالفت برخاستند، زیرا بزرگ ترین عنصر هدایت خداوندی، جهان شناسی واقعی و تحصیل روشنایی های متنوع در سر راه حیات معقول می باشد (آیه شماره 9- إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ)، (آیه شماره 10- وَ قَفَّینا عَلی آثارِهِمْ بِعِیسَی ابْنِ مَرْیمَ مُصَدِّقاً، 1. ..)، (آیه شماره 13- قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکتابَ. ..).

نتیجه نهم هدایت خداوندی شامل حال کسانی نمی شود که در برابر ایمان، مقاومت و کفر می ورزند. (آیه شماره 11- إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی. ..). محرومیت اشخاصی که از هدایت خداوندی کفر می ورزند، امری است کاملًا طبیعی. مَثَل اینان، مَثَل کسی است که:

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

چه طور امکان پذیر است هدایت کسی که فطرت صاف، وجدان پاک و عقل تیزبینِ خود را در برابر آیات الهی در آفاق و انفس (برون ذات و درون ذات) سرکوب می کند و آن ها را منحرف و تأویل می کند، و به قول حکمای راستین بشری، با خویشتن به مبارزه برمی خیزد و تا سرحدّ انکار خویشتن پیش می رود؟! اصول پایدار اسلام، نه معما است و نه بر خلاف عقل و فطرت. اللّه، نظاره او بر جهان هستی و دادگری مطلقِ او، اصولی هستند که هیچ عقل معتدل و فطرت پاک، نمی تواند منکر آن ها باشد. این اصول، همان هسته های اولیه است که به قول افلاطون:

 «طبیعت در دل های ما با مشیت الهی کاشته است.»[35]

آفت روییدنِ این هسته های اولیه، جز لذت پرستی و خودکامگی چیز دیگری نیست. اگر این آفت را از مزرعه درون دور کنیم، آب زلال و اشعه فطری برای رویانیدن آن هسته ها همواره آماده می باشد.

نتیجه دهم در مسیر انسان شدن و تحصیل روشنایی هدایت، تاریکی های انسان نماهای دیگر، شما را از حرکت باز ندارد. (آیه شماره 12- یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ. ..). آیا تا کنون در این نکته شگفت انگیز اندیشیده اید که انسان با این که در میان انبوه انسان ها و میلیون ها پدیده و رویداد محیط و اجتماع و از پدر و مادر، در میان اعضای خانواده به میان می آید و جسم فیزیکی او با صدها رابطه با انبوه انسان ها و پدیده ها و رویدادها در ارتباط است، ولی در ضمن، تنهایی خود را هم به طور فردی به خوبی احساس می کند!؟ گرسنگی و تشنگی او، بیماری و تندرستی او فردی است. لذت و الم، خوشی و ناخوشی، خنده و گریه او فردی است، و هنگامی که در مسیر مرگ قرار می گیرد، به تنهایی این راه را درمی نَوَردد و به تنهایی با مرگ گلاویز می شود. این احساس تنهایی و فردی در میان انبوه انسان ها و میلیون ها پدیده و رویدادهای محیطی و اجتماعی، یک احساس دروغین نیست، شوخی هم نیست، بلکه از واقعیت کاملًا جدی برخوردار است.

ریشه این احساس، شخصیتِ مستقلِ اوست. با رفتن این احساس، «کس» به «چیز» مبدل می شود. با نابودی این احساس، بُعد سازندگی آزادانه آدمی به ساخته شدن های اجباری تبدیل می گردد. با سقوط این احساس، «من هستم» جای خود را به «انسان های دیگر هستند» و «پدیده ها و رویدادهای محیط و اجتماع هستند» خالی می کند. هیچ خیانتی تبهکارانه و جنایتی وقیحانه تر از این نیست که «من هستمِ» انسان ها را به «دیگران هستند» و «پدیده ها و رویدادهای محیط و اجتماع هستند» مبدل کنیم. فقط با این تبدیل جنایتکارانه است که انسان از «کس آگاه و آزاد» تا حدّ «چیز ناآگاه و مجبور» ساقط می شود.

این اصل بدیهی را آیه شماره 12 برای ما گوشزد می کند و ما را به استقلال شخصیت خود، بدون این که روابط گوناگونِ ما را از دیگر انسان ها و پدیده ها و رویدادها بگسلد، آگاه می سازد و دستور اکید برای حفظ این استقلال صادر می کند.

اگر شما یقین پیدا کرده اید که عدالت از اعماق شخصیت شما ضروری و مفید تلقی می شود، شیوع ستم و ستمکاری در جامعه، نباید شخصیت شما را تحت الشعاع قرار داده و به بهانه این که اکثریت مردم عدالت را ضروری و مفید نمی دانند، دست از عدالت بکشید. اگر شما یقین پیدا کردید که بدون شناختِ هدف و فلسفه زندگی، هیچ یک از اصول و قوانینِ گرداننده انسان دارای محتوا نمی باشد، به حکم صریح عقل و وجدان باید هدف و فلسفه زندگی خود را پیدا کنید، اگرچه همه افراد و جوامع بشری در پوچ گرایی غوطه ور شوند و مکتبی جز نیهیلیسم (پوچ گرایی) سراغ نداشته باشند.

چرا؟ برای این که شما پذیرفته اید که «من هستم». وقتی که آیات قرآنی تقلید و ارتجاع در اصول بنیادینِ زندگی را به شدت محکوم می کند و استناد به روش پدران و نیاکان را در زندگی مردود و مطرود می شمارد، و هنگامی که جلال الدین مولوی دو صد لعنت بر تقلید در اصول بنیادین حیات، که حیات آدمی را از استقلال می اندازد، می فرستد:

مر مرا (خلق را) تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد.[36]

هیچ هدفی جز این ندارد که می خواهد ما را با اصل حیات بخشِ «من هستم» آشنا نموده و ما را به دستور خداوندِ هستی بخش متوجه کند که می فرماید:

عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ لا یضُرُّکمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ.[37]«بر شما باد شخصیت خودتان (متوجه استقلال شخصیت خود باشید)؛ اگر شما هدایت یافتید، باکی از ضلالت دیگران نداشته باشید.»

نتیجه یازدهم اگر حقیقت برای شما روشن شده و واقعیات مربوط به زندگی مادی و معنوی برای شما آشکار شده است، همه آن ها را در اختیار دیگران قرار بدهید (آیه شماره 13- قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکتابَ. ..)، (آیه شماره 19- قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکمُ. ..).

حیله گری و دغل بازی، راهی به واقعیات ندارد. اگر برای شما اثبات شده است که آن چه را دارید واقعیت است، هیچ چیزی را از آن واقعیت مخفی نکنید.

نتیجه دوازدهم خداوند متعال وسایل و ابزار هدایت را در معرض شناخت و بهره برداری انسان ها قرار می دهد، ولی آنان را به هدایت و کمال مجبور نمی کند (آیه شماره 14- قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ. ..). خداوند با طرق گوناگون، حجت و برهان را برای مردم مطرح می کند، ولی هرگز برای وصول به خیرات و کمالات، کسی را اجبار نمی کند، زیرا انسانیتِ انسان با اختیار تحقق پیدا می کند، نه با اجبار. هنگامی که در تعریف اختیار دقت می کنیم،[38] به خوبی درمی یابیم که فعالیت برای رشد شخصیت باید مستند به انتخاب بهترین هدف ها با بهترین راه ها بوده باشد و این انتخاب با اجبار سازگار نمی باشد. به همین جهت، فرق میان روشنایی هایی که به طور جبری نصیب انسان می شود و روشنایی هایی که با تلاش آزادانه به دست می آید- از نظر ارزش و عظمت- قابل مقایسه با یکدیگر نمی باشند.

نتیجه سیزدهم خداوند، ستمکاران را هدایت نمی کند (آیه شماره 16- وَ اللَّهُ لا یهْدِی. ..).

این مطلب که در ده مورد از آیات قرآنی آمده است، وخامت و وقاحت ستم را به خوبی بیان می کند. ستمکار هدایت نمی شود، چرا؟ برای این که ظلم و ستم در هر شکلی هم که باشد، مبارزه با مشیت خداوندی می باشد که در این آیه بیان شده است:

وَ تَمَّتْ کلِمَةُ رَبِّک صِدْقاً وَ عَدْلًا[39]«کار و مشیت پروردگارِ تو، بر صدق و عدالت استوار شده است.»

وقتی توجه کنیم به این که معنای هدایت عبارت است از حرکت روشن بینانه انسان در مسیر قوانین عالی هستی، تضاد آن را با ستم و ظلم که انحراف از مسیر مزبور است، به خوبی درمی یابیم. بنابراین، فرد یا گروه ظالم، خود را از مجرای هدایت برکنار نموده است.

نتیجه چهاردهم مقام راهنمایی، شایسته کسانی است که مردم را به سوی حق رهبری کنند (آیه شماره 17- أَ فَمَنْ یهْدِی إِلَی الْحَقِّ. ..).سرتاسر تاریخ پر از راهزنانی است که با به دست آوردن اشکالی از قدرت، قیافه راهنمایان را به خود گرفته اند و جوامع را مانند گردنه هایی تلقی نموده، میدانی برای تاخت و تاز خود قرار داده اند. بلی، اینان هم پیشوایانی بوده اند، ولی به مقصد سقوط و آتش حرکت می کردند و مردم جامعه را به سقوط و آتش می کشانیدند. کلمه مقدس «راهنما»، «رهبر»، «پیشوا» و «قائد»، در همین تاریخ بشری درباره راهزنانی مانند نرون، آتیلا، چنگیز و هیتلر نیز به کار برده شده است.

ساده لوحان و دون صفتان و مردم ترسو نیز به کار بردنِ این گونه کلمات را درباره راهزنان و ابَر دزدها باور کرده، حتی به خود همان راهزنان نیز امر را مشتبه ساخته اند.

واقعاً هیتلر خود را رهبر می نامد؛ چنگیز به عنوان رهبر «یاسا» ها را دستور می نویسد. دستور به پیروی از قوانین تدوین شده در میان جوامع و ملل، همین جمله بوده است که راهزنان می گفتند: «دنبال من بیایید». به کجا؟ به آن جا که همه امتیازات انسانی شما محو می شود و شما را به شکل ابزارها و وسایل اشباعِ خودکامگی های من درمی آورَد! به کجا؟ به آن جا که شما را از «کس» بودن شستشو می دهیم و به «چیز» مبدل می کنیم.

آناستاس پیشوا! بنا به نقل منتسکیو، وی برای استنشاق از هوا مالیات وضع می کند!

به کجا؟ به واترلو، برای چه؟ برای غلطیدن در خاک و خون. چند نفر؟ صدها هزار نفر تا سقوط فرانسه! این پیشوا و این رهبر، ناپلئون نامیده می شود که احتیاطاً بناپارت هم به آن اضافه می شود. آقای هیتلر به کجا؟ به استالینگراد، برای چه؟ برای غلطاندن و غلطیدن در خاک و خون. مجموع محصول فعالیت های این پیشوا که هم آدلف است و هم هیتلر نامیده می شود، در حدود پنجاه میلیون کشته می باشد.

به کجا؟ برای مطالعه کتاب شهریار، نویسنده این کتاب کیست؟ شما چه کار دارید که نویسنده این کتاب کیست؟! شتابزده نباشید، زیرا نام آن را بعداً خواهیم گفت. در این کتاب چه نوشته است؟ مؤلف این کتاب که پیشوای یکی از فلسفه های سیاسی نامیده می شود، در توضیح معانی طبیعت انسان و این که انسان را چه باید کرد، دادِ سخن داده است.

او روش های گوناگونِ ضدیت با انسان و راه های دقیقِ انسان کشی! و نابود کردن همه ارزش های انسانی را برای شما تعلیم می دهد و قدرت و قدرتمند را تا حدّ خدایی بالا می بَرَد و نامش را هم «فلسفه» می نامد! و آن گاه متفکرنماهایی هم که دامن زنِ آتشِ تنازع در بقا هستند، آن تفکرات را به نام «فلسفه سیاسی» در کتاب هایشان می نویسند و در دانشگاه ها تدریس می کنند!

نتیجه پانزدهم آنان که دیدار خداوندی را در پایان این زندگی تکذیب می کنند، خسارت ابدی را بر خود می پذیرند (آیه شماره 18- قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کذَّبُوا. ..).

اینان با تمام جهالت می خواهند سرنوشت واقعی حیاتِ خود را دریابند! می خواهند بفهمند که کجا می روند! به کلمه تفسیرنشده تکامل، دل خوش می دارند، اما در زنجیرهای گوناگون محیط، اجتماع، تاریخ، تمایلات، ناگواری ها، محرومیت ها و خطاکاری های متنوع، دست و پا می زنند و آن ها را با عواملی بسیار ابتدایی تفسیر می کنند و می گویند: «هیچ باکی نیست که ما امروزه در میان هزاران مشکلات زندگی دست و پا بزنیم و هشیاری ها و ناملایماتِ خود را با مواد و وسایل تخدیرکننده نادیده بگیریم، تا در قرون و اعصار آینده، انسان هایی به وجود بیایند که در رفاه و آسایش مشغول زندگی شوند»! در پاسخ این مَثَل: (بُزَک نمیر بهار می یاد، کنبزه و خیار می یاد)، باید گفت: در آن موقع، انسانی که به وجود می آید و زندگی می کند، آیا با همین می خواهم و عقل و حواسی که ما داریم، زندگی خواهد کرد؟

شما امروز ببینید آیا توانسته اید پاسخ سؤالات همین انسان را که در و دیوار جوامع را درباره لزوم زندگی خردمندانه پر کرده است، بدهید؟ اگر چنین ادعایی داشته باشید، حتماً زندگی امروزِ شما بهشت برین است، و دیگر نوبت برای آرزوی بهشت موعودی که پس از قرون و اعصار به وجود خواهد آمد، نمی رسد. هم چنین، اگر شما با همین «می خواهم» و «عقل» از عهده پاسخ این سؤالات بر نیامده اید، چه تحول و تغییری را در آینده درباره انسان سراغ دارید که صورت خواهد گرفت و ناگواری ها و بدبختی های ده ها قرن گذشته را جبران خواهد کرد؟! علاوه بر آن، شما چگونه می توانید درباره انسان های آینده که مثل انسان امروزی در خودمحوری ها غوطه ور خواهد شد، برای من وظیفه و تعهدی برای آماده کردن مقدمات زندگی خودمحورانه آنان اثبات کنید؟! این حقیقت را بدانید که آن آیندگان، نه تنها از سنخ فرشتگان نیستند، بلکه با این تسلط روزافزون ماشینِ ناآگاه بر انسان ها، به شکل پیچ و مهره ماشین ها در خواهند آمد که فقط برای اسارت در دست خودکامگان به درد خواهند خورد.

از طرف دیگر، شما می گویید: به طور حتم آینده ای با آن مشخصات در جریان رویدادهای تاریخ پیش خواهد آمد. بسیار خوب، حال که چنین است، من با چه دلیلی به انسان های امروز توصیه کنم، یا دستور بدهم که شما از همه خواسته ها و شناخت های خود دست بردارید؟! طلوع آفتاب در فردا، با این که همه انسان ها آن را می خواهند، هرگز نیازی به توصیه و دستور ما ندارد؛ حتی واقعیت، از دانستنِ این که فردا آفتاب طلوع خواهد کرد، نیز بی نیاز می باشد. این مسائل که هر یک در موقعیت تموّج در مغز هشیاران، آبستن مسائل دیگری است، به حل و فصل نهایی نخواهند رسید. شما رهبران فکری فقط یک راه دارید و بس؛ آن هم این است که انسان ها همگی باید بدانند:

پَرِّ کاهم در مصافِ تندباد خود ندانم در کجا خواهم فتاد.[40]

پیش چوگان های حُکمِ کن فکان می دویم اندر مکان و لا مکان

یعنی ما انسان ها به وسیله عواملی از طبیعت که جلوه گاه مشیت خداوندِ هستی آفرین است، به حرکت و تکاپو افتادیم و این جبرِ سرگذشت طبیعی، با احساس امکانِ حرکت آزادانه به سوی کمال، هیچ منافاتی ندارد. یعنی با این که پرّ کاهم در مصاف تندباد. .. با این حال:

گر هِلالم گر بِلالم می دوم مُقتدی بر آفتابش می شوم.[41]

مولوی

درست است که جریان اسپرم و اوولِ پدر و مادر در اختیار من نبوده است؛ درست است که قرار گرفتن و به تکاپو افتادنِ من در این کیهان بزرگ با پیش بینی و آزادی من صورت نگرفته است، اما هیچ تردیدی ندارم که در این زندگانی طبیعی، در جستجوی حیات معقول می باشم؛ آن حیات معقول که پاسخگوی هدف اعلای وجود من در این کارگاه معقول باشد و به این سؤالات جدی: «از کجا آمده ام، برای چه آمده ام و به کجا می روم؟» جواب قانع کننده ای بدهد، و به جای جواب منطقی به این سؤالات، روی آن گرد و خاک نپاشد و آن را در زیر اصطلاحات فریبنده مخفی نکند. جواب سؤالات مزبور، جز با قبولِ قرار گرفتنِ «من» در جاذبه ربوبی که همه ابعاد مثبتِ «من» را شکوفا می سازد و به دیدار خداوندی (لقاءاللّه) رهسپار می کند، امکان پذیر نمی باشد.

نتیجه شانزدهم ستمکاران هرگز هدایت نخواهند شد (آیه شماره 16- وَ اللَّهُ لا یهْدِی).

آیا مگر معنای هدایت، امکان پذیر ساختن شناختِ قوانین طبیعی و انسانی برای حرکت صحیح در این زندگانی نیست؟ حتماً چنین است. هدایت، آماده کردن انسان برای به دست آوردن معرفتِ قوانینی که خداوند برای رشد و کمال انسان ها به جریان انداخته است و عملِ مطابقِ آن معرفت، می باشد. در حالی که ظلم عبارت است از رفتارِ مخالفِ قانون. لذا، بدیهی است که معرفت و عملِ مطابقِ قانون، با انحراف از قانون، تناقضی غیر قابل حل و فصل دارد.

نتیجه هفدهم برای هر قومی، هدایت کننده ای است (آیه شماره 20- إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ. ..).

در منابع اسلامی، دلایل فراوانی این مسأله را مطرح می کند که مسؤولیت مردم، تابع وجود حجت و برهان در آن موضوع است که درباره آن، مسؤول قرار می گیرند.

عدالتِ مطلقِ خداوندی هم، چنین اقتضاء می کند که تکلیف را بر وجود شرایط قدرت، علم و دیگر امکانات، متوجه بندگانش کند. بنابراین، این مسأله که «در روی کره خاکی بعضی از جوامع از وجود پیامبران محروم بوده اند، پس توقع تکلیف از آنان نامعقول می باشد»، با همین پاسخ حل می شود. به توضیح این که:

اولًا: با کدامین دلیل قطعی می توان اثبات کرد که جوامعی در روی زمین- در دوران گذشته- پیشوایان الهی نداشته اند؟ تاریخ بشری با همه کوشش ها و تلاش هایی که انجام داده، حوادث و رویدادهای اندکی از سرگذشت بشری را در دسترس ما گذاشته است. مثلًا تمدن بزرگ سَبئیون که فقط قرآن درباره آن اطلاعی به ما داده است، تا همین اواخر (در حدود 40 سال قبل) ناشناخته مانده بود.

ثانیاً: پیشوایان و هادیانِ اقوام و ملل، به یک شکل و با یک مختص معین، در میان آنان بروز نکرده اند، بلکه گاهی به شکل خردمندان، گاهی به شکل قانون گذاران، در بعضی از جوامع هم به صورت حکما و غیر ذلک، مردم را هدایت نموده و وجدان و عقول آنان را برای درک و دریافتِ حقایقِ حیات معقول که عنصر اساسی اش وابستگی آن به خداست، آماده و تربیت کرده اند.

نتیجه هجدهم هدایت و ضلالت، از کارهای خداوندی است (آیه شماره 21- قُلْ إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ. ..)، (آیه شماره 23- وَ یزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ. ..)، (آیه شماره 25- فَإِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی مَنْ. ..)، (آیه شماره 26- أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی. ..).

درباره این که ضلالت و هدایتِ انسان ها به دست خداست، در چند مورد از قرآن، آیاتی وارد شده است. بعضی از ساده لوحان گمان کرده اند که این گونه آیات، دلیل بر جبر بوده و اختیارِ انسان ها را در هدایت و ضلالت نفی می کند. اینان در معانی دقیقِ این آیات نمی اندیشند که مقصود از مشیت خداوندی چیست؟ ما مقصود از مشیت خداوندی را در مباحث گذشته به طور مشروح مطرح کرده ایم. در این جا به مناسبتِ تفسیر آیه مورد بحث، به طور مختصر به معنای مشیت خداوندی اشاره می کنیم: «مشیت خداوندی عبارت است از: آن خواست الهی که در زمینه آماده به جریان می افتد.»

به این معنی که آدمی با به کار انداختن عقل، وجدان و تلاش برای وصول به حیات معقول، زمینه جریان مشیت خداوندی را برای هدایت در زندگی خود آماده می کند.

بالعکس، آدمی با غوطه ور شدن در خودخواهی و تمایل به انحرافات، زمینه جریان مشیت الهی را برای ضلالت در زندگی خود مهیا می کند. دلیل این تفسیر، در آیات قرآنی در موارد متعددی آمده است. از آن جمله، همین آیه شماره 21 که با صراحت کامل می گوید: «خداوند کسی را که در حال بازگشت به سوی اوست و می خواهد مطابق دستورات او عمل کند، هدایت می نماید.» عکس آن نیز صحیح است؛ چنان که در سوره بقره می گوید:

وَ ما یضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ.[42]«خداوند با این مثل گمراه نمی کند، مگر مردم منحرف را.»

نتیجه نوزدهم پس از آراستگی آدمی با هدایت، توکل و آرامش و ظرفیت او در برابر ناگواری های دنیا به حدّ اعلا می رسد، زیرا بدیهی است که هدایت، آن روشنایی و بیداری را نصیب انسان می کند که بر اصول و قوانین حاکم بر طبیعت و زندگی آگاه می شود و خواسته ها و شناخته شده های خود را کاملًا ارزیابی می کند. هم چنین، توقع و انتظارش برای وصول به خواسته هایش در این دنیا که جایگاه تلاقی ماده و روح است، از منطق عقلی تجاوز نمی کند، و آشنایی او با طبیعتِ انسان ها و پایدار نبودن موضع گیری ها و موقعیت های گوناگون، راه بهتر زیستن را برای او می آموزد. هنگامی که یک انسان هدایت یافت، یک عرفان مثبت، زندگی او را به شکل قانون درمی آورد، به این معنی که اگر از زندگی چنین شخصی قضایایی را بسازند، آن قضایا به صورت قانون درمی آید. یکی از مختصات اساسی هدایت نیز این است که بداند:

لا حول و لا قوة إلا بالله «هیچ حرکت و نیرویی به کار نمی افتد، مگر با نظارت خداوندی و تحت سلطه او.»

ازِمَّةُ الأُموُر طُرّاً بِیدِه وَ الْکلُّ مُسْتَمِدَّةٌ مِنْ مَدَدِهْ «علل و شرایط و شؤونِ همه امور- به طورکلی- به دست خداوندی است و استمداد همه موجودات از مددِ اوست.»

«ملا هادی سبزواری»

این هدایت یافته، در عین تلاش و پویندگی خستگی ناپذیر در زندگی، در دریایی از آرامش و توکل و تکیه بر خدا، حیات معقول خود را تأمین می کند.

نتیجه بیستم وسایل هدایت تکوینی در اختیار خداست، نه در اختیار پیامبران (آیه شماره 24- إِنَّک لا تَهْدِی مَنْ...).آن چه که وظیفه پیامبران و موضوع تعهدِ رسالتِ رسولان است، تبلیغ و بیان حقایق و تفکیک رشد از گمراهی و برداشتن موانع هدایت از سر راه جامعه می باشد.

اما عوامل و وسایل تکوینی هدایت تکوینی، از قدرت و عهده پیامبران خارج است. لذا، گفته می شود: معجزاتی که پیامبران می آورند، برای اثباتِ صدقِ مدعا و درهم شکستنِ مقاومت منکران است، نه برای به وجود آوردن هدایت در درون مردم، و همان گونه که رشد و هدایت از ساخته های مشیتِ الهی است، وسایل طبیعی و روانی (برون ذاتی و درون ذاتی) رشد و هدایت نیز از اوست.

پی نوشت ها

[1] سوره انعام، آیه 71؛ سوره بقره، آیه 120.

[2] سوره بقره، آیات 155 تا 157.

[3] سوره آل عمران، آیه 8.

[4] سوره نساء، آیه 68.

[5] همان سوره، آیه 137.

[6] همان سوره، آیه 175.

[7] سوره مائده، آیه 16.

[8] سوره مائده، آیه 44.

[9] همان سوره، آیه 46.

[10] همان سوره، آیه 67.

[11] همان سوره، آیه 105.

[12] سوره انعام، آیه 91.

[13] همان سوره، آیه 149.

[14] سوره اعراف، آیه 193.

[15] سوره توبه، آیه 19.

[16] سوره یونس، آیه 35.

[17] همان سوره، آیه 45.

[18] همان سوره، آیه 108؛ سوره اسراء، آیه 15.

[19] سوره رعد، آیه 7

[20] همان سوره، آیه 27.

[21] سوره ابراهیم، آیه 12.

[22] سوره مریم، آیه 76.

[23] سوره قصص، آیه 56.

[24] سوره زمر، آیه 3.

[25] همان سوره، آیه 57.

[26] همان سوره، آیه 55.

[27] سوره ملک، آیه 22.

[28] ر. ک: نیایش امام حسین علیه السلام در صحرای عرفات (شرح دعای عرفه)، ص 147، چاپ سال 1379.

[29] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 13، ص 65.

[30] برتراند راسل افکار خود را بیان می کند (dnim sih skaepS llessuR dnartreB)، فصل مذهب؛ هم چنین ر. ک: توضیح و بررسی مصاحبه راسل- وایت، چاپ سال 1379، ص 166.

[31] سرگذشت اندیشه ها، آلفرد نورث وایتهد، متن انگلیسی، ص 31.

[32] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 1، ص 505.

[33] سوره بقره، آیه 156.

[34] سوره مائده، آیه 32.

[35] ر. ک: امام حسین علیه السلام شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، چاپ سال 1381، صص 443- 446.

[36] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 3، ص 298.

[37] سوره مائده، آیه 105.

[38] اختیار عبارت است از: نظارت و سلطه شخصیت به دو قطب مثبت و منفی کار.

[39] سوره انعام، آیه 115.

[40] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 2، ص 206.

[41] همان مأخذ، ج 13، ص 345.

[42] سوره بقره، آیه 26.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر