به گزارش ایسنا، «ایندیپندنت» در سالهای پایانی عمر «گابریل گارسیا مارکز»، متنی را به قلم «مانو ژوزف» نویسنده و روزنامهنگار هندی، درباره رمان «صد سال تنهایی» منتشر کرده که به مناسبت نودمین سالروز تولد این نویسنده فقید برنده نوبل ادبیات، آن را در ادامه میخوانید:
«صد سال تنهایی» اثری قابل توجه و متکی به خود و نثر آن دقیق است، و دلیل ساده آن این است که جملاتش آنقدر عالی هستند که نمیتوان آنها را ضروری نشمرد. این اثر رمانی است که همچون بزرگترین آثار نثر میانهرو، مورد تحسین قرار میگیرد، با این حال نبوغ آن در روایت اُپراگونهاش مشهود است.
مسأله رئالیسم جادویی هم مهم است. «گارسیا مارکز» اغلب با این ژانر شناخته میشود و این بیانصافی است. اگر انسانی بتواند پرواز کند یا یک میمون بتواند حرف بزند، چه حرف دیگری برای داستان باقی میماند؟ چه چیزی مهمتر از پرواز کردن یک انسان و سخن گفتن یک میمون است؟ «مارکز» هرگز انکار نکرده که المانهای مافوق طبیعی در رمان اینطور بودهاند، اما راه دیگری هم برای خواندن آنها وجود دارد.
«آرتور کلارک» نویسنده گفته است: «فنآوریِ به اندازه کافی پیشرفته را نمیتوان با جادو از هم تشخیص داد.» درست مثل اینکه بگوییم یک روایت تاریخی از زبان روستاییهای کهن، از جادو قابل تشخیص نیست.
«گارسیا مارکز» حتی در کودکی هم به پیرها نزدیک بود و با دقت به خاطرات آنها گوش میداد. وقتی یک نویسنده بدون حجم زیادی از تفاسیر، خاطراتش را به یاد میآورد، نوشتار او از جادو غیرقابل تشخیص میشود.
وقتی طاعون مرگبار فراموشی به «ماکوندو» روستای خیالی در قلب رمان «مارکز» میرسد، باعث میشود همه ساکنان خاطراتشان را از دست بدهند. در سال 1975، چند سال پس از انتشار این رمان، عصبشناسان نوعی از زوال عقل را بسیار شبیه به اختلالی که در این داستان واقعگرایی جادویی توصیف شده بود، تشخیص دادند. «گارسیا مارکز» خود هم از زوال عقل در اثر پیری رنج میبرد (این مطلب پیش از درگذشت «مارکز» نوشته شده است).
بعد از اینکه این بیماری در «ماکوندو» پخش شد، ساکنان روستا برای جلوگیری از فراموشی، علامتهایی روی اشیا نصب کردند. آیا این راهی است که با آن بتوانیم وارد ذهن زیبای او شویم و علامتی نصب کنیم و از سر سپاسگزاری بگوییم: «تو مسلما گابریل گارسیا مارکز هستی.»
*****
«گابریل گارسیا مارکز» نویسنده بزرگ کلمبیایی که اگر زنده بود، امروز 90 سالگیاش را جشن میگرفت، سه سال پیش در یکی از روزهای نیمه ماه آوریل با زندگی وداع گفت. او 12 سال پایانی عمرش را با سرطان غدد لنفاوی جنگید و در سالهای آخر درگیر زوال عقل و آلزایمر شده بود. وضعیت بد سلامتی او طی سالهای آخر، جامعه ادبیات و روزنامهنگاری جهان را متأثر و مرگ او کتابدوستان بیشماری را در سرتاسر دنیا اندوهگین کرد.
«مارکز» که از مشهورترین نویسندگان آمریکای لاتین به حساب میآمد، ششم مارس 1927 در آرکاتاکای کلمبیا متولد شد. مدت کوتاهی پس از تولد او، پدر و مادرش به بارانکیلا نقل مکان کردند و «گابو»ی کوچک را به پدربزرگ و مادربزرگش سپردند. عقاید سیاسی و ایدئولوژیک «مارکز» بیشتر تحت تأثیر پدربزرگش که یک کلنل بازنشسته بود، شکل گرفت. پدربزرگ او در جنگ 1000 روزه شرکت کرده بود و داستانهایی را از سختیهای جنگ و شجاعت خود برای نوهاش تعریف میکرد. «مارکز» از این قصهها به عنوان بنمایه آثار ادبیاش استفاده کرد. او خود در مصاحبهای گفته که از بدو تولد و از زمانی که توانسته حرف بزند، این داستانها را به خاطر میسپرده و بازگو میکرده است. رفتارهای سختگیرانه مادربزرگ هم تأثیر زیادی بر رمان «صد سال تنهایی» مارکز گذاشت.
«گابو» زمانی که در دانشگاه ملی کلمبیا رشته حقوق میخواند، به طور جدی وارد کار روزنامهنگاری شد. این نویسنده اولین اثر داستانی خود را در سال 1947 در روزنامه «ال اسپکتادور» چاپ کرد، اما دبیر ادبی همین نشریه درباره داستان او نوشت: نسل جدید کلمبیاییها دیگر در حوزه ادبیات خوب حرف جدیدی برای گفتن ندارد.
از آن پس «گابریل گارسیا مارکز» هفت سال برای نگارش اولین رمان کوتاه خود تحت تأثیر نویسندگانی چون «ویلیام فاکنر» و «ویرجینیا وولف» وقت صرف کرد. «طوفان برگ» سرانجام در سال 1955 به چاپ رسید و سپس شاهکار او «صد سال تنهایی» در سال 1967 روانه بازار کتاب شد.
«مارکز» در طول عمرش به نوشتن ادامه داد و آثاری را چون «پاییز پدرسالار» (1975) و «عشق سالهای وبا» (1985) که از معروفترین رمانهایش هستند، خلق کرد. این نویسنده کلمبیایی شانس این را داشت که در زمان حیاتش به موفقیت مالی برسد و مورد تحسین منتقدان ادبی قرار گیرد؛ اتفاقی که برای خیلی از همتایان او رخ نمیدهد.
«گابو» را پس از «میگوئل سروانتس» نویسنده قرن هفدهمی «دن کیشوت»، محبوبترین نویسنده اسپانیولیزبان میدانند. علاوه بر محبوبیت ادبی، «مارکز» برای خلق سبک ادبی «رئالیسم جادویی» هم اعتبار بسیاری برای خود خرید. «رئالیسم جادویی» دربردارنده المانهای فانتزی و جادویی در بستر زندگی روزمره است. با این حال اینها تنها افتخارات ادبی «مارکز» نیستند.
او در هشتم دسامبر 1982 مهمترین جایزه ادبی جهان، یعنی نوبل را به دست آورد. آکادمی سوئدی نوبل ادبیات برای «رمانها و داستانهای کوتاهی که المانهای واقعی و فانتزی آنها در دنیایی از تخیلات با هم آمیختهاند و زندگی و بحرانهای یک قاره را منعکس میکنند»، او را شایسته دریافت این جایزه شناخت. «مارکز» اولین کلمبیایی و چهارمین نویسنده اهل آمریکای لاتین بود که به این افتخار رسید.
داستان بیماری روانی این نویسنده هم از پرحاشیهترین بخشهای زندگی او بود. برادر او «خایمه» طی سخنرانیای که برای دانشجویان کارتاخنای کلمبیا داشت، اعلام کرد «گابو» از بیماری اختلال مشاعر رنج میبرد و از سال 1999 به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است. او گفت که اختلال مشاعر در خانواده آنها موروثی است.
«خایمه» در توضیح بیماری برادر 85سالهاش از واژه «Dementia» (در فرهنگ لغت: جنون، زوال عقل، از دست دادن مشاعر) استفاده کرد و گفت: «گاهی برای او گریه میکنم؛ چون احساس میکنم دارم او را از دست میدهم.» او همچنین گفت که خالق «صد سال تنهایی» دیگر قلم به دست نمیگیرد و پس از چاپ آخرین کتابش در سال 2004 دیگر اثری را به نگارش درنیاورده است.
پیشتر نیز «پلینی مندوزا آپولیوس» دوست نزدیک «مارکز» در مصاحبهای با یک روزنامه شیلیایی اعلام کرده بود پس از پنج سال موفق به مکالمه با «مارکز» شده؛ چرا که او قادر به تشخیص صدای دوستانش از پشت تلفن نیست.
پس از همه این جنجالها، خبر رسید «گابو» به علت ابتلا به عفونت ریه و مجاری ادراری در یکی از بیمارستانهای مکزیکوسیتی بستری شده است. او پس از 9 روز سرانجام از بیمارستان مرخص شد اما پزشکان معتقد بودند به سبب سن بالا هنوز از لحاط بدنی ضعیف است.
اما هفدهم آوریل (برابر 28 فروردینماه) با تایید خبر درگذشت «گارسیا مارکز» از سوی «کریستوبل پرا» ویراستار او در انتشارات «رندم هاوس»، بر شایعهها و حواشی زندگی 87 ساله «گابو» نقطه پایان گذاشته شد و جهان ادبیات یکی از نابغههایش را از دست داد.