چنین کرد راوی روشن روان
زکاشان و فین سرگذشتی بیان
که درعهد باقر شه پنجمین
تنی چند از اهل کاشان و فین
به هم جمله هم عهد و پیمان شدند
به یثرب سوی شاه خوبان شدند
که ای گلبن گلشن مصطفی
ندرایم ما عالم و پیشوا
زدیدار آن شاه، ایرانیان
شدند از شعف خرم و شادمان
به ایشان چون سلطانعلی شاه شد
به کاشان و فین عازم راه شد
خوابق از او لمعه نور شد
و زآن نور آفاق مسرور شد
خبر برد در قریه فین بشیر
ز مصر و زیوسف ز تخت سریر
همی گفت ای مردم با وفا
ز ره می رسد زاده ی مصطفی
زکاشان و فین مرد و زن شش هزار
شدند از طرف جانب اردهار
چه ز دخیمه آن شاه در اردهار
بگرد آمدندش صغار و کبار
ملکشاه و خواجه جلال و نصیر
دگر عامر و هم سعید و ظهیر
غرض بود آن شهریار جهان
به افراد کاشان و فین حکمران
یکی نامه زرینه کفش لئیم
فرستاد برشاه ارزق ز بیم
به زرینه کفش ستمگر نوشت
که ای بی کفایت یل پست زشت
نبری سرش را اگر از بدن
همانا ببرم سرت را ز تن
مهیا نمودند فوجی سپاه
همه خصم مرتد همه کینه خواه
یکی از غلامان شاه زمن
ندا داد در خابه کای مرد و زن
گرانمایه مهمانتان خوار شد
به چنگال دشمن گرفتار شد
روبرو گشتن دو لشکر درکنار دربند و پیکارشان
سپاه خوابق چو می تاختند
زکشته همی پشته ها ساختند
برآشفت خواجه زقلب سپاه
عنان راند بر ارقم کینه خواه
چنان کوفت گرز گران بر سرش
که پنهان سرش گشت در پیکرش
چو کفار شد کشته سالارشان
شد اسلامیان گرم بازارشان
کرامت آشکار شدن آب از زمین
مؤذن صلا زد در آن گیرودار
که خورشید آمد به نصف النهار
نه تنهاست واجب جهاد و زکوة
ایا مؤمنین عجلوا بالصلوه
همه دست از رزم برداشتند
زشه آب بهر وضو ساختند
به دربند چون آب نایاب بود
به اردوی شه قحطی آب بود
شه آمد به بالای سنگی عظیم
به لطف خداوند حی قدیم
زدست مبارک به نام خدای
همی کند آن سنگ خاره زجای
یکی چشمه جاری شد از زیر سنگ
وز آن شد گشایش به دلهای تنگ
سوی چشمه لب تشنگان تاختند
زبهر عبادت وضو ساختند
ملحق شدن کلجاریان به لشگر زرینه کفش و کشته شدن خواجه نصیر.
به زرینه چون کار دشوار شد
سپس وارد اندر کلجار شد
از آن قریه فوجی مهیا نمود
و زآنجا سپس رو به هیجا نمود
چون آن فوج ملحق به کفار شد
به اسلامیان کار دشوار شد
چو دادند بر لشکر شه شکست
شه از آن شکست، از جهان شست دست
یکی تیر کین زد به پیشانیش
شد احمر به خون روی نورانیش
از زین افتادن حضرت سلطانعلی و ریختن لشکر کفار به دربند
چو بیتاب شد شه از آن تیر کین
نگون سار گردید از صدر زین
چه زرینه کفش دغا این شنید
نمود از دم تیغ او را شهید
نهاد از جفا تیغ برخنجرش
جدا ساخت زان تیغ بران سرش
به رخسار خود گرد ماتم نشست
زبار غمش عالم شکست. (1)
پینوشتها:
1- حبیب الله، خباز کاشانی، خزان گل، قم: چاپ حکمت.
منبع؛ محسنی، علی؛ (1386) نور باقر (ع): مروری بر زندگی حضرت علی ابن باقر فرزند شهید امام پنجم علیه السلام مدفون در خاک مقدس مشهد اردهال (کاشان)، قم، مشهور، چاپ دوم.