حیات آیت الله صدوقی در آیینه روایت خود

بسم الله الرحمن الرحیم بنده محمد صدوقی در سال ۱۳۲۷ هجری قمری، در خانواده ای روحانی در یزد متولد شدم

حیات آیت الله صدوقی در آیینه روایت خود
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده محمد صدوقی در سال 1327 هجری قمری، در خانواده ای روحانی در یزد متولد شدم. پدرم مرحوم آقا میرزا ابوطالب، یکی از روحانیون معروف این استان بودند و در مسجد روضه محمدیه (حظیره) سمت امامت و مرجعیت تامه برای کارهای مردم و در اسناد و قبالجات و به طور کلی کارهایی که در آن دوره به دست روحانیت بود، تخصص فوق العاده ای داشتند. کمتر کسی در این استان می توانست مثل ایشان اسناد شرعیه را تنظیم کند.
پدرم فرزند مرحوم میرزا محمد رضا کرمانشاهی، یکی از علمای بزرگ این استان و ایشان هم فرزند مرحوم آخوند ملامحمد مهدی به یزد، روشن نیست، زیرا ایشان به وسیله فعتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند. تنها مدرکی که ما برای صدوقی بودن داریم و اینکه از نواده های مرحوم صدوق بزرگ هستیم، همان لوح تاریخی قبر جد بزرگ و جد دوم ماست:
«الذی کان بالصدق نطوق
کیف و هو من نجل الصدوق»
«کسی که به صدق و راستگویی سخن می گف چگونه چنین نباشد؟» و حال آنکه او از نسل صدوق باشد و به این جهت نیز شهرت ما صدوقی است.
بنده در سن 7 سالگی پدر و در سن 9 سالگی مادرم را از دست دادم و پسر عم و ابوزوجه ما، مرحوم آمیرزا محمد کرمانشاهی سرپرست و قیم ما بود. تحصیلات قدیمه را تا حدود لمعه و قوانین در مدرسه عبدالرحیم خان زیر نظر اساتید آن زمان خواندیم. در سال 1348 قمری برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتیم و در مدرسه چهارباغ که حالا مدرسه امام صادق(علیه السلام) نام دارد، مشغول تحصیل شدیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود. متاسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و توقف برای ما خیلی سخت شد، شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار و تقریبا همه چیز از دست مردم گرفته شد. هر روز از صبح، دنبال ذغال و چوب می رفتیم و ظهر دست خالی بر می گشتیم تا اینکه مرحوم سید علی نجف آبادی یک روز وارد مدرسه چهارباغ شد و دید که همه طلبه ها دچار کمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یکی دو تا از چنارهای بزرگ مدرسه را بیندازند و بین طلبه ها تقسیم کنند.
پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت، از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم. این سفر قریب بیست و نه روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم. یک سال بعد یعنی در سال 1349 قمری برای ادامه تحصیل با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم بیست و یک سال به طول انجامید.
مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی که در قم ما را شناختند، مورد لطف و محبت خود قرار دادند و کم کم کار به جایی رسید که رفتن به خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاری ها که برای طلاب پیش می آمد، خدمتشان عرض می کردم و ایشان هم کمک هایی توسط بنده به اهل علم می کردند.
پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا اینکه در سنه 1355 قمری آیت الله حائری از دار دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پهلوی که می خواست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کند، اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعدا توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.

حیات آیت الله صدوقی در آیینه روایت خود

تحصیل در آن دوره خیلی سخت بود، به جهت اینکه در آن زمان قم مرجعی نداشت، زیرا مرجع تقلید مرحوم آسید الوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند. آقایان مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله خوانساری و مرحوم آیت الله حجت، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروزآبادی بستری شدند. در همین خلال بعضی از اهل علم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر، نامه هایی از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد به همراه مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدیم. عمده سی و کوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت الله خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام بشود.
پس از فوت مرحوم آیت الله حائری قسمت عمده ای از کارهای حوزه به دوش ما افتاد و علاوه بر اینکه تولیت مدارس، تقسیم شهریه های طلاب زیرنظر بنده بود، تدریس هم داشتم و حداقل چهارپنج درس می گفتم و به درس آقایان آیت الله خوانساری، آیت الله حجت، آیت الله بروجردی هم می رفتم و در اطراف قم هم مقداری زراعت داشتم.
در آن وقت حافظه من معروف بود و وقتی که ده هزار طلبه شهریه می گرفتند، من دفتر دستکی در موقع پرداخت نداشتم، هر کس که شهریه می گرفت در خاطرم بود و دیگر احتیاجی نبود که اسم و مبلغ را بنویسم و شب که به منزل می رفتم، به هرکس هرچه داده بودم، یادداشت می کردم. درس هم که می گفتم روی همان حافظه قوی بود که خیلی نیاز به مطالعه نداشتم و بعضی روزها که به درس می رفتم، آقایان وقتی که می دیدند عبارت می خوانم می فهمیدند که من قبلا مطالعه نکرده ام. حالا که پیر شده و از کار افتاده ام، مع ذلک حالا هم که یک حدیث یا دعایی را سه چهار مرتبه می خوانم، حفظ می شوم.
امام خمینی در تدریس فلسفه، عرفان، فقه و اصول، استاد اول شناخته می شدند. در آن وقت امام خمینی یکی از مدرسین خیلی مبارز حوزه بودند که همه ایشان را به عنوان اینکه یک آقای فوق العاده ای است، می شناختند. تدریس شان هم خیلی بالا گرفت و با اینکه آقایان مراجع ما بودند، ولی تدریس ایشان در قم اولویت پیدا کرد. یادم هست که امام خمینی در مسجدی در نزدیک مجله یخچال قاضی تدریس می کردند و مسجد تقریبا پر می شد.
بنده در سال 1349 قمری که وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام مدت شبانه روز با ایشان بودم. در این مدت طولانی که در قم بودیم، انس ما عمده با ایشان بود و نمی شد هفته ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشیم. از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کردند، آقای خمینی بودند. در سال1330 که برای انجام کاری به یزد آمدم، مرحوم حاج آقای وزیری از روحانیون سرشناس یزد پیشنهاد ماندن ما را داد و در این باره خیلی سعی و کوشش نمود و تلگرافاتی هم به قم شد. آقایان قم با اینکه در پاسخ تلگراف نوشته بودند که بودن من در قم ضرورتش بیشتر است، مع الوصف پذیرفتند و ما برای همیشه وارد یزد شدیم. در اینجا که ماندنی شدیم در کنار درس و بحث، بعضی از کارها را شروع کردیم از جمله: تعمیر مدارس. مدرسه «خان» خیلی خراب بود و مدرسه عبدالرحیم خان هم مرکز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمدیه را هم تعمیر نمودیم و خلاصه اینکه کارهائی را که مربوط به روحانیت می شود، شروع کردیم.
در سال 1341 که قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد، من با امام خمینی تماس مستقیم داشتم و خیلی ها اینجا رفت و آمد می کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن راجع به این انجمن ها تقریبا زیر نظر بنده بود. مجالس فوق العاده ای هم بود و تقریبا هر روز و هر شب یک اجتماع روحانی تشکیل می شد. والحمدالله در اثر سعی و کوشش و فشار آقای خمینی، دولت مجبور شد که این پیشنهاد را لغو کند. بعد از اینکه این قضیه تمام شد، قضیه آن شش ماده پیش آمد که از طرف شاه پیشنهاد شده بود و همه دیدند که این بدتر از آن قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی است و کسی هم که از اول مخالفت کرد، آقای خمینی بودند. بعضی از آقایان هم از اول حاضر به همکاری نبودند، ولی کم کم کار به جایی رسید که آنها هم ناچار شدند و گوشه و کنار تلگرافاتی می زدند و اعلامیه هایی می دادند و اینجا هم از ناحیه روحانیت تلگرافاتی شد و اطلاعیه هایی صادر گردید. در آن موقع از طرف ساواک یک کسی پیش ما آمد و گفت که مامور مراقبت شما هستیم، شما چه نقشی دارید؟ ما هم علنا نقش خود را گفتیم و کارهائی را هم که انجام داده بودیم و اطلاعیه ها و تلگرافات را همه نشانش دادیم و گفتیم در این راه تا آخر هم هستیم، هر اقدامی که قرار است از طرف ساواک نسبت به ما بشود زودتر انجام بدهید، ولی چون بهانه صحیحی نداشتند، نتوانستند ما را تعقیب کنند. وقتی که کار بالا گرفت و هر شهر و دیاری با آقای خمینی موافقت کرد، قضیه 15 خرداد در تهران اتفاق افتاد که مصادف بود با 12 محرم. اینجا هم طبق سنت همیشگی مجلس مفصلی در مسجد ملااسماعیل و با جمعیت فوق العاده ای برگزار شد.
خبرها مرتباً می رسید، از جمله خبر سخنرانی مفصل آقای خمینی در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه علیه شاه که در آن موقع به قدری به نظر مردم بعید می آمد که حساب نداشت. کی قدرت داشت که اسم شاره را بی وضو ببرد و آقای خمینی در آن روز، چنان شاه را کوبیدند که اصلا آبرویی برای او نماند و گفتند: «کاری نکن که مثل روزگار پدرت بشود که وقتی از اینجا رفت، مردم خندان باشند و جشن بگیرند» و بقیه آن سخنرانی که حتما شنیده اید. شب بعد هم ایشان را گرفتند و به تهران بردند.
بعد از هر شهر و استانی گروهی از مشهد، آقای نجفی از قم و بنده هم از یزد رفتیم. اوضاع در تهران به قدری وخیم شده بود که به هر خانه ای پا می گذاشتی، صاحب خانه می ترسید. حتی وقتی وارد خانه نزدیکان هم می شدیم، بند از بندشان پاره می شد. ما در تهران ماندیم تا وقتی که از طرف ساواک گفتند که باید بروید. یادم هست در منزل آقای میلانی بودیم و همه مهاجرین اهل علم شهرها هم بودند که پاکروان آنجا آمد و گفت: «آقایان باید تا پنجشنبه از تهران بروند»، خیلی ها رفتند و خیلی ها را هم بردند. بر حسب ظاهر نتیجه ای از مسافرت و گردهمایی گرفته نشد، مگر شهرت اینکه برای استخلاص آقای خمینی همه به تهران رفتند و جریحه دار شدن قلوب مردم که این هم خودش نتیجه بزرگی بود و انزجاری از مردم نسبت به دستگاه پیدا شد.
بالاخره امام بر حسب ظاهر آزاد شدند و به قم آمدند. چند روزی در خدمتشان بودیم که عازم مکه شدیم و پس از مراجعت از مکه دوباره چند صباحی در قم ماندیم و اغلب روزها و شب ها در خدمت ایشان بودیم که گروهی از یزد آمدند و ما را به سوی یزد حرکت دادند. در مدتی که ایشان در قم بودند، قبل از تبعید شدن به ترکیه، گاهی دستوراتی می رسید و ما هم عمل می کردیم. یادم هست که آقای فلسفی را برای سخنرانی دعوت کرده بودیم و جلسه خیلی عظیمی تشکیل شد که در شب پنجم خبر رسید که امام را به ترکیه تبعید کردند. پرسیده شد: «مجلس ادامه داشته باشد یا تعطیل شود؟» ما در جواب گفتیم: «اگر بناست حرفی نزنید و مجلس عادی برگزار بشود، چنین مجلسی نتیجه ای ندارد، ولی اگر موضوع، تعقیب می شود و می توانید از خودگذشتگی نشان بدهید و علیه اقدامی که کرده اند، صحبتی بکنید، مجلس برقرار باشد.» بالاخره بعد از دو سه روز دستور آمد که آقای فلسفی را جلب و به تهران اعزام کنند. ما هم به شهربانی رفتیم و با رئیس شهربانی خیلی درشت صحبت کردیم و به هر حال نزدیک به غروب، ایشان را به تهران اعزام کردند. ماهیانه هم یک کمک مالی مستمر می شد و گاهی هم کمک فوق العاده ای انجام می گرفت تا اینکه مبارزات شروع شد و ما هم اینجا مبارزه را شروع کردیم و اگر اطلاعیه یا اعلامیه ای از نجف صادر می شد، متن آن به وسیله تلفن برای ما خوانده می شد.
امام که به تدریس تشریف بردند، اوضاع بهتر و جنبش مردم هم زیادتر شد. مراوده و مراسلات و تلفن نیز بین ما شدت بیشتری پیدا کرد و اعلامیه هایی را که امام در پاریس صادر می کردند، اینجا به وسیله تلفن ضبط می شد و ما آن را به اطلاع علمای مشهد و تبریز و شیراز و استان های دیگر می رساندیم و آنها هم تلفنی ضبط می کردند و در خود یزد هم به مقدار کافی چاپ و پخش می شد. خود بنده هم اعلامیه های خیلی زیادی دادم و اولین کسی که درباره سینما رکس آبادان اعلامیه داد و گناه را به گردن دولت گذاشت، بنده بودم و دو روز بعد هم از طرف امام اعلامیه ای صادر شد و بعد برای زیارت امام به پاریس رفتیم و در حدود 12 روز که در پاریس بودیم، صحبت هایی بین ما و ایشان انجام گرفت و مشورت هایی به عمل آمد و امام دستوراتی فرمودند و ما دو مرتبه عازم ایران در حال انقلاب شدیم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر