میبدی در شرح عرفانی حروف بسم نیز گوید:
البا: بهاءالله، والسین: سناءالله، و المیم: ملک الله. از روی اشارت بر مذاق خداوند معرفت: باء بسم الله اشارت دارد به بهاء احدیت
سین: به سناء صمدیت. میم: به ملک الهیت. بهاء او قیومی، سناء او دیمومی، و ملک او سرمدی.
بهاءالدّین و سناء او کریم و ملک او عظیم. بهاء او با جلال و سناء او با جمال و ملک او بی زوال. بهاء او دلربا و سناء او مهرفزا و ملک او بی فنا.
قبل از میبدی مفسران عارف چون روز بهان بقلی از قول حضرت رضا (ع) آورده اند که: و روی عن علی بن موسی الرضا عن ابیه عن جعفر بن محمد (ع) قال: بسم: الباء بقائه و السین اسمائه و المیم ملکه فایمان المؤمن ذکره ببقائه و خدمة المرید ذکره بأسمائه و العارف فناؤه عن الملکة بالمالک لها.
نگارنده ی مقاله را رد شرح این معانی ابیاتی است.
عارفان را بر حقایق رمزهاست
از دل لاهوت ایشان غمزهاست
بائ بسم الله خود رمز بهاست
سین بسم الله خود رمز سناست
میم بسم الله رمز ملک اوست
رمز ملک یار بی همتا و دوست
ای دل ار رمز و اشارت بشنوی
این اشارت بر بشارت بشوی
غمزه ی ابرو و ناز چشم دوست
روی و مویش، مهر و قهر و خشم اوست
باز برگیر از مذاق معرفت
باز بنشین بر بُراق و رفرفت
گرچه اینها گفته های انبیاست
در کتاب اهل دل بهر شماست
بشنو این اسرار را از میبدی
تا به اسرار حقیقت پی بری
هم بهاء ایزدی قیومی است
هم ثنای ایزدی دیمومی است
هست ملک او سراسر سرمدی
نیست ملک و ذات پاکش را حدی
کشور جانها به او آباد شد
دل به هفت اقلیم از او شاد شد
شادی ما در وصال روی اوست
دل گرفتار کمند موی اوست
روی پاکش از جهان سر بر ز دست
عالمی بین عشق او بر سر ز دست
ملک او بی حد و مرز است و عظیم
از ازل حکمش روا گشت آن حکیم
از قِدَم آری بهاءش با جلال
از ازل آری سنائش با جمال
ملک او پیوسته است و بی زوال
ذات او بی کفو و ند و لایزال
آن بهاء اوست ای دل دل ربا
وین سناء اوست ای جان جان فزا
ملک و بی حد و ذاتش بی فنا
من چه گویم هست او اصل بقا
این همه اسرار از پیغمبر است
از علی بشنو که نیکو رهبر است
درّ معنی را علی خوش سفت و گفت
بام و بوم معرفت را نیک و رفت
بار معنی کی به قاف ما پرد
مرغ دانش پی به بام ما برد؟
در معنی بر کف دریای ماست
عشق و دانش مست از صهبای ماست
سیل دانش گشته جاری از دلم
من دوای درد و حل مشکلم
این عباس آن محدث، آن فقیه
جبر امّت دانشی مرد نبیه
گفت علمم پیش دریای علی
قطره و مستم ز صهبای علی
هر چه دارم از فروغ علم اوست
رهبرم مهر علی تا کوی دوست
باز بر سر گفته نغز و درّ سفته ی پر مغز میبدی باز گردیم که:
ای پیش رو زا هر چه به خوبیست جلالت
ای دور شده آفت نقصان ز کمالت
زهره به نشاط آید: چون یافت سماعت
خورشید به رشک آید چون دید جمالت
الباء: بره بأولیائه، والسین، سره مع اصفائه، و المیم: منه علی اهل ولائه
باء برّ او بر بندگان او، سین سر او با دوستان او. میم: منت او بر مشتاقان او.
اگر نه برّ او بودی: رهی را چه جای تعبیه سر او بودی؟ ورنه منّت او بودی، رهی را چه جای وصل او بودی؟ رهی را بر درگاه جلال چه محل بودی؟ ورنه مهر ازل بودی، رهی آشنای لم یزل چون بودی؟
آب و گل را زهره ی مهر تو کی بودی اگر
هم به لطف خود نکردی در ازل شان اختیار
مهر ذات تست الهی دوستان را اعتقاد
یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار
ما طابت الدینا الا باسمه، و ما طابت العقبی الا بعفوه و ما طابت الجنة الا برؤیته، و نگارنده مقاله را در این معنی رباعی است که:
این جهان روشن نباشد جز به مهر روی دوست
آن جهان گلشن نباشد جز به چهر و خوی دوست
گر لقای دوست نبود جنت و دوزخ یکیست
عارفان را بی رخش ظلمت سرای موی دوست
و رشید الدین میبدی سمند تازی را چه نیکو به بند پارسی کشیده است که:
در دنیا اگر نه پیغام و نام الله بودی، رهی را چه جای منزل بودی؟ و در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی کار رهی مشکل بودی؟ در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودی، شادی درویش به چه بودی؟
و نگارنده را در این معنی نیز رباعی است که:
در جهان پیغام و نامش گر نبودی، دل نبود
این جهان خود ما سوی را مجلس و منزل نبود
اندر آن عالم اگر عفوش نبودی بنده را
سایه ی طوبی برای آدمی محفل نبود
یکی از پیران طریقت گفت: الهی به نشان تو بینندگانیم. به شناخت تو زندگانیم، به نام تو آبادانیم، به یاد تو شادانیم. به یافت تو نازانیم. مست مهر از جام تو ماییم صید عشق در دام تو ماییم.
زنجیر معنبر تو دام دل ماست
عنبر ز نسیم تو غلام دل ماست
در عشق تو چون خطبه به نام دل ماست
گویی که همه جهان به کام دل ماست
نگارنده ی مقاله را در این معنی نیز ابیاتی است:
خرم و دلشاد از آن گشتیم کز انوار یار
همچو نرگس دیده بگشادیم بر گلزار یار
شاد و مسروریم کین دل در خم زلف نگار
گوی تسلیم و رضا گردیده در مضمار یار
حلقه ی زلف نگارین بر پریشانی فزود
لیک در دور وفا دل نقطه ی پرگار یار
منبع: فصلنامه فکر و نظر شماره 9و8