اگر به تاریخ جهان از جنبه ی فن خطابه بنگریم، و بشرح حال اعاظم خطیبان ملتها نظر بیندازیم، بدون تردید بعنوان این مقاله که: علی بزرگترین خطیب تاریخ است اعتراف خواهیم کرد. این دعوی نه از روی تعصب دینی است، و نه تعبد فکری، و حتی اثبات این خصیصه را هم فضیلت تامه، برای علی نمی دانیم، چه او چنان آراسته به فضایل و کمالات است، که خطیب بودنش در مقابل سایر محسناتش، یکی از هزار، و اندکی از بسیار است. توضیح عنوان مذکور مستلزم بیان چند امر بعنوان مقدمه است، که بی آن اذهان را متوجه حقیقت موضوع نمی کند، و آن، نخست تعریفی با جمال از خطابه و خطیب، دوم، صفات و خصایص خطیبان بزرگ، سوم، نحوه ی کار آنها و در آخر مقایسه ی با حضرتش.
کمال بحث در این مسائل به حجم کتابی نیازمند است، و از عهده ی مقاله ای، هر چند طولانی، برنیاید. ولی چون در حد گفتاری محدود مورد تقاضاست، ناگریز مقصود را فشرده و فهرست وار ذکر کرده، باشد که ضمن ادای تکلیف، خوانندگان هوشمند را اشارتی کافی باشد.
تعریف خطابه:
خطابه عبارت است از گفتاری هیجان انگیز، که بمنظور انجام، یا ترک عملی بطور رسمی برای جمع گفته شود، و سخن از چیزهای مقنع باشد. معنی اقناع در این مورد آن است که مستمع گفته را تعقل و تصدیق کند، هر چند آن تصدیق به برهان نباشد. و به طوری که از تعریف مذکور استنباط می شود نکته ی مهم در خطابه، صرف تاثیر سخن و اقناع مستمع است، و نوع گفتار و مقصود هرچه باشد فرقی نمی کند، چه اضلال و تخدیر باشد، و چه ارشاد و تذکیر. باین جهت هم صفات خطیب ندیده گرفته شده است (اگرچه کسی بر حسن آن انکار ندارد) بنابراین آنکه به سخنش خلقی را به گمراهی می کشد و کسی که قومی را از ضلالت می رهاند، هر دو را خطیب می گویند و سخنش را هم خطبه و خطابه می خوانند و نیز شرط حتمی نشده که نوع سخن از لحاظ فنی چگونه ادا شود، نثر باشد یا شعر، مسجع باشد یا مرسل یا ترکیبی از همه، و آیا خطیب باید بارتجال سخن گوید یا قبلاً آنرا تهیه کرده باشد و نیز متن خطب از خودش باشد یا از دیگران نقل کند، و همچنین در آنچه می گوید مؤمن باشد یا نه، و لازم است دارای سجایای اخلاقی باشد یا خیر؟
اکنون قبل از اینکه بخواهیم از این تعریف نتیجه بگیریم، سخن را بر می گردانیم به ذکر اسامی چند نفر از خطیبان نامدار جهان و اجمالی از خصایص آنها که ارتباط با فن خطابه دارد و برای مقایسه به کار می آید. می دانیم که در میان ملتهای جهان، ملل یونان، روم، عرب (به ترتیب) در فن خطابه گوی تفوق را از دیگر اقوام ربوده بودند. ارسطو حکیم یونانی اولین کسی است که این فن را تحت انضباط درآورد، و راجع به آن کتابی بنام: ریطوریقانوشت و جزء منطق و یکی از صناعات خمس است، و نیز واقفیم که درسده پنجم و چهارم پیش از میلاد، در اکثر دولتهای سرزمین یونان، حکومت ملی داشتند، یعنی در امور اجتماعی ملت انجمن ساخته و مشاوره می نمود، و تصمیم های مهم اتخاذ می کرد. در این مشورت و گفتگو طبعاً کسانی که داناتر و خردمندتر بودند، و آرا ایشان بصواب نزدیکتر بود طرف توجه می شدند، و مخصوصاً اگر در تقریر و بیان و بیان زبردست بودند، رای خود را پیش می بردند، و نزد قوم قدر و منزلت می یافتند، و مرجع امور واقع شده به ریاست و زمامداری می رسیدند، و چون این مقام را به وسیله ی سخنوری و تاثیر کلام دریافته بودند، آنها را (خطیب) می نامیدند و نخستین کسی که در یونان (آتن) در این فن نمایش مخصوص یافت و به مهارت رسید، پریکلس نامی بود، و بوسیله ی همین قدرت بیان چهل سال بر مسند قدرت نشسته و آن را اداره می کرد. اما با همه ی شهرت و نیرویی که در این فن کسب کرده بود، گفتارهای خود را قبلاً تهیه و پس از حلاجی در جمع ادا می کرد. در آن عهد خطبای بزرگی به عرصه ی ظهور رسیدند، و از میان آنها دسته ای پیدا شدند که منظورشان از سخنوری غلبه ی بر حریف بود، و بنابراین جدل و مغالطه را باب کرده و رایج ساختند. بدیهی است این شیوه علاوه بر اینکه و رایج ساختند. بدیهی است این شیوه علاوه بر اینکه راه صحیحی نبود، موجب فساد اخلاق عامه را فراهم می کرد، و اینها را سوفسطایی می نامیدند: از همین رو است که سقراط مخالف آن بود و جان خود را نیز در این راه از دست داد. افلاطون و ارسطو دنباله ی مجاهدات سقراط را گرفتند، منتها خطابه های افلاطون دو نوع بود، دسته ای به شیوه ی ناپسند، و دسته ای معقولانه و تابع حکمت و حقایق امور. پس از آنها ایسوقراطیس ظهور کرد، که فن خطابه را نیز تدریس می کرد و معتقد به تکلف و تصنع بود، به حدی که یکی از خطبه هایش را ظرف ده سال تکمیل کرد! سرآمد و خاتم خطبای یونان دموستنس است. او نیز گفتارهای خود را قبلاً تهیه می کرد و تمرین می نمود، و در مقابل آینه می ایستاد، و آنها را تکرار می کرد و بلند می خواند و حرکات هنرپیشگی از خود در می آورد، که سخنش بهتر در دلها جا گیرد. بطوریکه استنباط می شود، موضوع و غرض خطبه های این خطیبان، سیاست و کسب قدرت و نفوذ در خلق و شهرت و جمع مال بود. به قول ویل دورانت مورخ نامدار: «گاهگاهی کفایت آنرا داشتند که در راه وطن خدمات شریفی انجام دهند، ولی سخنوری را چندان با سفسطه و غرض ورزی و سیاست بازی آمیخته بودند که حتی در میان مبارزات انتخاباتی عصر ما نیز سابقه ندارد». از مجموع مطالعه تاریخ خطابه در یونان نتایج زیر بدست می آید:
1. موضوع و غرض سخنرانان امور مادی و دنیوی بوده و به مسائل اخلاقی توجه نداشتند و اگر هم کسانی در اینراه قدم برداشته اند ضمنی بوده نه اصلی.
2. سخنرانان با همه شهرت و مقامی که داشته اند و در کسب معلومات مقدماتی رنج ها برده اند و غالباً شغل منحصر آنان بوده، معذلک در ارتجال و بدیهه خوانی دست نداشته و خطبه های خود را قبلاً تهیه می کردند، و حتی برخی خطبه ها را از دیگران می گرفتند یا می خریدند، چه استادانی بودند که کار آنها تهیه خطبه بود مانند ایزاگراتس.
3. غرور و تعصب و بکاربردن امثله ی مبتذل بین آنان متداول بود، حتی در گفتارهای دموستنس که بزرگترین بود، حتی در گفتارهای دموستنس که بزرگترین بود دیده می شد، خاصه در موضوع قضایی و محاکماتی، و نمونه ی بارز آن خطبی است که بین او و آشینس مبادله شده است که به تمام معنی دور از جنبه ی انسانی و اخلاقی است.
4. خطبا غالباً دارای سجایای اخلاقی نبودند و حتی برخی موجبات فساد جامعه را فراهم می کردند مانند سوفسطائیان.
5. فن خطابه را نزد استادان خاصی تعلیم می گرفتند، و تمرین می کردند، و علومی چون معانی و بیان و ادبیات می خواندند، و از فقه و سیاست نیز بی بهره نبودند، تمرین را زیاد پایبند بودند، چنان که دموستنس غاری برای خود تهیه کرده بود، و ماهها در آن بسر می برد، و مخفیانه به تمرین می پرداخت، و در این دور آنها یک طرف صورت خود را می تراشید، که نتواند از کنج انزوای خویش بیرون آید با همه ی این احوال ذی فن بودند نه ذوفنون.
6.از جنبه ی اخلاقی و صفات عالی نیز اگر بعضی عاری نبودند ولی جامع محسنات شمرده نمی شدند. اکنون سری به روم و خارج از حوزه ی یونان بزنیم:اعاظم خطبای روم، که شهرت جهانی دارند عبارتند از: کاتن سیاستمدار معروف، و سیسرون و یحیی زرین دهان، و اگوستین، و لوتر آلمانی، که در مذهب مسیح انقلابی بوجود آورد. و نیز بوسوئه، و بوردالوست، و فنلن فرانسوی، که اینان نیز دارای همه خصایصی بودند که برای یونانیان برشمردیم، و تکرار و تفصیل نمی دهیم، تاریخ گواه ماست. جهان سومی که باید مورد مطالعه قرار دهیم تا دعوی ما در سر مقاله قدرت دفاع بیشتری گیرد، دنیای عرب است همان عربی که علی از میان آنها برخاست. عرب قبل از اسلام، چیزی نداشت و در سایه ی شمشیر و ضیافت و فصاحت می زیست. شمشیر حافظ حقوق او بود، ضیافت دلیل بر روح انسانیش و بجای کتابت و تحریر، فصاحت و تقریر را در فیصله ی جدال و نزاع و صلح و اصلاح بکار می برد. از اینروست که قریحه ی خطابه و شعر که مولود بیان است در آنها راه کمال را سپرد. در جائی که منطق و استدلال کمتر نفوذ دارد، کلام مرسل و شعر بهتر کار می کند، چه: ایندو نوع کلام، با تخیّل بیشتر سرو کار دارد تا برهان و تعقل. شعر زبان دل و روح است و خطابه و کلام مرسل فاصله ی بین استدلال و تخیل، و انفعالات نفسانی ملتها در این دو موضوع نهفته است، از اینرو است که درعرب، خطبه و شعر واجد مقام بلندی است، و در میان آنان خطبای بزرگی پیدا شدند از قبیل: هانی بن قبیصه، سخنران عصر جاهلیت که خطبه ی معروف (هالک معذور، خیر من ناج فرور) در جنگ قار از اوست، و کلامی مسجع است، و دیگر مرثدالخیر که خطبه بنام (اصلاح ذات البین) از او به جاست و پر از تکلفات لفظی است. و نیز مشاهیر خطبای جاهلیت، اکثم بن صیفی، قسّبن ساعده و کعب بن لؤی می باشند، که نمونه خطب آنها در متون تاریخ عرب یافت می شود، و همه متصنع و پر تکلف و شبیه به مقامه های ابوالقاسم حریری و حمیدی است. در عصر اسلامی این فن (خطابه) مقام خود را از دست نداد، بلکه تحول شگرفی در آن به وجود آورد. سبک خطابی عصر جاهلیت که در قید سجع و افکار محدود و موضوع های بدوی بود، جنبش اسلامی را کفایت نمی کرد، پیغمبر اسلام و جانشینان او بویژه علی بن ابی طالب، خطابه را از زمین به آسمان بردند، و پس از آن هم این رویه دنبال شد، و در دوران خلفای اموی و عباسی و حتی ادوار بعد رایج بود، و خطبای برجسته ای پا به عرصه وجود گذاردند، که از آن جمله است: ابن سماک، معاصر رشید و در قرن سوم هجری سعید بن اسماعیل نیشابوری و در قرن چهارم عبدالرحیم بن محمد حذاقی فارقی و در همان قرنش شیخ ابوعلی دقاق نیشابوری و در قرن ششم ابن جوزی معروف و معاصر او اخطب خوارزم است و در قرون بعداز قبیل شیخ ابراهیم سقا و بسیاری دیگر که مقصود تاریخ نگاری نیست، بلکه اشاره ای است بر اینکه فن خطابه قطع نشده، و در هر عصری سرآمدانی داشته است، و از هر یک از خطابه هایی باقی است. از جمله ی سرآمدان عصر اسلامی ابن نباته است که خطب زیادی از او باقی است و مستقلاً نیز طبع شده است، و بقدری این شخص معروف است و شهرت فنی دارد، که بعضی معاندان و غرض ورزان برای آنکه امام را تحقیر کنند نوشته اند، علاوه از اینکه تمام خطب از امام نیست و آنهایی هم که هست به مرتبه ای نمی باشد که از عهده ی دیگران برنیاید، و ازجمله شواهدی که می آورند، خطبه های ابن نباته است و ما می خواستیم مقایسه را از خطب قبل از اسلام شروع کنیم و بعد به نمونه هایی پس از اسلام بپردازیم، ولی چون قلم بدون قصد بنام ابن نباته گشت، اول به آن پرداخته و سپس به قبل از اسلام بر می گردیم، چون غرض ما تاریخ نویسی نیست بلکه یک نوع قضاوت و اظهار نظر است و اقامه ی دلیل ترتیب زمانی لازم ندارد. در اینجا رشته ی سخن را بدست ابن ابی الحدید می دهیم، چه او در شرح معروف خود این مقایسه را انجام داده و کار ما را سهل کرده است، او یکی از خطب جهادیه امام مقایسه کرده است و بدو لحاظ نقل سخن او بر اظهارنظر ما ارجحیّت دارد، یکی آنکه در مذهب ما با هم طریقه نیست، و دیگر آنکه برای چنین قضاوتی اصلحیّت و اعلمیّت دارد. اینکه در ابتدا به نقل متن خطبه ی جهادیه ی ابن نباته پرداخته، سپس مقایسه را می آوریم و به رعایت اختصار از نقل خطابه امام که مفصل و به شماره 27است، صرفنظر کرده و خوانندگان را به متون نهج البلاغه که در دسترس همه است ارجاع می دهیم.
خطبه ابن نباته
ایها الناس، الی کم تَسمعون الذکر فلا تعون (!) و الی کم تُقرعون بالزّجر فلا تُقْلعون (!) کان اسماعَکم تَمُجَ و دائع الوعظ، و کانَ قلوبکم بها استکبارٌ عن الحِفظ، و عدوّکم یعمل فی دیارکم عملَه، و یبلغ بتخلّفکم عن جهاد امله، و حرخ بهم الشیطان، الی باطله فاجابوه، و ندبَکم الرّحمن الی حقَه فخالفتموه، و هذه البهائمُ تناضلُ عن ذِمارها، و هذه الطیر تموت حمیه دون اوکارها، بلا کتاب انزل علیها، و لا رسول ارسل الیها، و انتم اهل العقول و الافهام، و اهل الشرایع و الاحکام، تَندَون من عدوکم نَدید الابل، و تدرَعون له مدارع العجز و الفَشل، و انتم لا الله اوْلی بالغز و الیهم، و احری بالمغار علیهم، لانکم امناالله علی کتابه، و المصدّقون بعقابه و ثوابه، حضکم الله بالنجده و الباس، و جعلکم خیر امهٌ اخرجت للنّاس، فاین حمیه الایمان؟ و این بصیره الایقان؟ و این الاشفاق من لهب النَیران؟ و این الثقه بضمان الرّحمن؟ فقد قال الله فی القرآن: "بَلی اِن تَصبِرُوا و تَتقوُا". (آل عمران)
فاشترط علیکم التّقوی و الصّبر، و ضَمِن لکم المعونه و النَصر، افتنهمَونه فی ضَمانه؟ ام تشکوّن فی عدله و احسانه؟ فسابقوا رحمکم الله الی الجهاد بقلوب نقیه و نفوس ابیه، و اعمال رضیه، و وجوه مُضینه، و خذوا بعزائم التّشمیر، و اکشفوا عن روسکم عار التقصیر، و هبو نفوسَکم لمن هو اَمْلک بها منکم، و لا ترکنوا الی الجزع، فانّه لا یدفع الموت عنکم. (وَ لا تَکوُنوُا کَاالذینَ کَفَروُا وَ قالوْ لاخوانِهُم اِذا ضَرَبوا فی الارضِ او کانُوا غُزّی لوْ کانُوا عِنْدناَ ما ماتوُا و مَا قُتِلُوا لِیَجعَلِ الله ذلکَ حَسره فی قُلُوبهمْ والله یُحیی و یُمیتُ والله بما تَعْمَلوُنَ بَصیرٌ. (آل عمران)
فالجهاد، الجهاد ایها لموقنون، و الظفر، الظفر ایها الصّابرون! الجنه، الجَنه ایَها الراغبون! النّار، النّار ایّها الراهبون! فاَن الجهاد اثبتٌ قواعد الایمان، و اوسعٌ ابواب الرّضوان، و ارفع درجات الجِنان، و انّ من ناصح الله لَبیْن منزلتین مرغوب فیهما، مجَمَع علی تفضیلها: اما السّعاده بالظفر فی العاجل، و اما الفوز بالشّهاده فی الاجل، و اکرهُ المنزلَتین الیکم اعظُمهما نعمه علیکم فانصروا الله فان نصره حرز من الهلکات حریز، "ولَیَنصرن الله مَن ینصُرهُ لقَوَی عزیزٌ." (حج). احتیاجی به ترجمه نیست، هم به رعایت اختصار مقاله، و هم از اینکه مراد از نقل آن تبیین مقام فصاحت و بلاغت سخن است، و این امر جز به زبان اصلی مفهوم نمی شود و کسانی درک کنند که اهل زبانند.ابن ابی الحدید پس از نقل تمام خطبه 27 امام (ع) که مطلع آن این است:
اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنه، چنین می گوید: خطبه ابن نباته را با خطبه امام مقایسه کنید، و از دایره ی انصاف دور نشوید، و نسبت این دو باهم، مانند نسبت شمشیر چوبین با تیغ پولادین است. از خطبه ابن نباته، سستی و تکلف و خامی می ریزد، اکثر الفاظ نابجا بکار رفته و از لطافت و پختگی زیبایی بیرون است مانند: کان اسماعکم تمج و دائع الوعظ، و کان قلوبکم بها استکبار عن الحفظ!
و همینطور: تندون من عدوکم ندید الابل و تدرعون له مدارع العجز و الفشل.
که از این قبیل در این خطبه و سایر خطب او زیاد است، و با همه ی این نقص ها این کلام مسروق از امام است می گوید: اما بعد، انّ الجهاد باب من ابواب الجنه و ابن نباته این معنی را گرفته و چنین می گوید:
فان الجهاد اثبتُ قواعد الایمان و اوسع ابواب الرّضوان و ارفع درجات الجنان! و نیز این عبارت امام: من اجتماع هولا القوم علی باطلهم و تفرَقکم عن حقّکم.
او این عبارات را ساخته است: صرخ بهم الشّیطان الی باطله فاجابوه و ندبکم الرّحمن الی حقّه فخالفتموه و همچنین از این گفته ی امام:
قد دعوتکم الی قتال هولا القوم... چنین بهم یافته است: کم تسمعون الذکر فلا تعون و تقرعون بالزّحر فلا تقلعون. و نیز از امام است:
حتی شنت علیکم الغارات و ملکت علیکم الاوطان. ابن نباته آنرا گرفته و چنین گوید: و عدوّکم یعمل فی دیارکم عملکه و یبلغ بتخلفکم عن جهاد اصله. در اینجا ابن ابی الحدید به مقایسه ی خطبه ی جهادیّه دیگری از ابن نباته می پردازد که برای احتراز از اطاله از نقل آن خودداری و خوانندگان را به صفحات 80 تا 85 جلد دوم شرح ابن ابی الحدید ارجاع می دهیم.
اکنون بر می گردیم به مقایسه ای هم از قبل از اسلام:
این خطبه از اکثم ابن صیفی یکی از خطیبان نامدار عصر جاهلیت است:
اسمعوا اوعوا، تعلموا و تعلموا، تفهموا و تفهموا، لیل داج، و نهار سراج و الارض مهاد و الجبال اوتاد و الاول کالاخرون کل ذالک بلاء فصلوا ارحامکم و اصلحوا ارحامکم فهل رایتم من هلک رجع نشر الدار امامکم و الظن کما تعلمون
این خطبه بنام قس بن ساعده ثبت شده است که او نیز سرآمدان عصر جاهلیت بوده است، که حتی پیغمبر وی را ستوده است
البته در قضاوت نباید انصاف را از دست داد و به تعصّب گرائید. در میان گفتار این سخنرانان جملات زیبایی دیده می شود، حتی معانی دلکشی، اما با چند جمله ی زیبا و چند عبارت فصیح نمی توان به جنگ کسی رفت که تمام سخنانش فصیح و گفتارش بلیغ و معانیش زیباست. البته برای عرب بدوی که رشد خطب را در نیافته و سخنان علی را هنوز نشنیده، شاید کلمات مسجّع و جملات کوتاه قسّ بن ساعده و اکثم بن صیفی و نظایر آنان را می پسندیده، و احیاناً مجذوب می شده، ولی سخنان محدود آنها کجا و وسعت بیان و قدرت ترکیب جملات و تنوّع موضوعات و رعایت محسنات، و تراوش معانی مختلف و مفاهیم گوناگون علی کجا، حتی در عصر فلسفه یونان و در عصر طلاقت عرب.
کدام مستمع است که با استماع الفاظی چند فشرده، و غالباً دارای غرابت و تعقید و اختصاری نامطلوب و در حکم رمز و ایماء قانع شود، و تحت تاثیر قرار گیرد و نتیجه ای که از خطبه منظور است حاصل گردد؟ چنانچه مکرر اشاره شد، شرح محاسن سخنان امام و مقایسه با یک یک سخنوران را کتابی نه، بلکه کتابهایی کافی نخواهد بود و بهتر همان است که به جزئیات نپرداخته، بحثی کلی در این باره نموده و مقال را خاتمه دهیم، باشد که اگر توفیقی حاصل شد، کتابی را در این خصوص ترتیب داد. اکنون بپردازیم به اصل مطلب، یعنی به اینکه: (علی بزرگترین خطیب تاریخ) است. چرا؟
وقتی جواب ما سائل را قانع می کند که مستدل باشد و برای بیان استدلال ناگریزیم او را بزرگترین خطیبان عالم در ترازوی سنجش قرار دهیم، هم از لحاظ اخلاقی و کمالات معنوی، و غرض از ایراد خطب و هم ارزش فنی آنها که نمونه ای از قسمت اخیر را در بالا ذکر کردیم. از لحاظ شایستگی اخلاقی خطیب و علو نفس، ما در هیچ تاریخی نمی بینیم که او را به صفات: عدل، تقوا، زهد، حکمت، دانش، فداکاری، خلوص و ... نستوده باشد، هرچند مورخ و واصف ضداسلام و ضد علی باشد. (قولی است که جملگی برآنند) در حالیکه با مطالعه ی شرح حال سایر خطبای عالم، از یونان گرفته تا روم و عرب که خداوندان این فن بودند و سایر ممالک، چه قبل از اسلام و چند بعد از آن، الی زماننا هذا، نه کمتر، بلکه حتی یکنفر را نمی جوئیم که با علی پهلو پهلو بزند و مستجمع کمالات صوری و معنوی باشد.
لولا عجایب صنع الله ما نحت
تلک الفضایل فی لحم و لاعصب
کدام خطیبی را جسته اید که فن خود و حتی شخص خود را در راه خدا و برای خلق خدا مصروف کرده باشد و خود ذره ی طمع دنیایی حتی به قدر خردلی نداشته باشد؟ اسامی مشاهیری را که بعنوان نمونه نقل کردیم، برای این بود که بیاد آورید، غرض هر یک جز کسب ریاست و قدرت و حطام دنیوی چیزی نبوده، و اگر هم گاهی به یکی دو نفر برمی خوریم، از جهات دیگرش بی نقص نمی بینیم.
چطور علی (ع) جامع صفات کمال است؟ برای آنکه در وجود علی، تمام صفات کمال جمع است: سیاست و تدبیر، عدل و تقوا، دانش و عرفان، رحت و رافت، شجاعت و سطوت، بیان و تقریر، عمل و کار، فصاحت و بلاغت. او همه این صفات را دارد آنهم در حد اعلا. شما چه کسی را می جوئید که دارای این صفات متضاد باشد، تا ما با علی در یک ترازو قرار دهیم؟ بخاطر دارید که در بالا نقل کردیم که کمتر خطیبی وجود داشته که خطب خود را بداهتا و ارجالاً ادا کرده باشد. خطیبان سخنان خود را قبلاً تهیه و در تنظیم آن وقتها مصروف می کرده، چنانچه یکی از آنان برای تهیه یک خطبه ده سال رنج کشیده است. و اما علی، او در هر جا و هر مورد و در هر حالت که اقتضا کرده، ایستاده و گوهر افشانی کرده است. بدون سابقه و تمرین قبلی، و دیدن مدرسه و استاد، و خواندن ادبیات و معانی بیان. این نیز یکی از صدها خصایص علی است که در دیگران یا نیست، و اگرهم هست، در حد شاذ و نادر و در موارد بخصوصی. یکی دیگر از خصایص علی این است که جامعیت دارد، هم خودش هم سخنانش، یعنی آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد. خودش جامع است، کلامش نیز جامع است. چه: سخنش، در عین سادگی، شورانگیز و در عین روانی، گاهی در پیچیدگی تصنعات قرار می گیرد، مشحون است از صنایع لفظی و معنوی. در حالتی که دارد مرسل پیش می رود، مسجع می شود، جائی که تاثیر می خواهد (تاثیر بیشتری) به انواع تاکید و تشبیه و استعاره و مجاز دست می زند. تمثیل را ماهرانه بکار می برد، از آیات گرفته تا اشعار و مثل های سائر.
اگر مثال مناسبی نیابد، از خود می سازد تا مقصود را مجسم کند. هر کلمه ای را بجایش می گذارد و اَذا راَیتَهُم حَسَبتُهم لُوْلوا مَنثوراً. حسن مطلع و مقطع را زیاد دارد، چه لازمه تفهیم و تفهم و سرعت تاثیر و باقی ماندن اثر در مستمع است. زینت فواصل و زیبایی تقدیم و تاخر را در نظر دارد. کلامش خالی از الفاظ رکیک، تعقید، اشتقاقات شاد و نادر یا مخالف قیاس زمان است، منفور الاستعال ندارد، مجازهای مستهجن، تشبیهات مستشبع در آن دیده نمی شود، عذوبت نطق و قدرت طبع و طلاقت لسان را کسی مانند علی ندارد، آنهم در حد جامعیّت، لطف ترکیب الفاظ را با حسن اداری معنی در همه جا رعایت نموده است، گفتارش هم همه بدیهه است، تحمل تهیه آنرا حتی برای یک سطر تاریخ نشان نمی دهد. همه مرتجل و خلق الساعه است، از لحاظ معنی حاوی مکارم اخلاق است و حاکی مصالح انام. چیزی نیست که بشر را فایده بخشد و در آن نباشد و سخنانش از آن حکایت نکند. هم آیت وعید است و هم مژده ی امید. در عین اینکه کار و کوشش را می ستاید، خلایق را از دام علایق گریز می دهد. راهنمای زندگی، تزکیه ی نفس، تقویت روح، انسانیت مطلق است. درس شجاعت، مناعت، فضیلت، کرم و تمام فضایل می دهد. از جنگ سخن می گوید، از اقتصاد، از سیاست، از مدیریت و از همه چیز، از قرار خاک، تا مدار افلاک، عجز الواصفون عن صفته. دوست دشمن، دانا و کانا، عابد و عاصی، دانی و قاصی، راستی به برتری او معترفند، سنجش علی، با سایر خطبا مقایسه ی عذار سپیدماه، با گیسوی شب سیاه است. آنچه ستودیم، همه از سخنانش پیداست، استشهاد از بیانات او برای آنچه گفتیم، میدان وسیعی می خواهد. چه اینهمه کمال را ، نمی توان با جمال نشان داد و جلوه ی صباح را با نور مصباح شناساند و برای آنکه سخن را دفعه کوتاه نکرده و نتیجه ای گرفته باشیم، سیری کلی در محسنات خطب نموده، یا ذکر شواهدی از آن، باشد که ادای تکلیف شده باشد هرچند ناقص.
ادامه دارد.
منبع: سالنمای النهج 1-5