مقدمه
چنانچه در قسمت قبل اشاره شد، این سلسله نوشتار در صدد تبیین و تحلیل آراء کلامی ابن ابی الحدید در شرح وی بر فرمایشات گهربار امیرالمؤمنین (ع)در نهج البلاغه است که طی اولین نوشتار در شماره نخست فصلنامه نهج البلاغه به بررسی و نقد و نظر پیرامون نظریه این شارح بزرگ در بحث «لزوم و ضرورت وجود حجت در هر زمان»پرداخته شده و اینک برآنیم قطعه ای دیگر از شرح وی که درباره کلمات آن حضرت (ع)پیرامون جایگاه و منزلت عترت پیامبر (ع)است بپردازیم و از روح مطهر و قدسی آن بزرگوار عاجزانه طلب داریم که توفیق درک صحیح و مستقیم آن سخنان گهربار را بر ما ارزانی داشته و از ظلمات جهل و کژفهمی با عنایت خاصه اش ما را رهائی بخشیده و به سرای امن و آرام حق و حقیقت رهنمون شود که انه ولی النعم.
***
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه ی دوم در وصف اهل بیت چنین می فرماید:
«لا یُقاسُ بِآلِ مُحَمَّد (ص) مِنْ هذِهِ الاُمَّهٍ اَحَد و لا یُسَّوی بِهِمْ مَن جَرَت نِعْمَتُهُم عَلَیْهِ اَبَداً هُمْ اَساسُ الدَّینِ و عِمادُ الیَقینِ. اِلَیْهُمْ یَفِیءُ الْغالِی وَ بِهِم یَلْحِقُ التالی. وَ لَهُمْ خَصائِصُ حقِّ الوِلایهِ وَ فیهمُ الوَصِیَّهُ و الوِراثَهُ الآن اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله».
کسی از این امت را همسنگ و همزیّ آل پیامبر (ص) نتوان دید و نیز خوشه چین خرمن اهل بیت با آنان برابر نیست. دودمان پیامبر سنگ بنای و پشتوانه ی یقین اند. تندروان به میزان آنان بازگردند و کندروان سرانجام خود را به آنجا رسانند که راهی جز آن نیابند. ویژگی های رهبری از آن اهل بیت است و وصیت پیامبر درباره ی آنان، و میراث آنحضرت مخصوص ایشان است.
نگارنده ی سخنان شارح محترم، در بسط این بخش از سخنان امیرمؤمنان (ع) را در دو مرحله مورد بررسی قرار می دهد.
مرحله اول:
در توضیح این سخن که چرا نمی توان احدی را با آل محمد (ص) قیاس کرد
ابن ابی الحدید در شرح این کلام امام علی(ع) که می فرماید:
«لا یقاس بآل محمد. من هذه الامهِ احد و ...».
دو وجه را احتمال می دهد.
در بیان وجه اول چنین می نویسد:
تردیدی نیست که شخص منعم (نعمت دهنده) برتر و والاتر است از شخص منعَم علیه (کسی که نعمت بر او ارزانی شده است)، و بدیهی است که نزدیکان و خویشان پیامبر (ص) از بنی هاشم خصوصاً علی (ع) بر همه مخلوقات حق مندند، آن چنان حقی که قدر و منزلت آن قابل احصاء و سنجش نیست که آن هم نعمت هدایت گری ایشان و دعوت به اسلام است. پیامبر اسلام (ص) هرچند که امر هدایت خلق و دعوت به دین از آنِ اوست ولی نقش علی (ع) و جهاد و تلاش های ایشان در تحقق این اهداف بلند و والا جای تردید و شک نیست. نعمت دیگر آن حضرت بر خلق، نعمت تعلیم احکام و تبیین حقائق دین اسلام است چراکه شخص عمر در این باره اذعان کرد که «لولا علی لهلک عمر» بدین معنا که اگر علی (ع) نمی بود همانا عمر در هلاکت قرار می گرفت.
کلمات شارح هر چند در این وجه از ساختاری متین برخوردار است، ولی بهر حال در بعضی موارد دچار لغزش شده است، لغزش هائی که هر کدام از آنها فی حد ذاته بزرگ و غیرقابل اغماض است و به مصداق قرآن:
«تَحسبونه هیناً و هو عندالله عظیم».
شما آن را سبک و اندک می شمارید ولی نزد خدا بس عظیم و بزرگ است.
که ما ذیلاً به آن اشاره می نمائیم.
1- از آنجا که ظهور کلام در بیان یک قضیه خارجیه است بدین معنی که آن حضرت در بیان توصیف و تبیین جایگاه و منزلت افرادی خاص (چه در زمان خود و یا پس از خود) و با ویژگی و مشخصات خاصی می باشد، بنابراین فرد و یا افراد و یا عناوینی که در کلام شارح به عنوان مصادیق این سخن طرح گردیده است همگان باید واجد اوصاف کمالی که در صدر و ذیل کلام ذکر آن رفته است بوده و آن اوصاف در وجود ایشان جمع و مجسم باشد. این اوصاف، بقدری بزرگ و دست نایافتنی است که جز با عنایت خاص و اراده الهی هیچ راهی بر تحقق آن خصائص و ویژگی ها در هیچ انسانی وجود ندارد. اوصافی چون «محل اسرار الهی، مخزن علوم ربوبی، مرجع در احکام خداوند متعال، الگوئی در عمل و رفتار، رکن در دین و یقین» چگونه در توان دست یابی و چنگ اندازی آدمی است و آیا می توان به یقین خبر داد که چه کسی واجد این اوصاف است و یا چه کسی فاقد آن مگر به تعیین خدا. چگونه بشر می تواند بر مرکز اسرار الهی و خزائن علم ربوبی و مرجع احکام الهی و دیگر اوصاف وقوف حاصل کند تا بتواند انسانی را که جامع این ارزشهای الهی است بشناسد و بر او معرفت حاصل نماید. این خصلت ها تنها به عنایت خاص خدا میسور است و بدیهی است که تعیین ایشان جز با نص پیامبرش ممکن نمی شود.
حال با توجه به آنچه گذشت تطبیق عنوان «آل محمد» بر صرف نزدیکان و اقربای پیامبر آنگونه که شارح محترم بر آن اصرار دارد، چه وجهی دارد؟ آیا صرف خویشی و خویشاوندی و لو اینکه از بنی هاشم باشد، در احراز این مناصب بلند مرتبه کافی است؟ بلی آنچه را که شارح به آن تصریح کرده است و آن اینکه علی (ع) یکی از مصادیق آن جایگاههای ویژه است، حرفی است بس متین و صحیح. چراکه اوصاف بیان شده در آن وجود ملکوتی بالعیان مشهود است ولی مدعا این است که این اوصاف تنها در امیرمؤمنان علی (ع) و یازده فرزند بزرگوارش که به امر الهی توسط پیامبر (ص) تعیین گردیده است، تحقق عینی دارد. که این بحث جای خاص خود را می طلبد. بنابراین تطبیق عنوان آل محمد(ص) بر مطلق خویش و نزدیکان پیامبر (ص) بدون در نظر گرفتن آن اوصاف ویژه که در متن خطبه از آن سخن رفته است تطبیقی ناروا و ناصواب است.
2- تعلیل در جمله ی دوم که فرمود:
«لایسوی بهم من جَرَت فمنهم علیهم».
دلیلی است بر عدم تساوی. یعنی نمی توان آن حضرت را با دیگران معاصران خود مساوی قرار داد چراکه وی نعمت دهنده و دیگران نعمت گیرنده بودند. او نعمت حیات معنوی را ارزانی داشته و دیگران در پرتو نور هدایت وی نعمت حیات را باز یافتند و این کجا و آن کجا.
ولی باید توجه داشت که این تعلیل در واقع علت همان حکم است و شاید نسبت به جمله گذشته یعنی آنچه که می فرماید:
«و لا یقاس بال محمد(ص) هذه الامه احدٌ».
یک وجه علت باشد و نه منحصر در آن. اینکه نتوان دیگران را با آل نبی قیاس کرد از آن جهت است که قیاس واقعی موضوعی ندارد. چراکه بین وجود و عدم چگونه می توان تصور و خیال مقایسه را نیز نمود. چه کسی می تواند مدعی دارندگی و برازندگی این ویژگی ها و کمالات شود تا در کفه دیگر قیاس نشسته و خود را با آن قلل رفیع کمالات در سنجش قرار دهد. هیهات، هیهات و أنی لهم بذلک.
اکنون با توجه به بیان فوق باید بر این نکته پای فشرد که لازمه این سخن این نیست که مصادیق عترت نبی (ص) باید در زمان ایراد خطبه حضور بالفعل و حیات دنیوی داشته باشد تا به حسب ظاهر نعمت های ایشان بر دیگران جاری شود و آنگاه قیاس و تساوی با دیگران بی معنا گردد. علاوه بر این مراد از «امه» در کلام آن حضرت امت اسلام است. بدیهی است که اهل بیت پیامبر (ص) که شأن ایشان، شأن هدایت و رهبری امت است، همواره نعمت از ایشان بر امّت اسلام تا قیامت ریزان است. بنابراین عترت نبی هر چند در زمانهای بعد و پس از قرون و اعصار پا به عرصه ی زندگی گذارند و هرچند نعمت ظاهری ایشان بر امت حاضر در دوران علی (ع) جاری نگردد، ولی بهر حال هیچ فردی از آحاد امت اسلام را نتوان با ایشان مقایسه کرد چرا که واجد این اوصاف کجا و فاقد آن کجا.
بنابراین، نمی توان مدعی وجود قرینه ای گردید که بر اساس آن بتوان عنوان «آل محمد» را بر صرف خویشان و نزدیکان موجود در زمان پیامبر و علی (ع) تطبیق نمود.
اما بیان شارح در احتمال دوم نسبت به این کلام چنین است:
«و کذلک لما کان رسول الله (ص) رئیس الکل و المنعم علی الکل جاز الواحد من بنی هاشم».
عرب قبیله ای را که ریاست و زعامت از آن برخاسته باشد بر سایر قبایل برتر می شمارد. و از آنجا که رسول اکرم (ص) بر همگان ریاست دارد. بنابراین هر یک از بنی هاشم بویژه علی (ع) می توانند خود را به همین امتیاز با چنین سخنانی بستایند و خویشان و نزدیکان خود را برتر از دیگران بداند. تا بدانجا که حق قیاس و سنجش را از دیگران نسبت به ایشان سلب نماید.
علیرغم آشنائی ابن ابی الحدید با کلمات امام (ع) چنین تاویلی جای شگفتی و تامل دارد. اینک جای این سؤال از شارح محترم وجود دارد که آیا طنین فریاد علی (ع) را به گوش نشنیده است که می فرمود:
«و لقد کنا مَعَ رَسُولِ الله (ص) نَقْتُلَ آباءَنا وَ اَبْناءَنا و اِخوانَنا وَ اَعْمامَنا و ما یَزِیدُنا ذلِکَ اِلّا اِیماناً وَ تَسْلِیماً».
ما که با پیامبر (ص) بودیم با پدران، پسران، برادران و عموهایمان می جنگیدیم، ولی این جنگ جز بر ایمان و تسلیممان چیزی نمی افزود.
آیا با این کلام صریح و سخن رسا می توان فرموده علی (ع) را بر اساس آن عصبیت ها و آداب و رسوم قبیله گرایانه عرب تاویل نمود؟
آیا می توان بلندای این گفته را که «لا یقاس بال محمد من هذه الامه احد» بر این محمل برد که چون محمد (ص)، رئیس همگان از قبیله بنی هاشم است پس هیچ گروه و قبیله ای حق تفاضل و حتی حق سنجش با بنی هاشم را ندارد؟
آیا بنی هاشم می تواند چنین ادعا کند که چون رئیس امت از ما میباشد، پس هیچگاه خود را در قیاس با ما قرار نباید داد؟ آیا این تأویل بدان معنا نیست که «آل محمد(ع)»خود کمال ذاتی ندارد و این کمالات که بر اساس آن نمی تواند مورد قیاس قرار گیرند، فقط به اعتبار هم قبیله ای و هم خویشی با پیامبر است؟
آیا این تفسیر در واقع نفی اوصاف و کمالات که در قبل و بعد این سخن برای ایشان ذکر کرده است نمی باشد؟
پس به نظر آنچه می توان گفت تنها اشاره به این کریمه ی قرآنی است که فرمود:
«ام یحسدون الناس علی ما اتاهم الله من فضله و لقد اتینا ال ابراهیم الکتاب و الحکم و النبوه و اتیناهم ملکاً عظیماً».
منبع: سالنمای النهج 1-5