این مقاله درصدد اثبات ساختار حکومتی برای حکومت نبی اکرم در مدینة الرسول (ص) است، تا ساختار حکومت اسلامی اثبات شود، زیرا بدیهی است اگر رسول اکرم (ص) ساختار دولتی مبتنی بر وحی داشته باشد، کافی است، تا ادعا شود اسلام ساختار دارد، آن گاه سیره حکومتی امیرمؤمنان مؤید آن خواهد شد. بنابراین، مطالب این مقاله صرفا درباره اثبات ساختار برای حکومت پیامبر خواهد بود.
برای اثبات مدعای فوق نیاز به تعریفی مورد اتفاق از «ساختار» داریم که قاعدتا ارائه آن از دانشمندان علم مدیریت و سازمان متوقع است. مقدمتا خوب است دانسته شود مکاتب مدیریت، دورانهای زیر را شامل می شود: [1]
الف) دوران قبل از مدیریت علمی،
ب) دوران مدیریتها یا مکتبهای کلاسیک،
ج) مکتب روابط انسانی،
د) ترکیبی از ب و ج.
مدیریت و فن اداره، مانند هر اندیشه دیگر در حال تطور و تکامل است. در دوران قبل از مدیریت علمی، مدیریتها به شکل فطری و بدون فرمولهای مدوّن و مبیّن بود، مانند واحدهای تجاری در زمان چینیان و رومیان[2] که دارای نوعی بینش مدیریتی ساده بودند با ظهور «فردریک تایلور» دوران مدیریت علمی شروع می شود [3]که به عنوان پدر مدیریت علمی معروف شد و در اوایل قرن حاضر نوشته هایش درباره تئوری مدیریت به طور گسترده ای خواننده داشت. مبنای مدیریت وی اساسا تکنولوژی بود و به گمان وی بهترین طریق افزایش بازده، بهبود فنون و روشهایی بود که کارگران به کار می بردند. او افراد را ابزار می دانست و در طرح او عمدتا به نیازهای سازمانی توجه می شود، نه نیازهای افراد. [4]
بعدا «التون میو» ظهور کرد و «نهضت روابط انسانی» را در فواصل 1920 تا 1930م، 1299 تا 1309 ه مطرح کرد و جانشین آرای تیلور نمود. او و پیروانش می گفتند علاوه بر اینکه باید بهترین روشهای تکنولوژی را برای بهبود و بازده مورد توجه قرار داد، روحیات و امور انسانی را نیز باید مورد توجه قرار داد. آنها ادعا می کردند روابط انسانی بر روابط تکنولوژی و کاری ترجیح دارد و این را از آزمایشات معروف به «هاتورن» به دست آورده بودند. [5]
قبل از «التون میو» و بعد از «فردریک تیلور» دوران مکاتب کلاسیک مدیریت است و حدود 50 سال می باشد و بوروکراسی «وبر» و اصول گرایی «فایول»[6] شاخص ترین آنها است. برخی تکنوکراسی «فردریک تیلور » را از زمره این مکاتب شمرده اند، [7] ولی به نظر می آید نظریات مدیریت خیلی بیشتر و نامنظم تر از این باشد، به گونه ای که به نظر بعضی از صاحب نظران، [8] علم مدیریت، جنگلی از تئوریها است و به نظر بعضی، از زمره علوم ناموفق است. [9] حال آیا می توان در این جنگل تئوری و این علم ناموفق، به اصولی ثابت دست پیدا کرد که مورد اتفاق باشد تا بتوانیم از آنها به عنوان اصل موضوعی استفاده ببریم؟
باید گفت: رهبر اصول گرایان که کارش تأسیس اصل در علم مدیریت و سازمان است و اصول او در این علم معروف می باشد و او را پدر اصول گرایان در این علم می دانند و می نامند (هنری فایول) می گوید: من در اطلاق کلمه اصل تردید دارم و این اصول راهنمای عمل است و قانون نیست.
وی می افزاید: اصول مدیریت بیشتر از قوانین طبیعی در معرض تغییر و تغیّر قرار دارند و تا وقتی قابل پیروی هستند که بر اساس منطقی صحیح و قابل توجیه، از آن رویگردانی به عمل آید. [10]وقتی رهبر اصول گرایان چنین برخوردی با اصول می کند، دل بستن به این جنگل و به چنگ آوردن اصل از آن روا نیست، اما با این وصف به اصول آن توجه می کنیم.
فایول ضمن بیان این واقعیت که هیچ چیز در مدیریت مطلق نیست، روشها و فنونی که در تجربه بدان رسیده بود و آنها را در تقویت پیکره سازمان یا انجام وظایف مدیریت مفید می دانست، به عنوان اصول چهارده گانه مدیریت ارائه داد[11]:
1 تقسیم کار، 2 اختیار، 3 انضباط، 4 وحدت فرماندهی، 5 وحدت مدیریت، 6 وابستگی منافع فردی به هدف کلی، 7 جبران خدمات کارکنان، 8 تمرکز، 9 سلسله مراتب، 10 نظم، 11 عدالت، 12 ثبات، 13 ابتکار عمل، 14 احساس یگانگی.
او اصول فوق را در سال 1295، در کتابی به نام اصول فن اداره اعلام کرد. [12] بعدا امثال «ارویک» و «گیولیک» آمدند و به آرایش و پیرایش اصول فوق پرداختند. هم تعداد آن ها را کاستند و هم علامت اختصاری برای آن ها قرار دادند، مانند[13] واژه «Posdcrob» که نشانه هفت عنوان است، یعنی برنامه ریزی، سازماندهی، کارگزینی، هدایت، هماهنگی، گزارش دهی و بودجه بندی.
علی محمد اقتداری که از صاحبنظران مدیریت و سازمان است، تنها به سه اصل معتقد است: دانشمندان امروزینِ مدیریت به سه اصل معتقد و متفق شده اند که عبارتند از: برنامه ریزی، سازماندهی، کنترل.
وی می افزاید که هماهنگی، رکنی از سازماندهی است و استقلالی در عرض آن ندارد و شاید در مدیریت نهفته باشد. از این رو نیازی به ذکر آن به عنوان یک اصل نیست، چرا که مدیریت، همان هماهنگی است. [14]
برخی به اصل وی انگیزش یا رهبری را افزوده اند. [15] از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید اتحاد در زمینه اصول مدیریت وجود ندارد. اما در جمع بندی نهایی شاید بتوان وحدت نسبی را حول عناوین پنج گانه زیر تصور نمود:
1 برنامه ریزی، 2 سازماندهی، 3 هماهنگی، 4 رهبری (انگیزش)، 5 کنترل (نظارت). اقتداری، معترف است که 90 درصد صاحب نظران مدیریت به اصول پنج گانه فوق پایبند هستند. [16] با استقصایی که شد، این امر مورد تأیید است و اکنون باید خوشحال بود که در روند کلی از دوران بی اصلی به اصول گرایی انبوه و سرانجام اصول تقریبا متسالم فوق رسیده ایم که می توانیم به آنها تکیه و اعتماد کنیم و پایه ای پایدار برای بحث قرار دهیم. مناسب است اینها را به عنوان اصول پنج گانه مدیریت بنامیم و اصل موضوعی محسوب کنیم.
چون موضوع پژوهش «ساختار و تشکیلات و سازمان حکومت اسلامی » است، سر و کار ما تنها با اصل سازماندهی از میان اصول نامبرده است، اما به منظور ازدیاد بصیرت و ورود روشن تر به بحث، ابتدا گذری اجمالی و نظری کلی به چهار رکن غیر از سازماندهی داریم. سپس رکن سازماندهی را که رکن بحث است به تفصیل بررسی خواهیم نمود.
1 برنامه ریزی
از مجموعه تعاریفی که برای برنامه ریزی شده است به دست می آید که عناصری چون «تعیین هدف»، «پیش بینی کیفیت اجرا»، «تهیه نقشه کار و خط مشی» در تمامی تعاریف دیده می شود یا در اکثر تعاریف. از این رو، می توان برنامه ریزی را تعیین هدف و تبدیل آن به نقشه کار و خط مشی و پیش بینی کیفیت اجرای عملیات بر اساس نقشه و خط مشی تهیه شده برای رسیدن به هدفِ از قبل تعیین شده تعریف کرد. [17]توجه به برخی فرمایشات نورانی معصومان (علیهم السلام ) دیدگاه برنامه ای آنان را نشان می دهد:
1 پیامبر فرمود: «یابْن مسعود! إذا علمتَ عملاً فاعْمَلْ بعلمٍ و عقل و ایاک أنْ تعمل عملاً بغیر تدبیر و علم، فإنّه جلَّ جلالُه یقول: «و لا تکونوا کالتی نقضتْ غزلَها مِن بعد قوةٍ أنکاثا»؛ [18]ای پسر مسعود! وقتی عملی را انجام می دهی، با علم و عقل انجام بده. مبادا بدون تدبیر و آینده نگری اقدام کنی، زیرا خدا فرمود: «مانند پیر زالی نباشید که بافته خویش را بعد از محکم نمودن باز می کرد. »
2 مردی خدمت رسول اللّه آمد و عرض کرد: مرا اندرز ده! فرمود: فإنّی أوصیک إذا هَمَمتَ بأمرٍ فتدبّرْ عاقبتَه فإنَّ بک رشدا فاْمضهِ و إنَّ بک غَیّا فانْتهِ عنه؛ [19]به تو وصیت می کنم وقتی به امری همت گماشتی، عاقبت آن را بنگر و ملاحظه کن اگر در آن رشد و ثمربخشی است، عمل کن و اگر تباهی و بی حاصلی است، رها کن. »
3 علی (ع) فرمود: «لا خیر فی عزم بلا حزم؛ [20]تصمیم بدون دوراندیشی بی فایده است. » کلمه «تدبیر» که در جملات فوق و مشابه آن تکرار می شود در واقع واجد هر سه عنصر نامبرده شده در تعریف برنامه ریزی می باشد، چرا که تدبیر یعنی تعیین هدف، تهیه نقشه و پیش بینی اجرا. از این رو پیامبر اکرم که مشوق تدبیر در امور است قاعدتا در حکومت خویش «تدبیر » یعنی برنامه ریزی داشته است.
2 هماهنگی
ایجاد موازنه و تطبیق بین وظایف متعددی که به منظور تأمین هدف مشترک توسط عناصر مختلف انجام می شود هماهنگی نام دارد. [21] کلمه آهنگ جالب است زیرا هر عنصر سازمانی مطابق وظیفه اش آهنگی می زند. مانند گروه ارکستر که هر کدام سازی متفاوت با دیگری می زند ولی رهبر ارکستر با حرکات چوب و با تکیه بر نُت، آنها را طوری منجسم می کند که یک صدای دل پذیر و گوش نواز از آن همه اختلاف به گوش برسد؛ گویا یکی هستند. یک مدیر و رهبر خوب باید وظایف مختلف تقسیم شده بین واحدهای مختلف را همآوا و هماهنگ کند تا همه با یک آهنگ به تحصیل اهداف بپردازند.
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است که بهترین مدیران و فرمانروایان کسانی هستند که استعدادها و سلیقه های گوناگون را زیر چتر مدیریت گرد آورند و بدترین مدیران کسانی هستند که مجموعه هماهنگ و همسو را متفرق سازند. [22] از مولای متقیان که کوفه را مهد حکومت خود قرار داده بود نقل شده: «مرکز و محور باش و آسیاب امور را به دور خود بچرخان»[23] و هم فرمود: «مکان زمامدار و رهبر مانند رشته مهره است که مهره ها را گرد آورده و به هم پیوند می نماید. اگر این رشته بگسلد، مهره ها از هم جدا شده و پراکنده می گردند. »[24]
3 کنترل و نظارت
نظارت، کوششی است که مدیر جهت تطبیق عملیات با برنامه انجام می دهد تا میزان صحت و سقم فعالیتها را به دست آورد. [25]نظارت از جهت چگونگی دو گونه است: مستقیم و غیر مستقیم.
در نظارت مستقیم مدیر شخصا امور را کنترل می کند که در سازمانهای گسترده امکان آن وجود ندارد و چه بسا مضر است، زیرا مدیر را از کلیات باز می دارد، که اسلام آن را نمی پسندد. در غررالحکم است: «من اشْتغل بغیر المهم ضیَّعَ الأهمَّ. »[26]
نظارت غیر مستقیم، نظارت از طریق دستگاهها است. ابن ابی الحدید می گوید: «بیت القصص علی (ع) مخصوص مراجعات و شکایات بود». [27]
برخی نظارت را به سه نوع تقسیم نموده اند: 1 نظارت اجتماعی، 2 نظارت حکومتی، 3 نظارت فرد بر اعمال خویش و از آن به عنوان «هرم نظارت» یاد می کنند. [28]
روح اسلام که در واقع روح نظارت و مراقبت است با این هرم موافق است. اسلام، خدا، فرشتگان، نفس لوّامه، جامعه، و فرد و... را ناظر و مراقب می شمارد. اصل امر به معروف و نهی از منکر، روح نظارت را در خویش دارد. وقتی اسلام با چنین نگرشی و گرایشی زمام حکومت را به دست گیرد، نظارتی قوی اعمال می کند. پیامبر اکرم (ص) وقتی والی یا امیر نصب می کرد فرد دیگری را منصوب می نمود تا آشکارا یا نهانی مواظب او باشد. [29] امیر مؤمنان محاسب و ناظر و عیون داشت و به منصوبان سفارش می کرد عیونی داشته باشند. [30]«نظارت » از مهمترین ارکان مدیریت و حکومت است و جایگاهی ویژه در حکومت نبوی و علوی داشت.
4 رهبری و انگیزش
غالبا مدیریت و رهبری را یکسان تلقی می کنند ولی میان این دو فرق عمده ای وجود دارد. رهبری ماهیتا مفهومی وسیع تر از مدیریت است و مدیریت نوع خاصی از رهبری تلقی می شود. فرق اصلی این دو در کلمه سازمان نهفته است. رهبری ضمن اینکه برای تحقق هدفهایش، با افراد و به وسیله آنان کار می کند (تعریف مدیریت) لیکن این هدفها لزوما هدفهای سازمانی نیسند. یک فرد ممکن است برای تحقق هدفهای شخصی بارها تلاش کند ولی علاقه چندانی به هدفهای سازمانی نداشته باشد. به این دلیل فردی ممکن است در تحقق هدفهای شخصی موفق شود ولی در حصول تلاشهای سازمانی مؤثر واقع نشود. [31] طبق نظریه های جدید مدیریت، نقش مدیر در مقام رهبری، شامل روابط متقابل وی با مرؤوسین و زیردستان است. اهمیت نقش رهبری از این ضرورت ناشی می شود که مدیر باید نیازمندیهای روانی و اجتماعی افراد را با مقاصد سازمان وفق دهد.
همان طوری که قبلاً اشاره شد رسالت پیامبر اسلام (ص) بر دو پایه و اصل: تعالی و تولید استوار است و تعالی انسانها میسر نیست مگر با برخورداری از صفات رهبری، مدیر اسلامی، کارکنان سازمان را با رهبری خود تعالی می بخشد و تولید را با مدیریت خود افزایش می دهد. منبع تغذیه فکری و روحی مدیر برای تحقق رسالت (تعالی) در درون سازمان (مکتب) است. [32]
در خصوص رکن رهبری و تفاوتهای آن با مدیریت، کاملاً آشکار است که رکن رهبری شاخص ترین وجهه را در حکومت اسلامی دارد، زیرا پیامبر (ص) و پیروانش اگر در رأس حکومت قرار گیرند، رهبری را به معنای عمیق خود اعمال می نمایند؛ یعنی علاوه بر اداره حکومت از طریق قوانین و مقررات، گامهایی اساسی در جهت تعالی روحیات انسان از طریق ایجاد جوّ سالم برخواهند داشت. با مطالعه سیره حکومتی نبی اکرم (ص) به خوبی روشن می شود حضرت چگونه در عین مدیریت، رهبری کرده است.
چهار رکن فوق بررسی شد تا اشاره ای شده باشد به اینکه چنین ارکانی در مدیریت وجود دارد تا هنگامی که از سازماندهی بحث می کنیم جایگاه آن مشخص باشد که رکنی از مدیریت است و چهار رکن در عرض آن قرار دارند. اکنون به بحثی تفصیلی می پردازیم.
5 سازماندهی و سازمان
تعاریف زیر از سازمان قابل توجه است:
الف) سازمان، نظام فعالیتهای هماهنگ شده دو یا چند نفر است. [33]
ب) یک واحد است که وظایف مشخص شده را از طریق هماهنگی منطقی بین فعالیتهای هدفدار، توسط گروهی از افراد اجرا می کند. [34]
ج) گروهی از افراد است که برای رسیدن به هدفهای معیّن فعالیت می کنند. [35]
د) از الحاق افراد شکل می گیرد با وظایف و مسؤولیتهای هماهنگ، خواه یک سازمان خلق الساعه برای مقابله با آتش سوزی و سیل باشد یا یک سازمان رسمی برای افزایش کارآیی اقتصادی. [36]
ه) افرادی هستند که در نظامها در جستجوی هدف کار می کنند. [37]
و) افراد در قالب سازمانها کار می کنند، اگر کارها در سازمان میان افراد تقسیم و سپس کارهای تقسیم شده برای رسیدن به هدفهای سازمان هماهنگ شده باشد. [38]
ز) سازمان عبارت از رشته روابط منظم و عقلایی بین افرادی است که وظایف پیچیده و متعددی را انجام می دهند و کثرت تعدد آنها به حدی است که نمی توانند با هم در تماس نزدیک باشند و به منظور هدفهای مشترک خاصی برقرار می گردد. [39]
ح) عمل طبقه بندی وظایف، تفویض اختیار، تثبیت مسؤولیت برای اجرای وظایف و منظور همکاری مؤثر در انجام کارهای سازمانی است. [40]
ط) چیزی جز ارتباطات بین وظایف، افراد و اشیا نیست. [41]
ی) عبارت است از وجود هماهنگی معقول در فعالیتهای گروهی برای نیل به یک هدف و منظور مشترک از طریق تقسیم کار و وظایف از مجرای سلسله مراتب اختیار و مسؤولیت قانونی. [42]
تعاریف فوق حاکی از نظریات کارشناسانه صاحب نظران علم سازمان و مدیریت است و تأییدکننده این ادعا که سازمان غیر ساختمان است. بلکه صرف «روابط هماهنگ شده» و «وظایف تقسیم شده» است. در این میان تعریف «چیتر بارنارد» جالب است که حداقل افرادِ یک سازمان را دو نفر می داند (تعریف الف). به طور کلی اگر چند نفر گرد هم آیند و برای رسیدن به هدفی، وظایفی را بین خویش تقسیم کنند و با یکدیگر روابط هماهنگ داشته باشند، تشکیل سازمان داده اند. با این حساب می توان گفت حضرت موسی (ع) وقتی عرض می کند: «واجْعل لی وزیرا مِن أهلی»[43] می خواهد یک سازمان تشکیل دهد.
[سازماندهی]
آنچه گفته شد در خصوص سازمان بود. درباره سازماندهی هم تعاریفی شده است که به آنها اشاره می کنیم، گر چه در نظر ابتدایی مترادف به نظر می آیند:
الف) مقصود از سازماندهی، کمک به معنی دار کردن هدفهای سازمان و یاری بخشیدن به کارایی سازمان است. [44]
ب) سازماندهی، محدود کردن دامنه مدیریت است. اگر چنین محدودیتی در کار نباشد، یک شرکت سازمان نایافته با یک مدیر خواهیم داشت. [45]
ج) سازماندهی مجموعه ای از فعالیتها برای رسیدن به هدفهایی است که از وظایف هر یک از مدیران و محدوده اختیاری که برای سرپرستی نیاز دارند، نیز آمادگیهای مربوط به هماهنگی های افقی و عمودی را در ساختار سازمان برای آنها معیّن می کند. [46]
د) سازماندهی برقراری رشته ارتباطات بین سه عامل: وظایف، افراد و اشیا به منظور حصول هدفهای معیّن است. به عبارت دیگر برای هدفهای برنامه باید وظایف و مشاغل مربوط را معیّن کرد و افراد مناسب را برای انجام وظایف و مسؤولیتهای مشاغل انتخاب نمود و به کار گمارد. [47]
ه) سازماندهی پنج مرحله دارد: تجزیه و تحلیل کار، ساختار بخشیدن به کار، تدابیر کنترلی کار، انتخاب افراد مستعد برای کار آموزشی، فراهم کردن زمینه و در دسترس قرار دادن ملزومات کار. [48]
در یک جمله کوتاه می توان سازماندهی را ایجاد ساختار و سازمان دانست. از مجموعه تعاریف فوق می توان اصولی را برای سازماندهی به دست آورد که مورد اتفاق باشد. این اصول از یک دیدگاه عبارتند از: اصل تقسیم کار، اصل برقراری روابط و هماهنگی، اصل اختیارات و مسؤولیت، اصل حیطه نظارت و اصل سلسله مراتب. [49]برخی، این اصول را عبارت از هدفداری، سلسله مراتب قدرت، انعطاف پذیری، برنامه ریزی و تقسیم کار می دانند. [50] دیگران هم اصولی را گفته اند که در دید جامع نگر سه اصل زیر را می توان اصول مورد اتفاق شمرد:
1 تقسیم کار، 2 سلسله مراتب قدرت، 3 اختیار و مسؤولیت.
اینها اصول و ارکان سازماندهی هستند که هر جا باشند سازمان هست. مهمتر از همه تقسیم کار است که دارای دو رکن است: 1 شرح وظایف روشن، 2 معیارهای گزینشی. [51]
برای همکاری مؤثر و سازمانی باید مجموع وظایفی که اجرای آن برای نیل به هدف معیّن ضرورت دارد، بین افراد واحدهای سازمانی تقسیم گردد تا از تکرار و تداخل وظایف جلوگیری شود. [52] اصولاً لازمه تشکیل سازمان در درجه اوّل تقسیم کار و طبقه بندی وظایف است [53]به عبارت دیگر مهمترین امر سازماندهی تقسیم کار میان کارکنان است. بر اساس میزان تخصص و تعهد، مشاغل و مسؤولیتهای هر فرد باید دقیقا روشن باشد تا اوّلاً هر کس مسؤولت خود را بشناسد، ثانیا در صورت کوتاهی مؤاخذه شود. وظیفه باید مطابق توان باشد. [54]در یک دید کلی تقسیم کار مهمترین اصل سازماندهی، و سازماندهی مهمترین اصل مدیریت است. مدیریت یعنی تقسیم کار که از اهمیت والایی در ساختار و ساختاردهی برخوردار است.
به نظر می آید بحث مقدماتی و کارشناسانه به منظور شمارش اصول به همین اندازه کافی باشد. برای اثبات ساختار حکومت اسلامی کافی است ارکان و اصول فوق را در حکومت پیامبر اکرم (ص) بیابیم. وجود اصول فوق حاکی از وجود ساختاری کامل در صدر اسلام خواهد بود. به عبارتی دیگر اگر اثبات کنیم پیامبر اکرم (ص) در حکومت خویش تقسیم کار داشته است، با شرح وظایف بر اساس معیارهای گزینشی مشخص، اصلی ترین گام را در جهت اثبات ساختار برداشته ایم، اکنون به کاوش در سیره نبی اکرم (ص) می پردازیم.
[1. تقسیم کار در حکومت رسول خدا (ص)]
برخی معتقدند در حکومت رسول خدا (ص) وظایف به عهده یازده دستگاه بود: [55]
1 وزیر، 2 دستگاه اداری، 3 دستگاه قضایی، 4 دستگاه فنّی، 5 دستگاه مالی، 6 دستگاه دیپلماسی، 7 دستگاه نظامی یا عسکری، 8 دستگاه آموزشی و تعلیمی، 9 دستگاه تبلیغی، 10 دستگاه امنیتی و 11 حِسبه. برخی، تقسیمات دیگری کرده اند. ضمن ارج نهادن به همه نظریات، ترتیب فوق اتخاذ می شود تا تقسیم کار به وضوح اثبات شود.
1 وزارت
وزیر از «وزر» است، به معنی سنگین، زیرا وزیر مسؤولیت کارها را تحمل می کند. یا از «وزر» به معنی پناهگاه است، زیرا در کارها به رأی و تدبیر او پناه می برند. [56] وزیر یعنی فردی که «موثوق به» در دین و عقلش است. [57]در مورد وزارت چند نظر وجود دارد: 1 وزارت از زمان رسول خدا (ص) ظهور کرد. 2 با خلافت شروع شد. 3 از زمان سفّاح اولین خلیفه عباسی شروع گردید.
طرفداران نظریه اوّل با احادیثی استدلال می کنند، از جمله این فرموده رسول خدا (ص): «هر کسی از شما که متولی عملی شود و خدا بخواهد به او خوبی کند، یک وزیر صالح برایش قرار می دهد که اگر فراموش کرد، یادش آورد و اگر یادش آورد، کمکش کند. »[58] «اگر خدا به او غیر از این را اراده کند، برای او هر یک وزیر بد قرار دهد. اگر فراموش کرد، یادش نمی آورد و اگر یادش آورد، کمکش نمی کند. »[59] آجری در «اربعین» خود می گوید: رسول خدا (ص) فرمود: «خدا مرا اختیار کرد و برای من اصحاب اختیار کرد. پس برای من از آنها وزرایی قرار داد. »[60]علاوه بر احادیث نبوی، وزیر در قرآن هم به کار رفته: «و اجْعل لی وزیرا من أهلی» و «و جعلنا معه أخاه هارون وزیرا. »[61]
برخی معتقدند در دولت رسول خدا (ص) منصبی به نام «وزارت» وجود نداشت، اما در آن میان کسی که نقش وزیر داشت. رسول اکرم (ص) با عده ای محدود از اصحابش مشورت می کرد که اعتماد به آرا و سلامت فکرشان داشت. در رأس اینان که دارای جایگاه اشاره و مشورت بودند، علی (ع) بود. پیامبر روزی عشیره خود را جمع کرد و به آنها ولیمه داد که در تاریخ مشهور است و از آنها خواست او را مؤازرت و نصرت کنند. پس علی (ع) برخاست و رسول خدا (ص) فرمود: «این، برادر و وصیّ و خلیفه بعد از من است. »رسول خدا (ص) به علی (ع) گفت: «أ لا ترضی أنْ تکون مِنّی بمنزلة هارون مِن موسی» در حالی که اشاره به آیه داشته است که «و اجعل لی وزیرا من أهلی هارون أخی» و در مباهله و فتح خیبر، غیر از علی (ع) را نیافت که سوره برائت را بخواند و وارد قلعه شود. پس علی (ع) مستشار اوّل و مرد دوم بعد از رسول خدا (ص) بود. پیامبر به او وظایف یک وزیر را می سپرد بدون اینکه این لقب از زمان رسول خدا (ص) به دست آمده باشد. [62] معلوم شد که پیامبر (ص) هم نام و هم نقش وزیر را به یاران درجه اوّلش داده بود. از بین نام و نقش، نقش مهمتر است، حتی اگر نام نباشد؛ یعنی کلیه توقعاتی که از یک «وزیر» یا نخست وزیر و از مرد شماره دو حکومت انتظار داریم، در یاران خصوصی ایشان عموما و در علی (ع) خصوصا وجود داشته است.
برخی معتقدند وزارت با خلافت ظاهر شد. بنابراین عُمَر وزیر ابوبکر، عثمان و علی وزیر عُمَر، علی (ع) وزیر عثمان، عمرو بن عاص و زیاد وزاری معاویه بوده اند. [63] ذهبی معتقد است عمر وزیر ابوبکر بود. این مطلب اشاره به همه کاره بودن عمر در عهد خلافت ابوبکر است. [64]اکثر مؤلفان اتفاق نظر دارند وزارت در عهد عباسی ظهور پیدا کرد. بعضی از آنها گمان می کنند عرب از پادشاهان ساسانی ایران تقلید کرده و وزارت را از آنها گرفته است. [65] حتی در دولت اموی اندلس عنوان وزیر و وزارت رواج نداشت و عهده دار امور دولت را «حاجب» و احیانا «وزیر» و گاه ذوالوزارتین می گفتند. [66] حاجب دولت اندلس بدان معنا که نزد عباسیان و فاطمیان مصر بود که فقط کار دیدار خلیفه را تنظیم می کرد و به تعبیر دوران ما در رژیمهای سلطنتی «وزیر دربار» نبود، بلکه حاجب اندلسیان وزیر دولت و صاحب اختیار و همه کاره بود. حاجب اندلس و وزیر بغداد، نخست وزیران کنونی اند و مجلس حاجب اندلس، به تعبیر عصر ما هیأت وزیران بود. [67]
ابن خلدون این نکته را تأیید می کند که در اندلس، حاجب، کار وزیر عباسیان و فاطمیان را می کرد. [68]
وزارت به عنوان رسمی از آغاز حکومت عباسیان در تشکیلات اداری مسلمانان ظاهر شد و پیش از آن منصبی به عنوان وزارت وجود نداشت. البته خلفای قبلی در کارهای حکومتی با کسانی مشورت می کردند اما به آنها وزیر نمی گفتند. به گفته مسعودی خلفای بنی امیه از اینکه کسی را وزیر خطاب کنند، امتناع می کردند و می گفتند که شأن خلیفه بالاتر از آن است که احتیاج به وزیر داشته باشد. [69]
نخستین کسی که به طور رسمی جامه وزارت پوشید، ابوسلمه حفص بن سلیمان، وزیر سفّاح (اولین خلیفه بنی عباس) بود. به این طریق نهاد جدیدی در تشکیلات اداری مسلمانان به وجود آمد که در سرنوشت مسلمانان نقش تعیین کننده داشت. منصب جدید به تدریج برای خود قوانین و مقررات یافت و حدود و اختیارات پیدا کرد. مسعودی (متوفی 345 ه. ق) از کسانی که تا آن زمان درباره وزرا کتاب نوشته اند، این افراد را نام می برد: محمد بن یحیی صولی، محمدبن داود بن جمّاح، محمد بن عبدوس الجمشیاری و ابن الماشطه. [70]
به منظور جمع بندی اقوال سه گانه فوق و اتخاذ نظریه برتر، بعضی می گویند: چه بسا خوب است تقریر شود: وزارت مرحله ای طبیعی در تطوّر دولت است و اینکه دولتهای عربی به آن مانند خیلی دولتهای دیگر وصل شده اند. این بدان خاطر است که مَلِک یا رییس دولت به تنهایی نمی تواند به امور سیاسی و اداری قیام کند. اینان مردانی را به عنوان دستیار انتخاب می کنند تا او را مؤازرت و مشارکت کنند. هر که بالاترین شأن را در نزد ملک داشت، به او القابی می دادند، از جمله وزارت. سپس دیگری می آمد و برای خویش چنین منزلتی را طلب می کرد. این امر همچنان در ادوار و اطوار مختلف ادامه یافت تا تبدیل به یک قاعده و یک ضابطه شد. [71]
این جمع بندی پذیرفته شده است، چرا که به مرحله تدریجی و تکاملی وزارت اشاره کرده است که هر کسی بخواهد حکومت کند، از جمله پیامبر اکرم (ص)، بدون همکار و دستیار نمی تواند. از این رو، وقتی موسی (ع) مأموریت آسمانی یافت، از خدا «وزیر» خواست و خدا به او داد. [72] این همکار، وزیر است، خواه نام رسمی داشته یا نداشته باشد. اسم ممکن است از این و آن گرفته شود یا در زبانهای دیگر جور دیگری باشد، ولی کلمه «وزیر» ریشه قرآنی دارد و عربی است. چگونه می شود عرب آن را از عجم گرفته باشد؟ چه بسا عکس آن صادق است، چرا که وزیر و شغل وزارت، در زمان عباسیان یا خلفا و یا رسول خدا (ص)، لفظی عربی و قرآنی است، که نقش و وظیفه آن در زمان رسول خدا (ص) وجود داشته. افرادی همچون علی (ع) و دیگران نقش وزیر را داشته اند. نام وزیر هم به آنها اطلاق شده است. با این اوصاف چه هراسی است که حکومت پیامبر (ص) را بدون وزیر بدانیم؟ اگر نقش بود و نام نبود، می پذیرفتیم، چه رسد که نام و نقش بود. از این رو وزارت در زمان رسول خدا (ص) وجود داشت، که نبویّات مشهوری آن را اثبات می کند.
2 جهاز اداری
مراد از جهاز یا دستگاه اداری، همان است که در زمان کنونی وزارت کشور متکفل آن است که عبارت باشد از: اداره کشور پهناور و چند استان از طریق نصب استانداران و فرمانداران. این جهاز در زمان رسول اکرم (ص) بود، زیرا وقتی فتح عربستان انجام گرفت، پیامبر (ص) ولایتداران و امیرانی برای نواحی و شهرهای بزرگ معیّن کرد و عُمَر این وضع را حفظ نمود و توسعه داد. [73] بعد از فتح مکه و فراغت از کار و گذراندن مراحل تسلط و تثبیت، عتاب بن اسید را به فرمانداری مکه منصوب کرد و راه مدینه را پیش گرفت. [74] این اولین نصب یک امیر بر بلاد است. قبلاً مدینه قلمرو اسلام بود و پیامبر (ص) بر آن حکومت می کرد. البته امیرِ بر جهاد را مکررا نصب کرده بود. از جمله استانداران، قیس بن مالک در همدان، عدی بن حاتم در منطقه طی و عمرو بن حزم در یمن و «عین فروه» در «مراء» بود. [75]
طبق یک نقل، رسول خدا (ص) یمن را به مقاطعاتی تقسیم نمود و به هر مقاطعه یکی از خانواده «لوذان» را که حاکم اصلی یمن بودند، نصب کرد. عمرو بن حزم بن زید لوذان، شهر بن بازام و عامر بن شهر بن بازام سه نفر از خانواده لوذان بودند که در یمن و مقاطعات آن نصب شدند. [76] پیامبر (ص) در قبیله عبدالقیس ابتدا علاء بن حضرمی را گماشت و پس از شکایت مردم، پیامبر (ص) او را عزل نمود و به جای او ابان بن قیص را که از اکابر قریش بود، نصب کرد. [77] حافظ عراقی در الفیه خود تمام ولایتداران و استانداران پیامبر (ص) را در شعری زیبا گنجانده است:
أمر باذان بلاد الیمن، ثم ابنه شهرا بصنعا یمن،
وابْن أبی أمیة المهاجری، کنده و الصدق فقیل ان سری،
لعمله قضی النبی بالموت، کذا زیاد بن لبید حضرموت،
کذا ابوموسی ذبیدا و عدن، و نافع الساحل مِن أرض الیمن،
کذاک قدْ ولّی معاذ الجند، کذلک عتابا علی خبر البلد،
کذاک قد وَلّی أباسفیان، صخر بن حرب بعد ذا نجران،
کذا ابْنه یزید ای تیماء، و ابْن سعید خالدا صنعاء،
کذاک عمر أخذوا وادی القُری، و حکما أخاهما علی قری،
عرنیة کذلک إیضا أعطی، أخاهما أبان منه الخطا،
کذاک ابن العاص عمرا بعمان، کذا علی الطائف ولّی عثمان.
چندین استان زیر نظر پیامبر اکرم (ص) بود و چند استاندار را نصب کرد [78]و در واقع، دستگاه اداری کامل بود.
3 جهاز قضائی
الف- قضاوت شخص نبی اکرم (ص)
پیامبر اکرم (ص) که مبلغ شریعت بود، قضاوت را نیز به عهده داشت و در مسایل مورد اختلاف قضاوت می کرد. اهتمام ایشان به امر قضا به خاطر ارتباط مستقیم قضا با عدالت اجتماعی – سیاسی بود. ایشان با مداخله در امر قضا کار قضاوت را در دست کاهنان و یهودیان درآورد. [79]از قضاوتهای معروف او یکی بین سمرة بن جندب و مرد انصاری بر سر یک درخت و دیگری قضاوت بین زبیر بن عوام و مرد انصاری درباره آبیاری درختان می باشد. [80]ایشان قاضی اوّل دولت اسلامی و تنها قاضی مدینه بود و[81] فرمود: «من بشر هستم و شما نزاعتان را پیش من می آورید. ممکن است بعضی از شما فصیح تر از دیگری باشد و من طبق شنیده ام قضاوت کنم. پس هر که را به نفعش قضاوت کردم و حق برادرش ضایع شد، نباید از برادرش چیزی بگیرد وگرنه قطعه ای از آتش برای او خواهد بود. »[82]
ب نصب قاضی
پیامبر اکرم (ص) برای شهرهای دیگر افرادی را که صلاحیت داشتند، به عنوان قاضی می فرستاد. مثلاً علی (ع) را به یمن فرستاد و فرمود: «وقتی طرفین دعوا روبه روی تو نشستند، قضاوت مکن، مگر به سخن و مانند دوستی گوش بدهی. »[83] برخی علی (ع) را قاضی مدینه از طرف پیامبر (ص) می دانند [84]و برخی او را قاضی خارج از مدینه می دانند. [85]
از جمله قضاوت نصب شده، معاذ بن جبل[86] و ابوموسی اشعری [87]هستند، هر چند برخی آنها را والی می دانند، [88]ولی حدیث معروف که گفتگوی رسول خدا (ص) را با معاذ قبل از آنکه به محل مأموریت خویش برود، بیان می کند، می فهماند او قاضی بوده است. وی گفت: اگر از قرآن و سنّت چیزی نیافتم، به اجتهاد خود عمل می کنم. [89]سیره ابن هشام، ابوبکر و عمر و عبداللّه مسعود و ابی بن کعب و زید بن ثابت را به عنوان قاضین منصوب از طرف رسول خدا (ص) نام می برد. [90] هر چند برخی با آن مخالفند، به دلیل اینکه پیامبر (ص) شخصا و به آسانی می توانست قضاوت کند، زیرا دعواها، کم و ارتباط با رسول اکرم (ص) آسان بود. [91] اما باید گفت آن زمان در شهرهای دیگر اگر دعوا و مخاصمه ای رخ می داد، ارتباط با پیامبر (ص) با آن وسایل ابتداییِ سفر و خطرات آن، امری مشکل بود و پیامبر (ص) به همان انگیزه که والی را نصب می کرد، قاضی را هم نصب می نمود. البته قاضیِ مدینه پیامبر (ص) بود و علی (ع) هم از طرف ایشان قضاوت می کرد، [92] ولی دیگران خارج از مدینه قضاوت می کردند. وقتی به عبداللّه بن عمر فرمود: بین مردم قضاوت کن، گفت: مرا معاف بدارید. فرمود: پدرت قضاوت می کرد. [93]برخی، قضاوت رسول خدا (ص) را شش نفر می دانند. [94] بعضی از معقل بن یسار نقل می کنند که رسول خدا (ص) به او فرمود که قضاوت کن. [95]
پیامبر اکرم (ص) علاوه بر نصب قاضی که نمونه ای بارز از تقسیم کار است، افرادی را بر امر ازدواج و طلاق[96] و ثبت اسناد و املاک[97] منصوب نمود که در عرف تشکیلات امروزی، زیر مجموعه دستگاه قضایی است. علاوه بر این سعید بن سعیدالعاص را بر بازار مکه نصب فرمود. [98] برخی از نصب زنان بر امور حسبه سخن گفته اند[99] و در روایتی هست که پیامبر (ص) کسی را فرستاد تا بازاریان را از خرید و فروش منع کند. [100] هر چند این مناصب قضایی نیست، ولی شبه قضایی است و از زمره آن دستگاه محسوب می شود، چه در زمان قدیم یا جدید.
4 جهاز فنّی
مراد از دستگاه فنّی، دبیرخانه است و بایگانی و مجموعه ای از دیوان، کتابت، دفتر دبری و غیره. نصوصی که به ما رسیده است اثبات می کند دولت پیامبر (ص) دارای چنین تشکیلاتی بود. ابن عساکر در تاریخ دمشق می گوید که نویسندگان پیامبر (ص) بالغ بر 23 نفر بودند که زندگی نامه آنان در بهجة المحافل آمده است. [101] پیامبر (ص) کارهای نوشتاری را بین افراد تقسیم نموده بود. امام علی (ع) نوشتن میثاقهای رسمی مانند صلح حدیبیه را بر عهده داشت. [102] برخی ابوبکر را نویسنده عهدنامه ها می دانند [103]و برخی ابوعمرو را [104]به عنوان کاتب العهود و الصلح نام می برند. [105] زید بن ثابت متولّی نوشتن نامه ها به پادشاهان و رؤسا و عشایر بود. [106] عبداللّه بن ارقم بن ابی ارقم که دایی پیامبر (ص) بود، نامه نویسی به ملوک را بر عهده داشت و از فرط امانتداری به جایی رسید که نامه را می نوشت و مُهر می کرد و آنچه نوشته بود قرائت نمی کرد. وقتی افرادی برای پیامبر (ص) نامه می نوشتند، حضرت از او می خواست جواب بدهد و وی جواب را به رسول خدا (ص) نشان می داد، که پیامبر در صورت رضایت ارسال می کرد. [107] ابیّ بن کعب وحی را موقع نزول می نوشت. [108] حذیفة بن یمان تخمین میوه های حجاز را ثبت می کرد. [109] زید اموال صدقات را می نگاشت. [110] مغیره بن شعبه مداینات و معاملات را می نوشت. [111] شرحبیل بن حسنه توقیعات به ملوک را تحیر می نمود. [112] حنظلة بن ربیع جانشین و ذخیره کُتّاب بود که موقع غیاب آنها می نوشت. [113] زید بن ثابت مسؤول اخبار محرمانه بود. روزی رسول خدا (ص) به او فرمود: نامه هایی نزد من آمده است. دوست ندارم هر کس آنها را بخواند. لغت عبری و سریانی بیاموز. او در عرض هفده شبانه روز آموخت. [114] این «کاتب السرّ» است. [115] استیعاب، عبداللّه بن ارقم را از مواظبین نامه ها می شمارد؛ یعنی مسؤول دبیرخانه بود. [116] معاویه آنچه بین پیامبر (ص) و عرب بود می نوشت. [117] عثمان بن عفان کاتب وحی بود. [118] ابی بن کعب و زید بن ثابت در غیاب آن دو وحی را می نوشتند. [119] زید صحابه را الزام به کتابت می کرد. [120] اینها نویسندگان اصلی وحی بودند. «ابن عبد ربه» معتقد است که وقتی اینان غائب بودند، هر کس موظف به کتابت وحی بود از جمله معاویه، جابر بن سعید بن العاصی و ابان بن سعید و علاء بن الحضرمی و حنظلة بن الربیع و عبداللّه بن سعد بن ابی، قبل از ارتدادش. [121]
صاحب بهجة المحافل، 25 نفر کاتب را که غیر از وحی را می نوشتند، نام می برد که عبارتند از: علی (ع)، ابابکر، عمر، عثمان، عامر بن فهیر، عبداللّه بن اللارقه، ابی بن کعب، ثابت بن قیس بن شماس، خالد بن سعید بن العاصی، برادرش حنظله، بن ابی عامر اسدی، زید بن ثابت، معاویة بن ابی سفیان، شرحبیل بن حسنه، عبداللّه بن عبداللّه بن ابی سلول، زبیر بن عوام، معیقب بن ابی فاطمة الدوسی، مغیرة بن شعبه، خالد بن ولید، علاء بن حضرمی، عمرو بن العاص، جهیم بن الصلت، عبداللّه بن رواحه، محمد بن مسلمه و عبداللّه بن سعید بن ابی سرح، که تعداد اینها را چهل و 26 و 24 هم شمرده اند. [122] حافظ عراقی همه آنها را در شعری جمع کرده و به 42 نفر رسانده است. آخرین عدد از برهان حلبی در حواشی الشفا است که 43 کاتب شمرده است. [123]
در مورد کیفیت عهدنامه ها و ابلاغ نامه ها و چگونگی استفاده از القاب و آداب و رسوم و تشریفات خاصی که کاتبان رعایت می کردند، می توان به کتاب صبح الأعشی از ابی العباس احمد قلقشندی، ج 9 و 10 مراجعه کرد. وقتی پیامبر (ص) خواست به هرقل، امپراتور روم نامه بنویسد، به او گفتند: عجمان نامه بدون مُهر نمی پذیرند. برای پیامبر مُهری از نقره ساختند که نقش آن محمد رسول اللّه بود. [124]پیامبر (ص) آموزش هم می داد، مثلاً می فرمود: زمانی که «بسم اللّه الرحمن الرحیم» را می نویسید، «سین» را آشکار کنید.
معاویة بن ابی سفیان برای پیامبر (ص) نامه می نوشت و قلم را در دهانش می گذاشت. پس پیامبر (ص) به او نگاه کرد و فرمود: قلم را روی گوش بگذار. این برای تو اَذْکر و املاکننده است. [125] نیز رسول خدا (ص) افرادی را مأمور ثبت آمار می کرد، مانند حذیفة بن یمان و دیگران که آمار مسلمانها را می نوشتند. [126] ابن عباس هم ثبت وقایع و گزارشها می کرد. [127]
در جمع بندی نهایی باید گفت پیامبر (ص) کاتبانی خوش خط داشت که آموزش دیده بودند و به هر یک از آنها امری محول می شد. ملاحظه می شود تقسیم کار جلوه خاصی دارد، به ویژه که پیامبر (ص) امّی بود و خود نمی نوشت. بنابراین باید گفت تقسیم کار خوبی در بُعد فنّی و مکاتباتی وجود داشت: آمارنویسی، گزارش نویسی، بایگانی، کتابت وحی و... .
5 امور مالی
وقتی بلاد حجاز و یمن و همه جزیرة العرب و بلاد شام و عراق به فتح درآمد، سیلِ دادن خمس و جزیه و صدقات به سمت رسول خدا (ص) سرازیر شد. برای جمع آوری و ثبت و ضبط و توزیع آنها دستگاهی لازم بود که از آن به جهاز مالی یاد می کنیم. وقتی ملوک اقالیم با رسول خدا (ص) مهادنه کردند، پیامبر (ص) از آنها درهم و دینار می گرفت و برای خود نگه نمی داشت، بلکه به مصارف می رساند و مسلمانان را با آن نیرومند می ساخت. پیامبر (ص) در این زمینه، کار مالی را به چند متخصّص واگذار کرد:
1 مصدّق
عاملی که صدقات و زکوات را از واجدین شرایط می گرفت. [128]رسول خدا (ص) افرادی را معیّن کرده بود تا صدقات و مالیات را جمع آوری کنند. مثلاً عدی بن حاتم را به سمت عشیره اش (بنی سعد ) فرستاد. همچنین زبرقان بن بدر و قیس بن عصام را بر صدقات بنی سعد فرستاده بود، در دو جهت مختلف. [129] علاء بن حضرمی را به بحرین، ابی امیة بن المغیره را به صنعا، علی بن ابی طالب (ع) را به نجران برای جمع آوری مالیات و زیاد بن لبید را به حضرموت و مالک بن نویره را به صدقات بنی حنظله. [130] ابوعبیدة بن جراح و معاذ بن جبل در عهد رسول خدا (ص) متولی قبض جزیه بودند. [131] جدّ حرب بن عبداللّه بن عمر الثقفی وقتی آگاه به مبانی اسلام شد و اسلام آورد رسول خدا (ص) او را مسؤول اخذ صدقه از قومش (ثقیف) کرد. [132] وی صاحب الاعشار بود. سواد بن غزید انصاری متولی خراج زمینها بود. [133] ابن اسحاق در سیره اش مشهورترین عاملان زکات را عمر بن خطاب، خالبد بن سعید بن العاصی و معاذ بن جبل و عدی بن حاتم الطائی و زبرقان بن بدر التمیمی می شمارد. [134] کافیة بن سبع اسدی هم مسؤول صدقات قومش از طرف رسول خدا (ص) بود. حذیفة بن یمان، ابن سبع را مصدّق رسول خدا می داند. رسول خدا (ص) کهل بن مالک هذلی را عامل بر صدقات هذیل قرار داده بود. همچنین خالد بن برصاء و از مصدقان، اباجهم بن حذیفه بود. [135] خالد بن سعید بن العاصی اموی مأمور صدقات مذحج بود. [136] خزیمة بن عاصم ساعی، مصدق قومش بود. [137] رافع بن مکیث الجهنی بنی تمیم بود. [138] سهل بن منجاب از عمّال رسول اکرم (ص) بر صدقات بنی تمیم بود. [139] عکرمة بن ابی جهل مسؤول صدقات هوازن در سال وفات رسول اکرم (ص) بود. [140] مالک بن نویره که از خانزاده ها و شاهزاده ها بود از طرف رسول خدا (ص) برای گرفتن صدقات قومش انتخاب شد. [141] متمم بن نویره تمیمی از طرف رسول خدا (ص) مسؤول صدقات بنی تمیم بود. [142] مرداس بن مالک غنوی [143]و هیثم بن الدقیس و قرة بن دعموص تمیری نیز از جمله جمع آوری کنندگان صدقات و زکات بودند. [144]در یک جمع بندی، 28 نفر به عنوان عاملان و مصدقان زکات بودند که مالیات و جزیه و زکات و غیره را جمع می کردند و رسما منصوب و مسؤول از طرف رسول خدا (ص) بودند.
2 مستوفی
مستوفی کسی بود که رسول خدا (ص) او را انتخاب می کرد تا مالیات را از مصدقان و عمّال جمع آوری کند و به رسول خدا (ص) برساند. [145]علی بن ابی طالب (ع) مستوفی رسول خدا (ص) بود که صدقات و جزیه ها را جمع می کرد. البته این عمل مربوط به سال آخر حیات نبی (ص) بود. [146] حاجب بن زراره الدارسی تمیمی، مستوفی صدقات بنی تمیم بود. [147]
3 موزّع
کسی که پولی را از طرف رسول خدا (ص) بین مردم توزیع و تقسیم می نمود. علی بن ابی طالب (ع)، زید بن مالک انصاری و ابی سفیان از طرف رسول خدا (ص) مأمور بودند که به قبیله بنی حذیمه، بنی قریظه و مکه بروند و اموالی را بین مردم تقسیم کنند. این اموال بابت دیه بود یا مقداری کمک و یا برای خرید سلاح و اسب. [148] پیامبر عمرو بن الغوغاء را فرستاد تا پولی را از طریق ابوسفیان بین مردم مکه تقسیم کند. [149]
4 خارص
کسی که کارشناس است و تخصص دارد متاعی را ببیند و قیمت آن را تشخیص دهد و تخمین بزند. ابی حمید خارص نخل بود. [150] عبداللّه بن رواحه خرمای اهل خیبر را خرص می کرد. [151]عتاب بن اسید مأمور خرص نخل و انگور بود. [152] در یک روایت، از سهل بن ابی حثمه به عنوان خارص یاد می شود. [153] صلت بن معدی کرب کندری خارص بود. [154] فروة بن عمر خرمای اهل مدینه را خرص می کرد. [155] خارص خیبر، ابی خیثمه عامر بن ساعده بود. [156]
5 کاتب صدقات
کسی که وظیفه ثبت و ضبط آمار و ارقام و بایگانی را به عهده داشت. زبیر بن عوام کاتب صدقات بود و در غیاب یا مریضی او جهم بن صلت و حذیفة بن یمان این کار را می کردند. [157] طبق یک نقل حذیفه بن یمان کاتب خرص نخل بود. [158] در بحث دستگاه فنی از کاتبان، از جمله کاتب امور مالی بحث کردیم.
علاوه بر تقسیم فوق، امور دیگر و تخصصهای متعددی وجود داشته است. ابوهریره وکیل بود زکات رمضان را حفظ کند. [159] خزاعة بن عبده هم مسؤول قبض مغانم بود. [160]عبداللّه بن کعب انصاری مسؤول خمس بود. [161] البته می توان تقسیمات ریزتری را بیان و عیان کرد، به عنوان مسؤول جزیه، مسؤول زکات، مسؤول دیات و... ولی همین مقدار که گفته شد، نشان می دهد امور مالی تقسیم شده و سازمانی بود.
در پایان این بخش باید تذکر دهیم امور مالی فراتر و وسیع تر از آنچه گفته شد، است. پول و خزانه و کَیْلهایی در زمان رسول خدا (ص) مورد استفاده بود، از جمله: درهم و صاع. هدف فقط اثبات تقسیم مناصب بین صاحب منصبان و کارشناسان بود.
6 امور
سیاست خارجی حکومت اسلامی را پیامبر (ص) با ارسال نامه هایی به سران کشورها ترسیم نمود و مشخص کرد هدف پیامبر کشورگشایی نیست، بلکه ابلاغ پیام است. در سال هفتم هجری نامه هایی به بعضی از سران کشورها ارسال کرد و از آنها دعوت نمود اسلام را بپذیرند و تذکر داد اگر مسلمان شدند، در سِلْم و امان خواهند بود وگرنه مسؤولیت گمراهی مردم نیز به عهده آنهاست. این نامه ها به عنوان اسناد سیاسی اسلام در کتب تاریخ مضبوط است و در کتاب «جمهرة رسائل العرب» و «مکاتیب الرسول» آمده است. در این نامه ها خطوط کلی سیاست خارجی اسلام ترسیم گردیده است. [162] به نظر برخی، پس از آنکه دولت اسلامی شکل و پا گرفت، رسول اکرم (ص) تحرک سیاسی را شروع کرد و در خلال شش سال دوم بعد از صلح حدیبیه، با پادشاهان و سران مکاتبه داشت. [163]
سفرای پیامبر (ص) عبارتند از:
1 عبداللّه بن حذافة السهمی که نزد کسری پادشاه فارس فرستاده شد. [164]
2 حاطب بن ابی بلتعه به سمت مقوقس، عظیم و بزرگ قبط ارسال شد. [165]
3 دحیة بن خلیفه کلبی به سمت هرقل، پادشاه روم و عظیم بصری فرستاده شد. [166]
4 جعفر بن ابی طالب، به سوی نجاشی سلطان حبشه. [167]
5 شجاع بن وهب به سمت حارث غسانی، پادشاه تخوم شام. [168]
6 سلیط بن عمر به سوی هوذة بن علی حنفی، پادشاه یمامه. [169]
7 عمرو بن عاص سهمی به سمت «جعفر » و «عبد» سلطانهای عمان. [170]
8 علاء بن حضرمی به سوی پادشاه بحرین. [171]
9 مهاجر بن ابی امیة به سمت حارث، یکی از ملوک یمن. [172]
10 حارث بن عمیر به سمت شام (ملک روم). [173]
11 واحد بن سلیط عامر بن لؤی، سفیر یمامه. [174]
علاوه بر سفیران رسمی فوق، بعضی مواقع مأموریت ویژه خارجی داده می شد. ابن اسحاق می گوید پیامبر (ص) عمرو بن امیة القهری را با دو کشتی فرستاد و شانزده نفر که در رأس آنها جفر بن ابی طالب بود، آنها را تحویل گرفتند. [175]عمده این مأموریتها در سال نه هجری یعنی اواخر حکومت رسول اکرم (ص) واقع شد که جنبه های جهان شمولی حکومت جلوه گر شده بود. [176]سفیران پیامبر اکرم (ص) از نظم و سازماندهی خوبی بهره می بردند.
[پذیرش وفود]
اکنون به نحوه پذیرش وفود و هیأتها و مسؤولانی که به منظور پذیرایی از وفود توسط پیامبر (ص) تعیین شده بودند می پردازیم:
زید بن ثابت سمت مترجم را داشت، زیرا به زبانهای فارسی، رومی، قبطی و حبشی آشنا بود و همه اینها را در مدینه آموخته بود، چون مدینه اقلیتهایی از فارس و روم و مصر و حبشه داشت. از این رو در گفتگو بین رسول اکرم (ص) و هیأتهای وارده ترجمه می کرد. [177] خانه رمله دختر حارث النجاویه مهمانسرا و دارالضیافه و «علی ثبوبان» منصوب شد که از وفود و هیأتهای سیاسی وارده پذیرایی کند. [178]مغیرة بن شعبه مأمور بود به میهمانان و وفود بیاموزد چگونه به رسول خدا (ص) تحیّت بگویند. داستان او با وفد ثقیف معروف است. [179]وقتی وفود بر پیامبر (ص) وارد می شدند، ابوبکر هیأتهای به استقبال آنان می فرستاد تا به آنها آموزش دهد و آنان را به سکینه و وقار نزد رسول خدا (ص) امر می کرد، که در حقیقت یک نوع مسؤولیت تشریفات بود. [180]گاهی مواقع پیامبر (ص) متواضعانه از وفود پذیرایی می کرد. این امر در خصوص وفد نجاشی و شخص او در تاریخ ثبت است. [181]
این امر جلوه ای کامل از تقسیم کار در بعد دیپلماسی است. ملاحظه شد که پیامبر (ص) سفیرانی را رسما به خارج اعزام و منصوب می کرد و هیأت خارجی می پذیرفت، که برای هر دو منظور دیپلماتهایی در نظر می گرفت و مترجم داشت. چنان که آداب دیپلماتیک را رعایت می نمودند و مسؤول تشریفات وجود داشت. همه این مهره چینی و گزینش ها حاکی از تقسیم کار است.
7 جهاز عسگری
در بُعد نظامی، پیامبر (ص) شفاف ترین تقسیم کار را داشته است:
الف جانشینان پیامبر (ص) در مدینه
تعداد سرایای پیامبر (ص) مورد اختلاف است. 35، 36، 47، 48، 52 و غیره شمارش شده است. [182] همین امر حاکی از نصب فرمانده نظامی در رأس این سرایا، نیز تقسیم کار در بُعد نظامی است که چون حضرت امکان شرکت مستقیم در بعضی جنگها را نداشت، فرماندهی را نصب می کرد و وقتی خود به جنگ می رفت، باز نصب وجود داشت. یک بار به عنوان جانشین خویش در مدینه برای اداره آن، طبق یک نقل محمد بن سلمه انصاری را گماشت. [183] سیزده بار ام مکتوم را به جای خویش در مدینه گمارد. حتی در تبوک و خروج برای حجة الوداع و جنگ بدر [184]بعد از ام مکتوم، ابا لبابه منصوب بود. [185] جعال بن سراقه ظمری همین منصب را در غزوه بنی المصطلق داشت. [186]سباع بن عرفطة الغناری در غزوه خیبر و تبوک، [187] ابی دهم الغفاری در غزوه فتح [188]جانشینان نبی (ص) در مدینه بودند. در مورد امیرالمؤمنین (ع) اختلاف است. بعضی فقط او را در جنگ تبوک خلیفه مدینه می دانند. [189] بعضی در اکثر غزوات چنین نظری می دهند. [190] در محاضرات، ابن عربی فهرستی از خلفای پیامبر (ص) در مدینه را نام می برد که عبارتند از: ابولبابه، بشیر بن منذر، عثمان بن عفان، عبداللّه بن ام مکتوم، ابوذر، عبداللّه بن عبداللّه، ابن ابی سلول، سباع بن عرفطه، نمیلة بن عبداللّه لیثی، عریف بن اضبط دیلمی، ابورهم، محمد بن سلمه انصاری، زید بن حارثه، سائب بن عثمان بن مظعون، ابوسلمة بن عبدالاسد، سعد بن عباده و ابودجانه ساعدی، که وظیفه هر کدام را توضیح داده است. اینان علاوه بر غزوه در عمره هم جانشین پیامبر (ص) می شدند. [191]
ب مستنفر
کسی که نیروی انسانی برای جنگ جمع می کند و آنان را به این امر تشویق می نماید. بسر بن سفیان خزاعی و بدیل بن ام اصرم مردم خزاعه را از طرف پیامبر (ص) برای جنگ با اهل مکه در عام الفتح استنفار می کردند. [192] برخی بدیل را مأمور استنفار ابی کعب می دانند، [193] همین طور بسر بن سفیان را. [194] ابی رهم غفاری مبعوث بود طایفه ابن سعد را استنفار نماید[195] و چنین مأموریتی را برای مردم «اسلم» بریده بن حصیب به عهده داشت. [196]
ج صاحب لواء (علمدار و پرچمدار)
بریده بعد از ملحق شدن به اسلام از طرف پیامبر (ص) مأموریت یافت وقتی وارد مدینه می شود، پرچم داشته باشد. او عمامه اش را بر نیزه اش پیچید و جلوی روی خویش گرفت تا وارد مدینه شد. [197] و علی (ع)، ابوبکر و عمر و زبیر بن عوام و سعد بن معاذ و سعد بن عباده و قیس بن سعد عباده و مصعب بن عمیر از جمله پرچمداران پیامبر (ص) در نبردها بودند. [198] ابن اسحاق معتقد است پیامبر (ص) اولین رایَت را به عبیدة بن الحرث بن المطلب داده است. [199] برخی حمزة بن عبدالمطلب را اولین پرچمدار می دانند، [200] برخی عبداللّه بن جحش را. [201] پیامبر (ص) ابازرعه را مبعوث کرد به سمت قوم خود برود و ابلاغ هر کس زیر این پرچم جمع شود، مؤمن است. [202]
د سازماندهی نیروهای نظامی
عرب جیش را به عنوان خمیس می شناخت، چون بر پنج قسم تقسیم می شد: قلب و میمنه و میسره و مقدمه و ساقه، کلام ابن اسحاق به رعایت این امر توسط رسول اکرم (ص) اِشعار دارد. [203] در یک نقل است که وقتی وارد مکه شد، سپاهش را به گردانها (کتائب) تقسیم کرد و فرماندهی همچون زبیر بن عوام، سعد بن عباده، خالد و ابوعبیده جراح را بر آن کتائب گماشت. [204]
ه امیرالرُّماة (فرمانده تیراندازان)
عبداللّه بن جبیر فرمانده تیراندازان در جنگ احد بود. [205] عبداللّه بن جعفر هم، چنین وظیفه ای در برخی جنگها داشت. [206]
و بدل
کسی که برای فریب دشمن شبیه پیامبر (ص) می شد و به جای ایشان در قلب لشکر قرار می گرفت. . کعب بن مالک روز احد زره رسول خدا (ص) را پوشید و زره خویش را به ایشان داد و یازده زخم برداشت. [207] حفاظت پیامبر (ص) در جنگها یک اصل مهم بود. شبیه این کار را علی (ع) در قصه هجرت انجام داد که معروف است. [208]
ز وازع
یعنی کسی که به گروهان و گردان نظم و انسجام و آرایش و نظام جمع می دهد و عقب و جلو می کند. پیامبر اکرم (ص) وقتی مردی را برای این کار نصب کرد، فرمود: او خیل را عقب و جلو می کند (نظام جمع می دهد). [209] گاهی با یک چوب که به دست اصحاب می داد، آنان را برای کمک به نظم دعوت می کرد [210] یا خود با چوب صفوف را مرتب می نمود.
ح خریدار اسب و سلاح
سعد بن زید بن مالک اشهلی انصاری از طرف رسول خدا (ص) مأمور شد دسته ای از اسرای بنی قریظه را به نجد ببرد و معادل قیمت آنها سلاح و اسب خرید کند. [211] یعنی مسؤول تهیه سلاح بود، که در اصطلاح امروز، امور تدارکات یا لجستیک می گویند.
ط مُسرّج (مرکب دار)
کسی که مرکب رسول خدا (ص) را آماده می کرد و زین (سرج) می گذاشت یا رکاب آن را می گرفت. بلال، مسرّج رسول خدا (ص) بود. [212] عبداللّه بن بشر رکابدار حضرت بود و کمک می کرد ایشان سوار اسب شوند. [213]ابن عمر زمام اسب رسول خدا (ص) را می گرفت و جلو می برد و به اصطلاح «سائق» بود. [214] سهل بن سعد ساعدی و ابواسید ساعدی همین سِمَت را داشتند. [215] اسلم بن شرید بن عوف مسؤول نگهداری اسب حضرت بود و اصطلاحا به او صاحب الراحله و الناقة می گفتند؛ [216] یعنی زین آن را برمی داشت و می گذاشت. مردی به نام اسلع نیز چنین وظیفه ای داشت. [217] عقبة بن عامر الجهنی صاحب بغله (قاطردار) بود. [218] بعضی گفته اند چون رسول خدا (ص) در حرکت نافله می خواند، فردی را مسؤول مرکب خویش نمود. [219] ایشان جمّال داشته است. [220] وقتی در جنگ صحبت می فرمود، «دابه» و «ناقه» او را نگه می داشتند که حرکت نکند. [221] در جنگ خیبر عباس بن عبدالمطلب چنین سمَتی داشت. [222] بلال حبشی طبق یک نقل ناقه او را موقع خطبه می گرفت. خالد بن سیار غفاری، سائق شتر رسول خدا (ص) بود. عمرو بن خارج هم همین طور. [223] این افراد خدمات مربوط به مرکبهای رسول خدا (ص) را انجام می دادند، اعم از جمل ناقه اسب و قاطر که حاکی از خدمات ویژه فرماندهی نظامی است تا او با خیال راحت بتواند فرماندهی کند و دلیل بر تجمّل و تکلّف نمی باشد. به هر حل مهم اثبات این مطلب است که عده ای در این جهت نصب شده بودند.
ی صاحب السلاح
کسی که خدمت و وظیفه او به اسلحه مربوط می شد. سعید بن زید مبعوث بود از نجد خیل و سلاح بخرد. [224] ضحّاک بن سفیان، سیّاف بود؛ یعنی با شمشیر بالای سر پیامبر (ص) می ایستاد و مراقبت می کرد و به اندازه صد مرد جنگی نیرو داشت. [225] علی بن ابی طالب (ع) و زبیر و مقداد و محمد بن مسلمه و عاصم بن ثابت و زاد بن القیم و ضحاک بن سفیان الکلایی مقابل رسول خدا (ص) گردن می زدند. [226] فردی به نام مرزوق ملقب به صیقل مأمور جلا دادن شمشیر پیامبر (ص) بود. [227]اینها شمشیر زنان و خدمه سلاح رسول خدا (ص) بودند و وظایف تهیه سلاح، نگهداری و کاربرد آن را در شکلهای مختلف به عهده داشته و به این امور منصوب بودند.
ک راهنمای جنگ
کسی که اطلاعاتی در خصوص زمان، زمین و موقعیتهای مختلف دوست و دشمن داشت و رسول خدا (ص) از اطلاعات او در جنگ استفاده می برد. مردی از هذیل موقع هجرت، راهنمای رسول خدا (ص) بود. [228] ابوحثمة بن الحرث در احد و مردی از اسلم در جنگ حدیبیه و سعد العرفی موقع هجرت به مدینه این سِمَت را از طرف رسول خدا (ص) داشتند. [229] تبیع حمیری هم از راهنماها شمرده شده است. همچنین ثابت بن ضحاک در خندق و حمراءالاسد، جبارالثعلبی در غطفان، جمیل الاشجعی در خیبر و مدکور العذری در طریق شام وظیفه راهنمایی و دلالت را بر دوش داشتند. [230] در استیعاب از غالب بن عبداللّه اللیثی[231] به عنوان مسهّل طریق یاد می کند که بعضی آن را جاسوس معنا نموده اند و[232] چه بسا کسی که راه را باز می کند و خطرات را گزارش می دهد. در عرف نظامی، واحد تخریب یا اطلاعات و عملیات یا مهندسی رزمی این وظیفه را به عهده دارد.
ل حارس و محافظ
سعد بن ابی وقاص و سعد بن معاذ در جنگ بدر، ابوایوب انصاری و [233]عمر بن خطاب در مکه موقع نماز، ادرع سلمی و خشرم بن حباب انصاری[234] از جمله محافظان رسول خدا (ص) بودند که تاریخ از آنها نام می برد که عمدتا در جنگ، حضرت را حفظ می کردند. عمار بن یاسر و عبادة بن بشر در غزوه ذات الرقاع به موقع شب و به امر رسول خدا (ص) پاسداری و محافظت می کردند. [235] عمرو قرظی در غزوه بنی قریظه و محمد بن مسلمه در غزوه فتح از رسول خدا (ص) در حین شب پاسبانی می کردند. [236] بعضی مواقع تعداد این پاسدارانِ بیدار زیاد بود که ابوسفیان از دیدن آنها ترسیده و توسط اینان دستگیر شده بود. [237] انس بن ابی مرثد غنوی در غزوه حنین [238]چنین مأموریتی داشت. همه این محافظتها توسط صحابه قبل از نزول آیه «و اللّه یعصمک من الناس» بود. پس از آن همه را منع کرد که او را حفظ کنند. مضروب شدن ایشان در جنگ احد قبل از نزول آیه است یا مراد حفظ رسول خدا (ص) از قتل می باشد. [239]
م سپاه
سلیط بن سفیان اسلمی و دو نفر دیگر از طرف رسول خدا (ص) جهت تعقیب مشرکان در جنگ احد مأمور بودند. [240]
ن جاسوس جنگی
بسیسه مأمور شد از قافله ابی سفیان اطلاع کسب کند. [241] عدی بن ابی زعباء جهنی در جنگ بدر همراه او بود که اطلاعاتی را از موقعیت ابوسفیان برای رسول خدا (ص) بیاورند. [242] بعد از خبر آوردن، علی (ع) و زبیر و سعد بن ابی وقاص و چند نفر دیگر را برای کسب اطلاعات فرستاد. [243] طلحة بن عبداللّه و سعید بن زید مأمور خبرگیری از طریق شام بودند. [244] حذیفة بن یمان در جنگ خندق اخبار قریش را برای رسول خدا (ص) می آورد. [245]عبداللّه بن حدود در قصه هوازن از آن قبیله خبرچینی می کرد. [246] امیة بن خویلد را رسول خدا (ص) به تنهایی برای خبرگیری از قریش مأمور کرد. [247] بشر بن سفیان عتکی اخبار قریش را از مکه می آورد. [248] جبلة بن عامر بلوی، جاسوس جنگ احزاب بود. [249] خبیب بن عدی انصاری همین سِمَت را داشت. [250] گاهی رسول خدا (ص) چند گروه جاسوس می فرستاد و فرمانده آنها را عاصم بن ثابت قرار می داد، [251]مثل یک گروه متشکل اطلاعات و عملیات. تخریج بن ابی شبیه هم جزء جاسوسان از قریش است. [252] عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر (ص) که قبل از فتح خیبر مسلمان شد و اسلامش را کتمان می کرد، بین مشرکان می رفت و خبر می آورد. [253]
پیامبر (ص) علاوه بر عیون و جاسوسان، عده ای را به عنوان مُخذل منصوب کرد؛ یعنی کسانی که روحیه دشمن را با کید و سیاست تخریب می کردند و آنها را مهیای شکست نظامی می نمودند و به اصطلاح جنگ روانی راه می انداختند. از جمله این افراد نعیم بن مسعود بن عامر اشجعی است که در جنگ احزاب چنین مأموریتی داشته است. او در جنگ خندق مسلمان شده بود و بنی قریظه را با نقشه، تخریب روحیه کرد. وی بین دو سپاه قریظه و غطفان در جنگ خندق اختلاف انداخت تا از مدینه رفتند. رسول خدا (ص) فرمود: «الحرب خدعه؛ [254] جنگ فریب است». ملاحظه می شود افراد گوناگونی در جنگ و غیر آن از قریش و غیر آنان که دشمن بودند، اطلاعاتی کسب می کردند. در بدر و خندق و احد و احزاب و فتح مکه این جاسوسان از طرف رسول خدا (ص) منصوب و فعال بودند. البته ممکن است برخی عیون مأموریتی غیر جنگی داشته اند، ولی در آن زمان وضع مدینة النبی (ص) عمدتا نظامی بود و هیچ خبرچینی کارش جدا از مسایل نظامی محسوب نمی شد.
ص امور غنائم
عبداللّه بن کعب بن عمرو بن عوف و اباسفیان بن حرب و بدیل بن ورقا مسؤول حفاظت از غنائم بودند که اعم از اسرا و اموال بود. [255] معیقب بن فاطمه آمار غنائم را ثبت می کرد. [256] دو نفر به نام سعد مسؤول فروش غنائم بودند. [257]
ف تبلیغات جنگ
عبداللّه بن رواحه و زید بن حارثه مسؤول تبلیغات جنگ بودند که به مردم بشارت پیروزی می دادند. [258] گاهی رسول خدا (ص) قافله و گروهی را مسؤول تبلیغات جنگ می نمود. [259] رسول خدا (ص) در جنگ شعارهایی مانند «لا اله الاّ اللّه، وحده لا شریک له، له المُلْک و له الحمد و هو علی کُلِّ شَیءٍ قدیر» سر می داد. [260] این کار در روحیه دوست و دشمن تأثیر عمیق داشت.
ع مأموریتهای ویژه
پیش از فتح مکه، پیامبر (ص) سپاهی را برای فتح مکه گسیل کرد و مایل بود مخفی باشد. یکی از مسلمانان ضعیف الایمان به نام حاطب، زنی را با نامه روانه نمود و قریش را مطلع کرد. پیامبر (ص)، علی (ع) را فرستاد و نامه را وسط راه از او گرفت. [261] ابی عمرو و دو نفر دیگر را مأموریت داد فرماندهی کسانی که مشرکان را در جنگ احد تعقیب می کردند، عهده دار باشند. [262]
خ حفاظت اطلاعات
پیامبر هر فرماندهی را می گماشت، یکی را مأمور می کرد او را کنترل کند. [263]
م استفاده از زنان
از زنان در جراحی زخمیان استفاده می شد. [264]
گ آموزش نظامی از کفار[265]
از مجموعه مباحث گذشته تحت عنوان دستگاه نظامی یا امور نظامی روشن شد دقیق ترین و امروزی ترین نوع تقسیم کار توسط نبی اکرم (ص) انجام گرفته است؛ یعنی داشتن ارتش، سازماندهی آن، نصب فرمانده، دادن مأموریتهای ویژه، حفاظت اطلاعات، اطلاعات عملیات، تهیه سلاح، نگهداری سلاح، (زرّادخانه)، تأمین و گزینش نیرو، علمدار، فرمانده ارشد و نظام وظیفه؛ به رغم اینکه برخی اصرار دارند بگویند پیامبر (ص)، ارتش موظف و منظم نداشت و همه مردم موظف به جنگ و جهاد بودند. [266] اگر همه مردم سرباز و مجاهد بودند، ولی حین جنگ نظمی متین و سازمانی دقیق می گرفتند. به هر حال امور نظامی شاخص ترین بُعد تقسیم کار رسول خدا (ص) بود. پیامبر در منابر و مواقع مختلف، مردم را به برخورداری از قوه و نیرو و تیراندازی تشویق می نمود [267] و خود از منجنیق در جنگ استفاده می کرد. [268] پیامبر که دشمنان زیادی داشت و برای نجات همه انسانها در همه جا دفاع می کرد، نمی توانست غافل از یک سپاه منظم باشد، هر چند امدادهای غیبی همواره او را نصرت می کرد، ولی امدادات غیبی و نَصرهای الهی هیچ گاه مانع از نظم نظامی در نظام اسلامی نیست.
8 دستگاه تبلیغاتی
منذر بن عمر و چهل نفر از بزرگان مسلمان که بهترین حافظان و قاریان قرآن بودند، مأمور شدند به نجد بروند و مردم را به اسلام دعوت کنند. [269] پیامبر (ص) شش نفر را به سمت مردم «عضل» و «قاره» مبعوث کرد تا برای تازه مسلمانها مبادی دین و قرائت قرآن را تعلیم دهند. [270] گاهی مواقع یک نفر از نو مسلمانهای یک منطقه که ممتاز بود، جهت تبلیغ و ترویج دین اسلام مأمور می شد مانند عبداللّه بن سلام که از احبار یهودی بنی قینقاع بود و مسلمان شد و مردمش را به اسلام دعوت می کرد. [271] بلال که مؤذن رسمی بود کاری تبلیغی انجام می داد. اذان باعث شد اسلام از یهود و نصارا متمایز شود چون آنها از بوق و ناقوس استفاده می کردند. [272] ابن مکتوم و عیاض از مؤذنان بودند. ابومخدوره در مکه اذان می گفت. از کسان دیگری نیز نام برده شده است. [273] در مدینه نُه مسجد بود و همه مؤذنان اذانها را با اذان بلال هماهنگ می کردند که در مسجد جامع حضور داشت. [274] [275] او مؤذن اصلی بود. بلال مسؤول مرتب کردن صفوف جماعت هم بود و گاهی مواقع در این جهت تازیانه هم به کار می برد. [276]
عبداللّه بن رواحه و حسان بن ثابت از شاعران رسمی رسول خدا (ص) بودند که در جنگ و غیر جنگ برای تقویت روحیه مسلمانان و تخریب روحیه مشرکان شعر می سرودند و می خواندند. گاهی اشعار را دسته جمعی می خواندند تا بر خستگی غالب شوند و روحیه خوبی حاکم شود. [277] کتب سیره بحثهایی مستقل در مورد درگیری شعرای اسلام و شرک دارند که حاکی از نقش مؤثر تبلیغ و شعر و هنر در دفاع از اسلام است که نظمی مخصوص را موجب می شد. [278] یکی از شعرای پیامبر (ص)، کعب بن مالک بود. [279]پیامبر (ص) به شعر جهت می داد و گاهی اشعار شاعران در جهت اهداف عالیه اسلام تغییر می یافت. [280]
یک نفر نصب شده بود تا صدای پیامبر (ص) را با صوت رسا تکرار کند و به گوش مردم برساند. [281] او ربیعة بن خلف نام داشت. چند نفر به عنوان منادی منصوب بودند تا فرمایشات رسول خدا (ص) را به مردم ابلاغ کنند. [282] علی (ع) مأمور ابلاغ آیات قتال در حج شد. [283]
بنابراین سازمان تبلیغی رسول خدا (ص) با عناصر و وظایفی همچون مؤذن، مبلّغ، منادی، شاعر [284] و غیره تشکیل یافته و وظایف بین افراد تقسیم شده بود. در یک دیدگاه می توان مثلث «مؤذن، مسجد و منبر» را یک سازمان تبلیغات جامع دانست که داخل مجتمع اسلامی فعال بود و به خارج از مجتمع افرادی گسیل می شدند؛ مجموعه عوامل و دستگاه تبلیغی که وظیفه یک رسانه را برای رساندن صدای پیامبر (ص) به مردم داخل و خارج مدینه داشته اند. چون از بعد تقسیم کار بحث می کنیم، به افرادی که بر امور تبلیغی منصوب شده اند اشارت کردیم وگرنه اموری از قبیل سالم سازی محیط مسجد و تنظیم نور و نظافت و بهداشت و زینت آن، نیز تنظیم صفوف نماز جماعت مسؤولانی داشته است و چون دین اسلام فرهنگی و تبلیغی است، به ترتیب و اعزام مبلّغ اهمیّت فراوان داده است. قبلاً در بحث از سازمان نظامی پیامبر (ص)، و از تبلیغات جنگ بحث کردیم. هدف، اثبات تقسیم کار بود.
9 دستگاه امنیتی
قبلاً در باره تشکیلات نظامی و امور امنیتی و نظامی و جنگی بحث داشته ایم و اکنون به ابعاد غیر نظامی و عمدتا سیاسی می پردازیم.
اصولاً خبرچینی و کارهای اطلاعاتی، بازتاب مثبتی در افکار و افواه عامه مردم ندارد، ولی به علت لزوم و ضرورت اجتناب ناپذیر آن در حکومت، رسول خدا (ص) به آن اهتمام می ورزید و به شکل یک عمل منظم و مؤثر به آن نگاه می کرد و افرادی را در این جهت استخدام و منصوب می نمود. «حذیفة بن یمان» و معاون او «عمار یاسر» که دارای خصوصیات اطلاعاتی بودند، به امر رسول خدا به این کار منصوب و مشغول شدند و افراد اخلالگر را شناسایی می کردند و مسلمانان را از آنها باز می داشتند [285] زید بن حارثه هم چنین سمتی داشته است. [286] عباس بن عبدالمطلب قبل از فتح خیبر اسلام آورده بود، اما اسلامش را پنهان می کرد. وی اخبار مشرکان را برای رسول خدا می آورد. او می خواست از مکه به مدینه هجرت کند که پیامبر خدا فرمود: در مکه بمانی بهتر است. [287] عبدالله بن ابی حدود الأسلمی و بریدة بن الحصیب الأسلمی هم از منصوبان اطلاعات امنیتی خارجی بودند[288] انیس بن ابی مرشد در اوطاس جاسوس بود که سرزمینی در هوازان بود. واقعه حنین در آن جا اتفاق افتاد. [289] منذر بن عمرو بن خنیس الخزرجی جاسوس رسول خدا میان اهل نجد بود. [290]طلحة بن عبیدالله در رأس یک گروه از اصحاب پیامبر (ص) مأمور آتش زدن خانه سویلم یهودی شد که مرکز توطئه برای تضعیف مسلمانان در جنگ تبوک شده بود زیرا قبلاً دستگاه اطلاعاتی به پیامبر( ص) خبر داده بودند. [291]حذیفه یمان مبعوث بود کسانی را که قصد کشتن رسول خدا را داشتند شناسائی کند. [292] داستان آن صخره معروف است.
بعضی امور حسبیه را هم جزء امور امنیتی محسوب کرده اند که علی (ع) و حمزه بر آن گماشته بودند و از بازار مراقبت می کردند و به آن نظم می بخشیدند. برخی آن را زیر مجموعه دستگاه قضایی محسوب کرده اند و بعضی آن را مستقل دانسته اند. ملاحظه شد که کارها بین ده دستگاه تقسیم شده بود. البته بحث می تواند گسترده تر از این باشد، به گونه ای که می توانستیم کارهای دیگری را که به شکل ریزتر بین افراد توزیع می شد، نام ببریم، ولی مطلوب در این فصل اثبات تقسیم کار در دولت رسول (ص) است. ما مهم ترین و درشت ترین کارها را نام بردیم و به رکنی اصیل از سازماندهی در دولت رسول دست یافتیم.
این که تقسیم کار و سازماندهی در تشکیلات اسلام مبتنی بر نص و وحی است یا این که از افعال نبی (ص) است که حجیت و لزوم پیروی ندارد، بحثی اصولی است که به نظر، گونۀ دوم است. البته در عین حال باید اثبات کنیم این تشکیلات مبتنی بر وحی است، چنان که افرادی مثل دکتر صبحی الصالح چنین اعتقادی داشته اند. [293]
پی نوشت
[1] مدیریت رفتار سازمانی، هرسی و پلانچارد، ترجمه دکتر علی علاقه بند، ص 73-
[2] اصول مدیریت، رضائیان، ص 15-
[3] مدیریت منابع انسانی، دکتر حسن ستاری، ج 1، ص 17-
[4] مدیریت رفتار سازمانی، ص 73-
[5] همان.
[6] سازمان و مدیریت، علی محمد اقتداری، ص 17-
[7] همان.
[8] مدیریت رفتار سازمانی، ج 1، ص 13؛ اصول مدیریت، ص 16-
[9] اصول مدیریت، ص 11-
[10] نگرشی بر مدیریت در اسلام (سلسله مقالات مقاله احمد برنجی)، ج 1، ص 102 100.
[11] نگرشی بر مدیریت در اسلام (مقاله دکتر محمدرضا برنجی)، ص 98؛ اصول مدیریت، ص 12-
[12] سازمان و مدیریت، علی محمد اقتداری، ص 17-
[13] اصول مدیریت، ص 15-
[14] سازمان و مدیریت، ص 62-
[15] همان.
[16] همان.
[17] نگرشی بر مدیریت در اسلام (مقاله علی اصغر مشبّکی)، ص 156؛ سازمان و مدیریت، ج 1، ص 62-
[18] مدیریت اسلامی، محمدحسن نبوی، ج 1، ص 41؛ بحارالانوار، ج 74، ص 110-
[19] مدیریت اسلامی، ج 1، ص 45؛ بحارالانوار، ج 74، ص 339-
[20] میزان الحکمه، ج 2، ص 386-
[21] سازمان و مدیریت، ج 1، ص 63-
[22] نگرشی بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبّکی)، ج 1، ص 158-
[23] همان.
[24] نهج البلاغه، خ 146-
[25] نگرشی بر مدیریت اسلامی، سیدرضا تقوی دامغانی، ص 94-
[26] همان، ص 95-
[27] همان.
[28] نگرشی بر مدیریت در اسلام (مقاله محمد البرعی و مودود رحمان )، ص 242-
[29] نگرشی بر مدیریت اسلامی، سیدرضا تقوی، ص 104 98-
[30] نهج البلاغه، نامه 51 به مالک اشتر (و ابْعثِ الْعیونَ).
[31] مدیریت رفتار سازمانی، ص 13-
[32] سازمان و مدیریت، ص 64؛ نگرشی بر مدیریت در اسلام (مقاله اصغر مشبّکی)، ص 159-
[33] نظامهای کنترل مدیریت، ترجمه محمدتقی ضیایی بیگدلی، ص 35-
[34] همان.
[35] همان.
[36] همان.
[37] همان.
[38] همان.
[39] سازمان و مدیریت، ص 104-
[40] همان؛ نگرشی بر مدیریت اسلامی، ص 84-
[41] مدیریت منابع انسانی، ص 39-
[42] نگرشی بر مدیریت اسلامی، ص 84؛ نظریه جدید سازمان مدیریت و علم مدیریت، ص 67-
[43] طه (20)، آیه 29-
[44] اصول مدیریت، چ مرکز آموزش مدیریت دولتی، ص 591-
[45] همان.
[46] همان، ص 39-
[47] مدیریت منابع انسانی، ص 39-
[48] مدیریت رفتار سازمانی، ص 333-
[49] آشنایی با برنامه های آموزش کوتاه مدت مدیریت، مرکز آموزش مدیریت دولتی، ص 84-
[50] مدیریت اسلامی، اسماعیل منصوری لاریجانی، ص 25-
[51] مدیران جامعه اسلامی، علیرضا علی آبادی، ص 120-
[52] سازمان و مدیریت، ص 104-
[53] همان.
[54] مدیران جامعه اسلامی، ج 1، ص 120-
[55] دولة الرسول(ص)، محسن الموسوی، ص 259-
[56] تاریخ سیاسی اسلام، دکتر حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص 449-
[57] تراتیب الاداریة، عبدالحی الکتانی، ج 1، ص 17-
[58] تراتیب الادویه، ج 1، ص 17؛ بحارالانوار، ج 75، ص 352-
[59] همان؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 22؛ بحارالانوار، ج 77، ص 166-
[60] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 17-
[61] طه (20)، آیه 29؛ فرقان (25)، آیه 35-
[62] دولة الرسول، ص 26-
[63] عبقریه الاسلام، العجلاتی، ص 155-
[64] تاریخ الاسلام عهد الخلفاء الراشدین، شمس الدین ذهبی، ص 121-
[65] عبقریه الاسلام، ص 155-
[66] تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 229-
[67] همان.
[68] همان؛ مقدمه ابن خلدون، ص 337-
[69] التنبیه و الاشراف مسعودی، ص 294؛ مسلمانان در بستر تاریخ، یعقوب جعفری، ص 147-
[70] التنبیه و الاشراف، ص 205-
[71] عبقریه الاسلام، ص 155-
[72] طه (20)، آیه 29؛ فرقان (25)، آیه 35-
[73] تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 452-
[74] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 240؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 162؛ دولة الرسول، ص 262 - 372؛ اسدالغابه، ج 2، ص 556-
[75] الاصابه، ج 5، ص 264؛ اسدالغابه، ج 4، ص 442 و 214-
[76] دولة الرسول، ص 263؛ اسدالغابه، ج 3، ص 126-
[77] دولة الرسول، ص 266-
[78] فهرستی از فرمانداران در ج 22 بحارالانوار، ص 249 آمده است، به نقل از مناقب.
[79] دولة الرسول، ص 272-
[80] اخبارالقضاة، محمد بن خلف، ج 1، ص 84 الی 97-
[81] الاحکام السلطانیه، ص 8 - 97؛ بحارالانوار، ج 2، ص 276-
[82] نظام الاداره والحکم فی الاسلام، محمد مهدی شمس الدین، ص 555-
[83] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 250؛ بحارالانوار، ج 76، ص 343-
[84] - نظام الاداره والحکم فی الاسلام، ص 555-
[85] نظام الاداره والحکم فی الاسلام، ص 555-
[86] همان؛ تراتیب الادویة، ج 1، ص 257؛ اسدالغابه، ج 4، ص 99؛ بحارالانوار، ج 21، ص 10-
[87] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257؛ سنن ابی داود، ج 2، ص 227؛ الاصابه، ج 6، ص106؛ اسدالغابه، ج 5، ص 195-
[88] نظام الحکم والاداره فی الاسلام، ص 555-
[89] همان.
[90] همان، بحارالانوار، ج 2، ص 310-
[91] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258؛ اسدالغابه، ج 5، ص 195-
[92] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 258؛ نظام الاداره و الحکم، ص 555-
[93] نظام الاداره والحکم فی الاسلام، ص 555-
[94] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 257-
[95] همان، ص 258-
[96] همان.
[97] همان، ص 279؛ اسدالغابه، ج 4، ص 193؛ البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج 8، ص 50؛ اسدالغابه، ج 6، ص 14 (ابو سید ساعدی)؛ بحارالانوار، ج 22، ص 202- ابو سید ساعدی.
[98] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 286-
[99] همان، ص 284؛ اسدالغابه، ج 2، ص 391-
[100] همان، ص 285-
[101] همان.
[102] همان، ص 114-
[103] دولة الرسول، ص 274؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 1، ص 62-
[104] اسدالغابه، ج 1، ص 62-
[105] همان.
[106] همان.
[107] دولة الرسول، ص 274؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 2، ص 279-
[108] دولة الرسول، ص 274؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 3، ص 173-
[109] دولة الرسول، ص 274؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[110] همان.
[111] همان.
[112] همان؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[113] همان.
[114] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 2، ص 280.
[115] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 119؛ اسدالغابه، ج 2، ص 279-
[116] تراتیب الاداریة، ص 120-
[117] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115؛ اسدالغابه، ج 1، ص 63-
[118] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 121؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 5، ص 209-
[119] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 114-
[120] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115؛ اسدالغابه، ج 1، ص 63-
[121] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115-
[122] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 115؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[123] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 116؛ اسدالغابه، ج 1، ص 62-
[124] همان.
[125] تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 464؛ تراتیب الاداریة، ج 1، ص 398-
[126] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125-
[127] همان، ص 225-
[128] همان، ص 221-
[129] همان، ص 396-
[130] دولة الرسول، ص 282؛ بحارالانوار، ج 21، ص 373؛ اسدالغابه، ج 2، ص 247-
[131] دولة الرسول، ص 282؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 248؛ بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249-
[132] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 392؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250.
[133] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 125-
[134] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 393؛ اسدالغابه، ج 2، ص 484-
[135] همان، ص 396؛ بحارالانوار، ج 21، ص 373 و ج 22، ص 249؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 247-
[136] همان.
[137] همان؛ اسدالغابه، ج 2، ص 98-
[138] همان، اسدالغابه، ج 2، ص 136-
[139] همان.
[140] همان؛ ج 2، ص 477-
[141] همان؛ ج 4، ص 71-
[142] همان؛ بحارالانوار، ج 22، ص 249؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 248؛ اسدالغابه، ج 2، ص 77 و ج 5، ص 53-
[143] همان؛ اسدالغابه، ج 5، ص 58-
[144] همان، ص 398؛ اسدالغابه، ج 5، ص 142-
[145] همان.
[146] همان، ص 410-
[147] همان.
[148] همان.
[149] همان، ص 444-
[150] همان، ص 224-
[151] همان، ص 399-
[152] همان.
[153] همان، ص 400؛ اسدالغابه، ج 3، ص 556-
[154] همان.
[155] همان؛ اسدالغابه، ج 3، ص 33 (الصلت ابوزبید).
[156] همان؛ اسدالغابه، ج 4، ص 358-
[157] همان، ص 401؛ اسدالغابه، ج 3، ص 123-
[158] همان، ص 398؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[159] همان، ص 399؛ بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[160] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 411-
[161] همان؛ اسد الغابه، ج 2، ص 133-
[162] همان؛ اسدالغابه، ج 3، ص 372- وی مسؤول غنائم بدر هم بود.
[163] مسلمانان در بستر تاریخ، ج 1، ص 80.
[164] دولة الرسول، ص 286-
[165] همان؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ المحبر، بغدادی، ص 75؛ اسدالغابه، ج 1، ص 432-
[166] بحارالانوار، ج 20، ص 382 و ج 22، ص 250؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ اسدالغابه، ج 1، ص 432-
[167] سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ البدایه و النهایه، ج 8، ص 51؛ اسدالغابه، ج 2، ص 158-
[168] دولة الرسول، ص 286؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ اسدالغابه، ج 1، ص 342-
[169] سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ بحارالانوار، ج 22، ص250؛ اسدالغابه، ج 2، ص 504-
[170] دولة الرسول، ص 286؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 255؛ بحارالانوار، ج 22، ص 250؛ اسدالغابه، ج 2، ص 440.
[171] بحارالانوار، ج 21، ص 184؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ محبر، ص 75؛ اسدالغابه، ج 4، ص 244 (به سمت نجاشی ).
[172] بحارالانوار، ج 20، ص 396؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 254؛ محبر، ص 75؛ اسدالغابه، ج 4، ص 74 (والی بحرین).
[173] سیره ابن هشام، ج 4، ص 255؛ دولة الرسول، ص 286؛ اسدالغابه، ج 5، ص 277-
[174] دولة الرسول، ص 288؛ اسدالغابه، ج 1، ص 408-
[175] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 120 - 202-
[176] همان، ج 1، ص 196؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 3 و 5 و 254؛ اسدالغابه، ج 4، ص 194-
[177] سیره ابن هشام، ج 4، ص 184-
[178] دولة الرسول، ص 274؛ تراتیب الاداریة، ج 1، ص 251؛ اسدالغابه، ج 2، ص 279-
[179] دولة الرسول، ص 289-
[180] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 39؛ سیره ابن هشام، ج 4، ص 184-
[181] سیره ابن هشام، ج 4، ص 184-
[182] ترتیب الاداریة، ج 1، ص 31-
[183] همان، ص 314؛ الاستیعاب.
[184] سیره ابن هشام، ج 4، ص 162؛ اسدالغابه، ج 5، ص 112-
[185] اسدالغابه، ج 4، ص 264؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 108 و 231 و 245-
[186] اسدالغابه، ج 4، ص 264-
[187] اسدالغابه، ج 1، ص 338-
[188] سیره ابن هشام، ج 4، ص 162 و ج 3، ص 224؛ اسدالغابه، ج 2، ص 323-
[189] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315؛ اسدالغابه، ج 6، ص 117-
[190] سیره ابن هشام، ج 4، ص 163؛ اسدالغابه، ج 4، ص 104-
[191] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 315-
[192] همان.
[193] همان، ص 317؛ اسدالغابه، ج 1، ص 202-
[194] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317؛ اسدالغابه، ج 1، ص 203-
[195] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317؛ اسدالغابه، ج 1، ص 202-
[196] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317؛ اسدالغابه، ج 6، ص 117-
[197] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 317-
[198] همان.
[199] سیره ابن هشام، ج 2، ص 264؛ اسدالغابه، ج 2، ص 357 و ج 4، ص 91 و ج 4، ص 97 و 98-
[200] اسدالغابه، ج 3، ص 553؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 246-
[201] اسدالغابه، ج 2، ص 52؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 245-
[202] اسدالغابه، ج 3، ص 195-
[203] همان، ج 6، ص 121-
[204] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325-
[205] اسدالغابه، ج 2، ص 357-
[206] همان، ج 3، ص 194-
[207] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 325-
[208] اسدالغابه، ج 2، ص 488-
[209] همان، ص 95-
[210] همان، ج 2، ص 484-
[211] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 329-
[212] اسدالغابه، ج 2، ص 352-
[213] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 334-
[214] همان.
[215]همان.
[216] همان، ص 335-
[217] اسدالغابه، ج 1، ص 91-
[218] همان.
[219] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 336-
[220] همان.
[221] همان، ص 339-
[222] همان، ص 340.
[223] همان، ص 341-
[224] اسدالغابه، ج 2، ص 99 و ج 4، ص 221-
[225] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 343-
[226] بحارالانوار، ج 22، ص 248؛ اسدالغابه، ج 3، ص 47-
[227] بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[228] اسدالغابه، ج 5، ص 144-
[229] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 348-
[230] تراتیب الاداریة، ج 2، ص 468 و ج 6، ص 68-
[231] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 349-
[232] اسدالغابه، ج 4، ص 336-
[233] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 350.
[234] بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[235] اسدالغابه، ج 1، ص 70.
[236] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 358-
[237] بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[238] ترتیب الاداریة، ج 1، ص 358-
[239] اسدالغابه، ج 1، ص 149-
[240] بحارالانوار، ج 22، ص 149-
[241] اسدالغابه، ج 2، ص 439-
[242] همان، ج 1، ص 217؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 266 و 269؛ محبر، ص 285؛ بحارالانوار، ج 19، ص 233 (بسیسه به اتفاق سعد بن ابی وقاص).
[243] اسدالغابه، ج 4، ص 11؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 265 و 269-
[244] سیره ابن هشام، ج 2، ص 268-
[245] اسدالغابه، ج 3، ص 86-
[246] همان، ج 1، ص 468؛ بحارالانوار، ج 22، ص 251 (بحار «انخزاعی» را هم به عیون می افزاید)؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 242-
[247] اسدالغابه، ج 3، ص 210-
[248] همان، ج 1، ص 139 و ج 4، ص 193-
[249] همان، ج 1، ص 216-
[250] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 362-
[251] همان، ج1، ص 216-
[252] همان.
[253] تراتیب الاداریة، ج 2، ص 362-
[254] اسدالغابه، ج 3، ص 165-
[255] همان، ج 5، ص 248؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 240.
[256] سیره ابن هشام، ج 2، ص 297؛ اسدالغابه، ج 1، ص 204 و ج 3، ص 273 - 272-
[257] اسدالغابه، ج 3، ص 373 - 372-
[258] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 381-
[259] سیره ابن هشام، ج 2، ص 296-
[260] همان؛ تراتیب الاداریة، ج 1، ص 382-
[261] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 383-
[262] اسدالغابه، ج 1، ص 432-
[263] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 360.
[264] دولة الرسول، ج 1، ص 292-
[265] همان، ص 294-
[266] - مسلمانان در بستر تاریخ، ص 37 - 38؛ دولة الرسول، ج 1، ص 293-
[267] همان.
[268] تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 46-
[269] همان.
[270] اسدالغابه، ج 5، ص 270؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 132-
[271] تاریخ سیاسی اسلام، ج 1، ص 132؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 178-
[272] دولة الرسول، ج 2، ص 296-
[273] بحارالانوار، ج 22، ص 248-
[274] همان؛ اسدالغابه، ج 1، ص 177 و 243-
[275] تراتیب الاداریة، ج 1، ص 77-
[276] همان.
[277] همان، ج 1، ص 90.
[278] سیره ابن هشام، ج 2، ص 293 و 287؛ بحارالانوار، ج 22، ص 251؛ اسدالغابه، ج 3، ص 234 و ج 2، ص 5؛ دولة الرسول، ج 1، ص 297-
[279] بحارالانوار، ج 22، ص 251؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 17 - 45-
[280] اسدالغابه، ج 2، ص 488 (تقسیم کار شعرا)؛ سیره ابن هشام، ج 3، ص 26-
[281] دولة الرسول، ج 1، ص 300.
[282] اسدالغابه، ج 2، ص 209-
[283] بحارالانوار، ج 22، ص 248 (از ابوطلحه به عنوان منادی نام می برد)؛ اسدالغابه، ج 6، ص 181-
[284] تراتیب الاداریة، ج 2، ص 72-
[285] فهرست کاملی از شعرا در بحارالانوار، ج 22، ص 255 - 251 آمده است.
[286] اسدالغابه، ج 1، ص 468-
[287] همان، ص 4-
[288] همان، ج 3، ص 165-
[289] همان، ج 1، ص 210-
[290] همان، ص 159-
[291] همان، ج 4، ص 270.
[292] تراتیب الإداریه، ج 1، ص 309-
[293] اسدالغابه، ج 1، ص 468-