مسائل اقتصادی همواره پیش روی جامعه و دولتمردان قرار داشته اند. موضوع رسیدن به حداکثر سود در انواع نظام های اقتصادی مطرح می باشد و مکاتب گوناگون سعی در پاسخگویی به آن و حل مشکلات ناشی از آن دارند.
هر مکتب با توجه به تئوری های مقبول، با این سؤال مواجه می شود، اما می توان گفت که این قبیل مواجهه ها معمولاً نوعی نگاه از درون را بر مسائل اقتصادی خود صورت می دهند. در این حالت مفاهیم یا موضوعات بزرگ یا اصلی منقول نهاده شده و لذا مسائل همچنان باقی می مانند.
توجه به مفهوم «اخلاق» در «فرهنگ های» مختلف حاوی مباحث برجسته ای می باشد که در زمان های مختلف با نظام های «اقتصادی»، «سیاسی» و «اجتماعی» هماهنگ شده و به حل مشکلات یاری می رسانند.
از این حیث، نگاه به نهج البلاغه بسیار سودمند خواهد بود و همین نگرش بر کتاب زمینه مشارکت همگانی در پاسخگویی به مسائل اقتصادی را فراهم خواهد ساخت.
مقاله اخلاق و اقتصاد ناظر به این نحوه نگرش به موضوع اقتصاد است.
کلید واژه ها:
اخلاق، اقتصاد، اصلاح فرد، نفع شخصی، حداکثر سود، مشارکت، جامعه، کار، بیت المال، اعتدال
این مقاله درصدد برقراری رابطه بین اخلاق و اقتصاد در نهج البلاغه است و از این رهگذر سعی در نیل به نگرش آن کتاب در پی گیری فعالیت اقتصادی در حیات روزمره دارد. به نظر می رسد که تئوری اقتصادی نهج البلاغه نیز در همین جهت قابل تبیین است. روش بررسی عمدتاً بر نامه ها و کلمات قصار نهج البلاغه مبتنی است.
در نامه های نهج البلاغه در ارتباط با مباحث اقتصادی به موضوع طبقات و نیاز آنها به یکدیگر، موضوع بیت المال، و مسایلی که حول آن مطرح است پرداخته شده است.
در کلمات قصار نهج البلاغه به موضوعات متعددی پرداخته شده است که هر یک می تواند بیانگر پاره ای توصیه ها، اخلاقیات، شیوه ها و روش های زندگی فرد در کنش های اقتصادی باشد. پرداخت صدقات، اهتمام به امر دارایی، میانه روی در مال، حد تلاش انسان، آفات دارایی، عدالت اقتصادی، قناعت، ویژگی های ثروت، طمع، بخل، کمی جیره خوار، دانستن احکام معامله، تعدادی از این مواردند. آنچه در تمامی یا اغلب این فرازها وجود دارد توجه به «فرد» در حیات اقتصادی است. یعنی اصلاح جامعه از طریق اصلاح فرد میسر است و با اصلاح فرد، جامعه نیز اصلاح شده و زندگی مادی و حیات اقتصادی نیز به سامان خواهد رسید. در ارتباط با دنیای معاصر باید گفت که اقتصاد امروز «نفع شخصی» را هدف خود قرار داده است. حال آنکه در گذشته چنین نبوده و اقتصاد در عرصه اخلاق مورد توجه قرار می گرفته است. به اعتقاد امرتیا سن اقتصاددان هندی و برندۀ جایزه نوبل اقتصاد، انگیزه انسانی که در اقتصاد اینقدر تنگ نظرانه توصیف می شود چیزی غیرعادی است، حال آنکه اخلاق و اقتصاد هر دو باید به این سؤال سقراطی پاسخ دهند که چگونه باید زندگی کرد؟ (1)
اخلاق اقتصادی نهج البلاغه هیچگاه اسیر آن پوزیتیویسم مبتذلی که اقتصاد جدید را فرا گرفته نیست. اقتصاد جدید به مثابه یکی از شاخه های اخلاق پا گرفت. نه فقط آدام اسمیت که پدر اقتصاد جدید است استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسگو بود بلکه رشته اقتصاد برای مدتهای مدید به عنوان شعبه ای از اخلاق محسوب می شد. (2) باید گفت که «مشارکت اقتصادی آدم اسمیت» با کرسی استادی «فلسفۀ اخلاق» آغاز می شود. بحث اخلاق اسمیت در نظریۀ ادراکات اخلاقی (The Theory of Moral Sentiments) جای می گیرد که به پیروی از سنت گستردۀ هاچسون و هیوم ادامه می یابد. شیوه هایی که بوسیلۀ آنها ذهن بشر قضاوت می کند، و آنچه را مناسب است از آنچه باید اجتناب نمود باز می شناسد. (3) اگر این سخن بدان معنا است که متذکر شویم اقتصاد که امروزه نفع شخصی را سرلوحه کار خود قرار داده در مسیر مطمئن حرکت نمی کند و به گفتۀ امرتیا سن «جدایی از اقتصاد از اخلاق باعث تضعیف اقتصاد رفاه شده است» (4) و اقتصاد نیابد صرفاً معطوف به نفع شخصی باشد، (5) این نوع اقتصاد ناکارآمدی خود را نشان داده است (6) و به نظر آمرتیا سن باید بصیرتی عمیق تر نسبت به رابطه میان نفع شخص و رفتار به دست آورد. (7) آنچه که توفیق حیات را بدنبال دارد نمی تواند صرفاً توسط نیل به نفع شخصی و بدون توجه به دیگران محقق شود. اینجا پا در عرصۀ اخلاق نهاده می شود و آدمی خود را در اجتماعی می بیند که باید حتماً سایرین را هم ملاحظه کند. به عبارت دیگر، فعل اقتصادی باید دیگران را هم در نظر آورد و مشارکت (Participation) به ظهور برسد. این رویکردی است که در نهج البلاغه به آن می رسیم. تئوری اعتدال، نفی زیاده خواهی، توجه به دیگران، حقوق مردم را پرداختن و نظایر اینها جوهرۀ تشریک مساعی و همکاری را در خود پرورش می دهد و سایرین را در اموال شریک می گرداند.
تردیدی نیست که شرایط و اوضاع و احوال زندگی بشر در دنیای امروز با گذشته تفاوت فاحشی نموده است. اما تمامی این شرایط و موقعیت ها در خصوص انسان اتفاق افتاده و اشکال متعدد به خود گرفته است. این سخن بدان معنا است که آنچه گذشتگان دربارۀ آدمی گفته و عمل کرده اند می تواند دربارۀ همین انسان در دوره معاصر مورد ملاحظه قرار گرفته و استفاده شود. آنچه امیرالمؤمنین فی المثل دربارۀ اخذ مالیات یا تقسیم بیت المال فرموده اند بطور مشخص با زبان مردم زمانۀ خودشان بوده و شرایط زمانی و مکانی آن دوران در نظر گرفته شده است. امّا همین تعابیر که دربارۀ اخذ مالیات و تقسیم بیت المال قابل تسرّی در زمان های بعدی نیز خواهند بود و می توانند قوت و تأثیر لازم را داشته باشند. تنها کاری که باید صورت گیرد تطبیق است. باید جهدی به عمل آید تا آنچه در گذشته گفته شده با زبان امروز مطرح شود و به عبارت دیگر در قالب دانش مقبول زمان قرار گیرد. اگر از این حیث به نهج البلاغه بنگریم مطالب زیادی را می یابیم که در زمان ما قابل استفاده می باشند و بعلاوه رویکرد امیرالمؤمنین برایمان وضوح بیشتری می یابد. به عنوان یک مثال روشن می توان به جایگاه پول در جامعۀ زمان امیرالمؤمنین و جامعه امروز پرداخت. پول در هر یک از این دو جامعه معنا و کارکرد ویژه ای داشته است که با یکدیگر تفاوت فاحش دارند. مثلاً پول جدید بعنوان «گردش نامحدود مقادیر بسیار زیاد اشیاء کوچک، هم شکل و دائمی تعریف می شود که به قصد حفظ پاره ای نهادهای اقتصادی و اجتماعی شناخته شده بکار می رود.» (8) در حالیکه پول قدیم (ابتدایی) کالایی جنسی شامل مقادیر شناخته شده ای از اشیاء بوده که عموماً استفادۀ دیگری از آنها نمی شده است و کمیابی نسبی طبیعی در این قسم از پول وجود دائم آن را تضمین می کرده است. این پول (مثلاً صدف) در اجتماعاتی یافت می شده که در مورد زمین و کار داد و ستد و بازار وجود نداشته است. جایی که کالا به قصد مبادله تولید نمی شده و استفاده از آنها عموماً غیرتجاری بوده است. در این اجتماعات حیطۀ پرداخت پول محدود به طبقات خاص بوده است. (9) اما این واقعیت مسلّم است که دولت مقتدر اسلامی در مرکز شبه جزیرۀ عربستان از یک سو به سمت شرق تا هندوستان و از سوی دیگر به سمت شمال تا ایتالیا پیش رفته بود. وسعت دامنۀ خلافت اسلامی حاجت به حاکمانی داشت که از عهدۀ اداره این قلمرو پهناور برآیند. بگفتۀ مارک بلوخ «آنچه امروزه تمدن غرب نامیده می شود از جنوب مورد حمله جنگجویان مسلمان یعنی اعراب قرار داشت.» وی اظهار می دارد که «تا مدت های زیادی گُل ها و ایتالیایی ها در شهرهای فقیر خود چیزی که بتواند با جلال و شکوه بغداد و کوردووا برابری کند و قابل آن باشد که به مسلمانان پیشکش کنند نداشتند... .» (10) در جامعه آنروز که کشاورزی وجه غالب زندگی و معیشت مردم را تشکیل می داد خلافت اسلامی توانسته بود با توان برآمده از دین به قدرت و ثروت فراوان دست یابد و در قالب یک «تمدن» برتر ظاهر شود. تمدنی که تمامی ابعاد فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را در خود ایجاد کرده و پرورش داده بود و می توانست برای آیندگان پیام های ارزنده ای داشته باشد.
بنابراین، لازم است که بسیاری از سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه مورد بازبینی قرار گیرند و با زمان مطابقت داده شوند و آنگاه بهره برداری لازم از آنها صورت پذیرد.
اصولاً می توان ملاحظه کرد که شخصیت آدمی در یک مجموعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شکل می گیرد و قوام می یابد. باید اشاره نمود که البته در همین جا است که فرد مورد نظر ما، در مقولۀ سلطه وارد نمی شود و آن را نمی پذیرد. مقوله ای که ستمگران آن را تعیین می کنند و اداره می نمایند. بلکه فرد مسلم در رابطه ای وارد می شود که تجلی گاه توحید است. نسبت آدمی جامعه در این حالت توسط «کار» تعیین می شود، یعنی توسط اثری که آدمی برجای می گذارد.
وقتی پیامبر اکرم می فرماید:
«الزرع للزارع ولو کان غاصباً»
نشانگر اهمیت کار و تلاش در اقتصاد اسلامی است؛ ارج نهادن به انسان تلاشگر که به دنبال کسب روزی به فعالیت مشغول می شود.
در اجتماع معاصر امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در زمرۀ جامعه قدیم طبقه بندی می شود پول به معنای جدید رواج نداشته است، بلکه پول ابتدایی شامل مسکوکات طلا و نقره در آن رایج بود و معمولاً طبقات بالای اجتماع آنها را در اختیار داشته اند و مورد استفاده قرار می داده اند. اقتصاد از نوع معیشتی و متکی به کشاورزی بوده است. البته منقطه شبه جزیره بعلت موقعیت جغرافیایی و آرامشی که در آن برقرار بوده محل آمد و شد تجار و بازرگانان و انجام مبادلات تجاری بوده است و همین امر باعث می شود که اسلام با شرایط زندگی شهری پیوند یابد، نکته ای که مستشرقین و جامعه شناسان بر آن تأکید نموده اند. (11) به علت پیدایش دولت اسلامی و گسترش دامنۀ اسلام، موضوعات یا مسائلی مثل جمع آوری خراج، جزیه، بیت المال و نظایر آن اهمیت یافته بودند. بوسیله اخذ خراج و جزیه اموال فراوانی گردآوری می شد و سپس بین سپاهیان و کارگزاران حکومت، مستمندان و غیره تقسیم می گردید. این قبیل امور بلحاظ اقتصادی یکی از مهمترین رابطه ها بین حکومت و مردم را نشان می داد و از این رو، امیرالمؤمنین به این امر توجه وافر نموده و جوانب آن را متذکر شده اند. فی المثل نحوه گرفتن مالیات، (12) مأمورین اخذ مالیات، (13) مصرف بیت المال، (14) حفظ بیت المال، (15) تقسیم بیت المال، (16) و خیانت در بیت المال (17) از جمله مواردی هستند که در لابه لای نامه های امیرالمؤمنین که به کارگزاران خود ارسال می کرده اند به آنها پرداخته شده است.
این قبیل تذکرات از سویی نشان دهندۀ قوت جامعۀ مسلمان بوده که از لحاظ مالی و اقتصادی به درجۀ بالایی رسیده بودند و از سویی دیگر حاکی از توجه حاکم جامعه اسلامی به امور اقتصادی تحت حاکمیت خود می باشد.
در باب علت توجه امیرالمؤمنین به جامعۀ تحت حاکمیت خود می توان به مفهوم «فضیلت» اشاره کرد. انسان شایسته کسی است که پس از برخورداری از حداقل شرایط حیات، بدنبال کسب ویژگی هایی متعالی باشد. از فرد گرسنه یا کسی که انواع محرومیت ها را متحمل می شود انتظار کسب فضیلت نمی توان داشت و امیرالمؤمنین از این امر آگاه بوده اند. لذا در مباحث اقتصادی، توجه به ایجاد شرایط مطلوب که در جهت کسب فضایل انسانی باشد مورد عنایت ایشان بوده است. این شرایط مطلوب، قوانینی بودند که ایشان نقش مهمی در تنظیم آنها ایفا نمودند. امام (علیه السلام) «برای جمیع طبقات، وظیفه و حقوق برابر مقرر داشت و آنها را در پیشگاه خداوند و در برابر قانون مساوی دانست... و بدینوسیله در برابر طبقات بالا حائلی به وجود آورد که از سرکشی و خودخواهی باز ایستند. زیرا این اصل را به آنان آموخت که ثروت، نژاد و افتخارات خانوادگی، در نظر قانون به چیزی نمی ارزد و طبقات پایین را نیز از احساس بی عدالتی و بهره کشی و حقارت برکنار ساخت. ایشان برای مالیات (زکات و خمس) و مواریث، نظامی وضع کرد تا این نوع ثروت ها را بتدریج تعدیل کند و از تراکم مال و انباشتگی ثروت جلوگیری نماید... . (18)
در میان نامه های مذکور، نکته جالب توجه آن است که بیشترین خطاب حضرت در مراسلاتشان به حاکمان، انذار نسبت به خیانت در بیت المال است. اولاً، چنین مواردی حتّی در زمانۀ حاکمیت حضرت وجود داشته است و حاکمانی که خلفای پیشین بکار گمارده بودند، و برخی از آنها بناچار از سوی حضرت علی (علیه السلام) ابقا شده بودند، دست خود را به خیانت در بیت المال آلوده می کردند. حتی اگر مواردی بوده که کارگزاران خود آن حضرت شاید نظیر پسر عموی ایشان به بیت المال مسلمین دست درازی کرده اند ایشان به شدت او را مورد عتاب قرار داده و به او نهیب زده اند. مثلاً در همین مورد به او می فرمایند که:
«چون دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته و دشمن بر او خشم نموده و امانت مردم تباه گشته و... پشت سپرت را به او برگرداندی و از او دوری کردی... و به او خیانت نمودی... .» (19)
اصولاً امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قبول حاکمیت و خلافت که قدرت و ثروت را با هم در اختیار ایشان قرار می داد به نکته ای اشاره می کنند که حاکی از عمق بصیرت ایشان در امر زمامداری است. نگرانی ایشان از آن است که عده ای بر جامعه و اموال مسلمین دست یابند که ثروت آنها را از آن خود ساخته و مردم را استثمار کنند. از لحاظ اقتصادی، اهمیت حاکمیت و خلافت بر مردم در نگاه حضرت آن است که از پدید آمدن این اوضاع و شرایط در جامعۀ مسلمین ممانعت کنند. بخشی از نامه شصت و دوم از نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام چنین است که:
«... ولی اندوه من از این است که بر کار این امت بی خردان و بدکارانشان ولایت و حکمرانی کنند و مال خدا (بیت المال مسلمانان) را بین خودشان – دولت _ دست به دست رسیده و بندگان او را غلامان، و نیکان را دشمنان و بدکرداران را یاران شان قرار دهند... .» (20)
در اینجا می توان به این نکته هم اشاره کرد که فحوای کلام امیرالمؤمنین به نحوی است که آدمی متوجه وجود نظارت و مراقبت در دستگاه حکومت از سوی ایشان می شود که وظیفه خود را بدرستی انجام می داده و امام (علیه السلام) را از چگونگی عملکرد کارگزار مطلع می ساخته است.
در ارتباط با موضوع بیت المال علاوه بر مسئلۀ استفاده نامشروع ،امام مسائل دیگری را نیز مورد توجه و دقت قرار داده اند. بعنوان مثال، در موارد متعدد ایشان به کارگزار خود دربارۀ چگونگی اخذ مالیات از مردم توضیح می دهد و از وی می خواهد که بر آنان سخت نگیرد و آنها را در مضیقه قرار ندهد، چرا که اصل مال به آن مردم تعلق دارد و فقط بخشی از آن توسط کارگزار اخذ می شود که باید به بیت المال مسلمین سپرده شود. حتی شیوه امام چنان است که اگر کسی گفت چیزی ندارم که بعنوان خراج بپردازم نباید به دنبال او رفت، یعنی که اصل بر اطمینان و اعتماد متقابل است. امیرالمؤمنین تأکید می کنند که در گرفتن مالیات باید به اندازه ای که حق خدا در مال مردم است گرفته شود و فرد مالیات دهنده نباید کراهت از دادن مقدار مالی که معلوم شده داشته باشد. (21)
همچنین است توصیه هایی به مأمورین اخذ مالیات، حفظ بیت المال و... و بدین ترتیب است که در بحث اقتصاد سیاسی نقش اقتصادی حکومت مورد حمایت مردم قرار خواهد گرفت. بعنوان یک نتیجه ازنحوه مواجهۀ امیرالمؤمنین با مقولۀ اقتصاد، می توان به اصل عدم تمرکز اقتصادی رسید که دولت اسلامی بدان نایل خواهد شد. وجود وحدت بین دولت و مردم انگیزه همکاری و تشریک مساعی را در حل معضلات اقتصادی بوجود خواهد آورد. اگر بپذیریم که مهمترین رکن اقتصاد در هر جامعه عامل تولید و کار است، باید زمینه لازم برای تحقق این عامل فراهم شود تا گردش سیستم اقتصادی به شکل معقول جریان پیدا کند و تولیدکنندگان و صنعت گران از هر نوعی که باشند فرصت و انگیزه فعالیت بیابند. مواجهۀ حکومت و دولت با این اقشار که امیرالمؤمنین در نامه 53 (عهدنامۀ مالک اشتر) آنها را وصف می کند زمینه ساز کنش های مولد یا غیرمولد آنان خواهد بود. (22) در اینجا می توان از احساس مولد بودن یاد کرد. فرد در جامعه مسلمان نباید احساس استثمار و بهره دهی داشته باشد. تولید در جامعۀ مسلمان براساس همکاری، الفت و مشارکت صورت می گیرد، الفتی بین دولت و مردم که از تکاثر بدور باشد.
نوع مواجهۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مردم به نحوی است که حتی در تقابل با آن دیدگاه سنتی قرار دارد که مردم را رعیت و فرمانبر می داند. آنچه در دنیای مدرن جدایی رهبران از استبداد را توصیه می کند توسط امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان شده است. در دنیای نو گفته می شود که «راهبران پیوستگی شخصی خود با استبداد را کنار می گذارند. آنان باید بیاموزند که از رفتار خریدارانه، سوءاستفاده از امتیازها، برخوردهای اشرافی، و مزایای استثمارگرانۀ مرتبط با رهبری صرف نظر کنند.» (23) این آموزه ها در عهدنامۀ مالک اشتر بخوبی مورد توجه قرار گرفته اند و این عهدنامه جایی است که به مردم اوج وافر نهاده شده است و از حاکم خواسته شده تا شرایط آنان را مدنظر داشته باشد. سخنان امیرالمؤمنین در این ابواب ناظر بر عدالت است و اجازۀ تعدی به حقوق آنان را نمی دهد. چنانکه چاندرا مظفر محقق هندی اظهار می دارد:
«یکی از علل مهم فاصله بین فقیر و غنی، تفوق ها و برتری جویی های نادرست است که این دو طبقه را بوجود می آورد.» (24)
این نویسنده ضمن اشاره به آنکه ادیان و مذاهب باید راه حلی برای مشکل فقر در جهان امروز بیابند اظهار می دارد که وظیفه بزرگی را که قرن بیستم انتظار می کشد تأمین «بنیان» و «چارچوب» اخلاقی برای چالش عظیم ریشه کنی فقر است.» (25) به اعتقاد چاندار مظفر تمامی کوشش های اقتصادی باید توسط معیارهای «معنوی» و «اخلاقی» (26) هدایت شوند.
پی نوشت ها :
1. آمرتیا، سن، اخلاق و اقتصاد، ص 2.
2. همان.
3. Kuper, Adam and Jessica the Social Science Encyclopedia, Routledge and Kegan Paul, London, 1985, p. 757.
4. آمرتیا، سن، پیشین، ص 88.
5. همان، ص 89.
6. همان، ص 92.
7. همان، ص 89.
8. Kuper, Adam and Jessica, OP.Cit. p. 536 – 7.
9. همان.
10. بلوخ، مارک، جامعه فئودالی، ص 14.
11. ترنر، برایان، ماکس وبر و اسلام، ص 60 – 48.
12. شریف رضی، نهج البلاغه، نامه های 25و 51.
13. همان، ن 51.
14. همان، ن 21.
15. همان، نه 25.
16. همان، ن 43.
17. همان، ن 3، 20، 40، 41، 43 و 62.
18. شمس الدین، شیخ محمد مهدی، جستجویی در نهج البلاغه، صص 35 و 37.
19. شریف رضی، نهج البلاغه فیض الاسلام، ن 41.
20. همان، ن 62.
21. همان، ن 25.
22. «... لاقوام جمیعاً الّا بالتجار و ذوی الصناعات فیما یجتمعون علیه من مرافقهم، و یقیمونه من اسواقهم، و یکفونهم من الترفق بایدیهم ممّا لایبلغه رفق غیرهم... ترجمه نهج البلاغه فیض الاسلام نامه 53 ص 1003. ترجمه (... و نظام و آسایش برای همۀ این دسته ها نیست مگر به سوداگران و صنعتگرانی که سودهاشانرا گرد آورده، بازارها برپا می دارند و کارهایی انجام می دهند که سعی و کوشش غیر ایشان آن کارها را سامان نتواند داد... .»
23. پاتریشیا، مک لگان، کریستو، نل، عصر مشارکت، صص 5 – 124.
24. مظفر، چاندار، مقاله «جستجوی راه میانه»، مجله "Encounter"، پژوهش های سیاستگزاری و نوآوری های توسعه، سپتامبر و نوامبر 2000، دوره سوم شمارۀ 5، انتشارات کمیته عالی ملل متحد، دهلی نو، ص 148.
25. همان.
26. همان.
منبع: سالنمای النهج 18 – 17 / پاییز / 1385