چکیده :
از جایی که «فطرت» مخصوص و ویژگی انسانها و دلالت بر نوع خاصى از خلقت دارد، حائز اهمیت است که از نزدیکترین راه برای شناخت خداوند باری تعالی می باشد بدین معناست که خداوند طبیعت انسان را به گونهاى آفریده که خدا شناسى و خدا پرستى از مایههاى درونى ذات اوست. اعتراف به وجود خدا امرى فطرى است، و هر انسانى اگر به درون خویش توجه کند، خالق را در درون خود مىیابد بشر در طول تاریخ خداجو و خدا پرست بوده است گر چه در تشخیص مصداق اشتباه می کند. انسانها با غفلت و گناه، بر فطرت خویش سرپوش نهاده؛ ولى همین انسانهاى غافل و منحرف نیز هر گاه گرفتار مىگردند، فطرت خفته شان بیدار شده و خداى جهان آفرین را به آنان مىنمایاند. و در آیات و روایات نیز تصریح شده است که انسان هنگام روبرو شدن به رویدادهاى سخت، خداوند را به یاد مىآورد و به در گاهش متوسل مىشود. با این که فطرت خدا شناسى در همه انسانها وجود دارد، اما عواملى ممکن است سبب انحراف از فطرت باشند. و آنها عبارتند از:
1.هو سرانى، هوای نفس و گناه
2.تبلیغات و تکنولوژی پیشرفته و صنعت
3.تهدید
4.غرور علمی
5.محیط و جامعه فاسد
6.رفیق شیطان
7.تقلید کورکورانه و ....
و عواملهایی هم وجود دارد که این انحرافات را پاکسازی می¬کند و این به هر انسانی بستگی دارد. و آنها عبارتند از :
1.توجّه به ضعف و عجز علمی
2.توجّه به ضعف جسمی
3.توجّه به ضعف اراده
4.حوادث و مشکلات
5.یاد مرگ
6.نگاهی به تاریخ مغروران و ....
کلید واژه: فطرت، شناخت، خدا شناسی، خلقت انسان، ضعف انسان، پوشش و غبار
مقدمه :
سپاس خداوندی را که فطرتی پاک را به بندگانش عنایت فرمود تا با این خلقتی خاص که از لطف اوست به او تقرب جوئیم. ضرورت بیان فطرت از این باب است که یکی از راههای معرفت خداوند متعال می باشد و پوشش آن سبب غفلت از خالق هستی می شود از آنجا که خود فطرت، راهنمایی برای تشخیص فرضیات باطل است و کافى است هر کس به فطرت خود رجوع کند تا به بطلان آنها پى ببرد. دوست داشتن، یکی از موهبت¬هایی است که خداوند در فطرت هر آدمى قرار داده و رابطه انسان به پروردگارش بر مبناى دوست داشتن است و هر انسانى از اعماق جان خدای خود را دوست دارد. و به وسیله همین فطرت که در آغاز خلقتش بنا شده است پروردگارش را مىشناسد و به او ایمان مىآورد و به نیروى این فطرت بشر، خیر و شر را از همدیگر جدا کرده و هدایت را از گمراهی تشخیص مىدهد و انسان به دین فطرى دعوت شده است و آن فطرت خدایی است که هیچ گونه تبدیلى براى این آفریده و سرشت او نیست، آن دین فطرى، دین مستقیم است و لیکن بیشتر مردم نمىدانند و خداوند در سوره روم آیه 30 در قرآن متذکر شده است فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ البته این سؤال پیش می¬آید که اگر خدا شناسى فطرى است پس چرا بسیارى از انسانها منکر خدا هستند؟ این مسئله در گرو حجابهائى است که بر فطرت عارض شده است و جلوی تعقل و دانش آنها را گرفته در حالی که یکتائى خدا در فطرت بشر ثابت است و لذا در حال اضطرار و سختیها حجابها برطرف می شود و نور فطرى بیدار میشود. بنابراین با وجود این خطر بزرگ در قلب دینداران لازم به ذکر عوامل خاموش شدن فطرت می شویم این مسئله بدین معناست که وجود خداوندی که خالق این نوع آفرینش است در زندگی روزمره ، نقشش کم رنگتر می شود و برای از بین بردنشان در مرحله اول باید آنها را شناخت تا بیش از این پیشروی نکند و در مرحله بعد اقدام به رفع این مسائل می کنیم . فطرت از این خاطر حائز اهمییت و مورد بحث است که اولین و یکی از راههای شناخت خدا راه فطرت یا راه دل است این راه تکیه بر دل و قلب است. که شناخت خدا با توجه به در خواست هاى درونى انسان و تمایلات فطرى او صورت مىگیرد.(1) حضرت على علیه السلام در تعبیر زیباى خویش، شناخت خداوند را آغاز و ریشه دین دانسته، مىفرماید: « اوَّلُ الدّینِ مَعْرِفَتُهُ » سر آغاز دین، شناخت خداست.(2) در همین راستا برای نزدیک شدن به بحث، خواستههاى فطرى انسان و ابزار شناخت در معرفت دینى را بیان می کنیم. شناخت خدا از خواستههاى فطرى انسان و برخاسته از انگیزههایى است که آنها عبارتاند:
1.حقیقتطلبى: خداوند انسان را چنان آفریده است که او همواره در پى راه یافتن به حقیقت است
2.حبّ ذات: انسان در نیل به کمال و فضیلت، از حبّ ذات نیرو مىگیرد.
3.حقسپاسى و شکر مُنعم: انسان ذاتاً مایل است هر کس را که بدو احسان مىکند، سپاس بگزارد و نعمت را شکر کند و متکلّمان مسلمان « شکر منعم » را از انگیزههاى اصلى شناخت خدا دانستهاند
4.کمالطلبى: این موجب شده است که او پیوسته بکوشد تا خویش را به خدا نزدیک کند؛ زیرا خداوند، کمال و متعال مطلق است.
5.جلب منفعت و دفع ضرر
6.آرامشطلبى: انسان براى آرام یافتن و رسیدن به احساس امنیّت در برابر خطرهاى زندگى دنیایى، خویش را محتاج آن مىبیند که تکیه گاهى استوار بیابد و به او پناه برد و در سوره رعد آیه 28 خداوند می فرماید الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئنُِّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئنُِّ الْقُلُوب همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام مىیابد آگاه باشید که دلها تنها به یاد خدا آرام مىیابد. (3)
منابع شناخت در معرفت دینی عبارت است از:
الف- حواس ظاهرى
حواس در معرفت دینى این نقشها را ایفا میکند:
1. ادعاى نبوت از سوى پیامبران الهى براى کسانى که آنها را ندیدهاند. مثلا مسلمانان پس از عصر رسالت، دعوى نبوت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) را از طریق نقل در روایات و تاریخ دریافت کردهاند.
2. علم و یقین پیدا کردن به صدق دعوى نبوت، از طریق مشاهده معجزه براى کسانى که در غیر عصر پیامبران زندگى کرده و مىکنند.
3.دستیابى به سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و احادیث و روایات ائمه اهل بیت (علیهم السلام) از راه نقل راویان.
4.توثیق و تضعیف راویان و ناقلان احادیث معصومین (علیهم السلام) و سنت آنان و غیره
ب- عقل
عقل در معرفت دینى، نقشهاى زیر را ایفا مىکند:
1.اثبات پایههاى اولیه دین ( وجود خدا و توحید او، ضرورت نبوت و شریعت(
2.استنباط احکام شرعى در عرض وحى (عقل به عنوان یکى از منابع و مدارک احکام شرعى(
3.فهم و تفسیر وحى (کتاب و سنت).
4.تبیین و توجیه احکام شریعت و بیان حکمت و فلسفه احکام الهى و ....
ج- شهود باطنى
انسان مىتواند حقایقى را بدون استفاده از حواس ظاهرى و بیرونى و بدون تفکر و تعقل درونى و ذهنى، بلکه از راه دل و شهود باطن بیابد. راه دل و شهود درونى، در تعالیم اسلامى نیز جایگاه ویژهاى دارد. معرفت فطرى و رؤیت قلبى، که در قرآن کریم و احادیث اسلامى، در سطح گستردهاى مطرح شده است، یا ناظر به معرفت درونى است و یا حداقل، معرفت درونى از مصادیق و جلوههاى آن است. (4) از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرموده :کل مولود یولد على الفطرة حتى یکون ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه. هر نوزادى بر پایه فطرت به دنیا مىآید تا آنگاه که پدر و مادر، او را منحرف و تابع خود، یعنى یهودى و نصرانى و مجوسى کنند. این پدر و مادرند که او را از فطرت سلیمش منحرف کرده، و به دین یهود یا نصارى یا مجوس- که از دین فطرت روى گردان شده، و آیین خداى عزیز را تحریف کردهاند - در مىآورند.(5) با فطرت پاک می توان خداوند متعال را با تمام وجود حس کرد و این در صورتی است که غبار و آلودگی روی آن را نگرفته باشد که با اندک غبار دچار ضعف معنوی شده و به ندرت از خداوند غافل و درگیر دنیای ناچیز می گردد. بنابراین اگر بخواهیم فطرتی را که خداوند در بدو تولد برای شناختش روشن گذاشته بود را روشن کنیم باید موارد و عواملی که باعث پوشش و خاموش شدن فطرت شدند را بیابیم و بعد از آن عواملی که سبب غبار رویی آنها می شود را به کار گیریم البته برای بیان آن عوامل باید در درجه اول معنا و مفهوم فطرت را شناخت.
معناى لغوی فطرت
لغت «فطرة» بر وزن « فعلة » است و این وزن دلالت بر نوع- یعنى گونه- مىکند(6) یعنی نوع و گونه خاصی از خلقت است .« فطرت » از نظر لغوى از ریشه « فَطَرَ» به معنای آفرید و شکافت می باشد.(7) فطرت به معناى شکافتن چیزى از طول است. که به معنى خلقت به کار مىرود. گوئى: به هنگام آفرینش موجودات، پرده عدم شکافته مىشود، و آنها آشکار مىگردند. (8) به عبارت دیگر صفت طبیعى هر موجودى در آغاز خلقت و آفرینش را فطرت مى گویند. (9)
معنای فطرت از بیان قرآن
انسان ذاتاً دینگرا و طرفدار حقّ است. و این بر خلاف تصوّر گروهى است که مىگویند: انسان مثل ظرفى خالى است که با آداب و رسوم و افکار حقّ یا باطل پر مىشود و نظامهاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى به او رنگ مىدهند، خداوند شناخت حقّ و حق گرایى (10) را به ودیعت نهاده است. و در سوره روم آیه30 می خوانیم : فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها همان طریقه و آیین فطرى خدا که مردم را بر پایه آن آفریده و سرشته است .
این آیه بیانگر چند حقیقت است
1- نه تنها خدا شناسى، بلکه دین و آئین بطور کلى، و در تمام ابعاد، یک امر فطرى است، و باید هم چنین باشد، زیرا مطالعات توحیدى به ما مىگوید میان دستگاه " تکوین" و" تشریع" هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده حتما ریشهاى در فطرت دارد و آنچه در تکوین و نهاد آدمى است مکملى براى قوانین شرع خواهد بود. به تعبیر دیگر:" تکوین" و" تشریع" دو بازوى نیرومندند که به صورت هماهنگ در تمام زمینهها عمل مىکنند، ممکن نیست در شرع دعوتى باشد که ریشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد، و ممکن نیست چیزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت کند. بدون شک شرع براى رهبرى فطرت حدود و قیود و شرائطى تعیین مىکند تا در مسیرهاى انحرافى نیفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمىکند بلکه از طریق مشروع آن را هدایت خواهد کرد، و گرنه در میان تشریع و تکوین تضادى پیدا خواهد شد که با اساس توحید سازگار نیست. به عبارت روشنتر خدا هرگز کارهاى ضد و نقیض نمىکند که فرمان تکوینیش بگوید انجام ده، و فرمان تشریعیش بگوید انجام نده!.
2- دین به صورت خالص و پاک از هر گونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد، و انحرافات یک امر عارضى است، بنابراین وظیفه پیامبران این است که این امور عارضى را زایل کنند و به فطرت اصلى انسان امکان شکوفایى دهند. (11)
روایت از امام صادق علیه السلام:
قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ نُعَیْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَ یَکُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْإِیمَانُ ثُمَّ یَنْقُلُهُ اللَّهُ بَعْدَ الْإِیمَانِ إِلَى الْکُفْرِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَدْلُ وَ إِنَّمَا بَعَثَ الرُّسُلَ لِیَدْعُوا النَّاسَ إِلَى الْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ لَا یَدْعُوا أَحَداً إِلَى الْکُفْرِ قُلْتُ فَیَکُونُ الرَّجُلُ کَافِراً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْکُفْرُ عِنْدَ اللَّهِ فَیَنْقُلُهُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْکُفْرِ إِلَى الْإِیمَانِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّاسَ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِی فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَیْهَا لَا یَعْرِفُونَ إِیمَاناً بِشَرِیعَةٍ وَ لَا کُفْراً بِجُحُودٍ ثُمَّ ابْتَعَثَ اللَّهُ الرُّسُلَ إِلَیْهِمْ یَدْعُونَهُمْ إِلَى الْإِیمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَیْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یَهْدِه. (12) سعد بن عبد اللَّه، از احمد بن ابى عبد اللَّه، از پدرش، از جماعتى، از حسین بن نعیم صحّاف از محضر مبارک امام صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا مىشود کسى که داراى ایمان است حقّ تعالى او را به کفر نقل دهد؟ حضرت فرمودند: خداوند عادل است، رسل را برانگیخت تا مردم را به ایمان به خدا دعوت کنند و هرگز ایشان کسى را به کفر نمىخوانند. عرض کردم: کسى که کافر بوده آیا حقّ تعالى او را به ایمان نقل مىدهد؟ حضرت فرمودند: خداوند عزّوجلّ مردم را بر فطرتى که آنها را بر آن بنا نهاده آفریده در این هنگام نه شریعتى داشته که ایمان را شناسند و نه آن را انکار کردند تا کافر شوند، سپس انبیاء را به سوى ایشان فرستاد که به ایمان به خدا دعوتشان نمایند تا حجّتى باشند براى خدا بر مردم، در این جا برخى هدایت یافته و بعضى هدایت نشوند.
معنای اصطلاحی فطرت :
به معناى نوع خاصى از خلقت است که انگیزهها، گرایشها و شناختهاى خاصى در آن خلقت تعبیه شده است به گونهاى که اگر انسان به درون خود توجه کند، آن انگیزهها، گرایشها و شناختها را در درون خود مىیابد. مگر در داستان شکسته شدن بتها در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام نبود که وقتی همه برگشتند دیدند بتها شکسته شده و محکمه و دادگاه تشکیل شد و سؤالى از ابراهیم کردند گفتند: اى ابراهیم تویى که این کار را با خدایان ما کردهاى؟ ابراهیم گفت: این کار را، این بت بزرگ آنها کرده! از آنها سؤال کنید اگر سخن مىگویند ابراهیم این سخن را به خاطر آن گفت که مىخواست افکار آنها را اصلاح کند، و به آنها بگوید که چنین کارى از بتها ساخته نیست سخنان ابراهیم، بتپرستان را تکان داد، و جدان خفته آنها را بیدار کرد و فطرت توحیدى آنها را از پشت پردههاى تعصب و جهل و غرور آشکار ساخت . و به و جدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا که شما ظالم و ستمگرید چنان که قرآن می فرماید: «فَرَجَعُوا إلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (13) دانشمندان لغت شناس مىگویند خلقت انسان بهگونهاى است که به طور طبیعى، پذیراى دین است.
مثلا توجه داشتن به خدا هنگام غرق شدن
خدا شناسى و اعتراف به وجود خدا، از امور فطرى است؛ یعنى هر انسانى اگر به درون خود توجه کند خالق قادر عالم را در درون خود مىیابد و مىبیند. تاریخ، فطرت و وجدان، از جمله عوامل روشن کنندهى حقایقاند.(14) قرآن در بیان خداشناسى فطرى با پرسش سؤال در مورد مبدأ هستى، وجدانها را بیدار مى کند و از نمونههاى روشن و ملموس استفاده مى کند. مىفرماید: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلَارْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ» (15) اگر از آنان (همه مردم حتى مشرکان) سؤال کنى که آسمانها و زمین را چه کسى آفریده است؟ خورشید و ماه را چه کسى مسخّر کرده است؟ به طور حتم خواهند گفت: خدا! بتپرستان در" توحید خالق" شک نداشتند، آنها در عبادت مشرک بودند، مىگفتند ما بتها را براى این مىپرستیم که واسطه میان ما و خدا شوند، چنان که در آیه 18 سوره یونس مىخوانیم:" وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ". غافل از اینکه هیچ فاصلهاى میان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نزدیکتر است، بعلاوه اگر انسان که گل سر سبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چیزى مىتواند واسطه او شود. مسلم است نه بت پرستان و نه غیر آنها هیچ کس نمىگوید خالق زمین و آسمان و تسخیر کننده خورشید و ماه یک مشت سنگ و چوبى است که به دست انسان ساخته و پرداخته شده است. (16) بلکه به طور حتم می گویند : خدا چون با فطرت و وجدان هماهنگ است.
فرق فطرت با طبیعت و غریزه:
فرق فطرت با طبیعت این است که طبیعت یا طبع در مورد بىجانها و یا ویژگیهاى وجودى جانداران به کار برده مىشود، مثلا طبیعت آتش، سوزاندن است، طبیعت آب، رطوبت است و یا در مورد جانداران مىگوییم طبیعت شیر، درندگى و طبیعت گوسفند، رام بودن است امّا غریزه از الفاظى است که رابطه نزدیکى با فطرت دارد بعضى همچون شهید مطهرى، معتقدند که غریزه هنوز ماهیتش روشن نیست، مىتوان گفت: غریزه بیشتر در مورد حیوانات به کار مىرود و کمتر درباره انسان استفاده مىشود ولى در مورد جماد و نبات به هیچ وجه به کار برده نمىشود.
حیوانات از ویژگیهاى مخصوص درونى اى (غریزه) برخوردار هستند که راهنماى زندگى آنهاست و یک حالت نیمه آگاهانهاى در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت مسیر را تشخیص مىدهند و این حالت، اکتسابى هم نیست، یک حالت غیر اکتسابى و سرشتى است. لغت « فطرت » را در مورد انسان به کار مىبریم. « فطرت» مانند « طبیعت » و « غریزه »، یک امر تکوینى است، یعنى جزء سرشت انسان است (اگر مىگویم تکوینى است مىخواهم بگویم اکتسابى نیست)، امرى است که از غریزه آگاهانهتر است. فطرت و غریزه دو امر تکوینى غیر اکتسابى است؛ با این تفاوت که فطرت از غریزه، آگاهانهتر و ویژه انسان مىباشد، اما غریزه در محدوده امور مادى و حیوانى کلیه جانداران قرار دارد و ناظر به جنبههایى است که کمال انسان به آن مربوط نمىشود.(17) اما فلسفه تاریخ مارکس مبتنى بر نفی غریزه و فطرت است معتقد است که انسان در ذات خودش نه خوب است و نه بد. مارکسیسم در انسانشناسىاش فطرت و غریزه براى انسان نمىشناسد و هر گونه ذات و سرشت درونى را نفى مىکند. استدلالشان این است که جامعه شناسى انسان بر روان شناسى او تقدّم دارد؛ چیزهایى که مىپنداریم براى انسان غریزى و فطرى است، در واقع جامعه به او عطا کرده و اصولًا هر چه انسان دارد جامعه به او داده است؛ این جامعه است که به همه جهازات روحى و روانى انسان شکل مىبخشد؛ جامعه است که غریزه اخلاقى را به فرد تحمیل مىکند و او خیال مىکند که آن را از خودش دارد؛ انسان مثل یک مادّه خام است که تحویل کارخانه داده مىشود و خودش هیچ اقتضایى ندارد، کارخانه آن را به هر شکلى خواست در مىآورد؛ یا مثل نوار خالى ضبط صوت است که هر چه بگویید همان را به شما تحویل مىدهد؛ قرآن بخوانید قرآن تحویل مىدهد، شعر بخوانید شعر تحویل مىدهد، نثر بخوانید نثر تحویل مىدهد. پس انسان در ذات خودش نه غریزه خوبى دارد نه غریزه بدى؛ اینها مربوط به عوامل اجتماعى است، عواملى پیچیده که ممکن است افراد را خوب بسازد یا بد. (18) با بیانی که از قرآن گذشت این نظریه باطل و مردود است .
داستان :
رسول خدا این باور فطرى را چنین معرفى مىکند؛ عربى بیابانى از ایشان پرسید: یا محمد صلی الله علیه و آله، به کدام خدا مرا مىخوانى؟ رسول خدا فرمود: آیا شترت را در شب تاریک گم کردهاى؟آرى. وقتى که در پى شترت مىگشتى از چه کسى کمک مىخواستى؟ عرب به فکر فرو رفت و رسول خدا فرمود: من تو را به همان کسى که دلت متوجه او بود و شترت را از او مىخواستى، دعوت مىکنم. عرب بعد از لحظهاى فریاد زد: «نِعْمَ الرَّبُّ» (خوب خدایى است)، به او ایمان آوردم. (19) بسیارى از دانشمندان معتقدند که همه انسانها خداوند را مىپرستند یعنى حتى شخص بت پرست نیز خداوند را پرستش مىکند، فطرتش او را به خدا مىخواند اما او در تطبیق اشتباه مىکند.
شبهه :
اگر خداشناسى فطرى است پس چرا بسیارى از انسانها منکر خدا هستند؟
جواب :
فطرى بودن خداشناسى در انسانها در یک حدّ باقى نمىماند، بلکه مىتوان امر فطرى را ضعیف و کم رنگ کرد. مثلا
1- غریزه جنسى جزء سرشت انسان است اما کسانى تا پایان زندگى ازدواج نمىکنند و بر روى یک امر طبیعى، سرپوش مىگذارند. بنابراین، خمیرمایههاى آن امر فطرى، در نهاد آدمى وجود دارد و انسان مىتواند مایههاى فطرى و ذاتى خود را شکوفا کند، یا سرچشمههاى پاک و زلال آن را تیره گرداند.
2- فرزندش را دوست دارد اما براى حفظ احترام اجتماعى خود او را زنده به گور کند.
3- فرعون وقتى خود را در کام امواج گرفتار دید و مشاهده کرد که با آن همه قدرت، از نجات خود عاجز و ناتوان مانده است، و پردههاى غرور از مقابل چشمان او کنار رفت، و نور توحید فطرى درخشیدن گرفت و فریاد زد: ءَامَنتُ أَنَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إِسْرَ ءِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِین- ایمان آوردم که خدایى جز همان که بنى اسرائیل به او ایمان آوردهاند نیست و من از تسلیمشدگانم(20) ضربهها و حوادث تلخ، پردههاى غفلت را کنار مىزند. مستکبرانى چون فرعون، لحظهى مرگ، مؤمن و مسلمان مىشوند، ولى دیگر چه سودی دارد! حتی اگر از غرق شدن نجات پیدا مىکرد باز هم بکفر و زندقه خود ادامه مىداد. و این نوش دارو پس از مرگ سهراب ، همان ضرب المثل معروف است.
دلیل فطرت
از امور فطرى که سرشت تمامى انسانها بر آن نهاده شده است، مسأله معاد و رستاخیز است؛ انسان اگر در خودش تأمّل نموده و به وجدان خود مراجعه کند، مىیابد که به زندگى دائم و همیشگى عشق مىورزد و خواستههایى دارد و دنبال ارضاى آنها ست؛ دلش مىخواهد همیشه باشد و آنها را اعمال کند و هیچ زمانى هر چند در سنین بالا، مرگ را دوست ندارد و چون زندگى جاوید در دنیا ممکن نیست و تمامى انسانها مىمیرند پس باید عالَمى باشد که در آنجا حیات، مصون از مرگ باشد تا این خواسته فطرى انسان در آن تحقق یابد و آن، عالم آخرت است. این مسأله از مصادیق دین قیّم است که در قرآن به آن اشاره شده است: «فَاقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ اکْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ» پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند.(21) در این آیه، دین را عبارت از فطرت دانسته است. یعنى دین، از امورى فطرى است که خمیره وجود انسان با آن آمیخته و بر اساس آن آفریده شده است و مجموعه دین، دامنهاش بسیار گسترده است و شامل حقایق مختلف مىشود و از جمله آن، مسأله معاد است که در میان معارف دینى به عنوان یکىاز اساسىترین اصول اعتقادى قرار گرفته است. همه انسانها با فطرت پاک به دنیا آمده اند ولی به واسطه رذائل اخلاقی که از خارج در وجود انسان آمده است به صورت یک غبار روی فطرت را می گیرد و آن را کم رنگتر میکند به حدی که فقط در زمان مشکلاتها و سختیهای ناگوار او را صدا زده و بعد از راهگشایی از رنج و مشقتها او را فراموش می کنیم و این مسئله را خداوند در سوره یونس، آیه 13 متذکر می شود. می¬فرماید: «وَ اذا مَسَّ الْانْسانَ الضُرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْقاعِدًا اوْ قائِمًا فَلَمَّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَانْ لَمْ یَدْعُنا الى ضُرٍّ مَسَّهُ.» هر گاه انسان را سختى برسد، (در هر حال) چه خوابیده، نشسته یا ایستاده ما را مىخواند و هنگامى که آن سختى را از او بر طرف کنیم، برود آن چنان که گویى اصلًا ما را براى رفع سختى اى نخوانده است.(22) از این رو خداوند در سوره شمس می فرماید: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها و بىتردید محروم و زیانکار شد کسى که آن را به پلیدىها آلود و زیر پردههاى جهل و کفر و فسق پنهان کرد. کلمه دسیها یعنی آلودگیهایی که از بیرون آمده است .به عنوان مثال ریه با دود مخالف است. میل انسان به دود نیست. اولین بارى که آدم سیگار مىکشد، خیلى سرفه مىکند، ناراحت است. بعد کم کم مىکشد تا اصلا زمانى کیف مىکند و لذت مىبرد. دود تلخى را که دستگاه فطرت سالمش پس مىزد، در اثر تمرین و تلقین از آن لذت مىبرد. گاهى فطرت انسان در اثر تکرار عوض مىشود. از این رو لازم است بعضی از این غبارهایی که روی فطرت را می پوشاند را بیان کنیم:
غبارهای فطرت(23)
1) غرور علمی:
غرور علمى گاهى باعث مىشود انسان حقیقت را نبیند. کسى یک چراغ روشن مىکند و شب کنارش مىگذارد. اگر چراغ نباشد، همه ستارهها را مىبیند اما همین که چراغ روشن کرد. درست است که چراغ یک منطقه را روشن کرده است، اما همین چراغ کوچک باعث مىشود که آدم دیگر ستارهها را نبیند. در طول تاریخ بشر، افرادى به خاطر آگاهىهایى که از اقوام و نیاکان درباره عقائد خود دارند خود را از وحى و انبیا بى نیاز مىپندارند. آرى انسانهاى کم ظرفیّت همین که چند کلمهاى فرا گرفتند یا مدرک و مقامى به دست آوردند مغرور مىشوند. در قرآن سه مرتبه جملهى «نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ» آل عمران : 23- نساء : 44- نساء : 51 آمده که به معناى علم داشتن به گوشهاىاز کتاب است و در هر سه مورد افرادى گرفتار انحراف شدهاند. در سوره آل عمران آیه 23 مىفرماید:أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلىَ کِتَابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلىَ فَرِیقٌ مِّنْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضُون آیا به کسانى که بهرهاى از کتاب (آسمانى تورات و انجیل) به آنها داده شده ننگریستى که به سوى کتاب خدا (قرآن یا تورات) دعوت مىشوند، تا در میان آنها (درباره نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله یا حکم رجم) داورى کند، سپس گروهى از آنها در حالى که عادتشان بر اعراض (از حق) است روى مىگردانند؟! به هر حال علم کم، انسان را در معرض غرور و خود باختگى و دین فروشى قرار مىدهد. و در آیه83 سوره غافر مىفرماید: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ پس چون فرستادگانشان دلایل روشنى براى آنها آوردند آنها به آنچه از دانش در نزدشان بود (علوم مربوط به عقاید فاسده و امور دنیایشان) دل خوش کردند (و معارف انبیا را ترک نمودند) و (سرانجام) آنچه بدان استهزا مىکردند بر آنها وارد شد و آنان را فرا گرفت. و عبارت «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» این را میرساند که علم اندک مانع حقّ پذیرى است. (24)
2) تکنولوژی و زندگی ماشینی
زندگى شهرى، برقى، تبلیغات وسائل رفاهى، همین رقابتها و تخصصها هر چه زندگى پیچ علمى بر دارد. انسان، فطرتش غبار مىگیرد. مثلا از وقتی که سیستم تلفن همراه ابداع شد توکل به خدا کم رنگتر شد. به این صورت که وقتی این سیستم در قرارهای مهم علمی یا تجارت کار کند دیگر خدا کارایی ندارد. اما وقتی تلفن همراه خط ندهد یا شارژ آن تمام شود زبان آدم به خدا خدا گفتن می افتد. و خودش را گم میکند.
3) گناهان:
براى رسیدن به عقل سلیم و فطرت خالص باید گناه و غفلت را از خود دور کرد و در برابر وسوسههاى شیطان، هدایت عقل و فطرت و دعوت انبیا نیز هست که مىتواند بهترین کمک براى حرکت در راه مستقیم و دورى از گناه و وسوسهها باشد. البته وسوسه شیطان پس از آمادگى و زمینه سازى خود ماست و چنین نیست که او ما را بى اختیار به دنبال خود بکشد، بلکه این ما هستیم که او را به خود جلب و بر خود مسلّط مىکنیم. (25) از امام صادق علیه السلام سؤال شد گناه عوام یهود چیست که منحرف میشوند؟ امام علیه السلام فرمود: گر چه عوام سواد خواندن و نوشتن نداشتند، امّا فطرت داشتند، با چشم خود دروغ و فسق و رشوه علما را میدیدند و سکوت میکردند. (26) فطرت انسان سالم است، آنچه آن را مىپوشاند، گناه است. و خداوند متعال در سوره مطففین آیه 14 میفرماید: کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون چنین نیست (که آیات ما افسانه باشد) بلکه بر دلهاى آنان آنچه کسب مىکردهاند (از گناهان) زنگار بسته است. اعمال آنها زنگار بر قلبشان ریخته، و نور و صفاى نخستین را که به حکم فطرت خداداد در آن بوده گرفته، به همین دلیل چهره حقیقت که همچون آفتاب عالم تاب مىدرخشد هرگز در آن بازتابى ندارد، و پرتو انوار وحى در آن منعکس نمىگردد." ران" از ماده" رین" (بر وزن عین) به طورى که" راغب" در" مفردات" مىگوید: همان زنگارى است که روى اشیاء قیمتى مىنشیند، و به گفته بعضى دیگر از ارباب لغت قشر قرمز رنگى است که بر اثر رطوبت هوا روى آهن، و مانند آن ظاهر مىشود که در فارسى ما آن را" زنگ" یا" زنگار" مىنامیم، و معمولا نشانه پوسیدن و ضایع شدن آن فلز، و طبعا از بین رفتن شفافیت و درخشندگى آن است. (27) از این آیه آشکار مىشود که کفر و تکذیب محصول استمرار در گناه است و بر فطرت انسانى عارض مىشود اگر غبار گناه و انحرافات از روی فطرت پاک شود به روشنی وجود خداوند را از قلب خود اعتراف خواهد کرد و خداوند در سوره عنکبوت آیه 63 می فرماید : وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّه و اگر از آنان (مشرکان) بپرسى: چه کسى از آسمان، آبى فرستاد که به وسیلهى آن زمین را بعد از مرگش زنده کرد؟ حتماً خواهند گفت: خدا. در این میان افرادى که تنها در اثر غفلت و تربیت غلط جامعه از فطرت خود دور شدهاند، با هدایت قرآن به فطرت خود باز مىگردند بنابراین گناه با فطرت و عقل سالم، هماهنگ و مانوس نیست، و عقل و فطرت سالم، آن را زشت و بیگانه مىشمرد.
4) رفیق شیطان:
در قرآن میخوانیم: اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ ُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ ِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطان شیطان بر آنها مستولى شده پس یاد خدا را از خاطرشان برده است آنان حزب شیطانند (28) گاهى انسان مرید شیطان مىشود و شیطان بر او تسلّط کامل مىیابد. هر چه از یاد خدا غافل شویم، به مدار حزب شیطان نزدیک مىشویم. و نباید خود را در اختیار هر حزب و گروهى قرار دهیم که بعضى گروهها، حزب شیطاناند. و با ورود به این گروها ممکن است راه و منش انسانها تغییر کند به طوری که فطرت انسان در زندگی روزانه نسبت به خدا خاموش شود .
روش شیطان این گونه است که:
1.گام به گام انسان را به سوى خود مىکشاند. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَروَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً (29) اى کسانى که ایمان آوردهاید، پیروى از گامهاى شیطان نکنید و هر کس از گامهاى شیطان پیروى کند مسلّما او دستور کار زشت و ناپسند مىدهد. و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هیچ یک از شما هرگز (از فساد عقاید و اخلاق و عمل) پاک نمىشد. سیاست شیطان نفوذ تدریجى و گام به گام است هرگز یک انسان پاکدامن و با ایمان را نمىشود یک مرتبه در آغوش فساد پرتاب کرد، بلکه گام به گام این راه را مىسپرد:
گام اول معاشرت و دوستى با آلودگان است.
گام دوم شرکت در مجلس آنها.
گام سوم فکر گناه.
گام چهارم ارتکاب مصادیق مشکوک و شبهات.
گام پنجم انجام گناهان صغیره.و بالآخره در گامهاى بعد گرفتار بدترین کبائر مىشود، تا سقوط کند و نابود گردد، آرى این است" خطوات شیطان"(30) گاهى در دل نفوذ مىکند . «یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ» (31)
2.گاهى در دل نفوذ مىکند و همانجا مىماند. وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرین و هر کس از یاد خداى رحمان (در اثر اشتغال به شهوات) چشم بپوشد (و کوردل شود) براى او شیطانى مىگماریم، که همواره (براى وسوسه و گمراهى) یار و قرین باشد.(32)
3.گاهى انسان برادر شیطان مىشود. « إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطین » (33)حقّا آنان که اموالشان را (در راه حرام و باطل) ریخت و پاش مىکنند برادران (رفیقان و همسویان) شیاطینند. همانطور که دشمن سر سخت خداوند و بدترین رفیق شیطان است خداوند در سوره فرقان آیه 29 از همنشینی با رفیق بد را مذمت نموده است می فرماید لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی مفهوم این آیه این است که بیدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مرا کوبید) ولى این دوست بى ایمان مرا گمراه ساخت"
و شاعر همنشینى با دوستان بد را به مار خوش خط و خالى تشبیه شده است که زهرى کشنده در درون دارد؛
تا توانى مىگریز از یار بد
یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند(34)
یا دوست بد به ابر تیرهاى تشبیه شده است که خورشید با آن عظمت را مىپوشاند؛
با بدان منشین که صحبت بد
گرچه پاکى تو را پلید کند
آفتاب بدین بزرگى را
پارهاى ابر ناپدید کند(35)
5) محیط و جامعه فاسد:
محیط میتواند در سرنوشت انسان موثر به سزایی داشته باشد و ارتباط با خدا هر چند اندک و داشتن محیطی سالم، مىتواند راه نجات باشد و یکی از دغدغه¬های مذهبیان ایجاد جامعه سالم است به این دلیل که یکی از عاملهای پوششی فطرت محیط فاسد است. و حتی افرادی که به خاطر نبودن محیط سالم باعث بی ¬توجهی و غفلت از خداوند شده است و زبانی افسوس و پیشیمانی را به خود داده است. خداوند می فرماید: یا وَیْلَتی لَیْتَنی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلا اى واى بر من، کاش فلانى را (که سبب انحراف من شد) دوست نمىگرفتم.(36) روشن است که منظور از" فلان" همان شخصى است که او را به گمراهى کشانده، شیطان یا دوست بد یا خویشاوند گمراه .
6) تهدید :
فشار و تهدید ترس را ایجاد میکند و یک دوم ترس جهل است. و این انسان را از فطرت دور می کند گاهى به خاطر این که مىترسد اطاعت مىکند و از روى ترس مىگوید: بله قربان! در سوره شعراء آیه 29 میخوانیم «قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرى لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونینَ» فرعون مىگفت: اگر خواسته باشید مرا پرستش نکنید، همه شما را زندان مىکنم. همه از ترس گفتند بله قربان!. در واقع فرعون با این سخن تند و تهدید ظالمانه مىخواست موسى علیه السلام را خاموش کند چرا که اگر این کار را نمی کرد سبب بیدارى مردم مىشد، و براى جباران چیزى خطرناکتر از بیدارى و هشیارى مردم نیست!. (37)
7) تبلیغات :
با تبلیغات سوء و مسموم ممکن است کارهاى پسندیده، ناپسند و امور ناپسند، پسندیده جلوه داده شود. مثلاً وهّابىها، تبلیغات سوئى را بر علیه شیعه به راه انداخته و برخى اعمال شیعیان را شرک دانسته و آنها را مشرک معرّفى مىکنند. با صرف میلیونها دلار و ریال، صدها کتاب بر علیه شیعه و معتقدات آنها تألیف و در حدّ وسیعى چاپ و در میان مسلمانان، خصوصاً در ایّام حج توزیع کردهاند. پس با این تبلیغات کاذب انسان را از شناختن اسلام بازمیدارد. (38) و همچنین فرعون با تبلیغاتش مانع ایمان آوردن افراد میشد. وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُون (39)و فرعون در میان قوم خود ندا درداده، گفت: اى قوم من، آیا فرمانروایى مصر از آن من نیست و این نهرها از زیر (قصرهاى) من (و در تحت اراده من) روان نیستند؟ آیا نمىبینید؟!
8) هوای نفس :
خداجویى در فطرت هر انسانى وجود دارد، لکن او در مصداق و یافتن حقّ گرفتار اشتباه مىشود. و یکى از چیزهایى که انسان را در غفلت فرو می برد هواپرستى است خداوند هوا پرستى را عامل غفلت و انکار معاد و بدترین انحراف و بعلاوه چند مورد دیگر می داند که آنها را بیان میکنیم :
1- قرآن کریم در سوره کهف آیه 28 هواپرستى را، سرچشمه غفلت میداند چون کیفر دنیاگرایى، غفلت از یاد خداوند است. «تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ » آرایش زندگى دنیا را طالب باشى و از کسى که قلب او را (به خاطر سابقه طغیانش) از یاد خود غافل کردهایم و از هوا و هوس پیروى مىکند اطاعت مکن. در حدیثى از حضرت على علیه السلام است که دو خصلت را بر شیعیان ترسان است می فرماید: أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ خَصْلَتَیْنِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْأَمَلِ یُنْسِی الْآخِرَة همانا از دو خصلت بیش از همه چیز بر شما هراسانم یکى پیروى از هواى نفس و دیگرى درازى آرزو که پیروى هواى نفس از درک حقیقت جلوگیر است و درازى آرزو آخرت را از یاد شخص مىبرد. (40)
2- سرچشمه انکار معاد، پیروى از هواى نفس است. و هوا پرستى، سرچشمهى کفر است. ایمان به معاد، بهترین عامل براى کنترل هوى پرستى است فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى(41) پس مبادا کسى که به قیامت ایمان ندارد و پیرو هواى نفس خویش است، تو را از توجّه به قیامت باز دارد که سقوط مىکنى.
3- هوا پرستى، بدترین انحراف است. آیه 50 سوره قصص می فرماید: «فَإِنْ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّه » پس اگر (دعوت) تو را اجابت نکردند بدان که آنها از هواهاى (نفسانى) خود پیروى مىکنند، و چه کسى گمراهتر است از آن که بدون هدایت خداوند از هواى (نفس) خود پیروى کند؟!
براى انسان سه دشمن معنوى شمردهاند:
الف- جلوههاى دنیوى
ب- تمایلات نفسانى
ج- وسوسههاى شیطانى
در این میان، دنیا و جلوههاى آن همچون کلیدى است که با حرکت به یک سوى، در را باز مىکند و با حرکت به سوى دیگر مىبندد، یعنى هم مىتوان از آن بهرهى خوب گرفت و هم مىتوان آن را در راه بد بکار برد. وسوسههاى شیطانى نیز اگر چه نقشآفرین هستند ولى انسان را به گناه مجبور نمىکنند، مضافاً بر اینکه، شیطان در دل اولیاى خدا راه نفوذ و تسلّطى ندارد. امّا دشمن دوّم که از همه کارسازتر است، هواها و تمایلات نفسانى است که خطرناکترین دشمن انسان بشمار مىرود. (42)
4- هواپرستى، مانع قضاوت عادلانه است. و قرآن خطر قضاوت و دورى از حقّ را توجّه به هواهاى نفسانى می داند. «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى»(43)پس میان مردم به حق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن
9) تقلید
تقلید کورکورانه زمینه ساز بسیارى از مفاسد و جنایات مىشود. تقلید کورکورانه یعنى عدم استقلال، وابستگى ذلّت بار به دیگران و به دنبال آن مد پرستى و هرزه گرایى و زندگى پوچ و طفیلى. در قرآن مىخوانیم: هنگامى که رسولان خدا مردم را به توحید و ترک بتپرستى دعوت مىکردند بتپرستان در پاسخ مىگفتند: «ان انتم الّا بشر مثلنا تریدون ان تصدّونا عمّا کان یعبد آباؤنا» (44) « شما انسانهایى مانند ما هستید و مىخواهید ما را از آنچه پدرانمان مىپرستیدند باز دارید.» تقلید کورکورانه از نیاکان یک منطق سستى است که مشرکان در برابر پیامبران اقامه مىکردند و همین منطق بى اساس نمىگذاشت که از گناهان و انحرافات عقیدتى و اخلاقى خود دست بکشند؛ قرآن مىفرماید: «و اذا قیل لهم اتَّبِعوا ما انزل اللّه قالوا بل نَتّبِع ما الفَینا علیه آباؤنا» (45)«و هنگامى که به مشرکان گفته مىشد از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید، در پاسخ مىگویند: بلکه ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم پیروى مىنماییم.» تقلید از نیاکان آنها باعث حجاب بر فطرت آنها شد چه بسا اکر تقلید را کنار می گذاشتند خواه نا خواه به ضمیر باطنشان توجه می کردند و راه صحیح را با میل درونیشان فطرتاً پیدا میکردند .(46) مواردهای دیگر از قبیل خود باختگی، خویشان بد ،حفظ روابط، اطاعت از رؤسا، پیروی از اکثریت، نبود رهبر و مسخره کردن مومنین و .... سبب زنگار و حجاب بر روی فطرت می باشد که اینها درد بسیار بزرگی برای هر فرد دینداری است و مانع از یاد خداوند می باشد. برای رفع این درد بزرگ نیاز به یک پاکسازی برای این غبارها دارد .
غبارروبی (پاکسازی) فطرت:
1) توجّه به ضعف و عجز علمی:
ما انسانها چیزى بلد نیستیم و خیلى کم اطلاعات داریم. علم انسان نسبت به جهلش، مثل یک قطره است نسبت به اقیانوس. بزرگان از جمله انیشتین گفتهاند: ما که چیزى بلد نیستیم. انسان نباید با دانستن علم ناچیز مغرور شود و با عجله بخواهد هدف کل هستی را بفهمد. در حالی که هنوز رازهای فراوانی در اجزاء هستی حتی در بخش ماده چیزهایی است که هنوز کشف نشده است خداوند در آیه 85 سوره اسراء می فرماید همه شما بى سواد هستید. و دانشتان، محدود و بسیار اندک است. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا و تو را از (حقیقت و اوصاف) روح (که مایه حیات هر جاندار است) مىپرسند، بگو: روح (تولد یافته) از فرمان پروردگار من است (و دوام و زوالش نیز در هر جاندار به فرمان اوست) و شما از دانش (به ویژه علم به حقیقت روح) جز اندکى داده نشدهاید.(47) براى این که انسان وقتى مطلبى علمى به معلوماتش اضافه مىشود، دچار عجب و غرور نشود، توجه به چند نکته ضرورى است:
الف) اگر توجه به خدا داشته باشد و بداند هم چنان که وجود انسان از او است، قوه درک و حافظه را هم او به انسان عطا کرده است و به اصطلاح سرمایه یادگیرى را او داده و مىتواند با اندک اشارهاى این نعمتها را بگیرد بنابراین انسانى که از خود هیچ ندارد، غرورش براى چیست؟
ب) مطالعه در حالات علما و بزرگان کمک مؤثرى در این راه به انسان مىکند، زیرا در بین علما افرادى بودهاند که بعد از مدتها رنج و زحمت در راه علم با یک بیمارى مختصر همه آنچه را در طول سالها یاد گرفته بودند، فراموش کردند، به طورى که بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از یاد بردهاند. این بهترین شاهد است بر این که هیچ گاه عجب و غرور سراغ انسان نیاید، زیرا علمى که با بیمارى مختصر به چنین سرنوشتى دچار شود، نباید موجب غرور شود
ج) در آیه 85 سوره اسراء مىخوانیم که وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا به شما از علم جز بهره اندکى داده نشده است، بنابراین هر چقدر هم بر اندوختههاى علمى انسان اضافه شود، جز اندکى نخواهد بود.
د) با توجه به روایات اسلامى علم واقعى آن است که انسان را نورانى نماید. هر چیزى که انسان را نورانى نکند، عجب و غرور و ظلمت است و هیچ ارزشى ندارد.
ه) با مطالعه در زندگى بزرگان مىبینیم خیلى از آنها در آخر عمر گفتهاند اکنون فهمیدهام که چیزى نمىدانم. ظاهراً درباره ابو على سینا با آن عظمت و تبحرى که در اکثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت این نکته نقل شده است. ما با این استعدادهاى معمولى هر چقدر در علم پیشرفت کنیم، هرگز به پایه این اقرار نمىرسیم. (48)پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم می فرماید : ثلاثٌ مِهْلِکات شحٌ مطاع و هوىً متّبع و اعجاب المرء بنفسه سه چیز باعث نابودى انسان است بخلى که از آن پیروى شود، هواى نفسى که متابعت شود و عجب انسان به خودش، این سه چیز را رسول خدا به عنوان هلاک کننده سرمایه دین و دنیا معرفى نموده است. (49)
2) توجّه به ضعف جسمی:
امیر المؤمنین علیه السلام برای نشان دادن ضعف انسان از صفت پست و مذموم استفاده می کند و می فرماید: مَا لابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ وَ لا یَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لا یَدْفَعُ حَتْفَهُ (50) فرزند آدم را به فخر و افتخار چکار؟! کسى که آغازش نطفه بوده و پایانش مردار باشد، خود را نتواند روزى دهد و از نابودى و مرگش جلو گیرد. و همین طور خداوند در سوره طارق آیه 5 می فرماید: فَلْیَنْظُرِ الانْسانُ مِمَّ خُلِقَ پس انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده؟ و اصلاً انسان ضعیف آفریده شده است خُلِقَ الانْسانُ ضَعیفاً (نساء/ 28) مراد تنها ضعف در مقابل شیر و نهنگ یا اقیانوس و خورشید نیست، بلکه در مقایسه با حیواناتی که در چشم بسیار نا چیزند باز هم انسان ضعیف هست برای نمونه:
1.در مقابل بیماری ها و میکروب ها گاهی حیوانات مغلوب می شوند، اما انسان دائما مغلوب میکروبها و بیماریها است.
2.مورچه در کارش خسته و نا امید نمیشود و تا 70 بار از سر میگیرد، اما انسان این توانایی را ندارد.
3.مورچه 20 برابر وزن خود را میتواند حمل کند، انسان وزن خودش را نمیتواند حمل کند. (51)
3) توجّه به ضعف اراده:
وقتی ضعف و عجز، تمام اراده انسان را فرا گرفته است و به این نکته توجه داشته باشیم دیگر جایی برای غفلت از خداوند متعال نمی¬ماند بیشترین عامل غفلت و بی توجهی به فطرت از روی فراموش کردن ناتوانیها و نیازمندیهایمان نسبت به خداوند متعال است. همانطور که در سوره فاطر آیه 15 میخوانیم یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه اى مردم، همه شما به خدا نیازمندید.
4) حوادث:
در تربیت و ارشاد، گاهى فشار و سختگیرى لازم است چون مشکلات و حوادث ، راهى براى بیدارى فطرت و توجّه به خداوند است در حقیقت هر رفاهى لطف نیست و هر رنجى قهر نیست. حضرت على علیه السلام فرمود: اگر هنگام ناگوارىها مردم صادقانه به در گاه خدا ناله کنند، مورد لطف خدا قرار مىگیرند. مولوى در ترسیم این حقیقت مىگوید:
پیش حقّ یک ناله از روى نیاز
به که عمرى در سجود و در نماز
زور را بگذار و زارى را بگیر
رحم سوى زارى آید اى فقیر(52)
خداوند به خاطر تربیت امم قبل از امت اسلام را به" باساء" و" ضراء"، ابتلاء کرد تا شاید در برابر خدا سر فرود آورند و به درگاه باری تعالی خضوع و زارى کنند تا اینکه فطرتشان بیدار شود فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُون (53)
5) یاد مرگ
امام صادق می فرماید: ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ وَ یَقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ یُقَوِّی الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ وَ یُرِقُّ الطَّبْعَ وَ یَکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یُحَقِّرُ الدُّنْیَا یاد مرگ شهوات را مى میراند، غفلت را ریشه کن مىکند، دل را به وعدههاى الهى تقویت مىکند، طبیعت انسان را لطیف و قساوت زدایى مىکند، آتش حرص را خاموش مىکند، دنیا را نزد انسان پایین مىآورد (54)
6)نگاهی به تاریخ مغروران:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِماد(55)آیا به چشم دل ندیدى و ندانستى که پروردگار تو با عاد (قوم هود) چگونه رفتار کرد! با (اهالى شهر) ارم که داراى قصرهاى مرتفع، و ستونهاى بر افراشته، و انسانهاى بلند قامت بود.
7) یادی از گذشته خود:
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهین (56)سپس نسل او را از چکیدهاى از آبى پست و ناچیز (نطفه) قرار داد. اینها عواملی بودند که سبب رفع این غبارها می شود هر چند هر فردی باید با تزکیه روح، مواظب باشد که مبادا با غفلت بیش از حد و توجه بیشترش به دنیا و در اثر تمرینات و تلقینهایى، سنگ بزرگی را بر روی فطرت خدادادی ¬اش بگذارد و با تکرارش برای شخص، عادی شود به طوری که این احساس درونی را از دست بدهد.
نتیجه گیری
با یک سوال نتیجه این بحث را بیان می کنیم چون طرح سؤال، وسیلهاى براى نزدیک کردن افکار، فرهنگها و عقائد گوناگون است. اینکه اگر خدا شناسى فطرى است دیگر نباید کسى پیدا شود که منکر خدا باشد؟ بیان کردیم که خداشناسى فطرى است و اگر غبارهاى گناه و انحراف، از روى فطرت منحرفان زدوده شود، اعترافات روشن آنها را خواهید یافت. کم رنگتر شدن فطرت به خاطر ذهنیات باطلى است که در ذهن ما وجود دارد و نور فطرت، زمانى انسان را نجات مىدهد که با تعقّل رشد کند. و انجام کارها بدون فکر و اندیشه، موجب سرزنش است و یکى از نعمتهاى بزرگى که باید شکر آن را به جا آوریم، نور ایمان و فطرت است. و براى غبارها و آلودگى ها غبار روبىهایى وجود دارد که با به کارگیرى آنها فطرت را با تمام وجود حس خواهیم کرد بیشتر این مشکلاتها به خاطر فراموشى و غفلت بیش از حد ما انسانها از خداوند متعال است و الا فطرت چیزى است روشن که مى توان آن را لمس کرد .
پینوشتها:
1.(کریمى- فرقانى ،توحید از دیدگاه عقل و نقل، 23)
2.(دشتى ،نهج البلاغه، خطبه 1)
3. (پژوهشکده تحقیقات اسلامى، فرهنگ شیعه ، 308 )
4. (عبداللّه ابراهیم زاده آملى ، دین پژوهى، 77 )
5. .( عسکرى، عقاید اسلام در قرآن کریم، 1/20)
6. .( مطهری ،مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، 3/455)
7. (جمعى از نویسندگان ،اصول پنجگانه اعتقادى، ص: 24)
8. (نجفى خمینى ،تفسیر آسان، 15/ 348)
9. (فرهنگ أبجدی عربی- فارسی، 105)
10. (قرائتی، تفسیر نور، 9/ 197)
11. (مکارم شیرازی ،تفسیر نمونه، 16/418 )
12. . ( بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، 4/ 345 )
13. (انبیاء آیه 64)
14. (قرائتی ،تفسیر نور، 7/471 )
15. (عنکبوت، آیه 61)
16. (مکارم شیرازی ،تفسیر نمونه، 16/ 336)
17.(جمعى از نویسندگان،انسان شناسى، 54 )-(مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى 3 / 464)
18. (مطهری ، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى 3 / 417)
19. (مجلسی، بحارالانوار، 3/ 46)
20. ( یونس آیه 90)
21. ( روم، آیه 30)
22. ( جمعی از نویسندگان، معاد از دیدگاه قرآن و روایات، ص: 26)
23. (قرائتى، برنامه درسهایى از قرآن سال 67 ، 7)
24. (قرائتی ،تفسیر نور، 10/ 303)
25. ( قرائتی ، اصول عقاید، 153)
26. (عسکرى ، التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى،299)
27. (قرائتی ، تفسیر نمونه، 26/ 262)
28. (مجادله/ 19 )
29. ) نور، 21)
30. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، 14/ 412)
31. (الناس، 5)
32. (زخرف، 36)
33. (اسراء، 27 )
34. (آشتیانى- شاگردان، طرائف الحکم یا اندرزهاى ممتاز، 1 / 105 )
35. (قرائتى،تفسیر نور، 8 / 245)
36. (فرقان/ 28)
37. (مکارم شیرازی،تفسیر نمونه، ج15، ص: 214)
38. (قرائتی اصول عقاید،97)
39. (زخرف/ 51)
40. (شیخ صدوق ،خصال،1 /51)
41. (طه،16)
42. (قرائتی، تفسیر نور، 9/ 69)
43. (ص، 26)
44. (ابراهیم/ 10)
45. (بقره/ 170)
46. (قرائتی، گناه شناسی، 64)
47. (اسراء/ 85)
48. (میدلاین، پرسمان 2
49. (مجلسى ، بحار الأنوار، 1/103)
50. (دشتی، نهجالبلاغه، حکمت 454)
51. (قرائتی، مجموعه فیش هاى تبلیغى (1)،4)
52. (قرائتی،تفسیر نور، 3/ 253)
53. (انعام/ 42)
54. (مجلسی، بحار الأنوار 6 /133)
55. (فجر/ 7- 6)
56. (سجده/ 8)
منابع
1.قرآن کریم
2.آیت الله عسکرى سید مرتضى، عقاید اسلام در قرآن کریم، محمد جواد کرمى، بی چا، بی جا، مجمع علمى اسلامى، بی تا
3.ابراهیم زاده آملى عبداللّه ، دین پژوهى، بی چا ، بی جا، بی نا ، بی تا
4.بحرانى سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، اول، تهران، بنیاد بعثت،1416 ق
5.بلاغى سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، بی چا ، قم، انتشارات حکمت، 1386 ق
6.پژوهشکده تحقیقات اسلامى ، فرهنگ شیعه ، زمزم هدایت
7.جمعى از نویسندگان ، اصول پنجگانه اعتقادى، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
8.جمعى از نویسندگان، انسان شناسى، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
9.جمعى از نویسندگان، معاد از دیدگاه قرآن و روایات
10.دشتى محمد، نهج البلاغة، اول، قم، مشهور، 1379 ش
11.شیخ صدوق، الخصال، بی چا، بی جا، جامعه مدرسین
12.عسکرى امام ابومحمد حسن بن على، التفسیر المنسوب الى الامام العسکرى، بی چا، قم، مدرسه امام مهدى، 1409 ق
13.فلسفى محمد تقى، الحدیت- روایات تربیتى، بی چا، بی جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بی تا
14.قرائتى محسن، برنامه درسهایى از قرآن سال 67، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
15.قرائتى محسن، تفسیر نور ، یازدهم، تهران، مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، 1383 ش
16.قرائتى محسن، گناه شناسى، بی چا، تهران، مرکز فرهنگى درسهایى از قرآن، بی تا
17.قرائتى محسن، مجموعه فیش هاى تبلیغى (2)، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
18.کریمى- فرقانى، توحید از دیدگاه عقل و نقل، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
19.مترجمان، تفسیر هدایت، اول، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى ، 1377 ش
20.مجلسى محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، جمعى از محققان، بی چا، بیروت،دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق
21.مکارم شیرازى ناصر، تفسیر نمونه، اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374 ش
22.نجفى خمینى محمد جواد، تفسیر آسان، اول، تهران، انتشارات اسلامیه، 1398 ق
23.نرم افزار پرسمان 2 (پرسش و پاسخ دانشجویی)