بیشتر ما آنقدر درگیر مسائل ریز و درشت زندگی روزمره هستیم که تا وقتی همه چیز عادی و بر روال معمول است کمتر پیش میآید به کلیت زندگی و اهداف و اولویتهای آن فکر کنیم. اما گاهی شوکهایی در زندگی پیش میآید که ما را وادار به تفکر دربارهی این مسائل میکند. برای من این شوک، مرگ مادرم بود که چند سال پیش رُخ داد. مرگ مادرم بدترین اتفاق زندگیام بود و تلنگر بزرگی به من وارد کرد. این مرگ آنچنان به من نزدیک بود که باعث شد ارزشها، اهداف و اولویتهای زندگیام را مجددا و بهطور اساسی بازبینی کنم. حاصل این بازبینی دستیابی به ایدهای بود که در جهت شناخت بیشتر خودم و اولویتهای زندگیام، برای من بسیار مفید واقع شد.
چرا از مرگ فرار میکنیم؟
همانطور که میدانیم قویترین غریزهی ما «غریزهی بقا» است. مهمترین وظیفهی تمام سیستم فیزیولوژیک و ذهن ما حفظ بقا و زندگی ماست. ذهن مأمور حفظ حیات ما و دفع هرگونه خطری است که ممکن است موجب مرگ شود. با اینکه این ویژگی ضامن حفظ زندگی ماست اما ممکن است مانعی در راه تغییر برای پیشرفت و تعالی نیز باشد. پس از مرگ مادرم و شوک عاطفی شدیدی که به من وارد شد، نیاز داشتم که تنها باشم اما مراسم عزاداری مرسوم در منطقهی ما چنین اجازهای به من نمیداد. در منطقهی ما مرسوم است که تا چند روز فامیل و آشنایان برای تسلیت گفتن و ابراز همدردی میآیند و ادب ایجاب میکند که آنها را بپذیریم و آداب مهمانداری را بهجا بیاوریم. این رسم بسیار خوبی است. آدم عزادار بیش از هرچیز به دلداری و همدردی نیاز دارد تا بتواند با وجود مصیبت بزرگی که دچارش شده به زندگیاش ادامه بدهد. بدین ترتیب مراسمی از این نوع تلاشی است در جهت فراموش کردن مرگ و بازگشت به زندگی عادی، اما با غافل ساختن ما از اندیشیدن آگاهانه دربارهی مرگ، ممکن است فرصت تحول و رشد را نیز از ما بگیرد.
چرا آدمها میمیرند؟
در مراسم عزاداری مادرم تقریبا تمام گفتوگوها در مورد زندگی و مسائل روزمره بود و نه مرگ. فاتحهای خوانده میشد و روحانی محل گاهی اشاراتی به مرگ و پس از آن میکرد و سپس این انبوه مسائل مربوط به زندگی روزمره بود که مطرح میشد. در این میان گویا تنها کسی که به اصل موضوع فکر میکرد پسر چهارسالهی من بود که پرسید: «بابا! چرا آدما میمیرن؟» من ابتدا سعی کردم دلایل فیزیولوژیکی مثل بیماری یا کهولت سن را برایش توضیح بدهم اما وقتی برایش قانعکننده نبود، فهمیدم که با دشوارترین سؤال عمرم روبهرو شدهام. من داشتم به سؤال «چطور آدما میمیرن؟» پاسخ میدادم، اما او پرسیده بود: «چرا آدما میمیرن؟» وقتی سعی کردم از دید او به موضوع نگاه کنم، فهمیدم سؤالی که برای او پیش آمده خیلی اساسی است. او چهار سالش بود و برای اولین بار مرگ یکی از عزیزانش را تجربه میکرد. مادربزرگی که قسمت مهمی از زندگیاش بود حالا وجود نداشت. این فقدان بزرگ او را به فکر واداشته و باعث شده بود که برای اولین بار معنای مرگ را درک کند. او از من نپرسید: «چرا مادربزرگ مُرد؟» او به مرگ مادربزرگش فکر کرده بود و فهمیده بود که این اتفاق برای خودش، پدر و مادرش و همهی فامیل و آدمها رُخ خواهد داد و به همین دلیل او با بسط آن به همه پرسیده بود: «چرا آدما میمیرن؟»
پنجرهای رو به گورستان
با اینکه نتوانستم به سؤال پسرم پاسخ بدهم اما آن سؤال را فراموش هم نکردم؛ در حقیقت نتوانستم فراموش کنم. آن سؤال باعث شد که بیشتر به مرگ و مشخصا به مرگ خودم بیندیشم. با اینکه همهی ما هر روز اخبار مختلفی از مرگ انسانها میشنویم اما غریزهی حیات باعث میشود که در کمترین زمان ممکن آن را به فراموشی بسپاریم. کمتر پیش میآید که خبر مرگ کسی ما را به تفکر در مورد مرگ خود و نزدیکانمان وادار کند، مگر اینکه این مرگ از لحاظ عاطفی خیلی نزدیک به ما باشد. وقتی پس از آن گفتوگو پسرم به من گفت که: «بابا! تو چرا ورزش نمیکنی؟» فهمیدم که او به احتمالِ «مرگ پدرش» نیز فکر کرده است. من به او گفته بودم که «با ورزش کردن آدم میتونه سالمتر باشه و بیشتر عمر کنه.» این سؤال او دوباره باعث شد که به مرگ خودم بیشتر فکر کنم. وقتی به تفکر در مورد مرگ خودم ادامه دادم و در آن عمیقتر شدم، دیدم که ناخودآگاه دارم به ارزیابی عمر گذشتهام میپردازم. فهمیدم از بسیاری از کارهایی که کردهام و بابت بسیاری از کارهایی که نکردهام، پشیمانم. فهمیدم بسیاری از موضوعاتی که خیلی آنها را جدی گرفته بودم چقدر بیاهمیت بودهاند و چه بسیار موضوعات مهمی که من آنها را جدی نگرفته بودم. ارزیابی گذشتهام باعث شد درک کنم که مرگ هم میتواند موهبت بزرگی باشد برای اینکه بتوانم معنای زندگی را بفهمم و اولویتهای آن را تشخیص بدهم. اما لزومی به مرگ عزیزانمان نیست تا به مرگ خویشتن فکر کنیم.
در اتاقی زندگی کنید که پنجرهای رو به گورستان داشته باشد، این منظره ذهن انسان را روشن میکند و اولویتهای زندگی را در نظرش میآورد.
– میشل دو مونتنی، فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهم
دوستی با مرگ و هنر مردن
مرگ روی دیگر سکهی زندگی است. قطعیتِ مرگ است که این فرصت کوتاهِ زیستن را بینهایت ارزشمند میسازد. میتوان عمری را صرف سؤالهای بیپایان دربارهی «پس از مرگ» کرد اما برای غنیتر ساختن زندگی، آگاهی همیشگی از قطعیت مرگِ خودمان کافی است. اگر بدون ترس و فرار، مرگ را چون دوستی همیشگی در کنار خود بپذیریم و وقوع آن را در مورد خودمان قطعی و نزدیک بدانیم، میتوانیم درسهای بسیاری برای زیباتر، غنیتر و باشکوهتر زیستن از او بیاموزیم. هر مرحله از رشد ما با مرگ مرحلهی قبل رُخ میدهد. تولد جسمانی ما به منزلهی مُردن نسبت به دنیای رحم مادرمان است. بلوغ در پی رها شدن از جهان کودکی حاصل میشود. رشد ما در تمام ابعاد در پی مرگِ آنچه بودیم اتفاق میافتد. شاید «سِر توماس بروان» روانشناس انگلیسی، همین معنای مرگ را در نظر داشت وقتی گفت: «مرگ درمان تمام مشکلات انسان است. اما هر کسی را که میبینیم در حال مبارزه با آن است.» از این رو برای اینکه هنر زیستن را بیاموزیم باید هنر مردن را نیز بیاموزیم؛ مردن نسبت به عادات محدودکننده، نسبت به گذشتهها، نسبت به وابستگیها و … تا بتوانیم تولد و رشد دائمی را تجربه کنیم.
از آنجایی که رشد مستلزم شکسته شدن الگوهای قدیمی است، تمایل به مرگ یکی از پیشنیازهای زندگی است. ترس افراطی از مرگ معمولا مرتبط با وحشت عصبی از رشد و تغییر است.
فهرست 60-6
اندیشیدن دربارهی مرگ و بهویژه مرگ خودم من را به ایدهی فهرست شش-شصت (60-6) رساند. ایدهای که ما را وادار به تفکر دربارهی مرگ خودمان میکند تا براساس آن زندگی گذشتهی خود را بازبینی و ارزشها، اولویتها و هدفهای زندگی آیندهی خود را مشخص کنیم. همانطور که در جدول زیر مشخص است این فهرست دارای دو قسمت کلی است. قسمت بالا مربوط به ارزیابی زندگی گذشته و قسمت پایین جدول به برنامهریزی آینده مربوط است.
حسابرسیِ زندگی
در قسمت الف به سؤال «اگر دوباره زندگی میکردم چه کارهایی را انجام نمیدادم؟» پاسخ میدهیم و کارها، رفتارها و باورهایی را مینویسیم که در حال حاضر آنها را اشتباه میدانیم و بابت انجام دادن آنها پشیمان هستیم. مثالهایی که آوردهام به ترتیب شامل یک تصمیم، یک نوع ترس و یک ذهنیت است. این بخش کمک میکند به اشتباهات گذشتهی خود پی ببریم. درک این اشتباهات میتواند باعث شود که آنها را تکرار نکنیم و در صورت امکان آنها را جبران کنیم. من در مثال سه مورد نوشتم اما هر تعدادی را که به نظرمان میرسد بهتر است بنویسیم. باید حواسمان باشد که درک اشتباهات گذشته نباید ما را دچار سرزنش خود، غم و غصه یا خودخوری کند. هدف صرفا ارزیابی زندگی گذشته، تشخیص اشتباهات و اصلاح آنها و غنیتر ساختن زندگی آینده است، نه تنبیه یا خودآزاری.
در قسمت ب باید به سؤال «اگر دوباره زندگی میکردم چه کارهایی را انجام میدادم؟» پاسخ بدهیم. بخش الف به ما کمک میکند که موضوعات بخش ب را بهتر تشخیص بدهیم. مثلا من در بخش الف نوشتهام که «رشتهی مهندسی را انتخاب نمیکردم» این چیزی بوده که من نمیخواستم و چیزی که در بخش ب نوشتم یعنی «معلم فیزیک میشدم» چیزی است که بهجای آن باید انجام میدادم. تشخیص آنچه دوست داشتیم یا آنچه میخواستیم، به ما کمک میکند که اگر امکانش باشد در آینده آن را اولویت خود قرار بدهیم و بهنحوی به آن بپردازیم یا به آن طریق رفتار یا فکر کنیم.
من سعی میکنم این تمرین را هر شب در مورد روزی که سپری کردم انجام بدهم. به ارزیابی کارها، رفتارها، تصمیمات، افکار و نتایج آن روز میپردازم و سعی میکنم که فردا آدم بهتری باشم. اگر بتوانید هر شب قبل از خواب بهمدت چند دقیقه این تمرین را انجام دهید، به مرور پیشرفت و رشد روزافزون را در تمام ابعاد زندگی خود تجربه خواهید کرد.
به حساب خود برسید پیش از آنکه به حساب شما برسند.
اولویتهای زندگی
دو قسمت بالا مربوط به گذشتهی ما بود اما قسمت پایین جدول به برنامهریزی آینده مربوط است. تفاوت آن با برنامهریزیهای معمول این است که در اینجا برنامهریزی براساس زمان احتمالی مرگمان انجام میشود. صِرف در نظر گرفتن مرگ خودمان باعث میشود که نگرش عمیقتری به زندگی، ارزشها، باورها و رفتارهای خود داشته باشیم و بتوانیم آنچه را که در زندگی واقعا ارزشمند و شایستهی اختصاص لحظات بیتکرار عمرمان است، تشخیص بدهیم.
تنها هنگامی که به این آگاهی برسیم که روزی میمیریم، میتوانیم صد در صد زندگی کنیم.
این بخش مبتنی بر دو فرض دربارهی زمان مرگمان است، یکی کوتاهمدت و دیگری درازمدت. من این فرضها را 6 ماه و 60 سال در نظر گرفتم اما شما متناسب با سنتان میتوانید آنها را به 80-8، 40-6، 60-5 یا هر عدد مناسب دیگر تغییر بدهید. هدف اندیشیدن جدی و آگاهانه به مرگ خودمان است نه حدس زدن زمان مرگمان. سعی کنید که بخش اول را بیشتر از یک سال در نظر نگیرید.
زندگی یک احتمال است.
بخش ج به فرضِ، «اگر قرار باشد 6 ماه دیگر بمیرم» مربوط است. در واقعیت هیچ بعید نیست که این اتفاق رخ بدهد. پس باید بهطور جدی در مورد مرگ قریبالوقوع خود بیندیشیم.
- اگر قرار بود 6 ماه دیگر بمیرید، آن 6 ماه را صرف چه کارهایی میکردید؟
- چه کار انجام نشدهی مهمی داشتید که حتماً آن را در این مدت انجام میدادید؟
- کدام کارهای نیمهتمام را کامل میکردید؟
- انجام چه کارهایی را متوقف میکردید؟
و …
این بخش به ما کمک میکند اولویتهای اساسی زندگی و آنچه را که حقیقتا برایمان ارزشمندتر یا لذتبخشتر است تشخیص بدهیم.
بخش د به فرضِ، «اگر قرار باشد 60 سال دیگر بمیرم» مربوط است که چشمانداز زندگی درازمدت ما را مشخص میکند. اگر قرار بود سالهای سال زندگی کنید چه کارهایی را انجام میدادید؟
- چه مهارتهایی را یاد میگرفتید؟
- چه پروژههایی را آغاز میکردید؟
- برای هر وجه از زندگی خود (خانواده، مالی، روابط، سلامتی، رشد شخصی، معنوی، تفریحات و …) چه برنامهای داشتید؟
و …
طوری زندگی کن که گویی فردایی در کار نیست و به گونهای در حال آموختن باش که گویی تا ابد زندگی خواهی کرد.
فلسفه و کارکرد فهرست 60-6
فهرست 60-6 ما را وادار میکند که به مرگ خود بیندیشیم. ذهن که وظیفهی حفظ حیات ما را برعهده دارد با ترفندهای مختلف ما را از اندیشیدن به مرگ خودمان باز میدارد. شاید این ضربالمثل را شنیده باشید که میگوید «مرگ برای همسایه است.» ذهن همواره سعی میکند مرگ خود را نفی کند. اما واقعیت این است که ذهن ما را از مرگ نجات نمیدهد بلکه فقط مرگ ما را به تعویق میاندازد. پس اگر با تصور قطعیت مرگ خودتان و بهطور جدی این فهرست را برای خود تهیه کنید، میتواند بسیاری از ارزشها، اولویتها و اهداف فعلی شما را به چالش بکشد یا آنها را جابهجا کند. گذشتهی خود را ارزیابی میکنید و با شناخت آن برای اصلاح و ساختن آینده بهره میگیرید. آنچه را فورا و هر روز باید انجام بدهید مشخص و برای آیندهی دور برنامهریزی میکنید. بطالتها و ناکامیهای گذشته را تشخیص میدهید و با درک ارزش هر لحظهی عمر سعی میکنید به بهترین نحو از آنها استفاده کنید. ممکن است اشتیاق و استعدادی سرکوبشده را در کُنجی از قلب و ذهن خود تشخیص دهید و با زنده ساختن آن تولدی دوباره را تجربه کنید. ممکن است به ارزش صَرف وقت با عزیزان و دوستان خود بیشتر پی ببرید و زمان بیشتری را به آنها اختصاص دهید. با اینکه در تهیه این فهرست به مرگ خویش میاندیشیم اما هدف آن پی بردن به ارزش زندگی و غنیتر و زیباتر ساختن آن است. اگر این فهرست کوچکترین تأثیری در بهبود زندگی شما داشته باشد، حتما روح مادر من که با مرگ خود الهامبخش این ایده شد، خرسند خواهد بود و این برای نگارنده بزرگترین پاداش است.
تهیه شده برای: chetor.com