مشهور میان اهل سنت آن است که تقیه با کفار جایز است و با مسلمان جایز نیست؛ البته برخی از ائمه ی اهل سنت تقیه را در شرایط خاصی میان مسلمانان نیز جایز می دانند، چنان که شیعه بدان عقیده دارد. امام شافعی می گوید: «ان الحال بین المسلمین اذا شاکلت الحاله بین المسلمین و المشرکین حلت التقیه محاماه علی النفس»؛ یعنی وقتی که وضعیت میان مسلمانان نیز سخت شد، برای حفظ نفس تقیه جایزاست.(1)
محمد بن جریر طبری در تفسیرش نظر ضحاک را این گونه بیان می کند: ... از ضحاک شنیدم که در مورد کلام خداوند «اِلَّا اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً » می گفت: تقیه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چیزی که نافرمانی خداست وادار کنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خویش بگوید؛ ولی دلش نسبت به عقیده ی درست آرامش دارد که در این صورت گناهی بر وی نیست (2).
ابوهریره می گوید: از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دو ظرف حفظ کردم، یکی را میان مردم پخش کردم، اما دیگری را اگر پخش کنم، گردنم قطع خواهد شد (3).
لازم به یادآوری است که مشهور اهل سنت، هرچند تقیه را فقط با کافران جایز دانسته اند، اما در مواردی تحت عنوان اضطرار، اکراه و دروغ مصلحتی همان راه و روش شیعه را در تقیه انجام می دهند و می توان گفت اختلاف بین شیعه و اهل سنت در این موضوع لفظی است؛ چنان که طبری در وقایع سال 218 در ماجرای تفتیش عقاید توسط مأمون، تصریح دارد که جز احمد بن حنبل و دو تن دیگر همه ی رجال و علمای عصر از ترس و خوف مأمون که نظریه ی حدوث قرآن را عقیده ی رسمی و همگانی ساخته بود، از روی تقیه آن نظر را پذیرفتند. (4)
با این حال، برخی از نویسندگان اهل سنت، عمل و عقیده ی شیعه را در مسأله ی تقیه مستلزم ارتکاب کذب یا نفاق دانسته و با چنین تصویری از تقیه آن را مردود اعلان کرده اند.
از کسانی که این مطالب را مطرح کرده است، محمد عبدالستار در کتاب بطلان عقاید الشیعة و موسی جارالله در کتاب الوشیعة و احسان الهی ظهیر نویسنده ی پاکستانی هستند.
عصاره ی ایرادی که بر مذهب شیعه وارد کرده اند این است که چون در مذهب شیعه تقیه به عنوان یک قاعده ی کلی پذیرفته شده است، نمی توان به عقاید و آراء واقعی آنان پی برد، زیرا در همه ی مسائل احتمال تقیه داده می شود، و در نتیجه اقوال و آراء آنان فاقد اعتبار علمی است (ناصر 66، 10 آوریل 2009).
نقد و تحلیل
شایسته است این عده از عالمان اهل سنت با نگرشی از روش تعقل و تدبر در آیات الهی و یادکرد علت و دلیل تشریع آن، در بسیاری از آیات قرآن دریابند که مشروعیت تقیه نیز طبعاً برخاسته از منشأ عقلی روشن و آشکاری است که در مناط قطعی خوف بر نفس و متعلقات آن ظاهر می شود.
دلیل این مدعا آیات نازل شده در مکه و مدینه است که اولی در ارتباط با تقیه ی عمار از مشرکان است و دومی در ارتباط با کفار اهل کتاب. علاوه بر این دو سند روشن، آیاتی نیز به گونه ی تلویحی در ارتباط با تقیه ی مؤمن آل فرعون، تقیه ی حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) و توریه ی رسولان حضرت یوسف صدیق (علیه السلام) دلالت بر این دارند که «متقاعنه» آنان ظاهراً همکیشان شان بوده اند ولی اگر فرضاً این مطلب نیز دریافت نشود، اشاره به مناط آن دارند، یعنی خوف از جان و دین، و به طور کلی واقع شدن در موقعیت اضطرار و مقابله با اضرار. (5)
تدبری که خداوند در قرآن، ما را به آن امر فرموده است نه به معنای تدبر در زیر و زبر کلمات است، بلکه به معنای تعقل در کشف راز و علت و موجبات فعل انسان هایی است که خداوند در قالب نقل واقعه بدان ها اشاره نموده است و اصولاً علت آوردن این گونه نقل ها، اگر این مطلب نباشد، چه می تواند باشد؟
با این رویکرد به گونه های تقیه که در قرآن آمده، به این نتیجه می رسیم که مراد و منظور از تشریع تقیه، حفظ و مصونیت یافتن از تعرضی است که توسط هر متجاوزی نسبت به نفس، دین و مذهب، مال، ناموس و هر ارزش محترم دیگری وی را تهدید نماید، خواه مشترک باشد یا کافر ذمی یا هم مسلک فاسق و متجاهر به سیف و یا همدینان غافل و متعصب.
این توصیف از تقیه همچنین روشن می سازد که تقیه زمانی برای مسلمان مشروعیت دارد که خطر معقولی او را تهدید نماید؛ بنابراین روایی تقیه یا دروغ مصلحتی و امثال آن، مشروط و مقید است نه مطلق، چنان که مثلاً بخواهد از روی تفریح و در شرایط عادی تقیه نماید!
چیزی که می ماند تقیه ی مداراتی است، که البته به نوعی عنوان تقیه بر آن اطلاق می شود و در واقع، همان تساهل سلوکی و مدارا با یکدیگر است (6).
شخصی که تقیه ی مداراتی می کند چیزی را کتمان نمی کند یا مرتکب دروغ نمی شود، بلکه به اصطلاح، با طرف مقابل کنار می آید و به نفع دین و مکتب از حق خود می گذرد. این در حالی است که شما نیز در آن موقعیت توجه دارید که او - در عین داشتن مذهب مخالف، مطابق با تعلیمات مذهبی خویش - با شما هم شکلی می کند تا احساسات مذهبی تان تحریک نگردد؛ در واقع او با شما مدارا می کند، زیرا در موقعیت ضعف نیست.
در ارتباط با شبهه ای که راجع به امامان شیعه (علیهم السلام) مطرح می شود که گفته اند: تقیه دین من و پدران من است و شیعه نیز تقیه را دین خود می داند، التفات به دو پاسخ می تواند آن را از ذهن دور سازد.
1) کلمه ی دین در این جا به معنای رسمی و اصطلاحی آن به کار نرفته است تا مراد از آن دین در مقابل بی دینی مطرح باشد. دین در مقام شعار، برگشت به معنای واژگانی خود دارد که در بردارنده ی مفهومی در حیطه ی عادت، روش مقبول، رسم و سنت اجتماعی است.
ابن منظور در لسان العرب چند معنا برای دین ذکر می کند: دین به معنای جزاء، آن چه انسان خود را به آن ملتزم بداند، عادت و شأن. عرب می گوید: مازال ذلک دین، ای عادتی (ابن منظور، بی تا، 169/13)؛ همچنین در کنزالفوائد آمده است: لکم دینکم ولی دین؛ یعنی لکم جزائکم ولی جزائی (کراجکی، 1410ه، 113/2).
این معنا به گونه ای بیان کننده ی حالت غیر اختیاری نیز هست و طبعاً مؤید معنای دومی است که از آن یاد می کند.
2) دلالت لفظ بر معنای رئیسه است، به این معنا که تقیه موجب حفظ کل دین من است، چنان که عقلاً به سر زید که از پشت دیوار نمایان گردد می گویند زید آمد. این برداشت بیان کننده ی اهمیت تقیه در ارتباط با کل دین، چون اهمیت سر در ارتباط با کل بدن است. در واقع، مفهوم موافق این بیان، یک جمله ی شرطی است، همچون: اگر تقیه در کار نباشد حفظ دین میسر نخواهد بود.
تقیه ی اخلاقی - اجتماعی
چنان که می دانیم همه ی مسلمانان اعضای یک خانواده ی بزرگ هستند، که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن نقش پدر را ایفا می کند. بر این اساس همه ی مسلمانان به منزله ی برادران و خواهران یکدیگرند. در یک خانواده آن چه برای رشد و تداوم ثبات آن مهم است امنیت و صلح و صفای اعضای آن است. بنابراین هرچه این عوامل را تهدید می کند محکوم است. از این رو می بینیم اذیت مؤمن (به هر شکلی) حرام است. بر این پایه ورود ناهنجار به مقدسات ملی و مذهبی هر قوم و طایفه ای نیز بر دیگران حرام می شود و این بعد اخلاقی - اجتماعی تقیه است که در نمود دیگری به آن تقیه ی مداراتی نیز می گوییم.
در ارتباط با این دو گزینه هرچند تاکنون تحت عنوان تقیه سخنی نرفته است، لیکن از جهت دارابودن مناط فرمولی آن می توان این دو مورد را نمود بیرونی تقیه نیز دانست.
رعایت موازین اخلاقی در نگه داشتن خود از تعرض به حریم مقدسات دیگران تا آن چه در نظر قرآن مهم است که مسلمانان را از دشنام دادن به کفار و پا روی مقدسات آنان نهادن منع می کند.
«وَ لا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنّا لَکُلِّ اُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (انعام، 108)؛ آنانی را که جز خدا را می پرستند دشنام ندهید تا آنان از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند. ما برای هر امتی عمل شان را به نوعی آرایش داده ایم (نزدشان تقدس یافته است)، سپس بازگشت همگی به سوی خدای شان است تا آنان را نسبت به کارهایشان با خبر سازد.
قرآن در جای دیگری ضمن تأیید اجمالی همه ی ادیان الهی سابق، مسلمانان را از تعرض به نوامیس اخلاقی و حریم عرضی و حتی مالکیت هایشان باز می دارد و آن را برای آنان محترم می شمارد (مگر در شرایط خاص جنگی خصمانه) بدین توجیه که حساب آنان با خدای شان در قیامت روشن خواهد شد:
«اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّائبینَ وَ النَّصاری وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذینَ اَشْرَکُوا اَنَّ اللهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ اِنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌٍ» (حج، 17)؛ یعنی همانا یهودیان، صابئیان، مسیحیان و مجوسان و مشرکان، به راستی که خدا بین آنان در قیامت حکم قطعی می کند، چه آن که خداوند به درستی نسبت به هر چیزی آگاه است.
مسلمانان در میانه ی خود نیز وظیفه دارند نسبت به شخصیت یکدیگر احترام بگذارند و حرمت همدیگر را نگه دارند و کاری نکنند که موجب رنجش دیگری را فراهم سازد. آیه ی 11 سوره ی حجرات به چند نمونه ی مصداقی اشاره می کند:
«یا ایُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی اَنل یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسِکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْالْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الاِیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَاُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (حجرات، 11)؛ یعنی ای مسلمانان مبادا کسی از شما گروه دیگری را مسخر کند! شاید از آنان بهتر باشند. همچنین زنان نیز نباید چنین کنند، شاید آنان از اینان بهتر باشند و گوشه کنایه نزنید به هم و همدیگر را به القاب زشت نخوانید. این تجاوزهای اخلاقی خیلی بد است بعد از ایمان داشتن. و هر که (بعد از ارتکاب آن) توبه نکرد بداند که از زمره ی ستمکاران است.
البته سایر ره توشه هایی از این قبیل را در جاهای دیگری نشان می دهد، همچون مورد منت گذاری بر مردم: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقهٍ یَتْبَعُها اَذیً» (بقره، 263)؛ یعنی یک سخن خوش پسندیده و آموزشی بهتر از کمک مالی است که آزاری در پی آن باشد.
انگشت گذاری قرآن بر همه ی این مصادیق نشان دهنده ی آن است که شخص مسلمان باید نسبت به تعرض به حریم اخلاقی و فرق های شخصی یا اجتماعی دیگری یا دیگران پا روی نفس خود بگذارد و خود را از ورود به آن باز دارد. یعنی به خلاف خواسته های درونی خود، با آن چه می پندارد خوب است و وظیفه او است، عمل کند و این همان معنای مفهومی تقیه است.
روشن است که این آموزه ها به منظور حفظ امنیت روانی افراد جامعه و مصلحت کلی نظام اسلامی امت اسلام است و توجیه عقلی آن نیز بر کسی پوشیده نیست.
پینوشتها:
1) تفسیر کبیر، فخر رازی، ج8، ص 82 با نقل از ناصر 66، 10 آوریل 2009.
2) الطبری، محمد بن جریر (متوفای 310ه)، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص 229.
برداشت از سایت تاریخ و سیره http://mfz1378.blogfa.com تاریخ 16 سپتامبر 2010.
3) فتح الباری بشرح صحیح البخاری للحافظ احمد بن علی بن حجر العسقلانی، بتحقیق الشیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن بساز، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع (طبع 1414ه، 1993م)، المجلد الاول، کتاب العلم، باب 43 حدیث 120: حدثنا اسماعیل قال حدثنی اخی عن ابی ابی ذئب عن سعید المقبری عن ابی هریره قال: حفظت عن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و عائین: فاما احدهما فبثثته، و اما الاخر فلو بثثته قطع هذا البلعوم. قال ابن حجر: حمل العلماء الوعاء الذی یبثه علی الاحدیث الذی فیها تبیین اسامی امراء السوء و احوالهم و زمنهم، و قد کان ابوهریره یکنی عن بعضهم و لا یصرح به خوفا علی نفسه منهم، کقوله: اعوذبالله من رأس الستین و امارة الصبیان. یشیر الی خلافة یزید بن معاویة انها کانت سنة ستین من الهجرة.
4) تاریخ طبری، با تحقیق محمد ابوالفضل محمد ابوالفضل ابراهیم، ج8، ص 639-641 با نقل از ناصر 66، 10 آوریل 2009.
5) به آیات: آل عمران، 28؛ نحل، 106؛ بقره، 225؛ 45 غافر، مؤمن.
6) به مقاله ی «چگونگی بهره برداری جریان امامت از فرهنگ تقیه» در همین ویژه نامه مراجعه شود.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.