مقدّمه
این مقال، پژوهش در اندیشه تابناک امام همام علی بن ابیطالب (ع) است که عرصه جولان اندیشه بسیاری از اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان بوده است. ما که مبنای نظام سیاسیمان برگرفته از ساختار حکومتی پیامبر گرامی اسلام (ص) و حضرت امیرالمؤمنین (ع) است، نیاز به تحقیق بیشتر و امعان نظر در شعارها، آرمانها، اصلاحات و برنامه حکومتی آن حضرت داریم. در این راستا، به بررسی «سیر اصلاحات در حکومت علوی (ع)» پرداخته، فسادهای رایج و شایع قبل از حکومت آن حضرت و نیز اصلاحات آن حضرت در ابعاد سیاسی، اقتصادی، قضایی و دینی را بررسی خواهیم نمود، از منابع تاریخی شیعه و عامه شواهد متعدد در این زمینه فراهم، و به گونهای تلاش خواهیم کرد تا موانع اصلاحات در حکومت علوی (ع) را بیان کنیم. در پایان، فرجام اصلاحات به رشته تحریر درآمده، و تلاش شده است این مباحث در یک مقدمه و سه بخش و یک نتیجه مورد بررسی قرار گیرد. امید است صاحبان اندیشه و اصحاب بصیرت و معرفت، ما را از نقد و نظر بی بهره نگذارند.
مفهوم شناسی اصلاحات
«اصلاح» از نظر لغوی، سامان بخشیدن و بسامان کردن است.[1] در مقابل، افساد متضاد آن است و اصلاح اجتماعی، یعنی دگرگون ساختن جامعه در جهت مطلوب.
اصلاح طلبی یک روحیه اسلامی است. هر مسلمان به حکم اینکه مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب است و دستکم طرفدار اصلاح طلبی.[2] پیامبران الهی برای انجام اصلاحات در جوامع بشری سختیها را به جان میخریدند و برای شکوفایی اندیشه بشری تلاش مینمودند.
در تعابیر قرآن، به کرّات واژه اصلاح طلبی و مصلحان مشاهده میشود و قرآن مجید، مصلحان را از مفسدان جدا میسازد و ویژگیهای آنان را برمیشمارد. مفسدان غالباً با شعار اصلاح، دست به تغییرات میزنند که قرآن، نقشه آنان را نقش بر آب مینماید تا جایی که در سوره بقره آمده است که مفسدان تنها و تنها خود را مصلحان حقیقی معرفی میکنند، حال آنکه خداوند سبحان آنان را مفسدان حقیقی میشمارد: (وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِیالأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نحْنُ مصْلِحُونَ أَلا إِنهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِن لاَّ یَشْعُرُونَ. )(بقره: 11و 12) پیامبران نیز فلسفه بعثت خود را اصلاح جامعه میدانند. چنانکه حضرت شعیب به قوم خویش فرمود: (إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِیقِی إِلاَّ باللّهِ... )(هود: 88) با توجه به سیاق آیات قرآن مجید به خوبی میتوان فهمید که پیامبران، رسالت اصلاح جامعه انسانی را با تمام وجود پیگیر بوده اند و در این راه، لحظهای کوتاهی نکردهاند و با اصلاح اندیشه دینی جوامع انسانی، اصلاح ساختار اقتصادی و شیوه حکومتی جامعه بشری در طول تاریخ با توکل بر خدا در مقابل قدرتهای ستمگر ایستادگی کرده اند.
پیامبر گرامی اسلام و ائمّه اطهار (علیهم السلام) نیز، که تربیت یافتگان مکتب قرآن و اسلامند، همواره با قول و فعل خویش به شیوه های گوناگون و بر حسب مقتضیات زمان، در راستای اصلاح جوامع اسلامی و انسانی تا سرحد امکان کوشیدهاند. در این میان، نقش امام علی (ع) به دلیل قرار گرفتن در مسند حکومت، آن هم پس از 25 سال فترت غمباری که ارزشهای اسلام واژگونه گردید، برجسته تر و در ابعاد مختلف قابل بحث و توجه جدی میباشد.
در گفتمان علی بن ابیطالب (ع) موعودگرایی یک مقوله انیمیشنی، مضحک، خیالاتی و اتوپیایی نیست، یک موعودگرایی واقعبینانه است... باید اصلاحات اجتماعیمان را در چارچوب تعریفی امام علی (ع) و امام زمان (ع) ادامه دهیم... افراد و جامعه ای که از اول به نقشه درستی فکر کنند و به یک اصول مقدس معتقد باشند و راه را گم نکنند، فقط آنها میتوانند اصلاح طلب و ترقّیخواه باشند.[3] در حقیقت، امام علی (ع) به عنوان انسان حق محور و مبارزه گر با ستم و بیعدالتی، راهنمای اصلاح طلبی است: «اصلاح طلبی به خودی خود و با قطع نظر از اینکه واقعیت داشته باشد یا بهانه برای هدفهایی قرار گرفته باشد، یک امر مطلوب و با ارزش است.»[4] علاوه بر اینکه در گذشته اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر محدود به چند مسئله فقهی نبود و نصحیت ائمه مسلمین نیز در دایره امر به معروف و نهی از منکر قرار میگرفت «مسلمانان، امر به معروف و نهی از منکر را محدود به چهار مسئله عبادات نکرده بودند، بلکه این اصل را عمدتاً ضامن همه اصلاحات اخلاقی و اجتماعی خود میدانسته اند.»[5]
از نظر فرهنگ علوی، هر شیعه یک اصلاح طلب علی الدوام است؛ یعنی تا در حکومت، یک بیعدالتی وجود دارد و تا در جامعه، یک نابرابری، ظلم و شرک و نفاق وجود دارد، جنبش اصلاح طلبی باید ادامه داشته باشد و هر کسی از صف اصلاح طلبان به این معنا یک گام بیرون بگذارد، از صف تفکر اسلامی و تشیع خارج شده است. [6]
«اصلاحاتی که مورد نظر امیرالمؤمنین است، به هیچ فساد و بیعدالتی رحم نخواهد کرد. هر کس که در جامعه مسئولیت دارد و به کار وارد نیست و مسئولیت قبول کرده یا کاری میکند که در ذیل قدرت او به کسانی ظلم شده، باید پاسخگو باشد. این منطق اصلاحات علوی و اسلامی است.»[7]
اصلاحات در حکومت امام علی (ع) اصلاح هرگونه ساختار غلط سیاسی، اقتصادی، قضایی و تفکر دینی را شامل میشود و محدود به بعضی از فسادها و تباهی ها نمیشود، بلکه هیچگونه کجروی و نابسامانی را بر نمیتابد و با آن مقابله مینماید.
در اسلام، اصلاح به اندازه و نوع فساد باید صورت گیرد و با مقتضیات زمان تعیین میشود. «در اسلام جزمیّتی در شکل اصلاح از جهت کلی و جزئی و یا تند و کند بودن نمیتوان یافت، بلکه شکل آن را میزان فساد و شرایط و مقتضیات زمان و مکان تعیین میکند. در این مکتب، ملاک بر مشروعیت و قداست مبارزه است، هم از نظر هدف و هم از نظر وسیله؛[8] (چنانکه امام علی (ع)، هدف و غایت اصلاحات خویش را این چنین بیان میدارند: «اللهم اِنّک تَعلمُ اَنّه لم یکنِ الذی.... »؛[9] خدایا تو میدانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم نشانههای حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمینهای تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیدهات در امن و امان زندگی کنند و قوانین و مقرّرات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد.
1- اصلاحات سیاسی امام علی (ع)
الف. مسئله بیعت
یکی از عناصر مهم حکومت مقبولیت عمومی آن است. پیامبر اکرم (ص) به عنوان اولین حاکم اسلامی، مقبولیت کامل مردمی داشت. پس از ارتحال آن حضرت، مسئله بیعت با خلیفه مطرح شد. خلیفه اول که جایگاه امام علی (ع) را غصب کرده و نظام اسلامی را در درون با بحران مواجه ساخته بود، با بیعت اجباری و در حقیقت عدم مقبولیت، بر مسند خلافت نشست. «فقد جاءت الاخبار متواتره باکراه من اکره علی بیعة ابی بکر و عمر و عثمان فیجب ان تقطع علی فساد امامتهم بذلک و الا کنت مناقضا عند العقلا.... »[10] امام که حق خویش را از دست رفته میدید، ابتدا به اعتراض برخاست اما وقتی مخالفت هایی علیه اسلام از گوشه و کنار جزیرةالعرب برخاست، به خاطر حفظ اسلام از مخالفت دست کشید.[11]
از جمله اقدامات دیگر غاصبان خلافت آن بود که سعی کردند با تطمیع، موانع را از سر راه بردارند، از اینرو، وقتی خبر اعتراض عباس و علی (ع) و بعضی صحابه به ابوبکر و عمر رسید و آن دو به ابوعبیده جراح و مغیرة بن شعبه پیام فرستادند و پرسیدند رأی و چاره چیست؟ مغیره گفت: رأی درست این است که هر چه زودتر عباس را ببینید و برای او و فرزندانش در این کار بهره ای قرار دهید تا به این ترتیب آنان از هواداری علی بن ابیطالب دست بردارند.... ابوبکر و عمر و مغیره شبانه به منزل عباس آمدند. ابوبکر پس از سخنانی گفت: و ما اینک به حضور تو آمده ایم و میخواهیم برای تو در این کار بهره و نصیبی قرار دهیم و برای فرزندانتان نیز بهره ای قرار میدهیم.... [12]
آنگونه که در تاریخ اسلام به طور قطعی آمده است، زمینه سازی ابوبکر و عمر برای به دستگیری خلافت بعد از پیامبر اکرم (ص)، مدتها قبل از رحلت آن حضرت صورت میپذیرفت و آنچه در سقیفه بنی ساعده اتفاق افتاد، نتیجه آن زمینه سازیها بوده است. آن دو در زمان حیات پیامبر گرامی (ص) به طور علنی مخالفت هایی کرده بودند و با اندک دقتی میتوان فهمید که در سالهای آخر حیات مبارک آن حضرت حالت تعرض به ساحت قدس نبوی به خود گرفته بودند که مخالفت با کتابت وصیت پیامبر (ص) و آن جمله اهانت آمیز معروف عمر بدون هیچ عذرخواهی از طرف خود یا ابوبکر و یا هوادارانش، و نیز عدم حضور در جیش اسامه... دلایل روشنی بر این مدعاست. پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) نیز خلافت ابوبکر با حضور و بیعت دو نفر دیگر و بیعت اجباری باقی صحابه و انصار که در کتابهای تاریخی مشهور است و نیز در تنگنا قرار دادن امام علی (ع) برای بیعت آغاز گردید؛ یعنی با توجه به موقعیت خاص و ممتاز امام علی (ع) دیگران توانستند عرصه را بر امام تنگ کرده و با اجرای شگردهای خاص سیاسی، قدرت را به دست گیرند؛ به تضعیف شخصیت امام پرداخته، حضرت را منزوی سازند.... [13]
پس از غصب خلافت با اجبار و رفتاری اهانت آمیز درصدد بیعت گرفتن از امام برآمدند، به گونه ای که به بیت حضرت تعرض نموده، به خانواده اش هتک حرمت و تعدی کرده... و امام را کشان کشان به مسجد بردند. چنانکه امام علی (ع) در نهج البلاغه در ضمن نامه ای در پاسخ به نیش زبان ناسنجیده معاویه مرقوم میفرمایند: «قلتُ اِنّی کنتُ اُقادُ کما یقاد الجمل المخشوش حتی اُبایع و لَعمر الله لقد اردت اَن تَذُّم فمدحتَ و ان تفضح فافتضحت...»؛[14] ای معاویه! گفته ای که مرا چونان شتر مهار کرده به سوی بیعت میکشاندند، سوگند به خدا خواستی که مرا نکوهش کنی، اما ستودی، خواستی رسوا سازی که خود را رسوا کردی، مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود... و یا فرمود: بدان که خودکامگی و ظلم که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد در حالی که نسب ما برتر بود و پیوند خویشاوندی ما با رسولاللّه استوارتر بود و این جز خودخواهی و انحصارطلبی چیز دیگری نبود که گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دست کشیدند و در این میان داور خداست.[15]
برخلاف خلفای گذشته، امام علی (ع) در موقعیتی حکومت را پذیرفت که با توجه به شرایط زمان و مسائل به وجود آمده و انحرافات 25 ساله و اصرار مردم و مقبولیت همگانی ناچار به پذیرش بود که خود در این باره میفرمایند: «و بسطتم یدی فکففتها...»؛[16] دست مرا برای بیعت میگشودید و من میبستم، شما آن را به سوی خود میکشیدید و من آن را میگرفتم؛ سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم آورند، بر من هجوم آوردید تا آنکه بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند... و یا میفرمایند: «فتداکّوا علی تداکّ الابلِ الهیم...»؛ پس از کشته شدن عثمان مردم نزد من، خود را به یکدیگر زده و برای بیعت نمودن ازدحام نمودند... که گمان کردم میخواهند مرا به قتل برسانند، یا بعضی از ایشان قصد دارند در حضور من بعضی دیگر را بکشند.[17]
با توجه به مجموع سخنان حضرت و استدلال امام به اصرار مردم، پذیرش حکومت را، بر پایه دو اصل میشمارد: «سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران، حجت را بر من تمام نمیکردند و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم...»[18]
حضرت در بیان حقانیت خود نسبت به حکومت اسلامی و غصب آن به وسیله دیگران در نهج البلاغه چنین میفرمایند: «لقد علمتم اَنی احق الناس بها من غیری...»[19] همانا میدانید که من سزاوارتر از دیگران به خلافت هستم. سوگند به خدا، به آنچه انجام داده اید گردن مینهم تا هنگامی که اوضاع مسلمانان رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود... آگاه باشید! به خدا سوگند، ابابکر جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع کرده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند صبر پیشه سازم؟ پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود مینگریستم که میراث مرا به غارت میبردند.[20]
امام در بخش دیگر این خطبه به خلافت ابوبکر می پردازد و آن را نیز ناحق و غیرمردمی می شمارد: «فی ما عجبا! بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته لَشدَّ ما تشطرّا ضرعیها فصیَّرها فی حوزة خشناءَ... فصَبَرتُ علی طول المدّةِ و شدّة المحنة حتی اذا مضی لسبیله»؛[21] شگفتا ابابکر که در حیات خود از مردم میخواست عذرش را بپذیرند چگونه در هنگام مرگ خلافت را به عقد دیگری در آورد؟ هر دو از شتر خلاقت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گشتند... و سرانجام، ابابکر حکومت را به دست کسی سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزشطلبی بود... من در این مدت طولانی، محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا روزگار ابوبکر هم سپری شد.
در بسیاری از کتابهای تاریخی معتبر آمده است که ابابکر ده ها بار گفته بود: «اقیلونی فلست بخیرکم» با این حال، بعد از خود حکومت را با وجود علی (ع) به عمر وانهاد و او با افراط و به خطا رفتن و... حکومت کرد و حضرت علی (ع) در مقابل غصب حق خود، باز هم سکوت کرد و اینکه حضرت می فرمایند: «صبر کردم...» معلوم میشود به طور مسلم حق ولایت حضرت غصب شد. امام به روند شورای عمر در انتخاب خلیفه بعد از او اعتراض میکند و از همسان قرار دادن آن 5 نفر اعضای شورا با خویش اعتراض دارد و با خلافت عثمان نیز مخالف است.
«عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان میباشم. پناه بر خدا از این شورا! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضای شورا برابر شوم که اکنون مرا همانند آنان پندارند؟ ناچار باز هم کوتاه آمده و با آنان هماهنگ گردیدم. یکی از آنان با کینهای که از من داشت، روی برتافت (سعدبن ابی وقاص) و دیگری دامادش (عبدالرحمن بن عوف ) را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان، تا آنکه سومی به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخوری باد کرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از بنی امیه به پا خاستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند.»[22]
حضرت در نهج البلاغه بارها به حقانیت خود و نیز چگونگی قبول حکومت اشاره میفرمایند؛ یعنی در حقیقت، سیره صحیح حکومت را مقبولیت و آرای عمومی میدانند که شکل حکومت نبوی نیز چنین بود. امام خمینی (قدس سره) بزرگ شاگرد مکتب اهلبیت و بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران نیز به تأسی از پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) در زمینه ساختار حکومت میفرمایند: «حکومت جمهوری اسلامی موردنظر ما از رویه پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) الهام خواهد گرفت و متکی به آراء عمومی ملت خواهد بود و شکل حکومت را مراجعه به آرای ملت تعیین خواهد کرد.»[23]
از آنچه که تاکنون درباره سیره امام علی (ع) در پذیرش حکومت بیان گردید، روشن میگردد که امام اولین اصلاح را در ساختار سیاسی حکومت اسلامی پس از خلفا پدید آورد و بر آرای عمومی تکیه کرد.
ب. عزل کارگزاران ناشایسته و نصب کارگزاران شایسته
یکی از اقدامات امام علی (ع) در پذیرش حکومت، عزل و نصب حاکمان بر ملاک حق محوری است. امام در نخستین روز حکومت درباره کارگزاران و مجریان گفتند: «الا و ان بلیتکم قدعادت کهئیتها یوم بعث الله نبیه (ص). .. و الذی بعثه بالحق لتبلبلن و لتغربلن غربلة و لتساطن سوط الغدر حتی یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم...»[24] در این عبارات، حضرت سوگند یاد میکند که چنان مردم را غربال و زیر و رو نماید که صدرنشینان فرو روند و فروتران صدرنشین شوند. و ساختار اجتماعی را تغییر دهد و ارزشهای الهی در حاکمیت مورد توجه قرار گیرد و شایسته سالاری، جایگزین قوم و قبیله سالاری گردد. امام اصلاح فسادهای سیاسی را در بین مسلمانان بر فتوحات و تسخیر اراضی بیشتر مقدّم میدارد و در راستای این سیاست، ترجیح میدهد که کشور اسلامی در همین حدود جغرافیایی که دارد باقی بماند، اما در دوران ایشان فساد سیاسی حاکم نباشد و عناصری بر مردم حکومت کنند که در صلاحیت دینی و سیاسی آنان جای هیچگونه شک و تردیدی نباشد.»[25]
با توجه به فتوحات شرقی و شمال آفریقا به وسیله خلیفه دوم و نصب حاکمان با معیار نزدیکی به خود، و نه به خدا، حکومت اسلامی دچار انحراف شد. وی اصحاب پیامبر (ص) را که در شهر بر سر کار بودند، عزل نمود و پسران بنی امیه و ابومعیط را بر گردن مردمان سوار کرد. چون مردمان به عملکرد تباه آنان خرده گرفتند، اعتنایی نکرد. عثمان، ولیدبن عقبه را به جای سعدبن ابی وقاص به حکومت کوفه منصوب کرد و عبدالله بن عامر را به جای ابوموسی اشعری در بصره منصوب کرد و عبداللّه بن سعدبن ابی سرح را به جای مغیرة بن شعبه حاکم مصر گردانید و همه شام را به معاویه واگذاشت.[26]
با آنکه عثمان پذیرفته بود عاملان عمر را از سر کار بر ندارد، طولی نکشید که همه آنان را از کار بر کنار کرد و خویشاوندان خود را به جای ایشان گماشت. این کار به اراده او بود یا به اشاره مروان؟ خدا میداند. آنچه مسلم است، این است که در میان کسانی که روی کار آمده بودند کسانی بودند که تقوای مالی یا تقوای سیاسی یا تقوای دینی یا هر سه را نداشتند.[27] نتیجه دخالت آنان (بنی امیّه) به راندن انصار از صحنه سیاست منتهی شد. در زمان عثمان «رهبران رده» به اشغال مناصب پرداختند که در حقیقت یکی از علل اصلی خرابی و فساد اوضاع، تصدی این اشخاص به کارهای مهم بوده است.... [28]
ابوسفیان پس از آنکه عثمان به خلافت رسید گفت: «ای بنی امیه، حکومت را همچون گویی که به دست آورده اید، محکم نگهدارید؛ زیرا قسم به آن کسی که سوگند میخورم، سالها بود که احراز این مقام را برای شما آرزو میکردم. حالا که به مقصود رسیده اید بکوشید تا خلافت را به کودکانتان منتقل سازید.»[29]
مخالفان علی (ع) میگویند: «وی مرد شجاعت بود نه مرد سیاست؛ زیرا او میتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف، موقتاً از در آشتی و صفا درآمده و آنان را با مداهنه راضی و خشنود نگهدارد و بدین وسیله خلافت خود را تحکیم کند و سپس به قلع و قمعشان بپردازد.... حال آنکه اساساً دعوت اسلامی هرگز اجازه نمیدهد که در راه زنده کردن حقی، حق دیگری کشته شود، یا باطلی را با باطل دیگری دفع نمایند. آیات زیادی در قرآن کریم در اینباره موجود است. گذشته از این، مخالفان علی (ع) در راه پیروزی و رسیدن به هدف، خود را از هیچ جرم و جناینی و نقض قوانین صریح اسلام فروگذار نمیکردند.... »[30]
امام معیار عزل و نصب را رعایت حقوق مردم و انجام تکالیف الهی میدانست و در مقابل فرمانداران بیدادگر میایستاد. در جایی به حضرت علی (ع) گزارش دادند که ناظر بازار اهواز اختلاس کرده و رشوه میگرفته است. حضرت پس از اطمینان از صحت موضوع، بخشنامه ای به فرماندار ناحیه ارسال نمود مبنی بر اینکه فرد خلافکار را عزل کن و آنچنان که او هست، بدون افزودن یا کاستن از آن، به مردم بگو، آبرویش را بریز و حبسش کن که اگر آبروی او را نریزی، آبروی دین و حکومت دینی خواهد ریخت.[31]
سوده همدانی (سوده بنت عماره) در مقابل معاویه میگوید: روزی برای شکایت از یکی از عاملان نزد حضرت رفتم. او را ایستاده، جهت انجام نماز یافتم. حضرت از نماز منصرف شد و با مهربانی و عطوفت فرمود: آیا حاجتی داری؟ او را از شکایتم آگاه کردم. پس گریست و فرمود: خدایا تو شاهد باش که من دستور به چنین ظلمی را ندادم. آنگاه نامه ای نوشته به آن زن دادند تا به آن کارگزار برساند که محتوای آن نامه چنین بوده است: هنگامی که نامه به دست تو رسید آنچه در دست توست را حفظ کن تا جانشین تو برسد و از تو بستاند.[32]
حضرت بدون هیچ مسامحه ای با کارگزاران خاطی برخورد میکند و آنان را از مناصب عزل مینماید. چنانکه در نامه ای به فرماندار بصره مینویسد: همانا من به راستی به خدا سوگند میخورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کردی کم یا زیاد، چنان بر تو سختگیرم که کم بهره شده و در هزینه عیال، درمانده و خوار و سرگردان شوی.[33]
و یا کارگزاران هنگامی که در مجالس پر خرج شرکت میکنند، که در آن سرمایه داران و مرفهان شرکت دارند و محرومان نمیتوانند در آن حضور یابند و بدان دعوت نشدند، مورد سرزنش قرار میگیرند. نظیر آنچه که خطاب به عثمانبن حنیف فرموده اند: «گمان نمیکردم مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم محروم شده و ثروتمندان بر سر سفره دعوت شدهاند... سوگند به خدا، من از دنیای شما طلا و نقره نیندوخته و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکرده ام. بر دو جامه ام، جامه ای نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در چشم من از دانه تلخ بلوط ناچیزتر است.[34] و یا می فرماید: «کیف تُسیغ شرابا و طعاما و انت تعلم اَنّک تاکُل حراماً...»؛[35] چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که میدانی حرام میخوری و حرام مینوشی؟ چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان، کنیزان میخری و با زنان ازدواج میکنی؟... پس از خدا بترس و اموال آنان را بازگردان و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفری خواهم کرد که نزد خدا عذرخواه من باشد. با شمشیری تو را میزنم که به هر کس زدم، وارد جهنم گردید. و یا امام در مقابل خرید خانه توسط شریح قاضی به 80 دینار غضبناک شده، او را هشدار میدهد و قاطعانه برخورد میکند.[36]
نکته دیگر آنکه امام، کارگزاران را بر اساس صلاحیت شخصی و مسائل حوزه فرمانداری، عزل و نصب میکرد و رعایت حدود الهی و حقوق مردم را مهم میشمرد. در عزل محمّدبن ابی بکر از مصر به جهت رفع سوءظن احتمالی به هنگام نصب وی به عنوان فرماندار شهری دیگر چنین بیان میکند: «فقد بلغنی موجِدتُک من تسریح الاشتر الی عملک»؛[37] خبر یافتم که از فرستادن اشتر برای تصدی کاری که در عهده داری، دلتنگ شدهای... اگر آنچه را در فرمان توست از دستت گرفتم، بر جایی حکومتت دادم که سر و سامان دادن آن بر تو آسانتر است و حکمرانی آن بر تو خوشتر. امام در عهدنامه معروف «مالک اشتر» چگونگی نصب کارگزاران و گزینش آنان، بازرسی از کار آنان، [38] و... را بر میشمارد و معیار صحیح به کارگیری فرمانداران را بیان میفرماید.
ج. احیای سنّت پپامبر اکرم (ص) در حکومت
یکی دیگر از اصلاحات مهمی که امام در طی حکومت 5 ساله خود انجام داد، احیای سنّت شریف نبوی بود. با توجه به انحراف خلفای قبلی، امام علی (ع) از همان ابتدا بر حفظ سنّت نبوی و حرکت بر محور سیره پیامبر (ص) تأکید داشتند. امام در شورای پس از مرگ عمر، به خاطر تکیه بر قرآن مجید و سنّت و عدم پیروی از سیره شیخین، از خلافت دست کشید:[39] «در اصل، مهمترین مسئله برای امام (ع)، احیای سیره پیامبر (ص) از هر جهت و از هر حیث و اصلاح مشکلات و انحرافاتی بود که در آن زمان وجود داشت. این کار بسیار سختی بود؛ به ویژه که بازوان امام مردمی بودند که خودشان به شیخین معتقد بودند.»[40]
فاصله علی (ع) از زمان پیامبر اکرم (ص) و تغییرات پدید آمده در طی 25 سال خلافت خلفای سه گانه، طعم شیرین حکومت ناب اسلامی را از ذائقه ها برده بود. اندک اندک مردم از سیره ناب حکومت نبوی غفلت کرده بودند و خاطره شیرین آن ایام از اذهان محو میشد. حضرت در ضمن خطبه ای سیره و روش حکومتی خود را که منطبق با قرآن و سنت پیامبر (ص) بود بیان نمود و عملا نیز از همان آغاز مطابق گفته خود، عمل کرد. [41]
پیامبر اکرم (ص) بین عرب و غیر عرب فرق نمیگذاشت و بیت المال را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم مینمود، اما خلفای سه گانه بر خلاف سنّت پیامبر (ص) عمل نمودند. مثلا، خلیفه اول بزرگان انصار را در فتوحات، به سرکردگی لشکر نگماشت تا آنجا که صدای انصار به اعتراض بلند شد و او به اجبار، تنها ثابت بن قیس را از انصار را به سرکردگی لشکر تعیین کرد.[42]
امام علی (ع) در طی حکومت سعی فرمودند با یادآوری فلسفه بعثت پیامبر اکرم (ص) و نحوه حکومت آن رسول گرامی و انطباق شیوه حکومتی خود بر آن روش، سعی در احیای مجدد اسلام ناب بنمایند، پیرایه ها را بزدایند و به نوعی نامشروع بودن سیره خلفای پیشین را اعلام نمایند.
امام علی (ع) به واسطه سیرت عادلانه خود قیافه جذاب سیرت پیامبر اکرم (ص) را به مردم، بخصوص نسل جدید نشان داد. وی در برابر شوکت کسرایی و قیصری معاویه در زی فقرا و مانند یکی از بینواترین مردم زندگی میکرد. وی هرگز دوستان و خویشاوندان و خاندان خود را بر دیگران مقدم نداشت و توانگر را به گدایی و نیرومندی را بر ناتوانی ترجیح نداد.[43]
اساساً حضرت یکی از حقوق مردم بر حاکم را عمل به کتاب خدا و سنّت نبوی میشمارد: «و لکم علینا العمل بکتاب الله تعالی و سیره رسول الله (ص) و القیام بحقه و النعش لسنته»؛[44] حقی که بر شما برگردن ما دارید، عمل کردن به کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص) و قیام به حق و برپا داشتن سنّت اوست.
امام علی (ع) با بیان سیره پیامبر اکرم (ص) مردم را با اسلام ناب آشنا میکردند و به تأسی از آن سیره دعوت میکردند. «پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن که راه و رسم او الگویی است برای الگوطلبان... و محبوبترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند و گام بر جایگاه قدم او نهد... پیامبر (ص) از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنیا با گوشه چشم نگریست... همانا پیامبر (ص) بر روی زمین می نشست و غذا میخورد و چون برده، ساده مینشست و با دست خود کفش خود را وصله میزد و جامه خود را با دست خود میدوخت و بر الاغ برهنه مینشست و دیگری را پشت سر خود سوار میکرد.... »[45]
در واقع اعراض امام علی (ع) از پذیرش حکومت، به خاطر فسادها و انحرافاتی بود که در دوران خلفای سه گانه به دلیل دوری از سنّت نبوی (ص) رخ داده بود، به طوری که جماعتی که به تبعیض و... عادت کرده بودند، در مقابل عدالت علوی و سنت نبوی(علیهما السلام) ایستادند.
امیر مؤمنان علی (ع) در پی اقبال همگانی و اصرار مردم در حالی تشکیل دولت داد که تحولاتی اساسی در جهت بازگشت به سنت های جاهلی طی یک دوره 25 ساله روی داده بود؛ تحولاتی که به صورت تجدیدنظر در راه و رسم و سنّت پیامبر اکرم (ص)، در همه وجوه صورت گرفته بود و مسیری که آن حضرت به وجود آورده بود و راهی که برای آینده امت اسلامی مشخص نموده بود، در وجوه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دچار دگرگونی های اساسی شد.[46]
امام علی (ع) اصلاح روزگار را به پایداری راه های دین و نشانه های عدالت و سنّت پیامبر (ص) و پایبندی بدان ها میشمارد: «و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل و جرت علی اذلالها السنن فصلح بذالک الزمان و طمع فی بقاء الدولة.»[47]
2- اصلاحات اقتصادی (عدالت اجتماعی ) در حکومت امام علی (ع)
یکی از شعارهای اساسی امام علی (ع) در قبول حکومت، اجرای عدالت اجتماعی در حکومت اسلامی و ممانعت از ستمگری ظالمان و... بوده است. پیش از آنکه امیرمؤمنان علی (ع) زمام امور را به دست گیرد، تحولات اقتصادی عظیمی به تدریج در جامعه و حکومت روی داد و مناسبات متعادل اقتصادی عصر پیامبر، به شدت دگرگون شد، عدالت اقتصادی رخ برتافت و استکبار اقتصادی جلوه یافت. این تحول در دوره خلیفه سوم به دلیل چپاول اقتصادی و مسکنت مالی مردم، جامعه را به بحران کشاند که در این زمانه جامعه به شدت گرفتار انبوه داری و فزون خواهی از یک سو، و نیازمندی و ناداری از دیگر سوی شده بود.[48]
به دنبال فتوحات، اموال فراوان و زمینهای گسترده ای در اختیار حکومت و مسلمانان قرار گرفت و در پی سیاست های تبعیض در سهمیه بندی بیتالمال و برتری بخشیدن عرب بر عجم و خواص بر عوام، و اختصاص دادن سهم های کلان به خویشان و نزدیکان و حامیان، هیأت حاکمه، به ویژه در شش ساله دوم حکومت خلیفه سوم، خطرناکترین انحراف ها چهره نمود.[49] وابستگی عثمان به خاندان اموی موجب شد قدرت امویان، که در زمان خلیفه دوم در شام پایه گذاری شده بود، بیشتر تقویت گردد. وقتی فرمانداری بسیاری از مناطق اسلامی به دودمان امیه و بستگان خلیفه سپرده شود، رفته رفته عدل اسلامی دستخوش تبعیض و قوم و خویش بازی یا اشرافیگری می گردد.[50]
همه مورّخان اسلامی اجمالا به دو نکته در زمان خلافت عثمان اشاره کرده اند:
1- سپردن تمام پستهای حساس به بنی امیه، بخصوص افراد بیبند و بار و غیرمتعهد؛
2- حیف و میل بیتالمال در سطح وسیع و گسترده و بذل و بخشش های بیکران و غیر قابل توجیه؛ [51]
درباره حیف و میلها و تبعیضهایی که در دوران خلیفه سوم اتفاق افتاد، در کتابهای متعدد تاریخی مطالب فراوانی نقل شده است که به اختصار به بعضی از آنها اشاره مینماییم. عثمان خانه ای برای خود در مدینه ساخت که مردم بر او بسیار خرده گرفتند و او در ضمن خطبه ای که در پاسخ ایرادهای مردم بر این که چرا او از بیت المال مسلمانان برای خود چنین خانه ای ساخته است، گفت: بر فرض که من خانه ای از بیت المال برای خود ساخته باشم، مگر جز این است که در این خانه، کارهای شما را سامان میدهم و مگر من جز در پی برآوردن نیازهای شمایم؟ شما از حقوق خود چیزی را از دست نداده اید و اگر من در فضل و بخشش آنچه را دوست دارم انجام ندهم، در آن صورت به چه منظور پیشوا و رهبر شما باشم؟![52] عثمان 000 /300 درهم به حارث بن حاکم برادر مروان و شوهر دخترش عایشه بخشید و شتران صدقه را نیز به وی اهدا کرد. [53] از آن عجیبتر، ارقام دینارهایی است که به بستگان خود بخشید؛ به مروان 000/500 دینار، به یعلی بن امیه 000/500 دینار، به عبدالرحمن بن عوف 000/256 دینار. [54] عبداللّه بن خالد از او (عثمان ) پاداش خواست و عثمان 000/400 درهم بدو بخشید، حکم بن ابی العاص را که پیامبر از مدینه تبعید کرده بود بازگرداند و بدو 000/100 درهم بخشید. به عبدالله ابی سرح تمام غنایمی را که خداوند از فتح شمال غربی آفریقا نصیب مسلمانان کرده بود بخشید؛ بدون اینکه هیچ کس از مسلمانان را در آن شریک قرار دهد. به ابوسفیان در همان روز 000/200 درهم بخشید.[55]
در سایه حکومت عثمان، عبدالرحمن بن عوف ساختمانی بنا کرد که در طویله اش 100 اسب و 1000 شتر بود و یک چهارم دارایی اش پس از مرگ 000/84 دینار بود. زید بن ثابت در هنگام مرگ به اندازه ای طلا و نقره داشت که آنها را با تبر میشکستند. اموال خلیفه سوم در زمان مرگ 000/150 دینار و 000 /000/1 درهم پول نقد بود و قیمت مستغلات وی بالغ بر 000/100 دینار بود. طلحه، کاخ معروف خود را در کوفه بنا کرد و درآمد وی از عراق هر روز بیش از 1000 دینار بود.... [56]
عثمان دخترش را به عبدالله خالد تزویج کرد و دستور داد تا 000/600 درهم به او داده شود و عبدالله بن عامر نوشت که آن را از بیت المال بصره بپردازند... عثمان هرگاه به یکی از خویشاوندان خود جایزه ای میداد، آن را از بیت المال فراهم میساخت و خزانه دار امروز و فردا میکرد، پس بر او اصرار ورزید و گفت: تو خزانه دار ما بیش نیستی؛ پس هرگاه به تو بخشیدیم بگیر و اگر خاموش ماندیم، خاموش باش...[57] عثمان اراضی متعلق به عامه مسلمانان را در تیول اشخاص قرار داده بود.[58] چراگاه های عمومی را به تصرف عده ای خاص از بنی امیه درآورد و در این روش، مخالف سنّت نبوی و سیره دو خلیفه قبل از خود عمل نمود.
امام علی (ع) با قبول حکومت، فلسفه پذیرش آن را احقاق حق مظلومان و ستمدیدگان برشمردند و افق جدیدی را فراروی جهانیان گشودند.[59] ایشان در سیره حکومتی خود، بازگرداندن اموال عمومی غارت رفته به بیت المال و مبارزه با حیف و میل آن و سیاست قاطع ستیز با غارتگران بیتالمال را اعلام فرموده، و حتی دامنه مبارزه را تا زمان قبل از حکومت خود گسترش دادند و به افرادی که در دوره خلفای پیشین به ناحق و با تبعیض به مطامعی رسیده بودند، هشدار دادند که اموال آنها را به بیت المال برخواهند گرداند؛ اگرچه با آن کنیز خریده باشند یا کابین زنان خود قرار داده باشند. «والله لو وجدته قد تزوَّج به النساء و ملِکَ به الاماء لَرَددتُه.»[60]
آن حضرت زمین هایی را که عثمان به خویشان خود بخشیده بود به مسلمانان بازگردانید. عمر و عاص پس از بیعت با امیرالمؤمنین (ع) به قصد تحریک معاویه در نامه ای نوشت: «چه خواهی کرد آنگاه که هر چه داری از تو گرفته شود مانند درختی که پوست آن را از تنه اش جدا کرده، لختش کنند آنچه میتوانی بکن.»[61] اما طبقه سرمایه دار فکر میکند امام در مقابل اطاعت و فرمانبرداری آنها، دست سازش با آنها خواهد داد. ولید بن عقبه، ابی معیط را نزد آن حضرت فرستاد. وی به حضرت چنین گفت: ای ابوالحسن، ما از برادران و نزدیکان تو هستیم. تو همه ما را به یک تیر راندی. امروز میخواهیم با تو بیعت کنیم به این شرط که اموالی را که در زمان عثمان به ما داده شده، به حال خود واگذاری و بازپس نگیری! اما امام با قاطعیت تمام بار دیگر عزم خود را در پیمودن طریقی که آغاز نموده بود اعلام کرد و بدین ترتیب، تمامی اشکال تبعیض در توزیع اموال را الغا کرد.[62]
«انطلق الامام مباشره بعدان بایعه الناس و تسلم زمام السلطة السیاسیة بحرکة الاصلاح حکومیه بداها من خلال شعار عدالة الاجتماعیة و الاقتصادیة.» همین روش که علی (ع) درباره مساوات عمومی بین همه مردم پیش میگیرد، عامل اساسی است که موجب میگردد سرشناسان، فرزند ابوطالب را ترک کرده و چنان که خواهد آمد، به پسر ابوسفیان بپیوندند؛ زیرا علی (ع) هیچ یک از اشراف را بر مردم عادی برتری نمیداد؛ او هیچ عربی را بر عجم ترجیح نمیداد؛ چرا که انسان در خلقت و در وجدان علی (ع) برادر انسان دیگر بود و او به هیچ وجه با این رؤسا و زعمای قبیله ها، سازشکاری نداشت و از کسی با مال ملت به نفع خود دلجویی نمیکرد و به سوی خود نمیخواند.[63]
در دوران عمر فرهنگ خاصی بر جامعه حکمفرما شد و روحیه خاص دوران عمر (خشونت) نسل آینده را شکل بخشید. دوران عثمان با ویژگی های خاصی همچون احیای عصبیت ها و سنت های قبیله ای، زمینه یافتن ظهور اشرافیت قبیله ای و تبدیل اشرافیت معنوی دولت عمر به اشرافیت اقتصادی زمین دار، در مسلمانان آرمان طلب علیه این نظام کینه ایجاد کرد... در حالی که امام علی (ع)، در رفتار با دوستان و بستگان خود ذره ای و لحظه ای از حدود و حقوق مردم فروگذار نکرد و هیچ انسانی را بناحق بر دیگری برتری نبخشید.
حضرت امیر (ع) که به حکومت رسید، این هرم طبقاتی را درهم شکست و بیت المال را بالسویه بین مردم تقسیم کرد و همچون پیامبر اکرم (ص) فرقی بین قریش و غیر قریشی نگذاشت؛ حتی خودش مانند بقیه مسلمانان سه دنیار برداشت و قنبر غلام ایشان هم سه دینار... معاویه را از حکومت شام عزل نمود و درخواست طلحه و زبیر را برای احراز مقام رد کرد...»[64]
علی (ع) پس از آنکه به خلافت شناخته شد، مالی را در میان مردم بالسویه تقسیم فرمود، چنان که سیره پیامبر اکرم (ص) نیز همانگونه بود و این روش زبیر و طلحه را سخت برآشفت و بنای تمرّد گذاشتند.[65]
و بدینسان، بزرگان صحابه و قریش با مشاهده جدیت و دقت امام در تقسیم عادلانه بیت المال، فهمیدند که این سخنان علی (ع) فقط شعار سیاسی نبوده است. و یا برخورد عادلانه امام با خواهر، برادر و دخترش گواه صادقی بر روح عدالت خواهی علی است.[66] به خواهرش ام هانی همانقدر از بیت المال عطا میکند که به برده عجمی خواهرش پرداخت کرده است و در مقابل اعتراض خواهر، پاسخ میدهد در کتاب الهی تفاوتی میان عرب و عجم مشاهده نکرده ام. و یا در جای دیگر میفرماید: «والله لقد رایت عقیلا و قد املق حتی استماحنی من برکم صاعا...»؛ به خدا سوگند برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهیدست شده و از من درخواست داشت تا یک من از گندم بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان تیره شده بود. پی در پی مرا دیدار میکرد و درخواست خود را تکرار میکرد. چون به گفته های او گوش دادم، پنداشت که دین خود را به او وامی گذارم و به دلخواه او رفتار می کنم و از راه و رسم عادلانه خود دست بر می دارم. روزی آهنی گداخته به بدنش نزدیک کردم تا او را بیازمایم؛ پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل، گریه کنندگان بر تو بگریند. از حرارت آهنی مینالی که انسانی به بازیچه، آن را گرم ساخته است. اما مرا به آتش دوزخی میخوانی که خدای جبارش با خشم خود آن را گداخته است.[67]
و یا زمانی که ام کلثوم دختر امام علی (ع) از علی بن رافع خزانه دار امام گردنبندی را به رسم عاریت برای 3 روز در ایام عید قربان درخواست می نماید و او عطا می کند و امام (ع) آن گردنبند را می بیند، اعتراض می نماید و هیچ توجیهی را نمی پذیرد و می گوید اگر چنین نبود که گردنبند را به عاریت گرفته ای، انگشتان دست تو را به خاطر سرقت می بریدم و اول هاشمی بودی که به جرم سرقت دستش بریده می شد.[68]
هر انسان منصفی در تطبیق دوران حکومت عثمان و امام علی (ع)، چهره حقیقی اسلام ناب و عدالت اجتماعی را در سیره حکومت امام میبیند. حتی امام به مالک اشتر چنین دستور می فرماید: «مبادا به اطرافیان خود و یا نزدیکان خود زمینی را که بی صاحب و یا جزء بیت المال است، بدهی و در اختیار آنها بگذاری.»
مبادا کسی از خواص و نزدیکانت نسبت به قدرتی که تو داری به طمع افتند و از تو بخواهند که کشتزار و مراتعی را به آنها واگذاری و آنان با تکیه بر قدرت تو سوء استفاده کنند و به زمین کشتزار دیگران تجاوز کنند...»[69]
در بینش الهی امام علی (ع) ظلم و بیعدالتی و تبعیض، در هر شکل و با هر هدفی که باشد محکوم است و ایشان هیچ نوع مصلحت اندیشی را در این عرصه برنمی تابند. «منطق علی (ع) این است که هدف هر چه بزرگتر باشد، موجب اباحه ظلم نمی شود و شاید راز شکست او در بازار سیاست همین منطق بود.»[70]
تبعیض و رفیق بازی و باندبازی و دهان ها را با لقمه های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است. هدف و ایدهایش مبارزه با این نوع سیاست بازی است.[71]
مقابله امام (ع) با تبعیض و بیعدالتی در میان امت اسلامی سبب شد تا عده ای بیماردل علیه آن حضرت برخیزند و حفظ مطامع دنیوی را آن قدر بزرگ ببیند که در مخالفت با علی (ع) حدی نشناسند تا آنجا که قتل نفس پیامبر را بر خود روا دارند. «قُتِلَ عَلِی فِی مِحرَابِ عِبَادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدلِهِ.»
3- اصلاحات قضایی در حکومت امام علی (ع)
یکی از بیماری هایی که پس از ارتحال پیامبر گرامی اسلام (ص) دامنگیر جامعه اسلامی شد و اندک اندک تبعات آن مردم را نسبت به دین نگران می کرد، مسئله قضاوت در حکومت اسلامی بوده است. مطابق آنچه که در تاریخ مسلم است، خلیفه اول در برابر فساد آشکار خالد بن ولید در قتل مالک بن نویره و همبستری با همسرش در همان شب، خاموش ماند و با این بهانه که او سیف اللّه است و من سیف اللّه را در غلاف نمی کنم و او اجتهاد کرده و به خطا رفته است: «اجتهد فأخطأ»، از مجازات وی صرفنظر کرد. در حالی که، در شرع مقدس اسلام، برای آن حدی معین شده و در قرآن بدان اشارت رفته است؛ لیکن خلیفه اول در قضاوت خود خلاف دین حکم کرد.
اشتباهات خلیفه دوم در قضاوت آنچنان زیاد است که نیاز به کتابی مستقل است تا حکم های قضایی نادرست وی در آن نوشته شود. در دوره خلافت او چنان ترس در دل مردم افکنده شده بود که مردم در مقابل قاضی به راحتی نمیتوانستند از حق خود دفاع کنند.[72]
خلیفه سوم در مسئله قضاوت مثل امور دیگر حکومتیَش، دچار افراط و تفریط بوده است. از سویی، ابوذر را به خاطر سخن حقش به ربذه تبعید و صحابه را از بدرقه وی منع میکند و از سوی دیگر، تبعیدشدگان زمان پیامبر اکرم (ص) را به مدینه برمیگرداند و به آنها صله و پاداش عطا میکند. از سویی، در مقابل اعتراض عبدالله بن مسعود دستور میدهد او را آنچنان لگدمال کنند که پس از چند روز می میرد و از سوی دیگر، هنگامی که ولید بن عقبه در کوفه شراب می نوشد و مردم بدان اعتراض میکنند، بر ولید حد الهی را جاری نمیکند و او را به عنوان مشاور خود به مدینه فرا می خواند.
خلیفه سوم هنگامی که عبیدالله بن عمر در مقابل قتل پدرش، سه نفر را قصاص می کند و بدون محاکمه قضایی به قتل میرساند، از مجازات وی درمیگذرد و اعتراض صحابه را وقعی نمی نهد؛ بدین گونه که عبیدالله خودسرانه نزد هرمزان رفت و او را کشت، سپس به سراغ جفینه رفت و او را از پای درآورد، آنگاه به خانه ابولؤلؤ رفت و دختر او را نیز کشت... عثمان که نمی خواست در آغاز زمامداری خود فرزند کسی را که بر او حقوقی مسلم داشته است، بکشد و نیز از خویشاوندان و تیره خود جانبداری می کرد، گفت: من خونبها را از جانب عبیدالله از بیت المال میپردازم!
چون شش سال از خلافت عثمان سپری شد مردم از او بدگویی کردند و کسانی درباره او به سخن آمدند و گفتند: خویشاوندان خود را برگزید و چراگاه را قرق کرد. با مال خدا و مسلمانان خانه ساخت و مزرعه ها و مال ها فراهم آورد و ابوذر صحابی پیامبر (ص) و عبدالرحمن بن حنبل را تبعید کرد و دو تبعید شده پیامبر خدا (ص) حکم بن ابی العاص و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را جای داد و خون هرمزان را پایمال کرد و عبیدالله بن عمر را نکشت.[73]
امام علی (ع) درباره قضاوت رایج در جامعه اسلامی آن روز اصلاحاتی پدید آورد که در تاریخ، نمونه است. از سویی، دستور لازم برای انتخاب قاضی را صادر می فرماید و از سوی دیگر، به قضات چگونه قضاوت کردن را می آموزد و رعایت عدالت را متذکر می شود.
علی (ع) در حکومت خویش یکی از یاران خود به نام ابوالاسود را که از مریدان ایشان بود، عزل نمود. وی نزد حضرت آمده و می پرسد: چرا عزلم کردید؟ من که نه خیانت کردم و نه جنایت. حضرت علی (ع) در پاسخ می فرمایند: تو را در دادگاه دیدم در حالی که صدای تو از صدای شاکی و متهم بلندتر بود. در دادگاه اسلامی همه باید احساس امنیت کنند و به راحتی حرف بزنند.[74] و یا حضرت زمانی که به عنوان شاکی در دادگاه حضور پیدا می کند، به قاضی که علیه وی حکم صادر کرد، خشم نمی کند و حکم را می پذیرد. «وقتی امام علی (ع) می بیند زره جنگیَش به سرقت رفته است، حتی زمانی که سارقش را پیدا می کند و زره مسروقه را به چشم خویش نزد او می بیند، به هیچ روی از قدرت خود استفاده نمی کند، بلکه همچون یک فرد عادی برای اقامه دعوی و احقاق حق از طریق قانون به قاضی محکمه مراجعه می کند و بالاتر از این، وقتی که میبیند قاضی برای او احترام بیشتری قایل شده و در برخورد با امام و سارق، مساوات را رعایت نمی کند، خشمگین می شود و محکمه را ترک می کند.»[75]
امام علی (ع) برای حاکمیت قانون و سلامت دستگاه قضایی، دستوراتی فرمودند که کسی که در منصب دشوار و حساس قضاوت جای دارد، باید بدانها متصف باشد:
بهترین و برترین افراد باشد؛
پرحوصله و دارای شرح صدر باشد و تمام اطلاعات لازم برای یک قضاوت عادلانه را از زوایای مختلف به دست آورد؛
با شهامت اخلاقی اشتباهات خود را بپذیرد و زود از اشتباهاتش برگردد و آنها را جبران کند؛
زود به خشم نیاید و به ویژه در مقابل پافشاری طرفین دعوا در احقاق حقشان، کنترل خود را از دست ندهد؛
روح نیرومند داشته باشد و از قدرتمندان نترسد؛
عزّت نفس و همت عالی داشته باشد و اسیر طمع و آز نگردد و توسط ثروتمندان و رشوه دهندگان تطمیع نشود؛
اهل تحقیق باشد و با سهل انگاری و آسانگیری از کنار مسائل نگذرد و بدون کسب اطلاعات کافی به قضاوت نپردازد و با برخورد سطحی و بر اساس اولین شنیده هایش حکم صادر نکند؛
در مواجهه با امور مشتبه، گنگ و پیچیده احتیاط و تأمل را از دست ندهد و در کشف واقعیات بر اساس دلایل و براهین قطعی، کنجکاو و مصرّ باشد؛
با طرفین دعوا گشاده رو باشد و بدون ابراز خستگی و ناراحتی به هر کدام از طرفین فرصت سخن گفتن بدهد؛
گرفتار مکر و حیله فریبکاران نشود و در مقابل تملّق و چاپلوسی، اراده خود را از دست ندهد؛
و سرانجام پس از اتمام این شرایط و خصوصیات از قاطعیت تمام برخوردار باشد...[76]
با تأمّل در سیره قضایی امام علی (ع) موارد متعددی از قضاوتها و اصلاحات قضایی حضرت امیر (ع) را می توان یافت که عمل به آنها با بی توجهی به دنیا، قومیت، نسب و حسب، ثروت و مقام و... میسر است و امام دستگاه قضایی شایسته این چنینی را می خواست.
بنابراین، شایسته است در حکومت اسلامی ما نیز دستگاه قضایی مورد نظر امام علی (ع) به وجود آید که با عدالت و انصاف حکم نماید.
4- اصلاحات در تفکر دینی
در به دست آوردن آرای عمومی و مقبولیت مردمی و اجبار مردم برای بیعت با اولی و فشار روزافزون بر امام علی (ع) و طرفدارانش به قبول خلافت ابوبکر و عدم بیعت حضرت و یارانش با توجه به ناشایستگی خلیفه و اطرافیان، غاصبان خلافت تلاش بسیاری کردند تا از یک سو، جایگاه پیامبر (ص) را مانند انسان های عادی و خودشان تنزل دهند و ارزش و رتبه آن حضرت را بشکنند و از سوی دیگر، برای سخنان و اعمال خود به عنوان صحابیان پیامبر، حجیت قایل شوند و اجتهاد به رأی در دین داشته باشند؛ اگرچه در مقابل دستور صریح پیامبر گرامی اسلام باشد. این حرکت در زمان خلیفه اول شروع، در زمان خلیفه دوم توسعه یافته و در زمان خلیفه سوم به اوج خود رسید؛ به حدی که ارزش های جاهلی در عرصه اندیشه دینی نمودار گردید و ثروتمندی و قبیله گرایی رواج یافت و روح و باطن دین و تفکر دینی تا حد برداشتهای غلط مروان و عثمان سقوط کرد.
اینکه اجتهاد خلیفه اول، دوم و سوم به عنوان منبعی برای دستیابی به حکم الهی و اندیشه دینی محسوب گردد، اولین اشتباه و انحراف در تفکر دینی به شمار میرود. شعار «حسبنا کتاب الله»[77] گویای این اندیشه غلط است که حتی سنّت نبوی (ص) هم حجت نیست و ما خود با اندیشه و اجتهاد، حکم صحیح را از کتاب قرآن دریافت میکنیم و نیازی به سنت شریف نبوی نداریم.
با این تفکر و در واقع به منظور پنهان ساختن فضایل امام علی (ع) و دور ساختن مردم از سرچشمه معارف الهی و راست نمودن پیراهن خلافت بر اندام ناموزون خویش، درصدد محو و نابودی احادیث نبوی برآمدند؛ یعنی بعد از آنکه پیامبر گرامی اسلام (ص) رحلت کرد و آنگاه که امیرالمؤمنین را از مقام امامت و رهبری مردم کنار گذاشتند، از جمله سیاست هایی که حکام برای خود طرح ریزی کرده و آن را به مصلحت خویش یافتند، این بود که سانسوری فراگیر نسبت به احادیث رسول الله (ص) اعمال کنند تا آنجا که حتی آن مقدار از مکتوبات صحابه را که از سخنان پیامبر (ص) بود و بدان دسترسی پیدا کردند آتش زدند. پس از آن، تا مقداری که شرایط به آنها اجازه میداد، هر کس که با این سیاست مخالفت و از آن تخطی میکرد، معاقبه کردند.[78]
از طرفی، غاصبان خلافت، امام علی (ع) را از حق الهی اش محروم کردند و از سوی دیگر، خلافت را جایگزین ولایت و امامت کردند.
از شِکوه های دردمندانه امام است که میفرمایند: «اَری تُراثی نَهباً» (میراث خود را تاراج رفته میدیدم)؛ منصب خلافت را غصب کردند و فساد آن در روی زمین تا قیام قائم آل محمد (ص) باقی است.[79]
آنان اولین انحراف را در اندیشه دینی پدید آوردند؛ اجتهاد خود را همسنگ و همسان روایت نبوی به شمار میآوردند و برای خود به گونه ای قدرت تشریع قایل بودند. در واقع، مهمترین انحراف در دوره خلفای سه گانه مصلحت اندیشی به جای تمسک به نص قرآن و سنّت نبوی (ص) بود که قریب هفتاد مورد آن در کتاب النص و الاجتهاد علّامه شرف الدین گردآوری شده است. دقت در آنها این نکته را بیش از پیش روشن میسازد که این مصلحت اندیشی ها، مشفقانه و از سر نصح و خیرخواهی نیست، بلکه جاه طلبانه و یا آلوده به اغراض سیاسی است. این در حالی است که، حتی پیامبر اسلام (ص) نیز از نصوص قرآن و دستورات الهی نمیتواند سرپیچی کند و در فرض تحریف از جانب خداوند به سختی تهدید می شود(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخذْنَا مِنْهُ بِالیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ)(الحاقه: 44 46) (و اگر بعضی سخنان را میگفت که حقیقت نداشت، ما او را با قدرت می گرفتیم، آنگاه رگ جان او را قطع می کردیم. ) اما عمر بی هیچ دغدغه خلاف نص قرآن دستور میدهد و تلاش دارد که سنّت پیامبر را به آرامی و متناسب با زمان تغییر دهد. در تاریخ بغداد ابن تیفور آمده است که عمر از عبدالله بن عباس می پرسد: علی کجاست؟ گفت: در نخلستان ها مشغول کشیدن آب از چاه است.
گفت: آیا هنوز فکر میکند پیامبر او را به خلافت منصوب کرده است؟ گفت: بله. حتی پدر من نیز چنین می اندیشید. عمر گفت: بله پیامبر (ص) گفت، اما ما به مصلحت ندیدیم.
امام علی (ع) در مقابل این اندیشه ناصواب مصلحت اندیشی، بازگشت به سیره نبوی (ص) را مبنای اندیشه سیاسی و دینی خود قرار می دهد که در همین مقاله به طور مبسوط بیان گردید. به عبارت دیگر، یکی از کارهای پر اهمیت امام در طول حیاتش به عنوان یک سیاست و برخورد منطقی با مسائل زندگی، حفظ اصول و فروع دینی و قرار دادن کتاب خدا و سنّت رسول خدا به عنوان تنها محور تلاشهای خود و مردم است.[80]
امیرالمؤمنین علی (ع) حتی شرط پذیرش حکومت را عمل به کتاب اللّه و سنّت ذکر فرمود و در مقابل عبدالرحمن بن عوف که اصرار داشت سیره شیخین نیز شرط شود، حضرت حتی به بهای از دست رفتن خلافت، حاضر نشد سیره شیخین را در کنار سیره نبوی قرار دهد.
دومین نکته در اصلاح مصلحت اندیشی خلفای سه گانه در عرصه دین، آن است که امام علی (ع) به شناساندن جایگاه امامان و اهل بیت (علیهم السلام) در معرفی و نشر دین می پردازد؛ یعنی جایگاه امامان را تنها جایگاه اصیل تفسیر دین می شمارد که این اصلاح تفکر دینی است که طی آن منبع و مرجع صحیح دینی را به مردم معرفی مینماید: «ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه...»[81]
«داع دعا و راع رعی فاستجیبوا للداعی و اتبعوا الراعی قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السنن... نحن الشعار و الاصحاب و الخزنه و الابواب و لا توتی البیوت إلّا من ابوابها...»؛ دعوت کننده حق (پیامبر اکرم) دعوت خویش را به پایان رسانید. رهبر امت به سرپرستی قیام کرد. پس دعوت کننده حق را پاسخ دهید و از رهبرتان پیروی کنید. گروهی در دریای فتنه ها فرو رفته، بدعت را پذیرفته و سنّت های پسندیده را ترک کردند... مردم، ما اهل بیت پیامبر (ص) چونان پیراهن تن او و یاران راستین او و خزانه داران علوم و معارف وحی و درهای ورود به آن معارف می باشیم که جز از در، هیچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد.[82]
و می فرماید: شما می دانید که من برای خلافت از هر کس شایسته ترم. با این حال، او (عثمان) را به خلافت میگمارید. سوگند به خدا! خلافت را به دیگری رها مینمایم، مادامی که امور مسلمانان منظم باشد.[83]
حضرت در معرفی اهل بیت (علیهم السلام )، آنان را ستون های استوار اسلام و پناهگاه مردم، اندیشمندان، عاملان و عالمان دینی می شمرد: «و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحق الی نصابه و انزاح الباطل عن مقامه...»[84]
امام در پاسخ به پرسش شخصی از طایفه بنیاسد که پرسید: «چگونه شما را از مقام امامت که سزاوارتر بودید کنار زدند؟» فرمود: «اما الاستبداد علینا بهذا المقام و نحن الاعلون نسبا و الاشدون برسول الله (ص) نوطا...» پس بدان که ظلم و خودکامگی نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد در حالی که، ما را نسبت برتر و پیوند خویشاوندی با رسول خدا استوارتر بود و این جز خودخواهی و انحصارطلبی چیز دیگری نبود که گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دست کشیدند. [85]
امام هیچگاه از اظهار این امر که خلافت تنها حق اوست، خودداری نکرد و مکرر با برشمردن فضایل خود و اهل بیت (علیهم السلام)، تقدم آنان را گوشزد میکرد. جملاتی که در این زمینه در نهج البلاغه آمده به اندازه کافی در این باره صراحت دارد و این، علاوه بر تلاش های دیگر آن حضرت برای استقرار پایه های امانت الهی خویش از روش های دیگر است.[86]
نکته دیگر در اصلاح تفکر دینی، مقابله امام علی (ع) با اندیشه متحجرانه خوارج است. خوارج به گونه ای دیگر بدعت گذاشتند و در اندیشه دینی دچار انحراف گردیدند. به گمان غلط اینان همه امت گمراه بودند و فقط همین دسته و گروه، حق اند. حضرت استدلال میکند: «فإن أبیتم الا أن تزعموا أنی أخطأت و ضللت فلم تضللون عامه أمة محمد بضلالی و تأخذونهم بخطئی و تکفرونهم بذنوبی...» اگر مخالفت با من از این روست که می پندارید من خطا کرده ام و گمراه شده ام، پس چرا همه را از دم شمشیرهایی که بر شانه حمایل کرده اید، می گذرانید و کسی که گناه کرده با کسی که گناه نکرده درهم می آمیزید؟[87] خوارج در نماز جماعت به علی اقتدا نمی کردند؛ زیرا او را کافر می پنداشتند. به مسجد می آمدند و با علی نماز نمی گزاردند و احیاناً او را می آزردند. [88]
سرانجام، امام علی (ع) پس از اقدام خوارج به قیام مسلحانه علیه حکومت اسلامی و سلب امنیت اجتماعی، ناچار گردید برای فرونشاندن غبار غلیظ فتنه آنان و زدودن ابرهای تیره ضلالت، جمود و تحجر جاهلانه از آسمان دین، به جنگ با آنها برخیزد. امام علی (ع) روی مردمی ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه های حق به جانب، ژنده پوش و عبادت پیشه شمشیر کشید و همه را از دم شمشیر گذرانید.
حضرت دو تعبیر جالب دارد:
1- شبهه ناکی و تردیدآوری این جریان؛
2- حالت این خشکه مقدسان را به کلب (سگ هاری ) تشبیه میکند... وای به حال جامعه اسلامی از آن وقت که گروهی خشکه مقدس، یک دنده، جاهل و بی خبر، پا را در کفش کنند و به جان این و آن بیفتند. این است که امام به عنوان یک افتخار بزرگ برای خود یاد میکند و می گوید: «این من بودم و تنها من بودم که خطر بزرگی را که از ناحیه این خشکه مقدسان به اسلام متوجه میشد درک کردم. پیشانی های پینه بسته، جامه های زاهد مآبانه، زبان های دائم الذکرشان و حتی اعتقاد محکم و پابرجایشان نتوانست مانع بصیرت من گردد. من بودم که فهمیدم اگر اینها پا بگیرند همه را به درد خود مبتلا خواهند کرد و جهان اسلام را به جمود و ظاهرگرایی و تقشر و تحجری خواهند کشانید که کمر اسلام خم شود.»[89]
در جریان جنگ با مارقین، هنگامی که امام گروهی را دیدکه فریب تأویلات غلط از آیات قرآنی را خورده و جامعه اسلامی را به فساد می کشند، برای پراکندن جمعیت آنان کارایی نظامشان را در هم کوبید. امام این جهاد و تلاش ها را در مقابل گروهی از مسلمانان انجام می داد که دچار انحراف دینی شده و به صورت منافقان در دام شیطان غلتیده بودند. امام با اشاره به گروهی که همانند خوارج فهم صحیحی از دین نداشتند و فقط به عبادت بدون اندیشه روی آورده بودند، می فرماید: عابد بی علم، همچون خر آسیاب است که همواره در یکجا می چرخد و گامی به پیش نمی رود.[90]
امام علی (ع) برای احیای دین و روشنگری همیشه تلاش میکرد و در سخت ترین شرایط نیز از این مهم غفلت نمی ورزید. در هنگامه جنگ جمل مرد عربی خدمت علی (ع) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین تو می گویی خدا واحد است؟ مردم از هر طرف به وی حمله کردند، گفتند: ای مرد عرب، مگر پراکندگی قلب و تشویش خاطر علی (ع) را مشاهده نمی کنی که به بحث علمی با علی (ع) میپردازی؟ علی (ع) به اصحاب خود فرمود: این مرد را به حال خود واگذارید؛ زیرا من در جنگ با این قوم هم جز روشن شدن عقاید درست و مقاصد دین، منظوری ندارم. سپس به تفصیل به پاسخ سؤال عرب پرداخت.[91]
امام در طول حکومت کوتاه مدت خود هم رشد اندیشه قابل توجهی به جامعه اسلامی بخشید. شاید بتوان گفت بحث های کلامی و فلسفی نهج البلاغه از بدیعترین و جذابترین بحث های توحیدی است. در عین حال، امام با جهت دهی به اندیشه امت اسلامی به سوی فهم دقیق دین و رواج سنتهای الهی، از دنیاگرایی و سطحی نگری مردم جلوگیری می نماید. همچنان که مهمترین انحراف دینی از بین رفتن بینش و کاستی گرفتن شعور دینی در میان مردم بود؛ چیزی که سبب میشد تا آنها نه در راستای تحقق اهداف دین مبین، بلکه برای جذب بیشتر سهمشان از بیت المال تلاش کنند و شکل و ماهیت زندگی خود را نیز در همان جهت تنظیم کنند. امام (ع) در زمینه های مختلف دینی میکوشید تا احیاگر قرآن و سنت رسول اللّه باشد و از سیاست های فکری خاصی که باعث پیدایش بدعت ها و از بین رفتن سنت های الهی میشد، جلوگیری کند.[92]
امام خود را مجری آگاه و راستین سیره پیامبر اکرم (ص) میدید. هنگامی که سرکشی بعضی از مردم را مشاهده میکرد می فرمود: «لو غبت عنکم من یسیر فیکم بهذه السیرة» اگر من از دید شما غایب شوم، چه کسی به روش رسول خدا در میان شما رفتار خواهد کرد؟ به همین منظور، امام مصرّ بود تا در زمینه های مختلف سیره پیامبر (ص) را به مردم گوشزد کرده و همان را به عنوان سنت در بین مردم به اجرا در آورد.[93]
یکی از زمینه های انحرافات دینی نشت و گسترش اندیشه های جعلی اهل کتاب بوده است که با حضور کعب الاحبارها و... از زمان خلیفه دوم رواج یافته بود. امام به عنوان مصلح تفکر دینی با نشر آنها مخالفت ورزیدند و پیروی از آنها را نهی کردند. هنگامی که فرهنگ اهل کتاب در قالب اسرائیلیات، به جامعه اسلامی سرایت کرد و بعضی برای ترویج آن روی خوش نشان دادند، امام مخالفت خود را آشکارا بیان کرده، مرم را از پیروی آثار اهل کتاب پرهیز داد.[94]
کوتاه سخن آنکه، با حضور امام علی (ع) در مسند قدرت و انجام اصلاحات در امور اقتصادی و عدالت اجتماعی، قضایی، سیاسی و اندیشه دینی، اسلام بار دیگر احیا شد و تباهی ها، فسادها و پیرایه های اسلام خلفای سه گانه بر همه جهانیان الی الابد مشهود گردید. امام علی (ع) به عنوان نماد یک انسان مسلمان الهی و پیرو سنّت پیامبر اکرم (ص) درخشید و اسلام ناب را معرفی کرد.
موانع حکومت حضرت امام علی (ع)
بیعت با امام، به شکلی خودجوش با اصرار مردم و اقبال عمومی زایدالوصل صورت پذیرفت که بیعت های گذشته همانند آن نبوده است و امام با توجه به حضور بیعت کنندگان و اقامه حجت الهی به وجود یاران آماده، زمام امور را به دست گرفت و به محض استقرار حکومت الهی اش انجام اصلاحات سیاسی، اقتصادی، قضایی و دینی را آغاز کرد. اما امام در مسیر اصلاحات به موانعی برخورد نمودند که آهنگ اصلاحات را کند میکرد و یا به انسداد آن می انجامید. ما در این بخش به موانع موجود در سر راه امام (ع) برای انجام اصلاحات و بررسی علل عدم توفیق امام در به دست آوردن حکومتی منسجم، همراه، بسامان و مطیع می پردازیم. این موانع عبارتنداز:
1- غارتگران بیت المال
نخستین گروه از مخالفان حضرت که امام در جای جای نهج البلاغه آنها را هشدار میدهد و از حیف و میل بیت المال باز میدارد، آنانی هستند که در زمان خلفای گذشته سهم بیشتری از بیت المال داشتند و از حاتم بخشی خلیفه وقت بهره مند بودند. تبعیض در دریافت بیت المال سبب شده بود که در مقابل عدالت حضرت علی (ع) مخالفت کنند. آنانی که امید نوازش امام در به دست آوردن سرمایه بیشتر را داشتند، در مقابل سخنان حضرت که می فرمود: «والله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الإماء لرددته...» از عدالت امام ترسیدند و سر به مخالفت برداشتند؛ هرچند در ظاهر خود را موافق نشان میدادند، اما به محض اینکه زمینه های ابراز مخالفت پدیدار شد، به یاری دیگر مخالفان، جبهه مشترکی تشکیل دادند و دشمنی خود را آشکار نمودند. این گروه را بیشتر، اطرافیان عثمان و مرفهان دوران حکومت وی تشکیل میدادند که موارد متعددی از کلام عادلانه امام علی (ع) در نهج البلاغه، درباره آنان است. به گونه ای که سرانجام درباره امام گفته شد: «قتل علی فی محرابه لشدة عدله»[95] یعنی امام به خاطر شدت عدالت خواهی و دادگستریش به شهادت رسید.
2- طالبان قدرت و حکومت (ناکثین)
یکی از موانع عمده حضرت امیر برای رسیدن به نظام اصلاحی، کسانی بودند که در حکومت حضرت برای خود جایگاهی در نظر گرفته بودند، ولی هنگامی که امام علی (ع) به حکومت رسید، آرزوی آنان ناکام ماند، به گونه ای که آنان در همان نخستین روزهای حکومت امام و در همان برخوردهای آغازین دریافتند که حضرت در تخصیص بیت المال و تقسیم مناصب دولتی بسیار ظریف و دقیق بوده و بر اساس حق و عدل، عمل نموده و اهل مسامحه و سازش نیست. آقای محمّدی ری شهری در این باره مینویسد: «حساسیت و دقت شخص امام در بیتالمال نیز شگفتانگیز است. او حاضر نبود حتی برای پاسخگویی به کسانی که برای کار شخصی در شب به او مراجعه میکنند، از نور چراغی که به درآمدهای عمومی تعلق دارد استفاده کند. از اینرو، هنگامی که در خزانه مشغول نوشتن چگونگی تقسیم بیتالمال بود و طلحه و زبیر برای کار شخصی خدمت او رسیدند، فوراً چراغی که متعلق به درآمدهای عمومی بود را خاموش کرد و دستور داد چراغ دیگری از خانه اش بیاورند.»[96]
بعضی از افراد پیمان شکن که در شورای عمر برای انتخاب خلیفه سوم شرکت کرده بودند، خود را همتای امام به حساب میآوردند و از اینکه امام حکومت را دور از دسترس آنان اداره نمایند، برایشان بسیار گران آمد؛ از اینرو، سر به مخالفت برداشته و زبان به اعتراض گشودند که حضرت نیز به آنها پاسخ می فرمایند: و اما اعتراض شما که چرا با همه به تساوی رفتار کردم؛ این روشی نبود که به رأی خود و یا به خواسته دل خود انجام داده باشم، بلکه من و شما اینگونه رفتار را از دستورالعمل های پیامبر اسلام (ص) آموختیم که چه حکمی آورد و چگونه آن را اجرا فرمود. پس در تقسیمی که خدا به آن فرمان داد، به شما نیازی نداشتم. سوگند به خدا، نه شما و نه دیگران را بر من حقی نیست که زبان به اعتراض میگشاید.[97]
3- خوارج یا منحرفان از دین (مارقین)
یکی دیگر از موانع عمده امام علی (ع) در انجام اصلاحات، قشری نگری و متحجر بودن عدهای مدعی دینداری و دینمداری بود. گروهی که شعار دینداری و حکومت دینی میدادند، ولی در عمل بهره عمیق و دقیقی از دین نداشتند، تنها به چند شعار ظاهر فریب اکتفا نمودند و فهم غلط خود از دین را تنها فهم قابل قبول از دین میدانستند و تمام کسانی را که از دایره آن برداشت غلط خارج بودند کافر به شمار میآوردند. در فلسفه سیاسی خوارج میتوان اندیشه فریبنده معاویه و عمرو عاص را به نحوی مشاهده کرد که آن دو از سادگی این خشکه مقدسان احمق، بهترین سود را در بازار سیاست بردهاند. همان هایی که یک روز با شعار حکمیت، جنگ را به صلح کشاندند، مسبب آتش افروزی در جنگ دیگری شدند که مبنای آن فقط پذیرش حکمیت بوده است و اعتراض به اینکه چرا علی (ع) به حکمیت تن داد و اکنون که به حکمیت گردن نهاده کافر شده است و....
همیشه در طول تاریخ قشری نگری و تحجر از بزرگترین موانع فهم دقیق و صحیح دین بوده است و در دوران امام علی (ع) که جامعه اسلامی به نوعی دچار بحران هویت دینی شده بود این مسئله، نمود بیشتری دارد؛ زیرا از یک سو تفکر دینی در دام توطئه گرانی همچون معاویه، عمرو عاص، ابن کواء، ابوموسی اشعری و... گرفتار آمده بود و از سویی، خلافت عثمان و بیدادگری وی و اطرافیانش موجب وهن خلافت اسلامی شده بود و از ایمان مردم نسبت به دستگاه حکومت کاسته بود و مجموعه این عوامل سبب گردید که اطاعت مردم از امام علی (ع) به عنوان مرجع دینی کاهش یابد. بنابراین، امام علی (ع) در ارائه دیدگاه ها و عملکردهای خویش دو مسئولیت بزرگ بر دوش خود احساس میکردند: ارائه تفسیر صحیح از دین و دینداری؛ مقابله با اندیشه های باطل و خرافات و جهالت.
امام علی (ع) در جبهه نشر اندیشه های حق، با قاطعیت ایستاد و لحظه ای درنگ نکرد و در بسیاری از خطبه ها به بیان اندیشه صحیح دینی پرداخت. بسیاری از خطبه ها به تقوای الهی اختصاص یافت و راز و رمز جهان هستی را برای مردم بیان نمود، خطبه های توحیدی امام علی (ع) از برترین مباحث اندیشه های دینی است که امام با طرح این مباحث و پرورش اندیشمندان دینی، روح تازهای به کالبد جامعه دینی دمیدند و خرافات و پیرایه هایی را که توسط علمای اهل کتاب وارد حوزه تعالیم دینی گردیده بود، زدودند. ولی چهره زاهد مآبانه متحجران تا حدود زیادی مانع از نفوذ کلمه امام بود. به جرئت میتوان گفت خطر دینداران منحرف در عرصه فهم دینی، بسیار بیشتر از بی دینان و کافران است و اسلام در این عرصه در طول تاریخ ضربه های بزرگی خورده است و یکی از راز و رمزهای عدم موفقیت امام علی (ع) نیز همین بوده است.
4- رفاه طلبی و دنیازدگی مردم
یکی از موانع جدی در سر راه اصلاحات امام علی (ع)، دنیازدگی مردم در دوران حکومت ایشان بوده است. مردمی که طعم رفاه و متاع دنیا را در زمان خلیفه سوم چشیده بودند، از جنگهای طولانی مدت حضرت امام (ع) خسته شده و از فرمان امام برای حضور در جبهه های نبرد به دلیل روحیه رفاه طلبی و عافیت جویی ناشی از دنیامداری تبعیت نمیکردند. هرگاه امام (ع) دستور به انجام کاری میداد، آنها عمل نمیکردند و بهانه های مختلف می آوردند. یک روز جنگ را به بهانه گرمای تابستان ترک میکردند و یک روز به خاطر سرمای زمستان،. .. چنانکه امام بارها از آنان شکوه نموده، روش ایشان را تقبیح مینمایند.[98]
نکته دیگر در عدم توفیق حضرت علی (ع) عدم انسجام نیروهای تحت فرمان در جبهه حق بوده است. آزادی مشروع که امام علی (ع) در دوران حکومت خود برای مردم فراهم آورده بود و نفوذ کلمه بعضی افراد و شخصیت ها در امت، سبب گردیده بود که تفرقه و عدم انسجام در لشکر و اصحاب امام (ع) مشاهده شود، به طوری که امام (ع) مشتاق است تا 10 نفر از یاران خود را در مقابل یک نفر از یاران معاویه تعویض نماید.
«ای مردم که هرگاه فرمان دادم، اطاعت نکردید. هر زمان شما را دعوت کردم، پاسخ ندادید، هرگاه شما را مهلت میدهم، در بیهودگی فرو میروید و در هنگامه جنگ سست و ناتوانید... شگفت آور نیست که معاویه انسان های جفاکار و پست را میخواند و آنها بدون انتظار کمک و بخششی از او پیروی میکنند و من شما را برای یاری حق می خوانم... ولی از طرف من پراکنده میشوید و به تفرقه و اختلاف روی می آورید.»[99]
5- جهالت و ناآگاهی مردم
رشد نایافتگی جامعه انسانی یکی از عوامل شخصیت پرستی و توجه به مصداقها به جای تکیه بر معیارهاست. جامعه توسعه یافته، جامعه ای است که معیارهای حق در آن ظهور و بروز داشته باشد و اندیشه های انسانی شکوفا شود که فلسفه بعثت پیامبران، شکوفایی اندیشه های بشری بوده است. چنانکه امام علی (ع) در این باره میفرمایند:[100] جهالت و ناآگاهی مردم، از چند منظر قابل تأمّل است. از یک سو، تحت تأثیر شخصیت انسانهای ظاهرالصلاح در شناخت حق و باطل دچار تحیّر و سرگردانی شده و حتی در حقانیت امام علی (ع) و یاری ایشان تردید میکردند. به عنوان نمونه، در جنگ جمل یکی از یاران امام که شخصیت زدگی سبب شک و تردید ایشان در حق بودن جبهه امام گردیده بود، از امام (ع) میپرسد: حق با کدام گروه است؟ از طرفی شما و عمار و ابن عباس و... و از طرفی جبهه مقابل عایشه و زبیر و طلحه و...؟ امام در پاسخ میفرماید: عیب شما در این است که حق را از روی مصداقها جست و جو میکنی. تو اول حق را بشناس، آن گاه اهل حق را میشناسی و باطل را بشناس، آن گاه اهل باطل را میشناسی.
از سوی دیگر، معاویه و مروان و عمروعاص و... با استفاده از ساده لوحی و جهل عرب، هر روز نقشه جدیدی برای مقابله با امام (ع) طرح میکردند و بذر شک و تردید در حقانیت امام (ع) را در دل مردم میافکندند. از سویی، مردم معاویه را باهوشتر و سیاستمدارتر از امام میدانستند و حیله گری و فریب سیاسی را از هوش سیاسی تشخیص نمیدادند و جهالت دیگر آنان، اینکه امام را با شخصی همچون معاویه قیاس میکردند. نتیجه همه این توهمات، دوری آنان از امام (ع) و تنها گذاشتن حضرت در صحنههای مختلف بود.
روزی حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت: آیا چنین پنداری که من اصحاب جمل را گمراه میدانم؟ چنین نیست. امام فرمود: «ای حارث! تو زیر پای خود را دیدی، اما به پیرامونت نگاه نکردی پس سرگردان شدی، تو حق را نشناختی تا بدانی که اهل حق چه کسانی میباشند؟ و باطل را نشناختی تا باطل گرایان را بشناسی.» حارث گفت: من و سعید بن مالک و عبداللّه بن عمر، از جنگ کنار می رویم، امام فرمود: «همانا سعد و عبدالله بن عمر نه حق را یاری نمودند و نه باطل را خوار ساختند.»[101]
6- تغییر معیارهای الهی و بازگشت مردم به ارزشهای جاهلی
یکی دیگر از موانع امام در راه انجام اصلاحات، نمودار شدن ارزش های جاهلی در جامعه و از بین رفتن و کمرنگ شدن ارزش های الهی بوده است. پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) بار دیگر تعصب های قومی و قبیله ای جان گرفت و سرمایه داری و دنیاطلبی ارزش یافت. به رستگاری، تقوای الهی، خدامحوری و حق طلبی کمتر توجه می شد. یکی از جنبه های تذکر پی در پی امام علی (ع) به تقوا، توحید، آخرت و اهل بیت (علیهم السلام) در نهج البلاغه بیدارگری اصحاب و احیاگری ارزشهای دینی است. اینکه امام بارها به فلسفه بعثت پیامبر اکرم (ص) پرداخته، جاهلیت را وصف کرده و مقابله مشرکان با اسلام را بیان نموده، در حقیقت هشدار مردم به خدامحوری و بازگشت آنان به برنامه صحیح الهی است. یعنی فاصله 25 ساله بین حکومت پیامبر گرامی اسلام و امام علی (ع) سبب گردید تا ذائقه امت اسلامی تغییر یابد... پس از این استحاله عمیقی که در جامعه اسلامی رخ داد، امام در راه بازگرداندن امور به سیره رسول الله و عمل بر طبق آیات قرآن با دشواری های زایدالوصفی روبه رو بودند که حقیقتاً مانعی جدی در راه مقاصد الهی ایشان محسوب می گردید.
7- کینه جمعی از بزرگان قریش از مبارزات امام علی (ع)
از دیگر موانع اصلاحات در حکومت امام علی (ع) کینه ها و حقدهایی است که از مبارزات حق طلبانه امام علی (ع) در دوران رشد و شکوفایی اسلام به همراه پیامبر گرامی نشأت میگیرد. بسیاری از مسلمانان دوره حکومت امام (ع) که تا سال هشتم یا پس از آن نامسلمان، بلکه مخالف اسلام باقی مانده بودند و به زور شمشیر یا ترس و وحشت از قدرت خیره کننده مسلمانان، ظاهراً اسلام آورده بودند، در دوره عثمان به مسند قدرت تکیه زده و صاحب قدرت شدند و در دوره امام علی (ع) دوباره از قدرت کنار گذاشته شدند. این گروه با آن کینه ها، هر روز مخالفت و نارضایتی خود را به نوعی با ایجاد تنش و نافرمانی بروز میدادند: «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذؤبانهم فاودع قلوبهم احقاداً بدریةً و خیبریةً و حنینیة و غیرهن فاضبّت علی عداوته و اکبت علی منابذته...»؛ در راه خدا خون های گردنکشان عرب را به خاک ریخت و پهلوانانشان را به قتل رساند و سرکشان را مطیع و منقاد گردانید و دلهایشان را پر از حقد و کینه از واقعه جنگ بدر و خیبر و حنین و غیر آنان ساخت که در این جنگها بزرگانشان زیر شمشیر علی (ع) به خاک هلاکت افتادند و بازماندگانشان کینه علی (ع) را به دل گرفتند و در اثر آن کینه به دشمنی او قیام کردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند.... [102]
امام علی (ع) در نهج البلاغه درباره علت دشمنی قریش میفرماید: به خدا سوگند، قریش از ما انتقام نمی گیرد، جز به علت آنکه خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامی داشت و ما هم آنان را در زندگی خود پذیرفتیم.[103]
امام علی (ع) با وجود همه این موانع، که هر یک از آنها کافی است تا حکومتی را متوقف نماید، در انجام اصلاحات توفیق بسیار داشت که ذیلا بدان خواهیم پرداخت.
فرجام اصلاحات
از آنجا که امامت در نگرش شیعه، استمرار حرکت نبوت است و امام احیاگر آیین خداوندی در جامعه بشری است، حضور امام در عرصه حیات اجتماعی همیشه اصلاحگرانه و رو به رشد بوده است که نمونه بارز آن، توفیقات قابل توجه امام علی (ع) در عرصه اصلاحات در طول حکومت اندک ایشان با آن همه مشکلات و مصایبی که بر ایشان پدید آوردند می باشد. سه جنگ بزرگ بین مسلمانان در طول حکومت امام (ع) به وقوع پیوست، به نحوی امام (ع) را از پرداختن به امور اساسی و کلیدی بازداشتند؛ ولی با این همه، توفیقات امام علی (ع) در تبلیغ و احیای دین و بازگرداندن ارزش های الهی به جامعه اسلامی آن چنان چشمگیر بوده که برای همه مسلمانان از شیعه و عامه و حتی مسیحیان... قابل توجه و تأمل برانگیز بوده است. اهم نتایج و دستاوردهای اصلاحات امام علی (ع) عبارتند از:
معرفی اسلام واقعی و ناب بعد از 25 سال پیرایه بستن به آن؛
ارائه فهم جدید، دقیق و صحیح از دین و مقابله با اندیشه و فهم غلط و باطل از دین؛
بازگشت به کتاب خدا و سنّت نبوی (ص) و باطل کردن بسیاری از روشهای غلط خلفای پیشین؛
رفع تبعیض در تعامل اقتصادی و اجتماعی و اجرای عدالت اجتماعی در عرصه حکومت دینی؛
شایسته سالاری در نصب کارگزاران و عزل کارگزاران نالایق بدون مسامحه و مصلحت اندیشی؛
اصلاح قضایی و معرفی ساختار قضاء و داوری در اسلام؛
تربیت اندیشمندان اسلامی و نشر اندیشه اسلام ناب و مقابله با تحجر و قشری نگری؛
فرهنگ سازی دینی و رهبری فرهنگ صحیح مبتنی بر دین در جامعه.
پی نوشت
[1] محمّد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 293.
[2] مرتضی مطهری، نهضت های اسـلامی در صد ساله اخیر، ص 8.
[3] حسن رحیمپور ازغدی، اصلاحات; ضرورتها و چالشها، ص 76 و 77.
[4] علی مطهری، اصلاحطلبی، ص 8.
[5] مـرتضی مطهری، ده گفتار، ص 79.
[6] مرتضی مـطهری، قـیام و انقلاب مهدی، ص 45ـ47.
[7] محمّدجواد صاحبی، اندیشه اصلاحی در نهضتهای اسلامی، ص 45.
[8] حسن رحیمپور ازغدی، مکاتبه و اندیشه (7)، اصلاحات از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 143.
[9] نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 131، ص 129.
[10] شیخ مفید، الجمل، ص 115.
[11] ثقفی، غارات، ص 307.
[12] شرح ابن ابـی الحدید، مهدی دامغانی، ج 1، ص 102
[13] رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ج 1، ص 50.
[14] نهج البلاغه، محمّد دشتی، نامه 28، ص 515.
[15] همان، خطبه 162، ص 304.
[16] همان، خطبه 229، ص 466.
[17] همان، خطبه 54، ص 105.
[18] همان، خطبه 3، ص 48 و 49.
[19] همان، خطبه 74، ص 122 و 123.
[20] همان، خطبه 3، ص 44 و 45.
[21] همان، خطبه 3، ص 46.
[22] همان، ص 46 و 47.
[23] امام خمینی، صـحیفه نـور، ج 4، ص 334.
[24] ر.ک: العقد الفرید، ج 4، ص 132.
[25] رسول جعفریان، پیشین، ج 1، ص 52.
[26] ابن اعثم کوفی، فتوح البلدان، ج 2، ص 149 / مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 334.
[27] ر.ک: سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام.
[28] شکراللّه خاکرند، علل شکلگیری خوارج، ص 52 و 53.
[29] مسعودی، پیشین، ج 20، ص 352.
[30] سید محمّدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص 19.
[31] حسن رحـیم پور ازغـدی، اصلاحات; ضرورتها و چالشها، ص 94.
[32] المنهج القوم لتعلیم لغه القرآن الکریم، رفاعه، متقی زاده، میرحاجی، ص 32 و 33.
[33] نهج البلاغه، محمّد دشتی، نامه 20، ص 499.
[34] همان، نامه 45، ص 552 و 553.
[35] همان، نامه 41، ص 548 و 249.
[36] همان، نامه 3، ص 481 و 482.
[37] نهج البلاغه، سیدجعفر شهیدی، نامه 34، ص 309.
[38] همان، نامه 53، ص 327ـ339.
[39] مـرتضی عـسگری، معالم المدرستین، ج 1 ،ص 186.
[40] ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام (سیری در سیره خلفا)، ج 2.
[41] مرتضی عسگری، نقش ائمّه در احیاء دین، ج 14، ص 92.
[42] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 29 / ثقفی، غارات، ص 32.
[43] نهج البلاغه، محمّد دشتی، خطبه 169، ص 322.
[44] همان، نامه 160، ص 320.
[45] هاشم معروف الحسنی، الائمـّه اثـنی عـشر، ج 1، ص 393 و 394.
[46] نهج البلاغه، محمّد دشتی، خطبه 216، ص 442.
[47] بـلاذری، انـساب الاشراف، ج 6، ص 146.
[48] مـصطفی دلشاد تهرانی، دولت آفتاب، ص 33.
[49] همان، ص 34.
[50] شناخت اسلام، دکتر بهشتی، باهنر، غفوری، ص 409.
[51] ناصر مکارم شیرازی، پیام امام (شرح نهج البلاغه)، ج 1، ص 377.
[52] شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ص 6.
[53] ابـوهلال عـسکری، الاوائل، ص 131.
[54] عـلّامه امینی، الغدیر، ج 8، ص 286.
[55] شرح ابن ابی الحدید، ج 1، ص 97.
[56] مسعودی، پیشین، ج 2، ص 341 / رسـولزاده، حـکومت عدالتخواهی، ص 306.
[57] صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 109.
[58] مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص 14 / شرح نهج البلاغه، عبده، خطبه 15.
[59] نهج البلاغه، خطبه 3.
[60] نهج البلاغه، فیض الاسلام، خـطبه 15.
[61] مـسعودی، پیـشین، ج 2، ص 354.
[62] عادل ادیب، نقش امامان معصوم در حیات اسلام، ترجمه مینا جـیگاره، ص 104.
[63] جرج جرداق، امام علی صدای عدالت انسانی، ج 1، ص 243.
[64] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 160 / مسعودی، پیشین، ج 2، ص 362.
[65] موسوعه الامام علیبن ابیطالب، ج 4، ص 14.
[66] نهج البلاغه، محمد دشـتی، خـطبه 224، ص 461 و 462.
[67] ر.ک: تـهذیب الاحکام، ج 10، ص 151 / ابن شهرآشوب، المناقب، ج 2، ص 108.
[68] علی انصاریان، قانون اساسی حکومت امام علی (عـلیه السـلام)، ص 29.
[69] نهج البلاغه، خطبه 232.
[70] مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 116.
[71] مرتضی عسگری، نقش ائمّه در احیاء، ج 14، ص 101.
[72] محمدعلی شیخ، قضاوتهای حضرت عـلی(عـلیه السـلام)، ص 98ـ 106.
[73] صادق آئینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص 110 و 111.
[74] حسن رحیمپور ازغدی، اصلاحات، ضرورتها و چالشها، ص 93.
[75] مـحمّد فـاضل لنـکرانی، کشورداری از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 186 / مرتضی مطهری، داستان راستان، ج 1، ص 34.
[76] همان، ص 153.
[77] احمد بن حنبل، ج 6، ص 47 و 106 (مـیبینم روزی را کـه بـر جایم می نشینید می گویید قرآن بس است و راه را باز میکند که تأویلگرا شوید.)
[78] رسول جعفریان، تـدوین حـدیث، مقدمه علّامه جعفر مرتضی عاملی، ص 2.
[79] نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 3، ص 47.
[80] رسول جعفریان، حیات فکری و سـیاسی امـامان شـیعه، ج 1، ص 68.
[81] نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 172، ص 559.
[82] نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 154، ص 284 و 285.
[83] همان، فیض الاسلام، خطبه 73، ص 171.
[84] همان، محمّد دشتی، خـطبه 239، ص 474 و 475.
[85] هـمان، خطبه 162، ص 304 و 305.
[86] لبیب بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص 419 و 422.
[87] همان، خطبه 480، 127 و 481.
[88] مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی(عـلیه السـلام)، ص 144.
[89] هـمان، ص 154 و 155.
[90] ر.ک.به: آمدی، غررالحکم و دررالکلم.
[91] محمّد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 65.
[92] همان، ص 63.
[93] همان، ص 67.
[94] همان، ص 64.
[95] مرتضی مطهری، بیست گفتار، گـفتار اول و دوم.
[96] محمد محمدی ری شهری، «اصلاحات»، کتاب نقد، ش 16.
[97] نهج البلاغه، خطبه 205، ص 426 و 427.
[98] همان، خطبه 27، ص 77.
[99] همان، خـطبه 180، ص 343.
[100] هـمان، خـطبه اول.
[101] همان، حکمت 262.
[102] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای ندبه»، ص 978.
[103] نهج البلاغه، محمّد دشتی، خطبه 33، ص 84.