سرگه بارسقیان؛ از شمار جرایدی که باید بردشان در آلبوم تاریخ، یکی روزنامه آیندگان شماره 14 فروردین 1358 است که خبر از اعلام رسمی تشکیل «جمهوری اسلامی» پس از برگزاری رفراندوم میداد و این پیام بنیانگذار انقلاب را در پیشانی خود داشت که «در اسلام اختناق نیست و در حکومت اسلامی مردم باید از خودشان بترسند نه از حکومت.»،اما آینده را میشد در صفحه «دیدگاهها» دید که مقالهای داشت از احمد شاملو، که بخشهای منتشرنشده مصاحبههایش با کیهان و اطلاعات را فرستاده بود برای آیندگان و گله داشت از «ملاحظاتی» که تیغ سانسور را بر نظراتش کشیده بود.
آنچه که مسئولان وقت اطلاعات را خوش نیامده و به رعایت «ملاحظات» وادار کرده بود، پاسخهایی بود به سوالاتی در باب انقلاب؛ شاعر به تعبیر خود «مارگزیده» و «منفیباف»، اما با ابراز «خوشبینی» به آینده انقلاب ایران، معتقد بود در مرحله اول آن توفیق حاصل شده است گرچه «کسانی میکوشند که مردم همین را پایان راه تلقی کنند.
به عقیده من اگر مردم این فکر را بپذیرند گرفتار توهم عظیم پیروزی میشوند و به زودی ناگزیر خواهند شد فکر خود را عوض کنند. کسانی هستند که موضوع انقلاب را فقط «رفتن شاه» میدانند که این البته فقط روبنای قضیه است. نهاد و زیرساخت جامعه باید تغییر کند، که البته این کار با تنفرنامه نوشتن جلادهای ساواک و به آتش کشیدن محله فواحش صورت نمیگیرد.»
شاملو از احزاب چپ دعوت کرد که برای بالا بردن میزان سواد سیاسی تودهها که قرنها محکوم به «فکر نکردن» بودهاند تلاش خستگیناپذیر به کار بندند و در همان حال «باید از حضور خود در صحنه سیاسی کشور، به عنوان کفهای که شاهین ترازوی عدالت اجتماعی و دموکراسی را متعادل نگه میدارد با چنگ و دندان دفاع کنند.» شاعر آزادیخواه، اما پیشبینی کرده بود که جنبش انقلاب ایران «طبیعی است که همسفران نیمه راه فراوان داشته باشد.
مسافران نیمه راهی که به مجرد رسیدن به «مشروطه خودشان» به «ضد انقلاب» تبدیل بشوند و حتی انقلابی را که «دیگر لازمش ندارند» و در آستانه منافع خود قربانی کنند و این خطری است که یکدم نباید از برابر نظر دور شود.»
گاندی اسلامی
دست تقدیر بود یا پای تصادف که این مقاله شاملو را در همان صفحه، مقاله دیگری تکمیل کند با همان دوراندیشی و آیندهبینی و تقسیم کار گروههای اجتماعی و روایت ناتمامی انقلاب بهمن 57. گفتههای شاعر در صدر و مقالهای از متفکر در پی در باب «وحدت کلمه چیست و عربزدگی کدامست؟»
به قلم خالق کتاب «آسیا در برابر غرب»؛ داریوش شایگان. همان فیلسوفی که در آستانه پیروزی انقلاب به دیوید جکسون، خبرنگار تایم گفته بود: «دست یافتن به دموکراسی برای کشوری که سنت دموکراتیک در آن وجود ندارد، کار دشواری است، اما ایرانیان آمادهٔ آموختناند. آیتالله خمینی یک گاندی اسلامی است.
این محور جنبش ماست و بزرگترین دستاورد او سرنگونی رژیم شمرده میشود، اما باید یک جمهوری دموکراتیک تشکیل شود. در فرهنگ ایرانی معجزات همیشه در آخرین لحظه رخ میدهند. من منتظر معجزهٔ دیگری هستم.» (گزارش مجله تایم در 12 فوریه 1979)
زمانی که او «آسیا در برابر غرب» را مینوشت گاندی به تعبیرش تنها کسی بود که در آسیا در دوران اخیر و آن هم شاید به نحوی ناآگاه به این خطر پی برد که هویت هندو در معرض نابودی است. شایگان معتقد بود اینکه یک هندو به این خطر توجه کرد تصادفی نیست چرا که هند به یک اعتبار «آخرین ذخیره عظیم معنویت آسیایی است» و «علیرغم گرفتاریهای لاینحلی که این کشور با آن روبروست، هنوز دم فیاض پاکبازان کهن این سرزمین در دل تودههای آن کشور زنده است.»
به باور شایگان «گاندی با الهام گرفتن از سنن کهن اخلاقی هند، میکوشید دو اصل گرداننده دنیای صنعتی را که سیطره سیاست و جامعه مصرف باشند، وارونه کند و هند را به راهی اصیل که عجین با سنن آن است، سوق دهد.»
شایگان یک دهه بعد «گاندی اسلامی» را دیده و حاملان «روح فیاض» را یافته بود. در «آسیا در برابر غرب» نوشته بود که «امروز طبقهای که کم و بیش حافظ امانت پیشین ماست و هنوز علیرغم ضعف بنیه، گنجینههای تفکر سنتی را زنده نگاه میدارد، حوزههای علمیه اسلامی قم و مشهد است.»
روح و عقل و محرک انقلاب
شایگان در مقالهاش که در آیندگان منتشر شد، از وحدت کلمهای نوشت که در مرحله اول انقلاب «موجب شد کلیه طبقات و اقشار علیه رژیم استبدادی پیشین موضع گیرند و با مبارزه حماسی خود سرانجام آن را سرنگون کنند»؛ اما همین وحدت کلمه در مرحله دوم انقلاب که «دست یافتن به نوعی موازنه نیروهای سازنده آن است» دچار تفرقه شد.
به باور او، این تفرقه قابل پیشبینی بود چراکه نیروهای محرک که در مرحله نخست گردهم آمده بودند، متجانس، یک شکل و در یک سطح نبودند و به محض حصول پیروزی و رسیدن به غایت مطلوب از هم جدا شدند و در مقابل یکدیگر موضع گرفتند. از کلام شایگان برمیآمد که او نیز همانند شاملو به «پایان انقلاب» معتقد نیست و چنانکه دو ماه قبل گفته بود منتظر معجزه دیگری است و مطلوبش این بود که یک جمهوری دموکراتیک تشکیل شود.
او همبستگی اولیه در سرنگونی استبداد را حاصل سه جبهه و جریان مختلف میدانست که بیآنکه الزاما تضادی با هم داشته باشند، از یک بینش و نحوه آگاهی برخوردار نیستند. این سه جبهه مرکب است از گروه «اسلامیها» که خواهان جمهوری اسلامی هستند.
«میانهروها» و «دموکراتها» که راغب نظامی دموکراتیک هستند که در آن آزادیهای فردی و اساسی تضمین شود و هر کس بتواند شیوه زندگی خود را برگزیند و «مارکسیستها» که خواستار تغییر زیربنایی هستند و معتقدند که اصولا انقلابی به معنی راستین کلمه به وقوع نپیوسته و تغییر بنیادی حاصل نشده است.
شایگان اختلاف میان این سه گروه را نه فقط اختلاف طبقاتی که فرهنگی و تاریخی میداند؛ معرف سه دید متفاوت از انسان؛ انسانی که اصالت هر نظامی را مترتب بر احکام الهی میداند، انسانی که فرد را حاکم و آزادی فردی را اصیل میپندارد و انسانی که خواهان تغییر مسیر تاریخ است و میخواهد آن را به سوی جامعهای نو و بیطبقه سوق دهد.
به نوشته شایگان «درحالیکه تودههای عظیم انسانی مجذوب و مسحور شیوه صرفا مذهبی هستند، گروههای دیگر، ضمن اینکه به مبانی و تعالیم اسلامی احترام میگذارند، از دولت، قانون و آزادی برداشتی دیگر دارند و از نفوذ دامنهدار و روزافزون شریعت اسلامی در حوزه زندگی خصوصی میهراسند. اگر بخواهیم این سه گروه را با قوه مدرکه انسان تطبیق دهیم، میتوانیم بگوییم در حالی که نهضت اسلامی به منزله روح فیاض این انقلاب است، عقل گرداننده آن گروههای ملی و دموکراتیک هستند و محرکین اجتماعی و تاریخی آن مارکسیستها.
به عبارت دیگر مارکسیستها هستند که نهضت را در درونهای مبارزه طبقاتی میسنجند و به آن جهت تاریخی میدهند؛ دموکراسیطلبان هستند که ارزشهای نهفته در حقوق بشر را تضمین میکنند و مذهبیها هستند که به مدد قوه ایمان به نهضت انقلابی وضع معنوی میبخشند و مانع سقوط آن به یک نظام اقتصادی صرف میشوند.»
شایگان با آنکه چپگرا نبود، اما وارد چپستیزی هستریک هم نمیشود و مارکسیستها را در «موقعیت استثنایی انقلاب ایران» در جایگاه تعادلبخشی به دو دیدگاه دیگر و آن را یکی از سه مقطع آگاهی و بعد حضور میداند و «احتمال وقوع فعال این سه دید در جامعهای واحد» را از ویژگیهای انقلاب ایران میداند چنانکه «جوامع موجود در جهان امروز یا فاقد معنویتاند و مستحیل در ارزشهای مصرفی بورژوازی منحط، یا محو در اسطوره جامعه بیطبقه یا مستغرق در هاله جادویی تخیل و در نتیجه خارج از بستر تاریخ. برخورد دیالکتیکی این سه سطح میتواند به جای کشمکش موجب همکاری خلاق شود و در بازسازی انسان پراکنده امروزی نقشی قاطع داشته باشد.»
حقیقت وحدت کلمه
شایگان کمال مطلوب را در این میدید که این سه عنصر سازنده در جامعه در حوزه خود فعال شوند؛ اتوپیایی که او آرزویش را داشت نه، چون جوامع به غایت تکنیکی غرب بود که مفری برای فضای معنوی انسان نمیگذارد و نه، چون جوامع سوسیالیستی که انسان به «آدمک ایدئولوژیک بیاختیار» تقلیل مییابد و «انسان جوامع سوسیالیستی نه از ارزشهای انفرادی بورژوازی لیبرال برخوردار است و نه از فضای رهاییبخش معنویتی خاص.»
او دولت آینده ایران را چنین میخواست که «ضمن برخورداری از روح فیضبخش تعالیم اسلامی از کلیه مزایای یک قانون پیشرفته و مترقی به معنی کلاسیک کلمه برخوردار باشد؛ چه در غیر این صورت علاوه بر اقلیتهای مذهبی که هماکنون در کشور ما هستند و از تحول امور سخت هراسانند، اقلیت بزرگ دیگری نیز بر آنها افزوده خواهد شد که شامل کلیه عناصر غیرمذهبی است، اعم از چپگرایان، میانهروها، ملیگرایان که سرانجام ناگزیر جبههای مشترک تشکیل خواهند داد و برای کسب آزادیهای دموکراتیک خود به مبارزه خواهند برخاست.»
او این تعریف از وحدت کلمه که «هرآنچه ما میگوییم، چون تعدادمان بیشتر است شما نیز بگویید» را رد میکند و بازخوردش را در آن سه جبهه چنین میداند: «وحدت کلمه یعنی اینکه شما میانهروها، قطع نظر از عقایدی که دارید، در ترغیب آرمانهای خود از تعالیم عالیه اسلام الهام گیرید و به تزکیه نفس بپردازید و در دگرگونی کیفی جامعه نو ایران همت گمارید. شما مارکسیستها از مفهوم والای انسان در مکتب اسلام مدد گیرید و در ساختن جامعه بیطبقه فردایتان نیاز معنوی انسان را نادیده نگیرید.
شما پیروان اصول دموکراسی، خرد خودبینی و خودرای را به نور مشکوه نبوت منور سازید و انسان را محدود به خرد عصر روشنگری نکنید.» او از «مستضعفین مسلمان که با شهادت و بانگ الله اکبر رژیم سابق را سرنگون کردید و نویدی از عالم غیب به ما رساندید» میخواهد که «ایمان خود را به رخ دیگران نکشید که گناه دیگران را بر شما نخواهند نوشت، زیرا هر انسانی در انتخاب آزاد است و هرچه بیشتر به این آزادی واقف باشد، دردمندتر و درماندهتر و نیز بدانید که درخت هرچه بارورتر باشد، افتادهتر و متواضعتر است.»
«غربزدگی» چیست؟ «طاغوت» کدام است؟
اما وقتی تمام نیروهای ملی و دموکراتیک را «غربزده» مینامند و سه هزار سال فرهنگ درخشان ما را «طاغوت»؛ این پرسش در ذهن هر ایرانی متبادر میشود که «غربزدگی» چیست؟ و «طاغوت» کدام است؟ نویسنده «آسیا در برابر غرب»، اما از نخستین متفکرانی بود که در طلیعه انقلاب، با تعریف این دو کلمه، تلاش کرد تا از ورود معانی غیرعینی و غیرعلمی به انبان فکری جامعه سیاستزده ایران جلوگیری کند آن هم در فضایی که خود او نوشته «بخش عظیمی از ایرانیان کاردان که شامل بسیاری از کارگران، روشنفکران، ارباب مطبوعات تکنوکرات و به طور کلی طبقه تحصیلکرده و «فکلی» میشوند از گردونه خارج شوند، چون غربزدهاند» و یا «اگر نظام دوهزار و پانصدساله شاهنشاهی ما طاغوتی است پس هرآنچه مربوط به طول این تاریخ است و به نحوی با پادشاهی ارتباط دارد طاغوتی خواهد بود.
یعنی هرآنچه ما ایرانیان طی این مدت ساخته و پرداختهایم و اندوخته بسیاری از این میراث را به اسلام خود منتقل کردهایم از زمره طواغیت به شمار خواهد آمد.»
شایگان از این دو کلمه آرایهها را شست:
طاغوت: «ایرانیان در تعالی بخشیدن به فرهنگ اسلامی نقش عمدهای داشتهاند. ایرانیان به آلمحمد عشق ورزیدند و در تکمیل و تلطیف فرهنگ اسلامی از کلیه امکانات نبوغ قومی خود مدد گرفتند؛ قواعد زبان عربی را پیریزی کردند، بهترین تفسیرهای عرفانی را به قرآن نوشتند، فره ایزدی ایمان خود را همچون هالهای فروزان گرد سر ائمه اطهار بستند و عشق به آخرت و معاد را که یکی از باورهای کهن ایرانی بود در رستاخیز مهدی بازیافتند.
ایرانیان از دیانت قومی بدوی، مبانی فرهنگ باشکوهی را ساختند که از آسیای صغیر تا آسیای مرکزی و شبهقاره هند اساس معارف اسلامی را تشکیل میداد و آداب ایرانی - اسلامی در بخش بزرگ آسیای اسلامی همان نقشی را ایفا میکرد که «هومانتیاس» یونانی و لاتینی در فرهنگ غرب.
آیا باید به مناسبت بازگشت به اسلام نقش ملی ایرانیان را نادیده گرفت و عظمت پیش از اسلام آنها را که مالا توام با نظام پادشاهی بوده (کدام فرهنگ قدیم نظام پادشاهی نداشته) طاغوت خواند؟ پس هندوان نیز طاغوتی بودهاند چه علاوه بر نظام پادشاهی، نظام کاستی هم داشتهاند، چینیها هم طاغوتی هستند، چون نظام امپراتوری داشتند و خاقان را فرزند زمین و آسمان میخواندند.
ولی اگر طاغوت را به معنی کفر تعبیر کنیم و آن را در جهت استتار و احتجاب وجه الهی امور در نظر آوریم، شاید بتوانیم بگوییم که چهارصد سال تاریخ اروپا در جهت احتجاب تدریجی وجه الهی حقایق و اکتشاف پی در پی اسرار جهان مادی بوده است (البته این شامل یک دید خاص از تاریخ تفکر غرب است و بسیارند افرادی که نه فقط چنین دیدی را نمیپذیرند بلکه آن را ارتجاعی میدانند.)»
غربزدگی: «اگر غرب به عللی از دیانت فاصله گرفت و دیانت را از فلسفه و علم جدا کرد، دستکم به تصرف ماده پرداخت و در راه کشف اسرار آن به موفقیتهایی اعجازآمیز رسید که سیر تاریخ را یکسره عوض کرد و این قدرت و سیطره به کشف راههای دریایی انجامید و سپس به کولونیالیسم و بعد به امپریالیسم. مبارزه با غرب فقط در نفی آن خلاصه نمیشود، این مبارزه باید همراه با شناخت عوامل و عناصری باشد که اصولا یکچنین سیطره را فراهم ساخت. پادزهر نفوذ غرب از زهر خود آن تهیه میشود و برای آنکه بتوانیم علیه آن مصونیت داشته باشیم باید ساخت و بافت آن را بشناسیم و این شناسایی نیز مستلزم شناخت عمقی تفکر غربی است و نه نفی عجولانه آن.
غربزدگی غربی شدن نیست، چه اگر غربی شده بودیم غربزده نمیشدیم. غربزدگی مسحور بودن در برابر غرب و راه نداشتن به آن تفکر پویایی است که از قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی عصر علمی - تکنیکی را فراهم ساخت و موجب تحولات عظیم در کلیه شئون زندگی انسان گردید و سرانجام به صورت تفکر تکنیکی و امپریالیسم، تمام جهان را فراگرفت.
غربزدگی آسیبپذیری ما در مقابل وجه تهاجمی تفکری است که مصرفکننده محصولات دست دومش هستیم چه اگر به آن راه داشتیم از عهده رهایی از آن آسانتر برمیآمدیم و اینچنین مجذوب و مرعوبش نمیشدیم و اینچنین در نفی ناآگاهانهاش اصرار نمیورزیدیم. فقط با شناسایی عمقی فرهنگ غرب است که میتوانیم از آفات غربزدگی در امان باشیم، در غیراینصورت به انزوای فرهنگی خواهیم گرایید.» شایگان غربزدگی را برخلاف آنچه بسیاری میپندارند نه به معنی شناسایی غرب بلکه جهل به ماهیت واقعی تفکر غربی میداند «جهلی که به بیگانگی از خود میانجامد.»
شایگان یک دهه پیش از آن در «آسیا در برابر غرب» نوشته بود که باید تفکر غربی را در متن خود آن فرهنگ بشناسیم و درباره بزرگترین خطری که ما را تهدید میکند هشدار داده بود؛ او این پدیده نوظهور را «تاریکاندیشی» جدید نام نهاده بود، یعنی استغراق دوباره در نوعی جهل که خود را ذیحق میداند و حکیمانه، جهلی که ناشی از غم غربت است و غربزدگی شرقمآبانه.
شرق و غرب درونی
برای فهم تعریف شایگان از دو مقوله شرق و غرب باید به مقالهاش رجوع کرد، جایی که مینویسد: «آنچه شرق و غرب را از هم متمایز میکند نه فقط در درون کشور خودمان انعکاس مییابد بلکه در باطن تک تک ما نیز موجود است، چه شرق و غرب دو نحوه حضور انسان در جهان است و وجه امتیاز آن آنقدر جغرافیایی نیست که درونی است، هستند شرقیهایی که غربیاند و غربیهایی که شرقی هستند.
یکپارچگی انسان پاره پاره شده امروزی در صورتی میتواند تضمین شود که همه این سطوح آگاهی به نحوی ارضا شوند و ما دچار کمبود آزادی و خفقان و تفتیش عقاید نشویم چنانکه غرب دچار ضعف معنوی و درماندگی تحققپذیری چنین یکپارچگیای مستلزم بردباری، تسامح، شکیبایی، حسننیت طبقات و اقشار نسبت به یکدیگر است. اسلامیها باید همانقدر نسبت به افکار جدید حسننیت، تفاهم و تواضع نشان بدهند که متجددین به آرمانهای والای نهضت اسلامی.»
شایگان در کتاب «هانری کربن؛ آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی» در شرح سیر و سلوک معنوی این فیلسوف فرانسوی، به طول و عرض نوعی جغرافیای معنوی اشاره میکند که میتواند تکمیلکننده همین نظر او درباره شرق و غرب درونی باشد؛ جایی که به نقل از کربن میگوید «ایران و آلمان طول و عرض جغرافیایی سیر و سلوکی معنوی هستند که عملا در مناطقی از جهان جریان دارد که دیگر نشانی از آنها در نقشههای جغرافیایی ما نیست.»
حتی جهانی که سهروردی فراروی کربن گشود همان سرزمین ایران بود که از نظر جغرافیایی در مرکز قرار دارد، «دنیایی میانه و میانجی»، همان پارس یا ایران کهنسالی که به گفته او «فقط یک ملت، یا یک امپراتوری نیست، یک عالم معنوی است، کانونی است در تاریخ مذاهب.»
شایگان، ایران را از نظر وجودشناختی عالمی میان دو جهان میداند؛ جهانی که در آن صورت خیال به عنوان واقعیت متافیزیکی از آنچنان ارزش معنوی خاصی برخوردار است که تا سرحد ناکجاآباد، قلمرو بیهمتای رویدادهای روح و واقعات بینشی بالا میرود. (هانری کربن، آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی)
برخورد کربن با اندیشه فلسفی در آلمان از منظر شایگان دنباله دیدارش با دنیای ایرانی بود و آن را چنین وصف کرده است: «کشف ایران از نظر کربن در حکم اشراف حضوری به چیزی بود که قبلا در درون خویش داشت، همه توصیفهایی که وی بعدها از ایران میدهد گواهی است بر همین بینش شهودی که آن سوی تصویرها را میبیند، در ورا ظواهر به ذوات مابعدالطبیعی میرسد.»
شایگان که ایران را «دنیایی میانه و میانجی» خوانده، قائل به این بود که ایران میان دو جهان قرار دارد؛ جهان تفکر شیعی در قم و مدارس مذهبیاش از یک سو و ایران نوینی که با شتاب در حال صنعتی شدن بود. آنچه این دو جهان را از یکدیگر برکنار میداشت نوعی جدایی فرهنگی و جامعهشناختی بود. اینجاست که میتوان آن فراز از مقالهاش در طلیعه انقلاب در باب اختلاف فرهنگی و تاریخی سه گروه اسلامیها، دموکراتها و مارکسیستها را دریافت.
از منظر او بین این دو جهان در ایران، گروههایی از روشنفکران وجود داشتند که گزینشهای ایدئولوژیکی آنان نقطه مقابل هم بود و در بین این گروههای متفاوت، محفلی از ایرانیان جوان که تحصیلات خویش را در خارج از کشور (آمریکا، فرانسه، سوئیس) انجام داده بودند قرار گرفته بودند که به سنت پی برده و با این امید به کشور برگشته بودند که در آن سنت که به نظرشان تخته پاره نجاتی در اقیانوس توفانی دگرگونیهای نوین بود بکاوند و تحقیق کنند.
«بخش بزرگی از عالم روشنفکری ایران، تحت تاثیر نوعی مارکسیسم مبتذل و یا پسماندههای فرهنگ غربی، نه به گنجینه سنت فکری خویش دسترسی داشت و نه به آفریدههای عظیم فرهنگ غربی. این بخش عظیم از روشنفکران در خلا دست و پا میزدند و قادر نبودند از مرحله اجتماعی بحثهای ایدئولوژیکی درگذرند و گامی فراتر نهند.»
نسخه شایگان
شایگان ایران را از منظر جغرافیایی نیز در تقاطع دو قاره بزرگ روحانی شرق هند - اروپایی و غرب بینالنهرین و یونان باستان میداند و همین دیدگاه بود که در سال 1356 او را به تاسیس مرکز ایرانی گفتوگوی فرهنگها با مشارکت تلویزیون ملی ایران و دانشگاه فارابی و موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی ترغیب کرد.
هدف او تجدید گفتوگو با تمدنهای کهن و تلاش برای پایان دادن به «تعطیلی تاریخی» و از سر گرفتن ارتباطات نوین بین فرهنگی بود. انقلاب ایران مهر پایان بر این طرح زد، اما سالها بعد گفتوگوی تمدنها توسط سید محمد خاتمی، رئیسجمهور ایران مطرح و با اقبال جهانی مواجه شد.
آنچه شایگان در دهه 1970 به عنوان راه برونشو از وضعیتهای دشوار فرهنگی میجست به یمن جهانیسازی و انقلاب عظیم الکترونیکی دنیای مجازی، اشکال جدیدی به خود گرفت، با این برداشت که ما در یک جهان تکه شده با وجودشناسیهای شکسته زندگی میکنیم، اما نسخه شایگان در جهانی با فرهنگهای نامتجانس که در آن تمام سطح آگاهی در یکدیگر تداخل میکنند اینست: «اگر این صورتبندی موزائیک جهان را با روشنبینی و بدون غیظ بپذیریم این شناسایی میتواند ساختهای شناخت ما را وسیع کند و دامنه حساسیتمان را گسترش دهد.
ما باید تا حد ممکن از تمامی انواع تقلیلگرایی بپرهیزیم، ما باید به اشکال جدید نگریستن به جهان متوسل شویم، شاید ما بتوانیم از این راه به نگاه ترکیبی به جهان نائل آییم، نگاهی که میتواند به تمام سطوح آگاهی اشراف پیدا کند.» (زمینههای فکری طرح گفتوگوی تمدنها)
منبع: تاریخ ایرانی