شمس الدین یا جمال الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد ابی طاهر کاشانی (القاشانی و گاه نیز کاشی) مورخ حاسب1 از دودمانهای کهن و کاشیگر کاشان است. اثر ارزشمند عرائس و الجواهر و نفایس الاطایب2 در شناخت سنگهای گرانبها از آن اوست. شاید چنین دانشی نیز با پیشه خانوادگی او چندان بی ارتباط نباشد. کاشانی شیعه مذهب است و در شمار صاحب قلمان روزگار ایلخانان ایران، به ویژه حلقه دانشمندان و تاریخ نگاران دستگاه رشیدالدین فضل الله همدانی قرار دارد3. از اینرو در کنار امور دیوانی به کار تاریخ نگاری نیز پرداخته است وآنچه نام او را جاودان ساخته است، نوشته ها و ادعاهای بحث انگیز وی در زمینه تاریخ مغول و ایلخانان است.
بحث جنجالی و پردامنه بر سر درستی و نادرستی ادعاهای کاشانی در زمینه نگارش جامع التواریخ رشیدی، موضوعی کهنه است که همه از آن آگاهی داریم. بلوشه به طرفداری از کاشی و کارترمر به دفاع از رشیدالدین آنچه گفتنی است، گفتند. استاد منوچهر مرتضوی دیدگاههای آن دو را به تفضیل تمام چند دهه پیش در ایران منتشر کرد4. پیش از آن نیز علامه قزوینی در یادداشتهای خویش مطالب را سخته و گزیده جمعبندی کرده بود5. ما نیز در اینجا به همین اشاره بسنده می کنیم.
گذشته از درستی و نادرستی ادعاهای ابوالقاسم کاشانی، آنچه اهیمت دارد، جمعبندی و برشمردن میراث مکتوب اوست یعنی نوشته هایی که تاکنون به نام وی ثبت شده اند: سوای عرائس الجواهر که پیشتر اشاره شد و به سبب موضوع نیز چندان به بحث ما مربوط نیست، باید گفت تاکنون بخشهایی از نوشته های تاریخی وی انتشار یافته اند. از جمله: بخش «فاطمیان و نزاریان» زبدة التواریخ به کوشش استاد دانش پژوه و نیز تاریخ اولجایتو به تصحیح خانم مهین همبلی6. با این حال پرسشی که پیش می آید، درباره کلیت و سرنوشت نوشته های نویسنده یاد شده است.
نزدیک به یک دهه پیش که پا بر پهنه گسترده و پر پیچ و تاب پژوهشهای تاریخی نهادم، چیزی که سخت به خود وا داشته بودم، سرگذشت مردم زادگاهم بود. می خواستم که بدانم «لرها» کیستند و درکجای تاریخ و فرهنگ ایران قرار دارند. همین انگیزه خوبی بود تا با نوشته های پیشینیان آشناشوم. هر روز که می گذشت با کتابها و نویسندگان بیشتری آشنا می شدم. از آنجا که این آشنایی نه به سبب رفع تکلیف های معمول درسی که برای یافتن حقیقتی مورد علاقه دست می داد، هم شیرین و لذت بخش بود و هم دیرپا و ماندگار. تا اینکه با حمدالله مستوفی و تاریخ گزیده روبرو شدم. چاپهای موجود، چاپ براون و سرانجام چاپ استاد ارجمندم جناب دکتر عبدالحسین نوایی. تاریخ گزیده، در میان نوشته های موجود، نخستین اثری بود که به طور گسترده درباره لرها سخن به میان آورده بود و تا آنجا که می دانم دیگران نیز ریزه خوار سفره اویند. ویژگی برجسته تاریخ گزیده یاد کردن از منابع مورد استفاده است که به جای خود ارزش واعتبار علمی نویسنده آن را نشان می دهد و حتی اثر را به شیوه های امروزی نزدیک تر می سازد. اگر چه این ویژگی در برخی متون دیگر نیز به چشم می خورد ولی در سنجش با کپی برداریهای معمول، چنین متنهایی ناچیزند. در دو جای تاریخ گزیده به نام زبدة التواریخ کاشانی اشاره شده است که از آن جمله در «فصل یازدهم از باب چهارم در ذکر حکام و اتابکان لرستان» می باشد7 و دیگر در آغاز کتاب یعنی دیباچه ای که نویسنده آورده است و در آن از سرچشمه های اثرش یاد می کند.8 همین سرآغاز آشنایی ما با ابوالقاسم کاشی و زبدة التواریخ او شد که تا به امروز و بدینجا کشیده شده است.
به علتهایی چند می توان زبدة التواریخ ابوالقاسم عبدالله کاشانی را تاریخی عمومی از آغاز آفرینش تا به روزگار نویسنده دانست و اگر چه ادعای کاشانی را بر جامع التواریخ نمی پذیریم، دست کم منطقی است که به وجود تاریخی مستقل و کامل برای او قائل باشیم:
نخست اینکه پس از یک سده فهرست نویسی گنجینه دستنوشته های فارسی در سراسر جهان، اکنون با نوشته های چشمگیری به نام جمال الدین عبدالله کاشانی روبه رو هستیم که از این میان می توان نمونه های زیر را یاد کرد:
1 نسخه کتابخانه برلین که توسط ویلهلم پرچ به شماره 368 فهرست شده است.9
2 نسخه دانشگاه تهران به شماره 5715.
3 نسخه مسجد ولی عصر تهران10.
این سه نسخه به طور کلی در یک مقدمه با موضوع تاریخ ایران و دو قسم: 1 پادشاهان پیش از اسلام 2 از اسلام تا فتح بغداد به دست هلاکو، تدوین شده اند و رویدادهای مندرج در تاریخ های عمومی موجود را در بردارند. افزون بر این به بخش «فاطمیان و نزاریان» این اثر باید اشاره کرد که دو نسخه از آن ثبت شده است. یکی دستنویس شماره 9067 که در اصل از آن حمید الملک میرزا اسماعیل خان افشار بوده و بعد به دست سعید نفیسی و استاد اقبال آشتیانی افتاده است و سرانجام نیز به گنجینه دستنوشته های دانشگاه تهران افزوده شده است. دیگری دستنویس شماره 5210 دانشگاه است و از روی نسخه 9067 بازنویسی شده است. استاد دانش پژوه بخش «فاطمیان و نزاریان» زبدة التواریخ را بر پایه این دو نسخه به چاپ رسانیده اند11.
پیش تر به تاریخ اولجایتو نیز اشاره شد. بخش یاد شده بر پایه دو دستنویس به شماره های 3019 ایاصوفیا و 1419 پاریس به سال 1346 توسط بانو مهین همبلی تصحیح و به چاپ رسید12.
پس به این نتیجه می رسیم که دستنویس های بازمانده از وجود یک اثر به شیوه تاریخ های عمومی معمول گواهی می دهند که تنها رویدادهای زمان فتح بغداد تا پادشاهی اولجایتو یعنی رویدادهای روزگار ایلخانان را کم دارد.
دوم اینکه کاشانی در حلقه تاریخ نگاران روزگار ایلخانان ایران قراردارد که رویکرد عمده آنان به تاریخ نگاری عمومی است. رشیدالدین فضل الله، حمد الله مستوفی و کمی بعد حافظ ابرو که نوشته های خود را ذیل جامع التواریخ رشیدالدین یاد می کند، همگی دست به تجربه تاریخ نویسی عمومی زده اند. در این حلقه ابوالقاسم کاشانی از مدعیان است و حتی مقام خویش را فراتر از رشیدالدین بر می شمارد و با ادعایی که بر جامع التواریخ دارد، باید گفت جریان یاد شده را منتسب به خود می داند. پس چنین کسی بی شک می بایست سودای نگارش تاریخی به همسنگ جامع التواریخ در سر داشته باشد.
سوم اینکه کاشانی از نویسندگان و پرورش یافتگان روزگار مغول است. او تاریخ بشر را از آغاز تا آمدن هولاکو نگاشته است و نیز رویدادهای روزگار پادشاهی اولجایتو را جداگانه تدوین کرده است. همچنین در تدوین جامع التواریخ به ویژه تاریخ عصر غازانی نقش چشمگیری داشته است و این روزگار را تجربه نموده اند. از اینرو منطقی به نظر نمی رسد که از آوردن رویدادهای چین دوره پراهمیتی در اثرش چشم پوشیده باشد. این گمان زمانی تقویت می شود که در نوشته های حمدالله مستوفی، تاریخ نویس همروزگار وی، به مطالب زبدة التواریخ درباره اتابکان لرستان برمی خوریم. مطالبی که در هیچ یک از نسخه های بر جای مانده نیامده اند. از اینرو با اطمینان بالایی می توانیم وجود بخش میانی زبدة التواریخ را حدس بزنیم، حتی اگر هرگز موفق به دست یافتن به چنین نوشته هایی نباشیم.
بر پایه آنچه آمد، نوشته های تاریخی کاشانی را که می توان زیر نام زبدة التواریخ آورد به سه بخش تقسیم کرد: بخش نخست از آغاز تا فتح بغداد به همراه تاریخ فاطمیان و نزاریان، بخش میانی یا تاریخ ایلخانان، اتابکان و دیگر سلسله های محلی کوچک ایران این روزگار، بخش پایانی که ویژه رویدادهای روزگار پادشاهی اولجایتو است. حتی اگر نویسنده نیز بر آن بوده تا بخش پایانی را به صورت کتابی جداگانه ارائه دهد آن گونه که امروزه آوازه یافته است بازباید پایانی منطقی بر اثر سترک نویسنده یعنی زبدة التواریخ به شمار آورد. شاید بتوان گفت در نتیجه رقابتهای میان کاشانی و رشیدالدین به ویژه روزگاری که او از رشیدالدین سرخورده شد و از منافع مادی و معنوی جامع التواریخ بازمانده وی بر آن شد تا به همسنگ جامع التواریخ و از همان منابع و موادی که در کارگاه تاریخ نگاری رشیدی فراهم آمده بود، زبدة التواریخ را تدوین کند. نام این دو اثر تا اندازه ای این گمان را تقویت می کند: زبده در برابر جامع یعنی چکیده و فشرده ای از آنچه که فراهم آمده بود.
دستنویس تفلیس
از همان سالهای آغازین که با دستنوشته های زبدة التواریخ آشنا شدم همواره در پی بخش میانی آن بودم تا اینکه در یادداشتها و نوشته های استاد محمد تقی دانش پژوه به گزارش نسخه تفلیس برخوردم. وجود دستنویس تفلیس آنچه را می پنداشتم، به حقیقت نزدیک می کرد. گفتنی است چنین گمانی را پیشتر علامه قزوینی بویژه با توجه به نوشته های حمدالله مستوفی برده بود. البته در آنجا بیشتر بحث درباره اثبات وجود کلیت کتاب زبدة التواریخ است تا تنها بخش میانی آن. او پس از یاد کرد فهرستهای موجود و نبود نام زبدة التواریخ در آنها، می نویسد:
بعبارة اخری در هیچ فهرستی از فهارس که در محل دسترس من است، نیافتم مطلقا و اصلاً ولی در وجودش هم در سابق و هم فعلاً اصلاً و ابدا جای شبه نیست.13
زنده یاد محمدتقی دانش پژوه در 24 شهریور 1351 به گرجستان سفر می کند و تا 12 مهر همان سال به بررسی دستنوشته های بنیاد خاورشناسی فرهنگستان تفلیس می پردازد. حاصل این سفر دوره ای که کشورهای دیگر شوروی سابق را نیز دربردارد، در دفتر هشتم نشریه نسخه های خطی دانشگاه تهران منتشر شده است. در ص 174 آن به شماره 84 از تاریخ مغول یا زبدة التواریخ شمس الدین ابوالقاسم کاشانی نام می برد و در توصیف آن می آورد:
مجلد دوم و سوم از سرگذشت گیخاتوخان (جلد نخستین آن درباره فارس است). در آن از کارهای غازانی بر شمرده شده از: مسجد و خانقاه، مسکن تعلیم و تعلم شافعیان و...14
همچنین، نخستین و بازپسین عنوان، آغاز و انجام، خط و زمان نگارش اثر یعنی 1011 ه . ق، از دیگر ویژگیهای نسخه شناسی اوست که در این توصیف می بینیم15. در فهرست گرجی بنیاد خاورشناسی فرهنگستان علوم گرجستان که در 1969 به وسیله چ .1. آبولادزه، ر.و. گوارامیا و م. جی. ماماتساشیولی تدوین شده است، به توصیف همانندی از این اثر برمی خوریم. از جمله: عنوان آن را تاریخ موغول، نوشته شمس الدین کاشانی می نویسد. جمله های آغازین و انجامین کتاب را یاد می کند. همچنین شماره برگها، قطع، تعداد سطرها و دیگر ویژگیهای اثر را که متاسفانه به گرجی است و من از تفصیل آنها بیش از این در نیافتم، توصیف می کند.16 افزون بر این در پایان توصیف یاد شده، فهرست نویسان به فهرست بلوشه ارجاع داده اند: «Blochet ,III ,1509».17
در مجلد 17 فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران به شماره 9067 و نیز مقدمه بخش «فاطمیان و نزاریان» زبدة التواریخ، مرحوم دانش پژوه باز به وجود دستنویس تفلیس اشاره می کند و در توصیف و بر شمردن نسخه های بازمانده از زبدة التواریخ می نویسد: «نسخه بنیاد نسخه های خطی فرهنگستان شهر تفلیس نوشته 1011 که من آن را دیده و در نشریه دانشگاه (8: 178) از آن یاد کرده ام»18
جناب استاد احمد منزوی آخرین پژوهشگر ایرانی است که در جلد دوم اثر ارزشمند فهرستواره کتابهای فارسی به جمعبندی فهرست های تاریخ مغول یا زبدة التواریخ شمس الدین ابوالقاسم کاشانی می پردازد و منابع موجود را چنین برمی شمارد: «نسخه ها 6/4273 (3 نسخه)؛ برگل روسی 2/767 تاریخ مغول، همانجا 3/1463؛ استوری 1/266 تاریخ مغول؛ سعدی تا جامی 128 زبدة التواریخ؛ کشف الظنون 2/951 زبدة التواریخ؛ نشریه 8/178 «تاریخ مغول یا زبدة التواریخ» مجلد دوم و سوم از سرگذشت گیخاتو خان (جلد نخستین آن درباره فارس است)؛ بلوشه 3/180، 1509؛ اسماعیل 354.19 باز با تاسف می گویم تاکنون توصیف های بلوشه، استوری، برگل ولالا اسماعیل را به طور مستقیم ندیده ام ولی برپایه نوشته های استاد منزوی و دیگران، همگی باید درباره همین تاریخ مغول باشند، چه به سبب اشاره به دستنویس تفلیس و چه به ضرورت دستنویس های دیگری از همین نسخه. به هر حال آنچه مسلم است همه آنها درباره یک اثرند آنهم بخش میانی زبدة التواریخ کاشانی که شادروان استاد دانش پژوه «خود دیده» و برای نخستن بار به معرفی آن در ایران همت گماشته اند.
در همان سالهای نخست که در پی زبدة التواریخ کاشانی بودم و نسخه های موجود در ایران را بویژه آنچه در دانشگاه تهران بود می دیدم، گمان می کردم همه چیز با دستنویس تفلیس روشن می شود. از اینرو همواره آرزوی دیدن آن را داشتم. در آن سالها با وجود شوروی سابق و موانع گوناگون دست کم این آرزو را برای خودم دست نیافتنی می پنداشتم تا اینکه زمانه نغمه ای دیگر ساز کرد و با فروپاشی شوروی و استقلال کشورهای قفقاز و آسیانی میانه به تدریج زمینه کار فراهم آمد. سفارت گرجستان در ایران گشایش یافت و از خوش اقبالی دانشمند و ایران شناس فرهیخته گرجی جناب دکتر جمشید گیوناشویلی به عنوان سفیر گرجستان در ایران برگزیده شد. گویا پاییز 1375 بود که روزی به سفارت گرجستان رفتم20 و با در میان گذاشتن موضوع، سرانجام به پایمردی و تلاش جناب سفیر و آقای دکتر نیکلا کنسول وقت سفارت، همچنین ایرانشناس نامدار گرجی جناب استاد دکتر گریگول برادزه توانستم میکروفیلمی از نسخه مورد نظر تهیه کنم21. ولی با کمال تأسف به هر جا که مراجعه کردم به علت کیفیت پایین فیلم، قادر به خواندن آن نبودم. ناگزیر به تهیه فیلم خام با کیفیت مطلوب شدم. این مهم نیز با تلاش دوست ارجمندم جناب آقای دکتر جعفری مذهب از سوی کتابخانه ملی ایران تهیه شد. آن را به گرجستان فرستادم و باز به همت استاد برادزه زبدة التواریخ یا تاریخ مغول، دستنویسی از تاریخ سیستان و نسخه ای منحصر به فرد نیز از تیاترکریم شیره ای بر روی فیلم یاد شده ضبط و به تهران فرستاده شد. به رسم معمول فیلم را به کتابخانه ملی سپردم در برابر یک کپی از سه دستنویس یاد شده در اختیارم قرار گرفت. کپی ها را می شد خواند و از کلیت موضوع آگاهی یافت ولی به هیچ رو برای انتشار قابل استفاده نبودند. گویا دستنویس تاریخ سیستان را پیش تر ایران شناسان گرجی معرفی کرده بودند و جناب دکتر گیوناشویلی نیز اختلافهای آن را با تاریخ سیستان چاپ روانشاد ملک الشعرا بهار برابر داده بود و تفاوت های آن دو را منتشر ساخته بود. همچنین دریافتم که جناب آقای مؤمنی نیز تیاترکریم شیره ای را پیش از این چاپ کرده بود. پس ماند به همین زبدة التواریخ کاشانی. نیمه خوانا بودن متن و دشواریهای آن از یک سو، همچنن نبود گزارش مربوط به لرها در آن، از دیگر سو، عواملی بودند که از رغبتم در پرداختن به ادامه کار کاست. نه توانستم کپی خواناتری از آن تهیه کنم و نه امکانی بود که خودم به آنجا بروم.
چند سالی گذشت ولی موضوع همچنان برایم اهمیت داشت و از دل مشغولی هایم بود تا اینکه به تازگی و به ضرورت کاری به جستجو در نوشته های روزگار مغول پرداختم طبیعی است که باز سر وقت نوشته های کاشانی آنهم نسخه تفلیس بروم.
از حسن تصادف چندی پیش تاریخ وصاف را ورق می زدم22.زمانی که به جلد سوم رسیدم و خطبه کتاب را آغاز کردم نوشته ها برایم آشنا بودند... ناگهان به یاد «دستنویس تفلیس، بخش میانی زبدة التواریخ» افتادم. بی درنگ سر وقتش رفتم. هر دو را با هم سنجیدم. آری آنچه گمان کردم و کردید. درست بود: نسخه تفلیس بخش سوم تاریخ وصاف بود که تاکنون همه به نام زبدة التواریخ کاشانی آن را می شناختیم. به پیوست صفحه های آغازین و انجامین دستنویس تفلیس و متن چاپ سنگی تاریخ وصاف از نظر شما خوانندگان گرامی می گذرد تا خود به حقیقت موضوع آگاه شوید.
از آنچه گذشت به این نتیجه می رسیم:
اگر چه اینک می دانیم دستنویس تفلیس بخشی از زبدة التواریخ نیست، باز باید بر پایه نوشته های تاریخ گزیده و نیز دلیل هایی که آمد، به وجود بخش میانی آن باور داشت. به نظر من این گمان هنوز به قوت خود باقی است.
روشن شد که تاریخ پر ارج ولی بس دشوار وصاف تا چه اندازه در میان ما از گذشته تا به امروز ناشناخته مانده است وگر نه هیچ گاه بخشهایی از آن را به دیگری نسبت نمی کردیم. از اینرو جا دارد که دست کم متن چاپی و خوانایی هم به سبب کمیابی چاپهای موجود و هم خواناتر شدن کتاب تهیه و منتشر کنیم.
و من دریافتم پهنه نسخه های خطی بس راز آلودتر و لغزنده تر از آن است که گمان می کردم. در این گستره به همه چیز باید شک کرد، حتی به چشم هایمان. خطا در این راه امری است ممکن، طبیعی و همه گیر. با این حال نباید بدبین و ناامید بود. چرا که گفته اند ویژگی علم همانا ابطال پذیری آن است. تفاوتی که در اینجا هست اینکه گناه کسی که چشم بسته حقیقت را می پذیرد و به بیراهه می رود سنگین تر از کسانی است که سرچشمه این گمراهی هستند.
گفتنی است دستنویس یاد شده تنها جلد سوم است و آنگونه که در فهرستها به مجلد دوم و سوم اشاره شده بود، درست نیست. شبهه جلد دوم از آنجا است که در آغاز کتاب بلافاصله پس از خطبه آن می خوانیم: «اذا خرزنا فی مجلد الثانی نبذا و لمعا من صادرات احوال فارس و...» همچنین در پایان کتاب به تمام شدن «جلد سوم» اشاره رفته است. از اینرو در فهرستنویسی مجلد دوم و سوم نوشته اند. در صورتی که در آغاز کار مولف بر آن است تا برخی مطالب را یادآوری کند که در جلد دوم به آنها اشاره کرده است. زیرا «خرزنا» فعل ماضی متکلم مع الغیر از «خرز» به معنی سامان دادن کار است.
پی نوشتها
1. برای آگاهی از چگونگی نام و لقبهای وی نک. قزوینی، محمد؛ یادداشتهای قزوینی، ج 3، به کوشش ایرج افشار، تهران: علمی، 1363، صص 125 129؛ کاشانی، زبدة التواریخ بخش فاطمیان و نزاریان، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، ص 10؛ منزوی، احمد، فهرستواره کتابهای فارسی، ج 2، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1375، ص 904.
2. نک. کاشانی، عرائس الجواهر و نفایس الاطایب، به کوشش ایرج افشار، تهران: انجمن آثار ملی، 1345.
3. نک. بر گل، یو. ا.، ادبیات فارسی بر مبنای استوری، مترجمان: یحیی آرین پور، سیروس ایزدی و کریم کشاورز، تحریر: احمد منزوی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1362، بخش 2، صص 473 474 و نیز نک. مقدمه عرائس الجواهر.
4 . نک. مرتضوی، منوچهر، مسائل عصر ایلخانان، تهران: آگاه 1370، صص 405 562.
5. نک. قزوینی، پیشین، صص 124 130.
6. نک. کاشانی تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348.
7. نک. مستوفی، حمدالله؛ تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر، 1364، ص 537.
8. نک. پیشین، ص 7.
9. از این دستنویس در سالهای اخیر به پایمردی استاد حمید ایزد پناه یک کپی تهیه گردید و به ایران آورده شد.
10. برای آگاهی بیشتر از این نسخه ها نک. قزوینی، پیشین، صص 125 129؛ بر گل، پیشین، صص 475 476؛ کاشانی، زبدة التواریخ. بخش فاطمیان و نزاریان، ص 11 مقدمه؛ منزوی، پیشین، ج 1، صص 626 627؛ دانش پژوه فهرست نسخه های خطی دانشگاه تهران، ج 17، ش 9067.
11. نک. کاشانی، زبدة التواریخ، ص 11 مقدمه.
12. نک. کاشانی، تاریخ اولجایتو، ص 15 مقدمه.
13. قزوینی، پیشین، ص 124.
14. دانش پژوه و ایرج افشار، نسخه های خطی، دفتر هشتم نشریه کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، 1358، ص 178.
15. نک. پیشین.
16. Ts. A Abuladze, R.V. Gvaramia and M.G. Mamatsashvili; Catalogue of the Arabic, Turkish and Persian manuscripts, Georgian Academy of Sciences, with a preface by George V.Tseretheli, Tbilisi 1969,P. 109.
17. متأسفانه من به اثر بلوشه دسترسی نداشتم و از نوشته های او آگاهی ندارم، شاید به ضرورت توصیف نسخه پاریس تاریخ اولجایتو به دستنویس تفلیس نیز اشاره کرده است. با اینهمه در توصیف استاد منزوی نیز به اثر بلوشه ج 3/180، 1509 اشاره رفته است. نک. منزوی، پیشین، ج 2، ص 904.
18. کاشانی، زبدة التواریخ...، ص 11 مقدمه.
19. منزوی، پیشین، ص 904.
20. خاطره این دیدار را هرگز فراموش نمی کنم. نخست خواسته خود را با آقای دکتر نیکُلا کنسول سفارت در میان نهادم. قرار شد پی گیری کنم. موضوع را به گوش جناب سفیر رسانده بود. گویا به نظرش جالب آمده بود. از اینرو هنگامی که برای بار دوم به سفارت مراجعه کردم مرا به اتاق آقای سفیر راهنمایی کرد. آن روز بود که با او آشنا شدم. همان اندازه که خواسته من برای او جالب بود، برای من نیز جالب بود که در این زمانه یک شخصیت سیاسی اینهمه به امور فرهنگی بها می داد ولی بعدها که به تدریج و دورادور بیشتر او را شناختم، ایران شناسی فرزانه یافتم که با فرهنگ ایران و فرهیختگان ایرانی پیوندی دیرینه دارد و براستی سیاست را در پرتو پیوندهای تاریخی دو ملت تفسیر می کند. حضور وی در تشییع جنازه دوست دانشمندش جناب استاد روانشاد احمد تفضلی و اندوه بی پایانش از مرگ چنین ایران شناس بزرگی، او را برای همیشه در نظرم جاویدان ساخت. از اینرو امروز می گویم امیدوارم سفیران ما نیز دست کم در کشورهای آسیا میانه و قفقاز فرهیختگانی همچون دکتر جمشید گیوناشویلی باشند که به نظرم البته در اینجا باید سیاست را از امور فرهنگی جدا دانست هم بار سفارت فرهنگی گرجستان در ایران و هم ایران در گرجستان را بر دوش می کشد.
21. در اینجا بر خود می دانم از همکاری همه آنان بویژه دوستانشان در بنیاد نسخه های خطی فرهنگستان علوم گرجستان سپاسگزاری کنم.
22. وصاف، تاریخ وصاف، به اهتمام حاجی محمد مهدی اصفهانی، بمبئی 1269، افست تهران: کتابخانه ابن سینا و جعفری تبریز، 1338.
*. پژوهشگر و منتقد متون تاریخی.