معجزه زندگی اینبار در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان لقمان حکیم اتفاق افتاد و جوان دانشجویی که آرزو داشت با اهدای اعضای بدن خود زندگی را به چند بیمار نیازمند هدیه کند، به آرزویش رسید.
به گارش ، قانون نوشت: اعضای بدن «محمدسینا سنایینژاد»، درحالی به هشت بیمار نیازمند زندگی بخشید که پزشکان تا آخرین لحظه به دلیل عفونت ناشی از مننژیت نخاعی اعلام کرده بودند که هیچ عضوی از بدن این جوان 21 ساله قابل برداشت نیست اما تقدیر برای او اینگونه رقم خورد تا فرشته نجات زندگی انسانهای دیگر باشد.
پدر او هنوز هم با هیجان همراه با بغض فروخفتهای که در صدایش موج میزد، از آخرین روزهای زندگی پسرش گفت.
از روزهایی که همراه با همسرش تلاش کرد آخرین خواسته محمدسینا را برآورده کند. یک سالی بود که از کار بزرگ او باخبر شده بود. محمدسینا داوطلب اهدای عضو شده بود و گویا میدانست یک سال بعد آرزویش رنگ حقیقت خواهد گرفت. علیرضاسنایینژاد از روزی گفت که موج ناآرام دریا آرام و قرار زندگی آنها را گرفت.
« چهارم تیر، وقتی برای مسافرت به بندرانزلی رفته بودیم، همراه پسرم برای شنا به دریا رفتیم.
با وجود آنکه شناگر خوبی بود، چشمم به او بود تا اتفاقی نیفتد. یک لحظه موج بلندی به سوی ما آمد و در چشم برهم زدنی مرا به طرفی پرتاب کرد. در آن لحظه محمدسینا که میخواست شیرجه بزند، با سر به کف دریا خورد و مصدوم شد. شدت ضربه به اندازهای بود که او را به زیر آب کشید. شناکنان خودم را به او رساندم و از آب بیرون کشیدم. محمدسینا دانشجوی ترم آخر رشته پزشکی در سمنان بود و با توجه به تخصصی که داشت، از من خواست بیحرکت او را کنار ساحل روی زمین قرار بدهم و به اورژانس اطلاع بدهم.
چند دقیقه بعد وقتی آمبولانس او را به بیمارستانی در رشت منتنقل کرد، پزشکان گفتند ضربه شدیدی به نخاع او وارد شده و باید تحت عمل جراحی قرار گیرد.
سینا در همه این لحظات هوشیار بود و سعی کرد به من و مادرش روحیه بدهد. در بیمارستان دوبار تحت عمل جراحی قرار گرفت؛ بعد از آن او را به بیمارستان لقمان حکیم تهران منتقل کردیم. پزشکان به ما گفتند سینا دچار ضایعه نخاعی شده و متاسفانه این ضایعه باعث مننژیت نخاعی شده و اگر به مغز برسد، دیگر کاری از دست آنها بر نمیآید».
وی ادامه میدهد:«لحظات بسیار سخت و تلخی بود. سینا که میدانست از نظر پزشکی چه اتفاقی برایش افتاده سعی میکرد همیشه مقابل ما خندان باشد و روحیه بدهد. روند وضعیت محمد سینا به گونهای بود که هر روز بدتر میشد و مننژیت نخاعی به مغز رسید و باعث تورم مغز شد و ضریب هوشیاری نیز هر روز پایینتر میآمد. او 80 روز در بیمارستان بستری بود و تا 10 روز قبل از مرگ مغزی نیز هوشیار بود، من و مادرش همیشه کنارش بودیم. محمدسینا فرزند اولمان بود و یک برادر 18 ساله دارد. پزشکان به ما گفتند به دلیل مننژینت، عفونت همه بدن پسرم را فرا گرفته و وارد خون او شده است. روزهای آخر، اطمینان پیدا کردیم که محمدسینا باز نخواهد گشت.در آن لحظات یاد آخرین خواستهاش افتادیم. یک سال قبل به من گفت که بدون اطلاعم داوطلب اهدای عضو شده است و میخواهد اگر مرگ مغزی شد، اعضای بدنش را به بیماران نیازمند اهدا کنیم تا آنها به زندگیشان بازگردند. او کارت اهدای عضو را به من و مادرش نشان داد و خواستهاش را تکرار کرد.
بارها آن صحنه مقابل چشمانم قرار گرفت و به پزشک معالج او گفتم اگر به این اطمینان رسیدهاید که سینا بازنخواهدگشت، میخواهیم اعضای بدن او را اهدا کنیم. این خواسته من و مادرش با مخالفت پزشکان مواجه شد زیرا آنها معتقد بودند روند بیماری محمدسینا به مرگ مغزی منتهی نشده است و از سوی دیگر به دلیل عفونت، نمیتوانند هیچکدام از اعضای بدن او را برداشت کنند. با شنیدن این جمله من و همسرم به شدت گریه کردیم. دوست داشتیم آخرین خواسته پسرمان را برآورده کنیم. در آن لحظات نیروی عجیبی مرا از جا بلند کرد و سراغ دفتر پرستاری رفتم و گفتم میخواهم با پزشکانی که مرگ مغزی را تایید و اجازه برداشت اعضای بدن بیمار مرگ مغزی را میدهند صحبت کنم. تلفنی با یکی از آنها که خانم دکتر متخصصی بود صحبت کردم و از او خواستم یک بار دیگر محمدسینا را معاینه کند و شرایطش را برای اهدا تحت برسی قرار بدهد. ابتدا مخالفت کرد و گفت پرونده پزشکی سینا را مطالعه کرده و با توجه به شرایطی که وجود دارد، هیچکدام از اعضای بدن او قابل اهدا نیستند. خانم دکتر وقتی اصرار مرا دید، به بیمارستان آمد و با انجام آزمایشهای مختلف گفت ساعت یک و نیم شب نتیجه آزمایشها همه چیز را مشخص خواهد کرد اما با این وجود به احتمال 99 درصد نمیتوانیم اعضای بدن سینا را اهدا کنیم. آن چند ساعت برای من و همسرم چند سال گذشت. عقربههای ساعت یک و نیم شب را نشان میداد که خانم دکتر با چشمانی پر از اشک به ما گفت معجزه اتفاق افتاده و همه آزمایشها نشان میدهد که هیچ عفونتی در بدن سینا وجود ندارد و همه اعضای او قابل اهدا هستند.
با شنیدن این جمله، سجده شکر بهجا آوردم و نیمه شب اکیپ پزشکان در بیمارستان حاضر شدند. آنها نمیتوانستند این معجزه را باور کنند اما یکی از آنها گفت معجزه چیزی فراتر از علم پزشکی است».
پدر سینا کمی سکوت میکند و گویی بغض نمیگذارد ادامه حرفهایش را بگیرد. بعد از کمی سکوت از آخرین وداع میگوید:«بعد از آخرین وداع او را تا اتاق عمل همراهی کردیم و ساعتی بعد، هشت عضو حیاتی بدن محمد سینا به هشت بیمار نیازمند پیوند زده شد و او به آرزویش رسید.محمدسینا بسیار مهربان بود.
از کودکی علاقه زیادی به جراحی و پزشکی داشت و با قبولی در کنکور رشته کارشناسی اتاق عمل در دانشگاه سمنان، مشغول تحصیل شد. میخواست تحصیلات را در رشته جراحی ادامه بدهد و استادان دانشگاه همیشه از مهارت بالای سینا در اتاق عمل تعریف میکردند و به اصطلاح خودشان تا زمانی که سینا دست نمیشست به اتاق عمل نمیرفتند.
او بدون اینکه من و مادرش مطلع باشیم از یک کودک قطع نخاعی حمایت میکرد و به او انگلیسی درس میداد. ما هیچگاه او را نشناختیم و بعد از مرگ سینا متوجه شدیم که او دو روز در هفته به مرکز نگهداری از کودکان معلول میرفت و به آنها رسیدگی میکرد. او عاشق کمک کردن به دیگران بود و این روحیه از کودکی در وجودش ریشه گرفته بود. در آخرین روزهای زندگیش من و مادرش تلاش کردیم تا شیرینترین آرزوی زندگیش را که نجات چند انسان بود برآورده کنیم. دوست داریم سالهای بعد با کسی که قلب سینا در سینه او میتپد دیدار کنیم و بازهم صدای قلب او را بشنویم. پسرم فرشتهای بود که خدا دوست نداشت بدون برآورده شدن آخرین خواستهاش او را ببرد و چه زیباست وقتی یک انسان با رفتن خود زندگی را به چند انسان دیگر که سالها به خاطر از دست دادن عضو حیاتی بدن به سختی زندگی میکنند، هدیه کند. این معجزهای بود که برای محمد سینا اتفاق افتاد».