مقدمه
پس از شهادت امام باقر( در سال 114 هجری قمری، رهبری جامعۀ شیعی تا سال 148 هجری قمری بر عهدۀ امام صادق (ع) بود. دوران امامت امام صادق (ع) یکی از دوران های طلایی عصر حضور معصومان به شمار می رود؛ چراکه فضای علمی آن دوران به گونه ای بود که معارف ناب اسلامی را به جامعه منتقل می کرد.
اگرچه بیشتر روایات رسیده از امام صادق (ع) مربوط به دانش فقه است، اما روایات اعتقادی و کلامی آن حضرت نیز دربردارندۀ معارف بسیار ارزشمندی است؛ از این رو، چنان که فقهای شیعه در طول تاریخ تشیع، به درستی و به وفور از سخنان امام صادق (ع) بهره برده اند، بر متکلمان نیز لازم است تا برای به دست آوردن معارف اعتقادی یا تعمیق آنها، خود را به این منبع عظیم علم و دانش رسانده، از آن بهره مند شوند؛ کاری که به نظر می رسد در طول تاریخ، کمتر بدان توجه شده است. در این میان، از آنجاکه اصل امامت اصل شاخص و فارق میان شیعه و غیر شیعه به شمار می آمد، از اهمیت بسزایی برای امام صادق (ع) برخوردار بود. ازاین رو، افزون بر روایاتی فراوان که از آن حضرت در خصوص مباحث مختلف امامت صادر گردیده، مناظراتی نیز در این باره برگزار شده است.
از سوی دیگر، مسئلۀ امامت یکی از مهم ترین مسائلی است که بیشترین اختلاف میان شیعه و اهل سنت را به خود دیده است. روشن است که پردازش و تبیین فروعات این مسئلۀ، همچون هر مسئلۀ دینی، سیر تاریخی ویژه ای دارد. با توجه به آنچه گذشت، می توان گفت: نگاه تاریخی به مسئلۀ امامت در دوران امام صادق (ع) از یک سو، و نگاهی کلامی به محتوای آنچه در این دوران دربارۀ مسئلۀ امامت مطرح می شود، از سوی دیگر، اهمیتی ویژه دارد.
آنچه در این نوشتار می آید، تبیین مسئلۀ امامت در دوران امام صادق (ع) با استناد به سخنان آن حضرت است.
1- تبیین کلی جایگاه امامت
اینکه امامت دقیقاً چه جایگاهی در نظام هستی دارد، از مباحثی است که باید از مجموع سخنان امام صادق (ع) به دست آید؛ اما به طورکلی می توان به دورنمایی از این جایگاه دست یافت.
از روایات استفاده می شود که تبیین مقام اهل بیت (علیهم السلام) و ائمۀ اطهار (علیهم السلام) ، بیش از ائمۀ پیشین، محور کار امام صادق (ع) بوده است؛ تا آنجا که بر اساس سخنان آن حضرت تمام پیامبران به ولایت امامان و برتری ایشان بر دیگران اقرار کرده اند. ابوبصیر از ایشان چنین نقل می کند: «ما من نبی نُبِّئَ و لا من رسولٍ أُرسِلَ إلّا بولایتنا و بِفَضلنا عَلَی مَن سِوَانَا.»[1]
امام صادق (ع) گاه با کاربست برخی واژگان رفیع، به عظمت جایگاه امامت اشاره کرده اند. ایشان دست کم سی بار از مفهوم «حجت الله»، [2] شش بار از مفهوم «امین الله»، [3]پنج بار از مفهوم «أولی الأمر»، [4] دو بار از مفهوم «وجه الله»[5] و یک بار از مفهوم «نور الله»[6]و... استفاده کرده اند که هر یک از این واژگان، خود آیینه و بابی به سوی معرفت امام است.
تبیین جایگاه امامت، به همین موارد خلاصه نمی شود. در روایات امام صادق (ع)، اهل بیت محل رفت و آمد ملائکه، خانۀ رحمت، عهد خدا، حرم الله الاکبر، معدن علم و... معرفی می شوند. [7] آن حضرت در خطبه ای دیگر، به طور علنی امام را حجت خدا، واسطۀ فیض و... معرفی فرموده است. [8] در این دوران، تأویل های باطنی از آیات و تطبیق آنها بر ائمه (علیهم السلام) به چشم می آید؛ چنان که محسودون[9] و راسخون[10] در علم، بر ایشان تطبیق می یابد.
در روایاتی، عالمان در آیۀ «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»، (زمر: 9) ائمه (، و غیر عالمان دشمنان ایشان معرفی می شوند. [11]
در آیۀ «و علامات و باالنجم هم یهتدون»، (نحل: 16) نجم به رسول خدا (ص) و علامات بر ائمه (علیهم السلام) تطبیق می یابد. [12] مقصود از آیات در آیۀ «و ما تغْنِی الْآیاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا یؤْمِنُون»، (یونس: 101) همان ائمه(علیهم السلام )، و مقصود از «نذر» پیامبران معرفی می شود. [13] مقصود از سابق بالخیرات، [14] و اهل الذکر در روایات متعددی [15] و نیز «قوم» و «مسئولون» در آیۀ «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَک وَ لِقوْمِکَ وَ سَوْفَ تسْئَلُون»، (زخرف: 44) در روایاتی متعدد، ائمه (علیهم السلام) دانسته می شود. [16] همچنین مقصود از «أوتُوا العلمَ» در آیۀ «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم»، [17]بر امامان تطبیق می یابد. [18] «ائمۀ یهدون بأمرنا»، (انبیاء: 73) همان ائمۀ اطهار (علیهم السلام) معرفی می گردد. [19] امام، استوارترین راهی دانسته می شود که قرآن به سوی آن هدایت می کند. [20] مؤمنانی که اعمال انسان ها بر آنها عرضه می شود، خود ائمه (علیهم السلام) معرفی می گردند. [21] راهی که به استقامت در آن توصیه شده است، ولایت علی بن ابی طالب (ع) و دیگر ائمه است. [22] مقصود از «هاد»[23] امیرالمؤمنین (ع) دانسته می شود. [24]
توصیه به محبت و موالات اهل بیت (علیهم السلام) با استناد به روایات رسول اکرم (ص) مورد تأکید است. [25] چنان که گاه دریافت شفاعت از رسول خدا (ص) مشروط به داشتن ولایت امیرالمؤمنین (ع) معرفی می شود. [26]
شاید خطبه ای که اسحاق بن غالب از امام صادق (ع) در باب جایگاه امامت نقل کرده است، جامع ترین سخنان باشد. برخی از فرازهای این خطبه چنین است: «همانا خدای تعالی به وسیلۀ امامان هدایت (علیهم السلام) از خاندان پیامبرش (ص)، دینش را آشکار فرمود و از راه روشن خود، به وسیلۀ ایشان پرده برداشت و برای آنان از درون سرچشمه های دانش خود دری گشود. پس، از امت محمد (ص) هر که حق واجب امام خود را بشناسد، شیرینی ایمان خود را خواهد چشید و حُسن اسلامش را خواهد شناخت؛ زیرا خدای تعالی امام را نشانه ای برای خلق خود گماشته است و او را حجتی بر فرمان برداری خود قرار داد و تاج وقار بر او پوشانید و از نور جباریت خویش او را درپوشید و وسیله و سببی میان او و عالم بالا به منظور ارتباط برقرار ساخت که موادّش [یعنی همان فیض، هدایت ها و الهام های الهی][27] از او جدا نمی شود و کسی را به آنچه نزد خداست دسترسی نیست، مگر از راه اسباب او؛ و خداوند اعمال بندگان را جز با شناخت امام نمی پذیرد. پس او به مشکلات تاریک و سنّت های پوشیده و مخفی و فتنه هایی که به اشتباه می افکند، آگاه است؛ و همواره خداوند آنان را برای خلق خود از فرزندان حسین (ع) از پس هر امامی (یکی پس از دیگری) اختیار می کند... آنان پیشوایانی هستند از جانب خدا که به حق راه می نمایند و حق گرایند؛ حجت های خدایند و حافظان و حامیان او بر بندگانش؛ و بندگان به پیروی از سیره و روش ایشان دین داری کنند و شهرها با نور ایشان روشنی می یابد و به برکت آنان آثار دیرینه رشد می یابد. خداوند آنان را مایۀ زندگی مردم و چراغ هایی برای تاریکی [و کلیدهای سخن] و ستون های اسلام قرار داده است. قلم تقدیر تغییرناپذیر الهی بدین گونه دربارۀ ایشان جریان یافت (که چنین باشند)... هنگامی که در عالم ارواح او [امام] را آفرید و نیز در عالم اجساد که پیکرش را به وجود آورد، زیر نظر خود او را ساخت. او پیش از خلقتش به صورت انسانی سایه ای در جانب راست عرش خدا بود و در علم نهانی خداوند، حکمت به او داده شده بود. خداوند او را با علم خویش برگزید و به دلیل پاکی اش اختیار فرمود. او یادگار آدم (ع) و برگزیده از میان ذریۀ نوح (ع) و اختیارشده از تبار ابراهیم (ع) و چکیده ای از نسل اسماعیل (ع) و خلاصه ای از عترت محمّد (ص) است. همواره مورد توجه خاص خداوند بوده و هست و او را به وسیلۀ فرشتگانش نگهداری می کند... .»[28]
به نظر می رسد، چنین تبیین هایی موجب شده بود تا برخی مقام ائمه (علیهم السلام) را تا حد خدایی و الوهیت بالا برند که این کار به شدت مورد غضب و انکار ائمه (علیهم السلام) قرار گرفت.
2- ضرورت وجود امام
چنان که در مقدمۀ این نوشتار بیان شد، مسئلۀ امامت همچون هر مسئلۀ دینی، به لحاظ تبیین و پردازش توسط متولیان دین و مذهب، سیری تاریخی را به خود دیده است. با نگاهی به مجموعۀ روایاتی که پیش از امام صادق (ع) دربارۀ امامت صادر شده است، به نظر می رسد می توان مدعی شد از جمله مسائلی که برای نخستین بار در عصر حضور معصومان (علیهم السلام) در زمان امام صادق (ع) مطرح شد، تبیین ضرورت وجود امامت است. به طور قطع، وجود پیروان عمروبن عبید[29] که منکر ضرورت امامت بودند، در تبیین فراوان این مباحث مؤثر بوده است. دراین باره مناظره ای میان هشام بن حکم و فردی از شام در حضور امام صادق (ع) صورت گرفته است. اگر چه در این مناظره، هشام است که استدلال اقامه می کند، اما تقریر امام به معنای درستی آن است. هشام در بیان استدلال خود، پس از اثبات ضرورت بعثت پیامبران، می پرسد: تکلیف انسان ها پس از رسول الله ( چیست؟ مرد شامی قرآن و سنت را مرجع مردم می خواند. پس از آن، هشام با اشاره به وجود اختلافات میان مسلمانان ثابت می کند که لازم است کسی وجود داشته باشد که به اخبار آسمان و زمین آگاه بوده، رافع اختلافات باشد و چنین فردی همان امام است. [30]
البته دقت در این روایت، هادی این نکته است که هدف از آن، اثبات ضرورت امامت در بعد مرجعیت دینی است.
از منظر امام صادق (ع)، امام همان حجت خدا بر بندگان است. «الحُجة» در لغت، به معنای سبب پیروزی بر خصم، [31] برهان[32] و دلیل روشن[33] برای احتجاج آمده است. به گفتۀ ارباب لغت، جمع این واژه، «حُجَج» است و هنگامی که عرب می گوید: «احتجّ بالشیء»، مقصودش این است که از آن شیء به عنوان حجت و دلیل خود استفاده کرده است. [34] امام صادق (ع) به دفعات مفهوم «حجت الله» را دربارۀ امامان به کار برده اند. [35]
با توجه به معنای لغوی این مفهوم، روشن می شود امام کسی است که خداوند متعال با وجود او بر بندگان احتجاج می کند. از همین روست که امام صادق (ع) بارها بر خالی نبودن زمین از امام تأکید می ورزد [36] و تصریح می کند که وجود امام روی زمین هماره لازم است؛ به گونه ای که اگر تنها دو نفر روی زمین باشند، یکی از آن دو حجت خواهد بود. [37] ایشان در تبیین چرایی این مطلب فرمودند: «اگر مردم تنها دو نفر باشند، یکی از آن دو امام است.» آن گاه فرمودند: «آخرین کسی که از دنیا می رود، امام است؛ برای آنکه کسی حجتی بر خداوند نداشته باشد تا بگوید: خداوند او را بدون آنکه حجتی از جانب خود بر او بگمارد، رها کرده است.»[38]
3- مناصب امام
از آنچه گفته شد، دانسته می شود که خداوند امامان را به مقام امامت منصوب کرده است. اینک باید دانست که خداوند متعال چه مناصب یا مسئولیت هایی را به ایشان واگذار کرده است.
1-3- مرجعیت دینی
یکی از مناصب و مسئولیت هایی که امام صادق (ع) برای متصدی منصب امامت بیان می فرماید، منصب مرجعیت دینی است. عبدالله بن سلیمان عامری در این زمینه نقل می کند که امام صادق (ع) فرمودند: «هیچ زمانی بر زمین نگذشته، مگر آنکه خداوند حجتی در آن داشته است که حلال و حرام را می شناسانده و مردم را به راه خدا دعوت کرده است.»[39]
ایشان در روایت دیگری فرمودند: «همانا خداوند زمین را بدون عالم رها نمی کند و اگر چنین نباشد، حق از باطل شناخته نمی شود.»[40]
همچنین اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمودند: «همانا زمین خالی نماند، جز اینکه باید در او امامی باشد؛ برای آنکه اگر مؤمنان چیزی (به احکام خدا) افزودند، آنها را به حق برگرداند؛ و اگر چیزی کاستند، آن کاستی را برایشان تمام کند.»[41]
2-3- وساطت فیض
بر اساس روایات متعدد و مستفیض، خداوند متعال که فیاض مطلق است، به واسطۀ حضور حجت خود در عالم، فیضش را بر اهل عالم عطا می کند. به دیگر سخن، جهان با فیض خداوند متعال است که پایدار مانده است. بر اساس روایات، فیض خداوند با واسطۀ وجود حجت الله است که در عالم فیض متجلی می شود و عالم پایدار می ماند. پایداری این عالم، به وجود نعمت ها، نزول باران، بر جای ماندن آسمان و زمین، و... است؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: «آیا ندیدی که خداوند آنچه را در زمین است، مسخّر شما کرد و (نیز) کشتی هایی را که به فرمان او بر صفحۀ اقیانوس ها حرکت می کنند؛ و آسمان را نگه می دارد تا جز به فرمان او، بر زمین فرو نیافتند؟... .»
در این آیه، از نگه داشتن آسمان و فرود نیامدن آن بر زمین خبر داده شده است. در روایات نیز چنان که خواهد آمد تصریح شده است که خداوند متعال به واسطۀ حجت الله و امامان است که چنین می کند.
این حقیقت، پیشتر به بیانی زیبا در کلام امام سجاد (ع) مطرح شده بود: «ما امام مسلمانان و حجت های خدا بر عالمیان... هستیم و ما موجب امان اهل زمینیم؛ چنان که ستاره ها موجب امان اهل آسمان اند. ماییم که خدا به وسیلۀ ما آسمان را نگاه داشته است تا بر زمین نیافتد، جز به اجازۀ او؛ و برای ما آن را نگه داشته تا بر اهلش موج نزند و برای ما باران ببارد و رحمت خویش را نشر سازد و زمین برکات خود را بیرون دهد؛ و اگر امام در زمین نباشد، زمین اهل خود را فرو برد.»[42]
امام صادق (ع) نیز در بیانی موجز، خطاب به ابوحمزۀ ثمالی فرمودند: «اگر زمین بدون امام باقی بماند، در هم فروریزد.» [43]همچنین مفضل بن عمر از ایشان نقل می کند که دربارۀ ائمه (علیهم السلام) فرمودند: «خداوند آنها را ارکان زمین قرار داد که اهل آن را در خود فرو نبرد.»[44] ایشان خطاب به سعید الاعرج و سلیمان بن خالد نیز همین سخن را تکرار کردند. [45] ضمن آنکه خطبه ای که پیش تر در بحث جایگاه امامت نقل کردیم، بیانگر منصب وساطت فیض برای امامان است. این سخنان یادآور همان حقیقتی است که از آن به وساطت فیض یاد کردیم.
4-3- مرجعیت هدایت رفتاری و عملی
در گذشته، از مرجعیت دینی امام سخن به میان آوردیم. به نظر می رسد، که می توان منصب مرجعیت دینی را از منصب مرجعیت هدایت رفتاری و عملی جدا کرد؛ بدین بیان که ممکن است کسی مسئول پاسخ گویی به پرسش های دینیِ مردم باشد، اما نتوان از او به عنوان الگوی هدایت رفتاری جامعه یاد کرد.
بی تردید، منصب مرجعیت هدایت رفتاری و عملی، یکی از مناصبی است که در روایات واردشده از امامان، جایگاهی خاص داشته است؛ چنان که قرآن کریم نیز با آیاتی همچون «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَۀ حَسَنَۀ»؛ (احزاب: 21 ) پیامبر(ص) را الگوی اخلاقی مردم معرفی کرده است. این منصب را می توان از کاربست واژگانی همچون «وجه الله» برای امامان به دست آورد. امام صادق (ع) در یکی از سخنان خود که به طریقی صحیح نقل شده است فرمود: «نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی لَا یهْلِک»؛ [46] «ما وجه الله هستیم که نابود نمی شود.»
بی گمان هرگونه تصویری از مفهوم «وجه الله» که مستلزم جسمانیت خداوند باشد، با ادلۀ عقلی و نقلی محکوم و مردود است. از این روست که امام رضا (ع) به اباصلت فرمود: «ای اباصلت! هر کسی که خداوند را به صورت، همچون سایر صورت ها توصیف کند، کفر ورزیده است.»[47]
واژۀ «وجه» به معنای جلوی هر چیز [48] است که در فارسی به آن «صورت» گفته می شود. [49] صاحب کتاب التحقیق، اصل و ریشۀ آن را به معنای قسمتی از شیء می داند که به آن توجه می شود. [50]
به نظر می رسد، یکی از کارکردهای «وجه» و «صورت» آن است که انسان با نگاه به آن، صاحب صورت را می شناسد. به دیگر سخن، آن گاه که صورت کسی را می بینیم، قادر به شناختن او می شویم. همچنین می توان گفت: «وجه» آن قسمتی از انسان است که به آن توجه کرده یا به آن روی می کنند تا او را بشناسند.
با توجه به این تحلیل می توان گفت: «وجه الله» چیزی است که به وسیلۀ آن به خدا توجه می گردد و خدا با آن شناخته می شود. بنابراین، وجه الله وسیله ای است که با نگاه به او، خدا قابل شناخت است. اینک می توان در معنای حدیث یادشده گفت: امام همان کسی است که آینۀ خدا بوده، وسیله ای است تا از طریق آن خداوند شناخته شود؛ یعنی چنان که خواهد آمد آنها چنان رفتار می کنند که دیگران را به خدا رهنمون می سازند.
ایشان در سخنی دیگر، پس از تفسیر وجه الله به «دین»، خطاب به خیثمۀ بن عبدالرحمان فرمودند: «کَانَ رَسُولُ اللَّه (ص) وَ أَمیرُ الْمؤْمِنِینَ (ع) دِینَ اللَّهِ وَ وَجْهَهُ وَ عَینَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِی یؤْتَی مِنْهُ...»؛ [51] «رسول الله (ص) دین خدا، و وجه و چشم او میان بندگان، و زبانی است که با آن سخن می گوید و دستی است که بر بندگانش دارد. و ما وجه خدا هستیم که از آن آمده می شود.»
ایشان در سخنی دیگر نیز خطاب به مروان صبّاح فرمودند: «خداوند ما را آفرید؛ پس آفرینش ما را نیکو قرار داد... ما را وجه خود که از آن آمده می شود، قرار داد.»[52]
بنابراین می توان گفت که نفس پیامبران، رسولان و امامان، راهی است به سوی خداوند متعال، و رسیدن به خداوند از این طریق ممکن است. به دیگر بیان، سلوک و رفتار آنها به گونه ای است که موجب توجه مردم به خداوند متعال می شود.
اگر چنین برداشتی از روایت را بپذیریم، شأنی افزون بر مرجعیت دینی برای امام ثابت می شود و به نظر می رسد که رفتار امام نیز از این طریق، رفتاری معصومانه و عاری از گناه دانسته شده است. مرجعیت هدایت رفتاری و عملی ایشان نیز از این طریق قابل اثبات است؛ زیرا رفتار و سلوک عاصیانه نمی تواند موجب توجه مردم به خداوند شود.
با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود «وجه الله» کسی است که آینۀ تمام نمای خداوند متعال است و موجب توجه دیگران به خدا می شود. این ویژگی جز این نیست که رفتار و کردار او انسان را به یاد خدا می اندازد. روشن است که اگر کسی دارای چنین ویژگی ای باشد، می تواند مرجع و الگوی اخلاقی مردم نیز به شمار آید.
5-3- زعامت سیاسی
زعامت سیاسی و اجتماعی، از دیگر مناصبی است که بر عهدۀ امام (ع) است. قرآن کریم در آیۀ اولی الأمر[53] از این حقیقت سخن به میان آورده است. این تفسیر از آیۀ شریفه، به وسیلۀ امام صادق (ع) بیان شده است. در این باره، ابوالیسع از اصحاب امام صادق (ع) از ایشان خواست تا ارکان دین اسلام را که یک مسلمان باید به آنها معرفت و اعتقاد داشته باشد، به وی بشناساند. امام (ع) پس از بیان مواردی فرمودند: «... وَ الْوَلَایۀ الَّتِی أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَایۀ آلِ مُحَمَّد (علیهم السلام)»؛ [54]«... و ولایتی که خداوند متعال به آن امر کرده، ولایت خاندان محمد( است.»
ابوالیسع پس از شنیدن سخن امام خواستار دلیلی بر این مطلب شد. امام صادق (ع) آیۀ «اولی الامر» را دلیل بر مدعای خود قرار دادند و در ادامه فرمودند: «رسول خدا (ص) فرمودند: هر کس بمیرد، در حالی که امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است. و ولایت امر با پیامبر و علی (ع) بود و دیگران گفتند معاویه؛ و پس از او حسن و حسین (علیهما السلام) بوده است و دیگران نیز گفتند یزید بن معاویه و حسین بن علی (ع) بوده است؛ در حالی که مساوی نیستند... پس از آن، علی بن الحسین و محمد بن علی (ع) بودند. و شیعه تا پیش از امام باقر (ع) مناسک حج و حلال و حرام خود را نمی شناختند تا آنکه امام باقر (ع) مناسک حج و حلال و حرام را برای آنها تبیین کرد.»[55]
از فضای روایت، به خوبی به دست می آید که والیان امر یا همان اولی الامر، افزون بر آنکه مسئولیت مرجعیت دینی جامعه را بر دوش دارند، زمامدار سیاسی جامعه نیز هستند.
4- ویژگی های امام
صفات و ویژگی های فراوانی برای امام در سخنان امام صادق (ع) وجود دارد؛ به گونه ای که می توان دوران امامت امام صادق (ع) را از جهت تبیین صفات و ویژگی های امام، دورانی منحصربه فرد دانست. این ویژگی ها عبارت اند از:
1-4- مفترض الطاعۀ بودن
از جمله ویژگی هایی که بارها در سخنان امام صادق (ع) برای امامان (علیهم السلام) بیان شده است، ویژگی مفترض الطاعه بودن است. در این زمینه حسین بن ابی العلاء نقل می کند که از امام صادق (ع) پرسیدم: آیا اطاعت از اوصیا واجب است؟ امام (ع) فرمود: «آری. آنها همان کسانی اند که خداوند متعال دربارۀ آنها فرمود: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسولَ وَ أُولِی الْأَمرِ مِنْکُمْ.»[56]
همچنین هنگامی که حمران بن اعین از امام صادق (ع) دربارۀ آیۀ «فقَدْ آتینا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ و الحکمة وَ آتَیناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» سؤال کرد، امام (ع) «ملک عظیم» را به «اطاعت» تفسیر نمودند[57] و در روایتی دیگر، امامان را مصادیق این آیه معرفی فرمودند. [58]
اهمیت این مفهوم چنان است که بر اساس برخی روایات، یکی از واجبات عقیدتی و معرفتی شیعیان دربارۀ امامان، اعتقاد به مفترض الطاعه بودن آنان است. دراین باره، از حمزة بن حمران نقل شده است که امام صادق (ع) فرمودند: «نوۀ من در سرزمین خراسان در شهری که طوس نامیده می شود، کشته خواهد شد. هر کس او را درحالی که دانا به حق اوست زیارت کند، در قیامت دست او را گرفته، وارد بهشت می کنم... .» سؤال کردم: شناخت حق او به چه چیزی است؟ فرمود: «اینکه بداند او امام مفترض الطاعه است... .»[59]
به لحاظ تاریخی می توان مدعی شد که این مفهوم، جایگاهی خاص و روشن نزد برخی اصحاب ائمه و دیگران داشته است. این مدعا با مراجعه به منابع رجالی و روایی قابل اثبات است؛ چنان که منصور بن حازم نیز در روایتی خطاب به امام صادق (ع) گفت: «أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّکَ أَنْتَ الْحُجَّۀ وَ أَن طاعَتَکَ مُفْتَرَضَۀ.»[60]
در همین زمینه سعید اعرج نیز نقل می کند: روزی نزد امام صادق (ع) بودیم که دو نفر از زیدیه نزد ایشان آمدند. یکی از آن دو پرسید: آیا میان شما امام «مفترض الطاعه» هست؟ حضرت فرمود: نه. گفتند: از تو به ما خبر رسیده که فتوا داده و اقرار کرده ای که قائل به امام مفترض الطاعه هستی... و آن خبردهندگان، انسان هایی باتقوایند... .»[61] از این روایت دانسته می شود که اعتقاد به وجود امامی مفترض الطاعه میان خاندان پیامبر اکرم (ص)، اعتقادی منحصر به شیعۀ امامیه نبوده است. ضمن آنکه، با توجه به انبوه روایاتی که امام را فردی مفترض الطاعه معرفی می کند، روشن می شود که پاسخ امام، به دلیل تقیه بوده است.
2-4- عالم به علم الهی
تبیین مسئلۀ علم نیز همچون دیگر مسائل موجود در اصل امامت، در دوران امام صادق (ع) نمودی چشمگیر داشته است؛ تاآنجاکه در برخی روایات، از امام تنها با عنوان «عالم» یاد کرده اند؛ چنان که در روایتی فرمودند: «همانا علمی که همراه با حضرت آدم (ع) به زمین نازل شد، [همراه او] به بالا برنگشت و هر عالمی که از دنیا رفت، علم او را به ارث برد. همانا زمین خالی از عالم نمی ماند.»[62]
در بیانات امام صادق (ع) بارها با عبارت «وَ خُزَّانُهُ عَلَی علْمِهِ وَ الْقائِمُونَ بِذَلِک»، [63] بر عظمت علمی امام تأکید شده است؛ چنان که گاه امیرالمؤمنین (ع) وارث علوم تمام پیامبران معرفی می شود. [64]
در این دوران است که همۀ کتاب های آسمانی نزد ائمه دانسته می شود؛ [65] علم ایشان برتر از علم موسی و خضر (علیهما السلام) و به طور کلی، عالم به گذشته و حال آینده معرفی می گردند: «... لو کنت بین موسی و الخضر لأخبرتهما أنی أعلم منهما و لأنبأتهما بما لیس فی أیدیهما لأن موسی و الخضر أعطیا علم ما کان و لم یعطیا علم ما هو کائن إلی یوم القیامة و إن رسول الله أُعطِیَ علم ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامۀ فورثناه من رسول الله (ص).»[66]
در سخنان امام صادق (ع) متصدی منصب امامت، وارث مصحف فاطمه (س) و نیز مصحف امیرالمؤمنین (ع) است. [67] علم امام چنان گسترده معرفی می شود که گویا امام، حجت و خلیفۀ خدا کسی است که هر پرسشی از او شود، باید پاسخ آن را بداند. [68] امام آگاه به آنچه در آسمان و زمین و بهشت و جهنم است، معرفی می گردد. [69] مسئلۀ علم امام به [70]اسم از[71] اسم اعظم، و برتری علم ائمه از علم پیامبرانی همچون موسی و عیسی (علیهما السلام)، از مسائلی است که به برخی اصحاب گفته می شود. [72]
امام صادق (ع) در دیگر سخنان خود نیز بر مسئلۀ علم حجت الله تأکید کرده اند. ایشان به هشام بن حکم فرمودند: «ای هشام! هر کس تردید کند که خداوند به وسیلۀ حجتی، بر مردم احتجاج می کند که نزد او تمام چیزهایی که مردم به آن نیاز دارند، وجود ندارد، بر خداوند افترا زده است.»[73]
در این دوران، امام صادق (ع) بر این مسئله تأکید دارد که هرگاه بخواهد چیزی را بداند، می داند. [74] برای نمونه، در روایتی فرمودند: «و الله لا یجعل حجةً فی أرضه یُسأَلُ عن شیءٍ فیقول لا أدری»؛ [75] «خداوند روی زمین حجتی قرار نمی دهد که از او دربارۀ چیزی پرسش شود و او بگوید: نمی دانم.» ایشان در سخنی دیگر، خطاب به صفوان فرمودند: «خداوند بزرگوارتر و بزرگ تر از آن است که به بنده ای از بندگان خود احتجاج کند؛ سپس چیزی از اخبار آسمان و زمین را از او مخفی نگهدارد.»[76] در این روایت، چنین تبیین می شود که اساساً دادن چنین علومی به حجت الله، اقتضای حکمت خداوند حکیم است.
ایشان همچنین در روایتی خطاب به هشام بن حکم آن گاه که هشام از گسترۀ علمی امام در شگفت مانده بود فرمودند: «ای هشام! خداوند تبارک و تعالی بر بندگانش به کسی احتجاج نمی کند که نزد او تمام آنچه که به آن نیاز دارند، نباشد.»[77]
در روایتی دیگر امام صادق (ع) از امام حسن مجتبی (ع) نقل می کند که فرمود: «همانا برای خداوند دو شهر است: یکی در مشرق و دیگری در مغرب... بر هر کدام از آنها هزار هزار در است و در هر کدام از آنها هزار هزار زبان است که هر کدام به زبانی سخن می گوید که با زبان دیگری متفاوت است و من تمام زبان ها را می شناسم و آنچه در آن دو شهر و میان آنهاست می دانم و بر آنها حجتی جز من و برادرم حسین (ع) نیست.»[78]
روایات پیش گفته به ویژه روایت اخیر نشانگر این واقعیت اند که علم امام تنها به علوم مربوط به دین محدود نمی شود؛ بلکه خداوند متعال علومی بیشمار به ایشان عنایت کرده است.
افزون بر آن، احتجاجات امام صادق (ع) با دانشمندان علوم مختلف نیز ممکن است گواه بر مدعای یادشده مبنی بر بهره مندی امام از علوم غیردینی باشد؛ چنان که در مناظرۀ خود با طبیب هندی، از ریزترین مسائل در عصب مغز انسان سخن گفته است؛ به گونه ای که طبیب، متحیر و شگفت زده می شود. امام به طبیب هندی فرمود: «آیا گمان می کنی من این مطالب را از کتاب های پزشکی فرا گرفته ام؟ طبیب گفت: بلی. امام فرمود: خیر؛ به خدا سوگند آن را فقط از خداوند سبحان گرفته ام. پس به من بگو آیا من به طب عالم تر هستم یا تو؟ هندی گفت: من.»[79] امام صادق (ع) در ادامه، نوزده سؤال طبی از وی پرسید که او در پاسخ همۀ آنها گفت: لَا أَعلَمُ. وی پس از شنیدن پاسخ های امام مسلمان شد و گفت: «أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ محَمَّداً رَسولُ اللَّهِ وَ عَبْدُهُ وَ أَنَّکَ أَعْلَمُ أَهْلِ زَمانِک.»[80] بیان خواص دارویی برخی میوه ها و غیر آن نیز مؤید این مدعاست. [81]
با وجود این، امام صادق (ع) تأکید دارد که از به کاربردن اصطلاح «علم غیب» برای خود پرهیز کند و در مقابل، بر جنبۀ اعطایی بودن این علم از جانب خداوند تأکید می فرماید؛ [82] چنان که وقتی عمار ساباطی پرسید: آیا امام علم غیب دارد یا نه؟ امام فرمود: «لَا وَ لَکِنْ إِذَا أَرَادَ أَنْ یعْلَمَ الشَّیءَ أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِک.»[83] ضمن آنکه تأکید فراوان بر محدَّث بودن امامان نیز تبیینی دیگر از اعطایی بودن علم امامان است. [84]
از سوی دیگر، بر این نکته نیز تأکید می شود که امام علم خود را همواره و به تدریج از خداوند دریافت می کند: «لَیسَ هَذَا هُوَ الْعلْمَ إِنمَا الْعلْمُ ما یحْدُثُ بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ یوْماً بیوْمٍ وَ سَاعَة بِسَاعَة»؛ [85] و در برخی مواقع، مانند شب های جمعه، علم امام فزونی می یابد. [86]
به نظر می رسد تبیین های رفیع از مسئلۀ علم امام و برتر نشان دادن آن از علوم برخی پیامبران، موجب شده بود تا در همین دوران برخی از شیعیان، ائمه را همان پیامبران دانسته اند، که چنین برداشتی مورد نهی و انکار امام صادق (ع) قرار گرفت. [87]
3-4- عصمت
تبیین مسئلۀ عصمت، در این دوران به اوج می رسد. فضای حاکم بر جامعه و زمینه سازی ائمۀ پیشین، به ویژه امام سجاد (ع)، تأثیر بسزایی بر تبیین مبسوط این آموزه داشته است. وجود انسان های فرهیخته ای همچون هشام بن حکم، هشام بن سالم، مؤمن طاق و زراره نیز از دیگر علل این تحول است. افزون بر آن، هم زمانی با دورۀ شکل گیری جریان های پیرو عمرو بن عبید که اعتقادی به ضرورت وجود امام نداشت نیز در این تحول بی تأثیر نبوده است.
نخستین استدلال های کلامی بر مسئلۀ عصمت، در این دوران اعم از استدلال عقلی و نقلی، به وسیلۀ امام صادق (ع) ارائه می شود. تفکیک میان عصمت از گناه کبیره و صغیره، و اصرار بر عصمت امام از هر دو نوع گناه، در این دوران به چشم می آید.
در این دوران، امام صادق (ع) نیز همچون امامان پیش از خود، بر الاهی بودن مسئلۀ عصمت تأکید می کند. هشام بن حکم دربارۀ چگونگی عصمت امام سؤال می کند و حضرت می فرمایند: «معصوم کسی است که به استعانت خدا از جمیع محرمات ممتنع است و خداوند فرمود: و هر که به خدا تمسک جوید، به راه راست هدایت شده است.»[88]
از دیگر محورهای مورد تأکید در این دوران، مسئلۀ باطنی و مخفی بودن عصمت معصومان است. امام صادق (ع) در ضمن پاسخ به سؤال مفضل بن عمر، به تبیین این نکته می پردازد که عصمت، امری ظاهری نیست تا بتوان از طریق آن فرد معصوم را شناسایی کرد؛ بلکه امری باطنی است و راه شناسایی فرد معصوم، منصوص بودن او به وسیلۀ خداوند و معرفی آن از جانب پیامبر اکرم (ص) است: «امام جز معصوم نمی تواند باشد و عصمت او جز از طریق سخن خداوند به وسیلۀ پیامبرش معلوم نگردد؛ چون عصمت در ظاهر خلقت آدمی نیست که دیده شود؛ و مانند سیاهی و سفیدی و مانند آن، پنهان است و جز با بیان خداوند علام الغیوب شناخته نمی شود.»[89]
امام صادق (ع) در برخی از روایات خود، با به کار بردن مفهوم «حجت الله»، بر لزوم معصوم بودن مصداق آن مفهوم تأکید دارد: «خدا برای امر رسالتش، کسی را که می داند کافر است و به جای بندگی او به بندگی شیطان می پردازد، نمی فرستد. خداوند تنها فرد معصوم را به عنوان حجت خود بر مردم انتخاب می کند.»[90]
گناهکار آن گاه که مرتکب گناه می شود، در حقیقت شیطان را عبادت کرده است. بر اساس این روایت، حجت خدا نمی تواند کسی باشد که گناهکار و در نتیجه، بندۀ شیطان است؛ بلکه باید کسی باشد که معصوم بوده، از عبادت شیطان خودداری کند.
امام( در دیگر روایات نیز با به کاربردن مفهوم وصی، آن را در ردیف پیامبران قرار می دهد و بر عصمت امام همچون پیامبر تأکید می کند چنان که فرمودند: «... الانبیاء والاوصیاء لا ذنوب لهم لانهم معصومون مطهرون». [91]
همچنین، امام صادق (ع) همچون امام سجاد (ع)، بر این آموزه تأکید می کند که امام، نه تنها معصوم است، بلکه شرط لازم برای امامت امام، داشتن ویژگی عصمت است. ایشان در تبیین این آموزه، در ضمن حدیثی طولانی، به مفضل بن عمر فرمودند: «... لا یکون الإمام إلا معصوما.»[92]
اسحاق بن غالب خطبه ای را از امام صادق (ع) نقل می کند که ایشان در این خطبه با جزئیات بیشتری به تبیین ویژگی های امام پرداخته است:
«... خدا با علم غیب خود، به او حکمت بخشیده و او را برگزیده است... همیشه زیر نظر خدا سرپرستی شده و خداوند با پردۀ خود او را حفظ کرده است و دام های شیطان و لشکرش را از او کنار زده و پیشامدهای شب هنگام و افسون جادوگران را از او دور ساخته و روی آوردن بدی را از او برگردانیده است؛ او از بلاها برکنار و از آفت ها پنهان است؛ از لغزش ها نگهداری شده و از تمام زشت کاری ها مصون است... .»[93]
تلاش های ائمۀ پیشین در تبیین مسئلۀ عصمت و امامت برای شیعیان، گویا آنها را برای آشنایی با براهین لزوم عصمت در این دوران آماده ساخته بود و این مهم به وسیلۀ امام صادق (ع) برای نخستین بار به منصۀ ظهور رسید. در این راستا، مفضل بن عمر نقل می کند که امام صادق (ع) در مقام استدلال برای اثبات عصمت امام، با استناد و استشهاد به آیۀ ابتلا فرمود: «و گفتار خداوند عزوجل «لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِین»، یعنی اینکه امامت شایستۀ کسی نیست که بتی را عبادت کرده و به اندازۀ چشم بر هم زدنی برای خدا شریک قرار داده باشد؛ اگرچه پس از آن مسلمان شده باشد. ظلم عبارت است از قرار دادن چیزی در غیر جایگاه آن و بزرگ ترین ظلم ها شرک به خداست... . همچنین امامت به کسی که چیزی از گناهان صغیره یا کبیره را مرتکب شده باشد، شایسته نیست؛ اگرچه بعدها توبه کند.»[94]
از مجموع آنچه در این قسمت گفته شد، می توان گفت: تبیین لزوم عصمت حجت الله در عصر امام صادق (ع) و نیز بیان استدلال بر لزوم عصمت، در حقیقت نشان از سیر تدریجی بیان معارف به وسیلۀ ائمۀ اطهار (علیهم السلام) دارد.
4-4- نصب امام
مباحث مطرح شده در بحث ضرورت امامت، به نوعی نشان از بیان مسئلۀ نصب الاهی امام نیز بود. صرف نظر از آن، امام صادق (ع) بیانات مستقلی نیز دراین باره دارد. وجود ائمۀ اهل سنت در آن دوران که منصوب از جانب خداوند نبودند و وجود دیدگاه های مختلف فقهی و کلامی در آن دوران، ضرورت تبیین مسئلۀ نصب را آشکار می کرد. امام در تبیین این مسئله و مسئلۀ نصب الهی امام، ضمن خطبه ای رفیع در باب امامت می فرماید: «وَ نصَبَهُ علَماً لِخلْقِهِ وَ جَعَلَهُ حُجَّۀ عَلَی أَهْلِ عَالَمِهِ وَ ضِیاءً لِأَهْلِ دِینِهِ وَ الْقَیمَ عَلَی عِبَادِهِ رَضِی اللَّهُ بِهِ إِماماً»[95] ایشان در ادامۀ خطبۀ خود می فرماید: «کُلَّمَا مَضَی مِنْهُمْ إِمَامٌ نَصَبَ لِخَلْقِهِ مِنْ عقِبِهِ إِماماً علَماً بَیناً وَ هَادِیاً نَیراً وَ إِمَاماً قَیماً ... اصْطَفَاهُ اللَّهُ بِذَلِکَ... .»[96]
امام صادق (ع) در بیانی دیگر با اشاره به مقام علمی امامان می فرماید: «و جعلنا خزّانه فی سمائه و أرضه... .»[97]
همچنین فیض بن مختار نقل می کند که در خدمت امام صادق (ع) بودم که امام کاظم (ع) وارد شد. امام صادق (ع) فرمود: «شما شیعه، کشتی هستید و این، ملاح و کشتیبان شماست.» روای گوید: سال دیگر به حج رفتم و دو هزار اشرفی با خود داشتم. هزار دینار برای امام صادق (ع) و هزار دینار برای امام موسی (ع) فرستادم. چون خدمت امام صادق (ع) شرفیاب شدم، فرمود: ای فیض! او را با من برابر دانستی؟ من عرض کردم: این کار را به دلیل فرمودۀ شما کردم. فرمود: «أَمَا وَاللَّهِ ما أَنا فَعَلْتُ ذَلِک بلِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلَهُ بِه»؛ [98]«به خدا من این کار را نکردم؛ بلکه خدا عزوجل این مقام را به او داده است.»
5- مهدویت
در این دوران، مسئلۀ مهدویت به لحاظ کمی و کیفی بسیار پررنگ تر بیان می شود؛ چنان که تنها شیخ صدوق 57 روایت از امام صادق (ع) نقل می کند. در همین دوران است که ادبیات ائمه (علیهم السلام) در زمینۀ اعتقاد به مهدویت، به گونه ای محسوس اوج می گیرد؛ چنان که امام صادق (ع) دست کم در دو روایت می فرمایند: «مَنْ أَقرَّ بجَمِیعِ الْأَئِمَّة وَ جَحَدَ الْمهْدِیّ کانَ کَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ الْأَنبِیاءِ وَ جحَدَ مُحَمَّداً (ص) نُبُوَّتَه.»[99]
در این دوران، با بیان شباهت های حضرت مهدی (عج) با پیامبران در روایاتی متعدد، بر حتمیت وجود و ظهور ایشان تأکید شده است. [100] ضمن آنکه با توجه به روایات امامان پیشین، روشن می شود که نهی از تسمیه به نام آن حضرت، در این دوران با ادبیات متفاوتی بیان می شود، در دوره های پیشین، معمولاً تنها به نهی از تسمیۀ به نام آن حضرت بسنده می شد؛ اما در این دوران، امام صادق (ع) می فرماید: «صاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ رَجُلٌ لَا یسَمِّیهِ بِاسْمِهِ إِلَّا کَافِر.»[101]
امام صادق (ع) در این دوران بر این نکته تأکید می کند که اگرچه تمام امامان مهدی اند، اما خداوند هدف خود را با امام زمان (عج) محقق می سازد: «منَّا اثنَا عَشَرَ مَهْدِیاً مَضَی سِتَّة وَ بَقِی سِتَّة یصْنَعُ اللَّهُ بِالسَّادِسِ مَا أَحَب.»[102]
سختی ها و تردیدهای مردم دربارۀ وجود و امامت امام مهدی (عج) در دوران غیبت، از مسائلی است که بارها مورد تأکید امام صادق (ع) قرار گرفته است؛ چنان که در روایتی فرمودند: «إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیبَة الْمُتَمَسِّکُ فِیهَا بِدِینِهِ کَالْخَارِطِ لِلْقَتَاد.»[103] در روایات صادق آل محمد (ص) فضیلت انتظار فرج قائم (عج) نیز بیان شده است؛ [104]چنان که ثابت قدم بودن در عصر غیبت و عبادت در آن دوران بسیار ستایش می شود. [105] ضمن آنکه در روایات این دوره دست کم در چهار روایت تأکید می شود که اولیای الاهی هرگز در غیبت امام خود تردید نمی کنند؛ چراکه اگر آنها هم تردید می کردند، خداوند هرگز حجت خود را مخفی نمی کرد.[106]در این دوران، اهمیت مسئلۀ انتظار بسیرا تأکید می شود؛ تاآنجاکه امام صادق (ع) فرمودند: «مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِهَذَا الْأَمْرِ کانَ کمَنْ کَانَ مَعَ الْقَائِمِ فِی فسْطَاطِهِ لَا بلْ کَانَ کَالضَّارِبِ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ ص بِالسَّیف.»[107]
حضور امام زمان (عج) در موسم حج، درحالی که مردم ایشان را نمی بینند، از دیگر مسائلی است که اشاراتی به آن شده است. [108]
نشانه های ظهور در این دوران، به طور خاص با بیان جزئیات و تعیین علایم حتمیِ آن بیان می شود که بر اساس آن، ظهور سفیانی و یمانی، صیحۀ آسمانی، قتل نفس زکیه، خسف بیدا و خارج شدن دستی از آسمان، برخی از آن نشانه هایند.[109]تعیین کنندگان وقت، به شدت تکذیب می شوند[110] و عدالت و بندگی خدا، شاخص ترین دستاوردهای حکومت مهدی (عج) معرفی می گردند. [111]
در این دوران، به برخی وقایع هنگام ظهور، از جمله کشته شدن دجال به وسیلۀ امام زمان (عج) اشاره می شود. 140 نزول حضرت عیسی (ع) هنگام ظهور حضرت مهدی (عج) نیز از دیگر مسائلی است که توسط امام صادق (ع) مطرح می شود. 141
نتیجه گیری
با توجه به آنچه گذشت، می توان گفت که مسئلۀ امامت در عصر امام صادق (ع) جهشی چشمگیر داشته است. وجود تبیین های عرشی از اصل امامت، با استفاده از واژگانی همچون حجت الله، نور الله، وجه الله و امین الله گواه این مدعاست.
با توجه به شرایط طلایی موجود در عصر امام صادق (ع)، مسئلۀ علم امام بسیار مورد تأکید قرار می گیرد؛ تاآنجاکه علم امام فراتر از علم پیامبران دانسته شده، او عالم به 72 اسم از 73 اسم اعظم خدا معرفی می گردد و در مجموع، آموزۀ علم مطلق او تقویت می شود. از همین روست که منصب مرجعیت علمی امام نیز افزون بر منصب مرجعیت دینی او، قابل اثبات می شود.
مسئلۀ وساطت فیض که یکی از مهم ترین و کلیدی ترین مناصب امام است و عالم هستی را جیره خوار خداوند با واسطۀ وجود امام معرفی می کند، در این دوران تبیین می شود.
تبیین ضرورت وجود امام در جامعه، از دیگر مسائلی است که در روایات امامان پیشین بیان نشده بود؛ اما در این دوران بیان می شود. یکی دیگر از نکات مهم در این دوران، تبیین خاص مسئلۀ عصمت امام است. ایشان افزون بر بیان اصل عصمت، به تبیین چرایی لزوم عصمت امام و نیز اقامۀ برهان بر این مسئله مبادرت ورزیدند که به لحاظ تاریخی، براهین دال بر عصمت نخستین بار در این دوران مطرح شده است.
دورنگاهی به روایات مهدویت که از امامان پیشین صادر شده اند و مقایسۀ آنها با آنچه در عصر امام صادق (ع) صادر شده است، بیانگر این حقیقت است که تبیین مسئلۀ مهدویت در این دوران، به لحاظ کمی و کیفی، در تمام دوران حضور ائمۀ اطهار (علیهم السلام) بی نظیر است.
منابع
ابن بابویه قمی، علی بن حسین، الامامۀ و التبصرۀ من الحیرۀ، قم، مدرسه الامام المهدی، 1363-
ابن بسطام، عبدالله، طب الائمۀ، قم، شریف رضی، 1411ق.
ابن قولویه، جعفربن محمد، کامل الزیارات، نجف، مرتضوی، 1356-
ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1995 م.
بغدادی، عبدالقاهر، الفَرق بین الفِرق، بیروت، دار الجیل و دار الافاق، 1408ق.
جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، تاج العلۀ و صحاح العربیۀ، بیروت، دارالملایین، 1990م.
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، چ دوم، بی جا، دفتر نشر کتاب، 1404ق
صدوق، محمد بن علی، الامالی، بیروت، اعلمی، 1400ق.
، التوحید، قم، جامعه مدرسین، 1398ق.
، الخصال، قم، جامعه مدرسین، 1362-
، علل الشرایع، قم، داوری، بی تا.
، عیون اخبار الرضا(، تهران، جهان، 1378ق.
، کمال الدین و تمام النعمۀ، قم، دارالکتاب الاسلامیۀ، 1395ق.
، معانی الاخبار، قم، جامعه مدرسین، 1403ق.
، من لا یحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ق.
طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضی، 1403ق.
طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، تصحیح علی اکبر غفاری، بیروت، دارالمعرفۀ، 1399ق
طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار، تهران، دارالکتب الاسلامیۀ، 1390ق.
، تهذیب الاحکام، تحقیق سیدحسن خرسان، تهران، دارالکتب الاسلامیۀ، 1365-
، الغیبۀ، قم، موسسه معارف اسلامی، 1411ق.
فتال نیشابوری، محمدبن حسن، روضۀ الواعظین و بصیرۀ المتعظین، قم، شریف رضی، بی تا.
فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، دارالهجرۀ، 1405ق.
قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الاسلامیۀ، 1371-
کشی، محمدبن عمر، رجال الکشی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348-
کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیۀ، 1362-
مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1404ق.
مرتضی زبیدی، محمدبن محمد، تاج العروس من جواهر القاموس، دارالمکتبۀ الحیاۀ، بیروت، 1306ق.
مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، نگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
مفید، محمدبن نعمان، الارشاد فی معرفۀ حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبۀ، ترجمه محمدجواد غفاری، تهران، مکتبۀ الصدوق، 1397ق.
پی نوشت ها
[1] محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص74 – 76.
[2] همان، ص62، 122، 123، 126 و 127؛ محمدبن علی صدوق، کـمال الدیـن و تـمام النعمة، ج1، ص203؛ علیبن حسین ابن بابویه قمی، الامامة و التبصرة من الحیره، ص31؛ محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص 177،190، 193، 196، 197و 258.
[3] مـحمد بـن ابـراهیم نعمانی، الغیبة، ترجمه محمدجواد غفاری، ص85 و 86؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص62، محمدبن حسن طـوسی، تـهذیب الاحکام، تحقیق سیدحسن خرسان، ج10، ص44؛ همو، استبصار فی ما اختلف من الاخبار، ج4، ص216، محمدبن علی صدوق، کمال الدیـن، ج1، ص205؛ جـعفربن محمد ابن قولویه، کامل الزیارات، ص36.
[4] محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 287 و 288، 189، 192، و ج2، ص20 و 21؛ محمد بـن حـسن بن صفار، همان، ص64.
[5] شیخ صدوق، التوحید، ص151؛ مـحمدبن حـسن بـن صفار، همان، 66،
[6] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 194.
[7] هـمان، ج1، ص221.
[8] هـمان، ج1، ص204 و 205.
[9] نساء:54؛ همان، ج1، ص206؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص55.
[10] نساء:162؛ محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، ج1، ص213.
[11] محمدبن حـسن صـفار، همان، ص74 – 76.
[12] محمدبن یعقوب کلینی، هـمان، ج1، ص206 و 207.
[13] هـمان، ج1، ص 207.
[14] فاطر: 32)؛ هـمان، ج1، ص214؛ مـحمدبن حـسن صفار، همان، ص65 - 67.
[15] محمدبن یعقوب کلینی، هـمان، ج1، ص210؛ مـحمدبن حسن صفار، همان، ص59 - 61.
[16] مـحمدبن یـعقوب کلینی، همان.
[17] همان، ج1، ص213 و 214.
[18] همان، ج1، ص 216.
[19] همان، ج1، ص 216.
[20] هـمان، ج1، ص 219.
[21] همان، ج1، ص220.
[22] ر.ک: رعد: 7.
[23] محمدبن حـسن صـفار، همان، ص49.
[24] محمدبن یعقوب کلینی، هـمان، ج1، ص 209؛ مـحمدبن حسن صفار، همان، 67 ـ 71.
[25] علیبن حسین ابن بابویه قمی، همان، ص43 و 44.
[26] این توضیح با عـنایت بـه شرح مرحوم علامه مجلسی اسـت. ر.ک: مـحمدباقر مـجلسی، بحار الانوار، ج25، ص147.
[27] مـحمدبن ابـراهیم نعمانی، همان، ص225 - 229؛ همان، ص319 - 323.
[28] مـحمد یـعقوب کلینی، همان، ج1، ص269 و 270.
[29] وی از نخستین چهرههای شاخص معتزلی بود که به همراه واصل بن عطا بـا طـرح نظریِة «المنزلة بین المنزلتین» از حلقة درس حـسن بـصری جدا شـد. فـرقة «عـمریّه» منسوب به اوست. ر.ک: عـبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص15 و 110.
[30] همان، ج1، ص172؛ محمدبن محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ج2، ص197؛ احمدبن علی طبرسی، الاحتجاج عـلی اهـل اللجاج، ج2، ص366.
[31] خلیلبن احمد فراهیدی، العین، ج3، ص10؛ مـحمدبن مـکرم ابـنمنظور، لسـان العـرب، ج2، ص228؛ محمدبن محمد مـرتضی زبـیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج2، ص17.
[32] اسماعیلبن حماد جوهری، الصحاح، تاجالعله و صحاح العربیه، ج1، ص304؛ ر.ک: محمدبن مکرم ابنمنظور، هـمان؛ مـحمدبن مـحمد مرتضی زبیدی، همان.
[33] حسین بن محمد راغـب اصـفهانی، المـفردات فـی غـریب القـرآن، ج1، ص218.
[34] ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، همان.
[35] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص 177،190، 193، 196، 197و 258؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص62، 122، 123، 126 و 127؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص203.
[36] علیبن حسین ابن بابویه قمی، همان، ص26 - 35
[37] محمدبن یعقوب کـلینی، همان، ج1، ص179 و 180؛ محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص140 و شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص197.
[38] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص180 و محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص140؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص 196.
[39] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص178.
[40] همان.
[41] همان؛ محمدبن ابـراهیم نـعمانی، همان، ص138؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج1، ص199؛ همو، کمال الدین، ج1، ص203.
[42] همان، ج1، ص207؛ همو، الامالی، ص186؛ محمدبن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص199؛ احمدبن علی طبرسی، همان، ج2، ص317.
[43] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص179.
[44] محمدبن حسن صفار، هـمان، ص200 و 201؛ مـحمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص196.
[45] محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص197.
[46] شیخ صدوق، التوحید، ص150.
[47] شیخ صدوق، الامالی، ص460.
[48] خلیلبن احمد فراهیدی در این باره مینویسد: «الوجه مستقبل کـل شـیء» خلیلبن احمد فراهیدی، همان، ج4، ص66.
[49] سـیدعلیاکبر قـرشی، قاموس قرآن، ج7، ص184.
[50] حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج13، ص45.
[51] شیخ صدوق، التوحید، ص151.
[52] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص144 و نیز رک: شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص231؛ همو، معانی الاخـبار، ص12.
[53] ر.ک: نـساء:59.
[54] محمد بن یعقوب کـلینی، هـمان، ج2، ص20 و 21.
[55] همان.
[56] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص189.
[57] همان، ج1، ص206.
[58] همان.
[59] شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا(، ج2، ص259؛ همو، من لایحضره الفقیه، ج2، ص584؛ همو، الامالی، ص121.
[60] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص189.
[61] همان، ج1، ص232؛ محمدبن عمر کشی، رجال کشی، ص427.
[62] محمد بن یـعقوب کـلینی، همان، ص223.
[63] همان، ج1، ص193؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص124 و 125.
[64] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص224 - 227؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص142.
[65] «أین لکم التوراة و الإنجیل و کتب الأنبیاء فقال هی عندنا وراثة من عندهم نقرؤها کما قرءوها و نـقولها کـما قالوها» مـحمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص258 و 259؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص156 - 159.
[66] محمدبن حسن صفار، همان، ص12.
[67] همان، ص163–190؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص241 و 242.
[68] مـحمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص224–227؛ محمدبن حسن صفار، همان، ص142.
[69] محمدبن حسن صفار، هـمان، ص147 و 148.
[70] مـحمد بـن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص230.
[71] همان، ص123. امام صادق( مانند همین کلام را به ابراهیمبنعمر نیز فرموده است.
[72] همان، ج1، ص258.
[73] محمدبن حـسن صـفار، همان، ص135؛ محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص258 و 259.
[74] محمدبن حسن صفار، همان، ص126.
[75] محمدبن یعقوب کلینی، هـمان، ج1، ص262.
[76] هـمان، ج1، ص462.
[77] شـیخ صدوق، الخصال، ج2، ص511.
[78] همان؛ همو، علل الشرایع، ج1، ص101.
[79] ر.ک: عبدالله ابن بسطام، طب الائمه.
[80] محمدبن یعقوب کلینی، هـمان، ج1، ص256.
[81] همان، ج1، ص257.
[82] همان، ج1، ص270 و 271.
[83] همان، ج1، ص225.
[84] همان، ج1، ص254 و 255.
[85] همان، ج1، ص268 - 270.
[86] شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص132.
[87] شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص310؛ هـمو، معانی الاخبار، ص131.
[88] همو، التـوحید، ص407؛ هـمو، الخصال، ص608.
[89] همو، الخصال، ج2، ص603 - 608؛ همان، ج2، ص428.
[90] همان، ج1، ص310
[91] محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص227.
[92] شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص310.
[93] محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص227.
[94] همان.
[95] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص193.
[96] همان، ج1، ص311.
[97] شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص333؛ همان، ج2، ص338.
[98] علیبن حسین ابن بـابویه قمی، همان، ص94؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص326؛ همان، ج2، ص340، 341 و 349.
[99] همان، ج2، ص648.
[100] همان، ج2، ص338.
[101] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص335؛ محمدبن ابراهیم نعمانی، همان، ص169؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص342، 343، 345، 346، 348، 349؛ شیخ طوسی، الغیبة، ص455.
[102] علیبن حسین ابن بابویه قمی، همان، ص95؛ مـحمدبن یـعقوب کلینی، همان، ج1، ص333.
[103] علیبن حسین ابن بابویه قمی، همان، ص118، محمد بن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص333 ـ 335؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص357.
[104] محمدبن یعقوب کلینی، همان، ج1، ص333؛ شیخ صدوق، همان، ج2، ص338 و 339.
[105] شیخ صدوق، همان، ج2، ص338.
[106] همان، ج2، ص346 و 351؛ شیخ طـوسی، الغـیبة، ص161.
[107] محمدبن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص252.
[108] همان، ص290.
[109] شیخ صدوق، کمال الدین، ج2، ص335 و 336؛ فضلبن حسن طبرسی، اعلام الوری، ص409.
[110] شیخ صدوق، همان، ج2، ص336.
[111] همان، ص345.