این مقاله در شماره 76 فصلنامه فرهنگی و اجتماعی «گفتگو» (اردیبهشت 97) منتشر شده است. سایت «تاریخ ایرانی» با دریافت اجازه از سردبیر محترم این نشریه، آن را بازنشر میکند. از منظر وقایعنگاری صِرف، آنچه به عنوان «مه 68» شناخته میشود، با تظاهرات دانشجویانِ دانشگاه سوربُن در شب سوم ماه می 1968 آغاز شد و با عقد قرارداد «گرونل» در 26 ماه مه میان سندیکاهای کارفرمایان از یکسو و دو سندیکای عمومی مزد و حقوق بگیران، سندیکای کادرها، سندیکای کارگران مسیحی و سندیکای آموزش و پرورش، در سوی دیگر که به دعوت دولت گرد آمده بودند رو به افول نهاد.
نهایتاً تا 16 ژوئن آخرین مکانهایی که در اختیار دانشجویان بود توسط پلیس – البته نه بدون زد و خورد - پس گرفته شد و به این صورت واقعهای که به گفته دوگل، «فرانسه را به دیکتاتوری» تهدید میکرد و هدفش آن بود که از «ناامیدی ملی استفاده کرده و این کشور را بهدست نیرویی بسپارد که ... همان کمونیسم تامگراست» 1، در کمتر از 45 روز پایان یافت. با این همه، این وقایع تأثیرات درازدامنهای بر فرهنگ، روابط اجتماعی، سیاست، اقتصاد و حتی روابط بینالملل فرانسه گذاشت.
کنشگران صف مقدماش – یعنی رهبران دانشجویی -، پدید آمدنِ جنبشهایی، مانند جنبشهای دفاع از محیط زیست، جنبش زنان، جنبشهای چپ جدید و همچنین ایجاد حساسیت نسبت به توتالیتاریسم را مهمترین دستاوردهای آن بهشمار میآورند.2 از منظر اقتصادی – دستِکم در فرانسه - باور عمومی بر آن است که جنبش مه 68 به تعدیل نابرابریهای ایجاد شده توسط 10 سال حکومت ژنرال دوگل انجامید.
حکومتی که هر چند موجبات توسعه اقتصاد فرانسه و نوسازی صنعت و کشاورزی در این کشور را فراهم آورد، اما جامعهای شدیداً نابرابر را نیز تولید کرد. نابرابر هم از منظر سبکهای زندگی مورد پذیرش توسط اقتدار غالب – که همانطور که خواهیم دید یکی از حوزههای اعتراضی دانشجویان بود - و هم از نظر تقسیم ثروت که باعث شد مزد و حقوقبگیران نیز به صفِ معترضان بپیوندند.3 در نظرسنجیای که بنگاه معتبر ایپسوسِ فرانسه به سفارش دائرهالمعارف یونیورالیس در سال 1988 انجام داد، بیست سال پس از این وقایع، 49 درصد پیمایششدگان، مه 68 را واقعه سیاسی مهم سالهای اخیر فرانسه به شمار آوردند.
همه شواهد حکایت از آن دارد که نخبگان فرانسه فارغ از جهتگیری سیاسیشان، وقایع می 68 را علیرغم کوتاه بودنش بسیار جدی گرفتند و تلاش کردند که درسهایی از این واقعه بگیرند. درسهایی که همانطور که در بخش پایانی مقاله به آن اشاره خواهم کرد، توسط جریانهای مهم سیاسی این کشور به برنامه سیاسی و اجتماعیای تبدیل شد و آرام آرام در فرانسه به قانون و رویه و عرف تبدیل گشت.
اما شاید مهمترین نشانه این جدی گرفتن همان آمار مقالات و کتابهایی باشد که پیرو این وقایع در فرانسه منتشر شدند. در سال 1970، یعنی تنها دو سال پس از وقایع مه 68، فیلیپ بنتون و ژان توشار، دو تن از اساتید علوم سیاسی و تاریخ فرانسه در مقالهای، به گردآوری و طبقهبندی تفسیرهایی در مورد علل آغاز مه 68 پرداختند که در مقالات علمی دانشگاهی و کتابهایی که تا این سال منتشر شده بود ارائه گشته بودند.4 آنها این تفاسیر را به 8 گونه تقسیم کردند که عبارتند از:
1- توطئه برای براندازی نظام سیاسی در فرانسه، 2- بحران دانشگاه، 3- شورش جوانان (شورش نسلی)، 4- شورش معنوی (بحران تمدنی)، 5- مبارزه طبقاتی و برآمدن جنبشهای اجتماعی جدید، 6- بحران اجتماعی از نوع سنتی، 7- بحران سیاسی، 8- زنجیرهای از اتفاقات و شرایط.
برخی از این سرفصلها خود دارای زیرمجموعههایی نیز هستند. به عنوان مثال، گونه شماره 6، یعنی توضیح وقایع مه 68 از طریق «بحران اجتماعی از نوع سنتی»، به دو زیر مجموعه «سیاست انحصارها» و «شرایط اقتصادی - سیاسی» تقسیم میشود؛ که اولی ناظر است بر انحصار امر سیاسی در ید احزاب و نهادهایی که دیگر لزوماً جامعه تغییریافته را نمایندگی نمیکردند و دومی به شرایط اقتصادی و سیاسی در جهانِ پرتلاطم دهه هفتاد میلادی و شرایط اقتصادی و سیاسی خودِ فرانسه. گونه شماره 7، یعنی «بحران سیاسی» نیز دارای دو زیر مجموعه است که اولی بر «مسئولیت نهادها» تمرکز میکند و دومی بر «فقدان آلترناتیو چپ».
آشکار است که تاریخچه پدیدهای به این اهمیت را نه میتوان به اختصار بازگو کرد و نه فقط به شمارش سلسلهوار وقایع یکی پس از دیگری اکتفا نمود. از این رو در این نوشته سعی خواهم کرد به تعدادی از پرسشهای مهمی که پیرامون این وقایع مطرح هستند بپردازم و با کندوکاو در مورد برخی زمینههای وقوع آن، نشان دهم که هر چند در وقایع مه 68 نیز مانند وقایع دیگری از این دست ـ. یعنی شورشهای گسترده، انقلابها، اعتصابات سراسری و ... - نمیتوان وجه اتفاقی و فیالبداهگی را نادیده گرفت، اما با نگاهی به زمینههای پدید آمدنش میتوان توضیح کافیای یافت برای علت وقوعش.
آیا شورش دانشجویان در سوم مه 1968 آغاز شد؟
از منظر درگیری با پلیس (درگیریای که به زخمی شدن حدود 500 نفر - نیمی دانشجو و نیمی نیروهای پلیس -، دستگیری 576 نفر که 27 نفرشان شب را در بازداشتگاه پلیس سپری کردند انجامید)، روز سوم ماه می 1968 بدون تردید روز آغاز شورش دانشجویی مه 68 به شمار میرود.
این درگیریها تا ساعت 10 شبِ این روز در محله «کارتیه لاتَن»، محله مجاور دانشگاه سوربُن که به دستور رئیساش درهایش را به روی دانشجویان بسته بود و پلیس را به محل دعوت کرده بود، ادامه یافت. رئیس دانشگاه، بعدها گفت که دلیل بستن دانشگاه، نگرانی از حمله اعضای گروه شبهفاشیستی «اکسیدان» (به معنای غرب) به اعتراضات دانشجوییای بود که در درون دانشگاه و در آمفیتئاترها برقرار بود.
با این همه، دستِکم باید به روز قبل از این واقعه برگشت تا هم ابعادِ گسترده درگیریها را فهمید و هم توضیح رئیس دانشگاه سوربن را. روز دوم ماه مه، حدود 300 تن از دانشجویانِ دانشکده جدیدالتأسیس نانتر به دعوت «جنبش 22 مارس»، برای اجرای برنامههای ویژه «روز مبارزه با امپریالیسم» تقاضای استفاده از آمفیتئاترهای این دانشکده را کرده بودند.
علیرغم آنکه یکی از آمفیتئاترها در اختیار دانشجویان قرار گرفت، آنها بر خواسته خود مبنی بر اشغال همه آمفیتئاترها پافشاری کردند و مانع ورود اساتید به این کلاسها شدند. از میان اساتید، یکی، رونه رِمون، (اولین استاد کرسی تاریخ قرن بیستم در فرانسه) به همراه سیصد دانشجوی کلاسش حاضر به تبعیت از دانشجویان معترض نشد و تلاش کرد وارد کلاسش شود.
ممانعت دانشجویان معترض، به درگیری بین معترضان و دانشجویان علاقمند به حضور در سر کلاس انجامید که در آن تعداد زیادی دانشجو زخمی شدند.5 این حرکت اعتراضی توسط گروهی ترتیب داده شده بود که به «جنبش 22 مارس» شهرت داشت.
در 22 مارس همین سال، گروهی از دانشجویان با پیشینههای سیاسی متفاوت از یک سال قبل در دانشکده نانتر فعال شده بودند و فعالیتهای نمایشی بسیاری را حول مطالباتی همچون «رفتوآمد آزاد به خوابگاهها» و «دفاع از خلق ویتنام در مقابل امپریالیسم آمریکا» تدارک میدیدند، همین گروه یک بار دیگر هم در 22 مارس تظاهراتی را در دانشکده نانتر ترتیب داده بود که منجر به درگیری با پلیس – که علیالاصول حقَ ورود به دانشکده را نداشت - و تعطیلی دانشکده شده بود.
«جنبش 22 مارس» در این روز تشکیل شد و متشکل از دانشجویانی بود که در گروههای ماوراء چپ 6 آن دوران، یعنی مائوئیستها، تروتسکیستها و آنارشیستها و گروههای روشنفکری-سیاسیای همچون «موقعیتگرایان» فعال بودند.7
«جنبش 22 مارس» که پس از اتفاقات دوم ماه مه تعداد زیادی از اعضایش (و از جمله شناخته شدهترینِ آنها دانیل کوهن بندیت) به کمیته انضباطی دانشگاه فراخوانده شده بودند، تصمیم گرفتند که در دهم ماه مه، این بار در سوربُن تظاهرات مشابهی را برگزار کنند. اما سازمان دانشجویان سوربُن که عضو «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» بود، پیشدستی کرد و در سوم ماه مه دست به تظاهرات زد.
دلیل اعلام شده انجمن دانشجویان سوربُن برای این فراخوان آن بود که روز پیش یعنی همان دوم ماه مه، دفتر این انجمن در دانشگاه سوربُن طعمه حریق شده بود و دانشجویان، گروه ماوراء راست «اکسیدان» را مسئول این کار میدانستند. در عین حال گفته میشود که یکی از دلایل پیشدستی انجمن دانشجویان سوربُن، امکانی بود که این انجمن در شرایط پیش آمده دید تا با اُفت محبوبیتاش در میان دانشجویان مقابله کند و پایگاه اجتماعیاش را در میان دانشجویان مجدداً به دست آورد.8
■ اشغال دفتر مدیریت دانشکده نانتر توسط جنبش 22 مارس
«اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» که در سال 1960 به یکصد هزار عضوش افتخار میکرد و مدعی بود که از هر دو دانشجو، یکی عضو این اتحادیه است، در سال 1967 به رقمِ یک عضو از هر ده دانشجو رسیده بود. علیرغم افزایش سالانه تعداد دانشجویان در فرانسه، این اتحادیه تنها سی هزار عضو در سال 1967 داشت.
در کنگره این اتحادیه در سال 1961، 809 نماینده از سراسر فرانسه شرکت کرده بودند، تعداد این نمایندگان در آخرین کنگره قبل از وقایع مه 68 که در ماه اکتبر 1967 برگزار شد، به 297 نماینده تقلیل یافته بود. این رقم در مجامع عمومیای که حدوداً هر دو ماه یکبار برگزار میشد به ترتیب برای نوامبر 1967، ژانویه 1968 و مارس و آوریل همان سال عبارت بودند از 272، 268، 178 و 170. 9
دلیل این اُفت، گرفتار شدنِ «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» بود میان دو نوع رادیکالیسم سیاسی، در یکسو دانشجویان ماوراءچپ (بیش از همه تروتسکیستها و موقعیتگرایان) که علیرغم دست بالا داشتنِ نیروهای چپ در اتحادیه، قصد جدی در برکنار کردن رهبری آن داشتند؛ و در سوی دیگر، نیروهای ماوراء راست (همان جنبش اکسیدان) که برنامههای این اتحادیه در برگزاری میتینگها و برنامههای ضدامپریالیستی را بر نمیتافت، اتحادیه را بازوی اجرایی حزب کمونیست فرانسه در دانشگاه به شمار میآورد و به استفاده از انواع و اقسام ابزارهای قانونی و غیرقانونی سعی در زمین زدن آن داشت.
از این رو بود که اتحادیه ملی، بالا رفتنِ تنش سیاسی در دانشگاهها و بسته شدنِ نانتر را فرصتی رؤیایی برای بازسازی خود به عنوان نهاد نمایندگی دانشجویان مغتنم شمرد و خود در 3 مارس فراخوان به تظاهرات در دانشگاه داد، پیش از آنکه ابتکار این فراخوان به دست «گروه 22 مارس» بیفتد.
فردای درگیریهای 3 مه، پاریس دو روز نسبتاً آرام را از منظر درگیریهای خیابانی گذراند. اولاً به این دلیل که پلیس تمامی منطقه مجاور دانشگاه سوربُن را اشغال کرد، دوم به این دلیل که روزهای چهارم و پنجم مه مصادف با شنبه و یکشنبه، یعنی روزهای تعطیل دانشگاه بود.
با این همه، روشن بود که با فرا رسیدن دوشنبه - 6 مه - اعتراضات بار دیگر از سر گرفته خواهند شد. زیرا نه فقط «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» فراخوانی برای اعتصاب – این بار در محلهای دیگر، میدان دانفر روشرو - داد، بلکه مسئولان دانشگاههای پاریس نیز طی بیانیهای به ورود غیرقانونی پلیس به صحن دانشگاه که آن را مسبب اصلی درگیریها میدانستند اعتراض کردند و نهایتاً «سندیکای استادان آموزش عالی» 10 به خشونت پلیس و ورود غیرقانونیاش به دانشگاه بدون حتی یک اخطار یا تلاش برای مذاکره با دانشجویان اعتراض کردند و آنها نیز اعلام اعتصاب نمودند.
در فراخوان دانشجویان برای تجمع اعتراضی در میدان دانفر روشرو، سه مطالبه از سوی برگزارکنندگان مطرح شده بود: «خروج نیروهای پلیس از محله کارتیه لاتن، آزادی بدون قید و شرط همه دانشجویان دستگیرشده و بازگشایی دانشکدهها».
در تمامی روز ششم مه، در محلههای مختلف دانشگاهی در پاریس درگیریهایی میان نیروهای پلیس و دانشجویان رخ داد و همچنین دانشجویان دانشگاهها در برخی از شهرستانها دست به اعتصاب زدند. فراخوان «اتحادیه ملی دانشجویان فرانسه» برای ساعت شش و نیم عصر با استقبال غیرقابل منتظرهای روبرو شد، نزدیک به سی هزار دانشجو در این تجمع شرکت کردند.
در پایان راهپیمایی، دانشجویان، دلگرم از تواناییشان در بسیج، به محل منازعه اولیهشان یعنی حوالی دانشگاه بازگشتند و تا پاسی از شب درگیریهای سختی میان آنها و نیروهای پلیس در جریان بود که حدود 600 نفر زخمی بر جای گذاشت و حدود 400 نفر نیز بازداشت شدند. موفقیت فراخوان اتحادیه «سندیکای استادان آموزش عالی» برای اعتصاب در فردای این درگیری، نشان از آن داشت که ماجرا بسی فراتر از آن است که دولت دوگل و وزیر آموزش عالیاش – آلن پرفیت - تصور میکردند و با نطقهایی در محکومیت شدید اعتراضات و «اغتشاشگر» نامیدن آنها موفق به خاموش کردنش خواهند شد.
■ راهپیمایی فراخوانده شده توسط «سندیکای استادان آموزش عالی»
درگیریهای خیابانی 6 مه که تا پاسی از شب در میدان سنژرمن (به فاصله 500 متری از محله کارتیه لاتن که همچنان در اشغال پلیس بود) ادامه داشت. در همین روز در محله مونپارناس نیز درگیریهای دیگری میان معترضان و نیروهای پلیس درگرفت که به دستگیری 430 نفر دیگر منجر شد و حدود 30 نفر از دستگیرشدگان حکم بازداشت موقت گرفتند. فردای آن روزِ پُر ماجرا با ورود اقشار دیگری از مردم به اعتراضات، وقایع وجه فزایندهای یافت.
کارگران، چه زمانی و به چه صورت به اعتصابات پیوستند و چگونه از آن جدا شدند؟
افسانههای بسیاری حول نسبت دانشجویان و کارگران در وقایع مه 68 وجود دارد، جذابترینِ آنها اتحادی است که طی این دوران میانِ دانشجویانِ کمونیست (به عنوان عنصر صاحب فکر) از یک سو، و کارگران به عنوان (عامل فشار اقتصادی) از سوی دیگر برقرار شد و همین اتحاد بود که نظم سرمایهدارانه فرانسه را متزلزل کرد. به عبارت دیگر، وقایع مه 68 الگوی انقلابی مارکس را آنچنان که در مانیفست حزب کمونیست توضیح داده بود اثبات میکرد.
یعنی پیوند «پیشروترین و قاطعترین بخش احزاب کارگری» – یعنی همان کمونیستها - با سایر سازمانها و احزاب کارگری که مارکس «برتری آنها بر بقیه توده عظیم پرولتاریا» را در آن میدانست که اینها برخلاف خودِ پرولتاریا و سازمانها و احزاب کارگری، «از سیر جنبش پرولتری، شرایط و پیامدهای عام و نهایی آن درک روشنی دارند».11
در اینکه کارگران پس از تعللی چند به اعتراضات دانشجویی پیوستند و با برقراری اعتصابات گسترده و سراسری، حکومت و دولت را وادار به پذیرش تغییراتی در رابطه کار و سرمایه کردند، تردیدی نیست.
به عبارت دیگر این افسانه، زمینه عینی و تاریخی واقعی در روند تحولات مه 68 دارد، با این همه، برای ارزیابی میزان تطابق این افسانه با واقعیتِ لازم است به سیر وقایع از روز هفتم ماه مه تا روز 15 که تظاهرات مشترک دانشجویان و کارگران در پاریس برگزار شد و به شورشی انجامید که همه (یعنی هم حکومت، هم دولت و هم حزب کمونیست فرانسه) را نگران کرد بپردازیم.
اولین نکته آن است که نهادهای نمایندگیکننده کارگران، اولین نهادهایی نبودند که به تظاهرات ماه مه پیوستند. اولین این نهادها –همانطور که در خطوط پیشین به آن اشاره شد - سندیکای اساتید آموزش عالی بود و دومین گروه، کارمندان یا به عبارت دقیقتر تکنیسینهای اداره پست و تلگراف و تلفن. سندیکای تکنیسینهای اداره پست و تلگراف و تلفن با انتشار اعلامیهای در روز ششم مه فراخوانی برای اعتصاب سه روزه را منتشر کرد که از هفتم مه آغاز میشد.
درست است که در همین روز سندیکای سِ. ژِ. ت. 12 (بزرگترین مرکز وقتِ سندیکایی فرانسه و نزدیک به حزب کمونیست این کشور) نیز اعضایش در حوزه معدن را به اعتصابی یک روزه فراخواند، اما دلیل این فراخوان، ارتباطی به اعتراضات دانشجویی نداشت. علت فراخوان، کشته شدنِ شش معدنچی در معدن روش-لا-مولیر بود. فراخوان با موفقیت خارقالعادهای روبرو شد: یکصد هزار کارگر معدن دست از کار کشیدند.
در واقع از هفتم ماه مه بود که آرام، آرام بدنه سیاسی جامعه فرانسه بیدار شد. گویی شدت درگیریهای 6 مارس، همه را به صرافت موضعگیری انداخته بود. نه فقط محیطهای دانشجویی و نهادهای دانشجویی، بلکه سندیکاها و گروههای سیاسی، یک به یک اعلامیههایی منتشر کردند که وجه مشترک همهشان محکومیت سرکوب وحشیانه نیروهای انتظامی بود: پلیس و نیروهای ویژه ضد شورش.
تا این روز، سازمانهای سیاسی رسمی یا سکوت اختیار کرده بودند یا همچون مسئول تشکیلاتِ حزب کمونیست فرانسه که چهار سال پس از آن، در سال 1972 به دبیرکلی این حزب رسید و بیش از بیست سال در این مقام باقی ماند، یعنی ژرژ مارشه، در مقالهای با عنوانِ «انقلابیهای دروغین که باید افشا شوند» که در روزنامه این حزب – اومانیته، (به معنای بشریت) - منتشر شد، دانیل کوهن بندیت را «آنارشیستی آلمانی» و عنصر «شورشی»ای خواند که «در ضدّیت با منافع تودههای دانشجوست و باعث تحریک جریانات فاشیستی خواهد شد».
او همچنین با سوءظن از تظاهرات سوم مارس یاد کرد و این پرسش را مطرح ساخت که «جای سؤال دارد که چرا هرگاه نیروهای کارگری به وحدت سیاسی نزدیک میشوند، گروهی چپرو وارد کار شده و صحنه سیاسی را مغشوش میکند؟» 13
ارتباط «جنبش 22 مارس» با نهادهای کارگری البته دارای سابقهای طولانیتر بود. همانطورکه در خطوط پیشین یادآور شدیم، «جنبش 22 مارس» که متشکل بود از گروههای کمونیست ماوراء چپ، مدتها بود که تلاش میکرد با سندیکاهای کارگری و همچنین جناح ناراضی و رادیکالتر حزب کمونیست فرانسه ارتباط برقرار کند.14 امری که باعث عناد میان حزب کمونیست فرانسه و سندیکاهای وابسته و نزدیک به وی با «جنبش 22 مارس» بود.
به عنوان مثال، دو روز پیش از درگیریهای 3 مه، زمانی که دانشجویان قصد پیوستن به راهپیمایی اول ماه مه (روز جهانی کارگر) در پاریس را داشتند، اعضای انتظاماتِ این راهپیمایی با شدت و خشونت از ورود آنها به جمع راهپیمانها جلوگیری کرده بودند.15 باید یادآور شویم که سندیکای سِ. ژِ. تِ. فراخوان این راهپیمایی را داده بود، اما سایر سندیکاهای بزرگ کارگری و کارمندی همچون سِ. اف. دِ. تِ.16، اف. ژ. دِ. اِس.17 و سندیکای کارمندان آموزش و پرورش از پیوستن به آن خودداری کرده بودند.
به این معنا، نه فقط سازمانها و نیروهای سیاسی و سندیکایی چپ در آغاز کار به جنبش دانشجویی عنایت چندانی نداشتند و بیشتر در مقام منتقدشان برآمده بودند تا همراهی با آنها، بلکه این سندیکاهای کارگری در میان خود نیز همبستگی چندانی نداشتند و تشتت بین صفوف آنها به حدی بود که حتی نتوانسته بودند به توافقی برای مهمترین واقعه کارگری سال – یعنی راهپیمایی روز جهان کارگر - برسند. همه این دادهها از 8 ماه مه آرام آرام تغییر کردند.
در 8 مه در حالی که حزب کمونیست فرانسه همچنان در نشریهاش «چپروها» را محکوم میکرد، دو سندیکای بزرگ سِ. اف. دِ. تِ؛ و سِ. ژِ. تِ. طی جلسهای مصمم به پیوستن به دانشجویان شدند. نهایتاً در روز 11 مه، این دو سندیکا همراه با سندیکای اساتید آموزش عالی، سندیکای آموزش و پرورش، اتحادیه دانشجویان فرانسه، فراخوانی را برای اعتصاب عمومی برای 13 ماه مه منتشر کردند.
دیگر سندیکای مهم کارگری (اِف. او 18) نیز پس از انتشار فراخوان به آن پیوست. مطالباتِ مطرح شده در این فراخوان، دقیقاً همان سه مطالبه دانشجویان بودند. پیوستن به جنبش دانشجویی، باعث اتحادی میان سندیکاها شد که تا هفته پیش آن را پس زده بودند.
البته در این فاصله تعدادی از روشنفکران سرشناس فرانسه به ابتکار ژان پل سارتر نیز به حمایت از تقاضاهای دانشجویان پرداختند و همچنین جمعی از روزنامهنگاران، متشکل از روزنامهنگارانِ روزنامههای لوموند، اومانیته، اکسپرس، نوول ابسرواتور و تِموانیاژ کرِتییَن (شهادت مسیحی) اعلام کردند که کمیته حقیقتیابی را برای کشف حقایق در مورد رفتار نیروهای پلیس در تظاهرات گذشته تشکیل دادهاند.
در تمامی این روزها تا 13 ماه مه که حدود یک میلیون نفر در میدان دانفر روشرو راهپیمایی کردند، اعتراضات دانشجویی نه فقط در دانشگاههای مختلف پاریس و درگیری با پلیس ادامه داشتِ بلکه دانشکدههای شهرهای دیگر نیز تقریباً همگی به اعتراض مشغول بودند. پس از راهپیمایی عظیمِ دانفر روشرو، دانشجویان حدود 8 شب به سمت سوربُن سرازیر شدند تا آن را اشغال کنند.
جمعیتی 30 هزار نفری متشکل از دانشجویان و کارگرانی که در تظاهرات شرکت کرده بودند به سمت این دانشگاه به حرکت آمدند و در طی مسیر تصمیم بر آن شد که نه فقط دانشگاه که تمامی محله کارتیه لاتن به اشغال در بیاید. از این رو سنگرهایی در تمامی محله بسته شد.
وزیر آموزش ملی – آلن پِرفیت - پذیرفت که جلسهای با نمایندگان دانشجویان برای مصالحه داشته باشد. ساعت یک شب بود که دانیل کوهن بندیت از جلسه مذاکره خارج شد و اعلام کرد که توافقی حاصل نشده است. همزمان به نیروهای پلیس دستور داده شد که برای رفع اشغال محله کارتیه لاتن وارد کار شوند. درگیریهای این شب، به جنگ داخلی بیشتر شبیه بود تا درگیریای معمول. حدود 400 نفر از طرفین زخمی و 460 نفر دستگیر شدند و 188 اتوموبیل که حدود 60 تای آنها کاملاً سوخته بود صدمه دیدند.
از فردای این واقعه، اعتراضات نه فقط گستردهتر شدند بلکه هم حوزههای جدیدی از جامعه را در بر گرفتند، هم در برخی حوزهها شکلی نهادینه یافتند و هم در حوزه کارگری صورتی یافتند که حکایت از آن داشت که حتی کار از دست سندیکاها نیز خارج شده است.
حوزههای جدید عبارت بودند از مراکز تحقیقاتی که در فرانسه کموبیش به دانشگاهها وابستهاند. دبیرستانها نیز وارد کار شدند و با اشغال ساختمان مدرسهها، به بحرانها افزودند. در دانشکدهها، محلهها و برخی از کارخانهها، کمیتههایی برای مدیریت خودمختار تشکیل شد و اعتصاب غیرمتمرکز و خودپا (یعنی بدون رهبری سندیکاهای کارگری) در کارخانهها آغاز شد. به عنوان مثال کارگران و تکنیسینهای کارخانه «سود-آویاسیون» که حدود 2 هزار نفر بودند، در روز 14 مه، بدون هیچ پیشآگهیای دست به اعتصاب زدند.
فردای آن روز، اولین بخش از کارگران کارخانه ماشینسازی رنو نیز اعلام اعتصاب نمودند و کارگاههایشان را اشغال کردند. همچنین 2500 دانشجو، تئاتر ادئون را اشغال کردند و در آنجا به صورتی شبانهروزی به برگزاری کنفرانس مطبوعاتی و سمینار و جلسات مشورتی پرداختند. پانزدهم ماه مه همچنین شاهد تشکیل «کمیته روزنامهنگاران مستقل» در رادیو تلویزیون ملی فرانسه بود.
در این سالها، رادیو و تلویزیون در فرانسه، نهادی انحصاری و دولتی بود. در 16 مه، کارگران راهآهن سراسری فرانسه نیز دست به اعتصاب زدند و مطبوعات از وجود حدود 300 هزار کارمند و کارگر اعتصابی در کشور خبر داد. در روزهای 18 و 19 مه اعتصابها هم گستردهتر و هم پراکندهتر شدند.
اعتصاب تحقیقاً تمامی کارخانه ماشینسازی رنو را گرفته بود، بزرگترین کارخانه مواد شیمیایی و داروسازی فرانسه، رُن پولنک و دهها کارخانه دیگر در اقصی نقاط فرانسه در اعتصاب به سر میبردند. همچنین شرکت راهآهن سراسری فرانسه، شرکت متروی پاریس و همه کارمندانِ پست و تلگراف و تلفن نیز به اعتصاب پیوسته بودند.
ورود سندیکاها و احزاب
به نظر میرسد که دو عامل باعث ورود جدی سازمانهای سیاسی مخالف دولت و همچنین سندیکاها به بحران شد. یکی همان گسترش روزافزون، همزمان با پراکندگی اعتصابها و اعتراضها بود و دیگری موضع سختی که دوگل همچنان و علیرغم گسترش بحران اتخاذ کرده بود.
دوگل در بازگشت از سفری چهار روزه از رومانی در حالی که مشخص بود کشور کاملاً فلج شده است، صحبتی بهتر از «دغلکار» خواندن و «نقاببهچهره» داشتن معترضان و اعتصابیون نکرد و به این معنا، همچنان توطئه علیه فرانسه را مسبب شورشها برشمرد.
پیرو این سخنرانی بود که برای اولین بار در سطوح سیاسی بالای کشور، صحبت از لزوم استعفای دوگل شد. پیهر مندسفرانس، محبوبترین چهره شناخته شده چپ در این دوران در سخنرانیای در 19 مه یادآور شد که «قدرت، شرایط را به وضعیتی انقلابی رسانده است و باید کنار برود».
در 20 مه، ارقام رسمی از وجود 10 میلیون نفر اعتصابکننده در فرانسه خبر میدادند و صحبت از ورود سایر صنایع و از همه مهمتر بانکها به اعتصاب بود. در 21 مه تمامی سندیکاهای بزرگ کارگری با یکدیگر ملاقات کردند تا خطمشی مشخصی را در مورد راهی که باید در آینده انتخاب کنند برگزینند.
دو روز بعد در حالی که دانشجویان در اعتراض به اخراج رهبرشان دانیل کوهن بندیت از فرانسه فراخوانی برای اعتصاب داده بودند، با مخالفت سِ. ژِ. تِ. در برپایی چنین راهپیماییای روبرو شدند و در 23 مه 4 سندیکای کارگری و کارمندی بزرگ فرانسه برای مذاکره با دولت اعلام آمادگی کردند.
مذاکرات دو روز بعد، یعنی در 25 مه با حضور نخستوزیر، نمایندگانی از آن 4 سندیکای بزرگ، سندیکای کاتولیکِ کارگران و کارمندان و سندیکای آموزش و پرورش و دو نماینده از دو انجمن کارفرمایی فرانسه آغاز شد و در 27 مه اعلام شد که توافقی حاصل شده است.
این توافق که به دلیل برقراری جلساتاش در ساختمان وزارت امور اجتماعی فرانسه در خیابانِ گرونل، به «توافقهای گرونل» مشهور است، عمدتاً شامل 7 بند بود: 1- افزایش 35 درصدی حداقل حقوق، 2- افزایش سایر حقوقها بین 7 تا 10 درصد، 3- کاهش ساعات کار به 40 ساعت در هفته، 4- حقّ ایجاد سندیکا در تمامی بنگاهها، 5- برقراری کمکهزینه خانواده، 6- یک هفته تعطیلی اضافه در سال (که با این افزایش به چهار هفته در سال رسید) و 7- پرداخت دستمزدهای روزهای اعتصاب.
در تمامی این چهار روز، یعنی از زمان اعلام آمادگی سندیکاها برای مذاکره تا رسیدن به توافقات - که هر چند در کوتاه مدت به نظر رسید، چاره کار نیستند، اما در عمل، آغازی بودند به پایان ماجرا -، هم فراخوانها به راهپیمایی ادامه داشت و هم درگیری دانشجویان با پلیس و هم برپایی سنگرهایی توسط معترضان و جمع کردنشان توسط پلیس در انتهای روز.
ورود سیاسیون، خروج گام به گام کارگران
در میان ناباوری همگانی، اعتصابکنندگان توافقها را پس زدند و رأی به ادامه اعتصابات برای هفته بعد دادند. یک هفته دیگر فرانسه با 10 میلیون اعتصابکننده مواجه بود. در این مرحله بود که بحث سیاسی به اوج خود رسید و راهپیمایان میلیونی، این بار با شعار «برقراری دولت مردمی» به خیابانهای پاریس آمدند. گردهماییهای مختلفی – عمومی و خصوصی - که در آن نیروهای چپ رسمی به بحث پیرامون تبیین آلترناتیوی برای جایگزینی حکومت دوگل میپرداختند برقرار شد.
اما ژنرال دوگل که تا آن روز بحث از برقراری رفراندومی میکرد در حوزه تغییر دانشگاه و نهادهای فرهنگی و اجتماعی جدیدی که قرار بود برای رفع نارضایتیها تأسیس شوند، ناگهان گامی به جلو برداشت و با انحلال مجلس و اعلام انتخابات جدید برای پایان ماه ژوئن، ابتکار را در مبحث جایگزینی به دست گرفت و راهحلی را در چارچوب نهادهای انتخابی جمهوری فرانسه پیش گذاشت. رفراندوم قرار بود در 16 ژوئن برگزار شود.
دوگل در 29 مه به سفری یکروزه رفت و بعدها روشن شد که به دیدار سران ارتش فرانسه در شهر بادن آلمان رفته است تا از حمایت احتمالی آنها برای ورود به معرکهای که به نظر میرسد جمع کردنش دیگر در توان پلیس و نیروهای شورشی نیست اطمینان حاصل کند. در بازگشت از این سفر بود که دوگل اعلام کرد که از برگزاری رفراندوم منصرف شده است و راهحل را در رجوع به انتخابات جدیدی برای قوه مقننه میبیند.
نطق دوگل که به قصد، با همان ادبیات و لحنی تهیه شده بود که نطق معروف او در 18 ژوئن 1940 زمانی که از لندن خود را رئیس ارتش فرانسه خواند و مردم فرانسه را به مقاومت در برابر اشغال آلمانها دعوت کرد، حکایت از آخرین صحنه بازیای داشت که قرار بود سرنوشت فرانسه را برای سالها و دهههای بعدی روشن کند: از آنجا که من دارای مشروعیت ملی و جمهوریخواهانه هستم، در بیستوچهار ساعت گذشته مصمم شدم تمامی امکانات را بدون هیچ استثنایی برای نگهداری آن نظر قرار دهم.
تصمیمام را گرفتم. در شرایط فعلی کنار نخواهم رفت. نخستوزیرم را که مورد احترام همگان است، تغییر نخواهم داد. امروز مجلس ملی را منحل اعلام میکنم. از تمامی فرمانداران میخواهم که در همه جا و در تمامی لحظات در مقابل شورشها بایستند. انتخابات در زمان و فرصت تعیین شده توسط قانون اساسی برگزار خواهد شد.
مگر آنکه بشنوم که میخواهند دهان تمام ملت فرانسه را ببندند؛ بخواهند مانع از ابراز نظر وی شوند و مانع از زندگی کردنش به همان صورت که مانع از آن شدهاند که محصلان تحصیل کنند، مدرسان درس بدهند و کارگران کار کنند. ابزار آنها، فشار، تشویش اذهان و استبداد است که توسط گروههای متشکل و توسط حزبی که ابزاری برای اِعمال تامگرایی است از دیرباز برنامهریزی شده است، هر چند که در این زمینه اکنون رقبایی هم پیدا کرده است.19
دوگل و طرفدارانش اکنون یک ماه فرصت داشتند تا بازی باخته را به نفع خود تغییر دهند. اولین حرکت طرفدارانِ دولت، برگزاری راهپیماییای بود در بلوار شانزلیزه که حدود یک میلیون نفر در آن با شعار زندهباد دوگل، زندهباد جمهوری شرکت کردند. همزمان در بسیاری از شهرستانها (آنژه، روان، رِن، لوهاور، بوزانسون و ...) تظاهراتی به نفع دوگل انجام شد.
■ راهپیمایی طرفداران دوگل در شانزهلیره
همچنین دولت به عوض تکیه بر قرارداد کلی گرونل که به نظر میرسید اعتصابیون را راضی نکرده است، مذاکراتی را با اعتصابیونِ بخشهای مختلف آغاز کرد. اولین بخشهایی که با عقد قراردادی توافق خود را با دولت اعلام کردند و به کار برگشتند، مزد و حقوقبگیرانِ بخشهای دولتی بودند: راهآهن سراسری، شرکت برق فرانسه و قطار شهری پاریس در 3 ژوئن به سر کار برگشتند. سپس نوبت به کارخانههای بزرگ خصوصی رسید.
در این میان، سندیکای سِ. ژِ. تِ. نیز تمام و کمال به خدمت برنامه بازگشت به کار درآمد و در 5 ژوئن اعلام کرد که «منافع کارگران در بازگشت به کار است».20 دو روز بعد، در 7 ژوئن این سندیکای نزدیک به حزب کمونیست که بیش از همه بر طبل رفتن دوگل و برقراری حکومت مردمی پافشاری میکرد از «بازگشت جمعی و پیروزمندانه کارگران به کار» خبر میداد.21
البته دولت فقط به مذاکره و مصالحه اکتفا نکرد و آنجا که ممکن بود، پلیس ضد شورش را برای پس گرفتنِ کارخانههای اشغال شده به کار میگرفت. به نظر میرسد که مرگِ دانش آموز 18 سالهای در یکی از درگیریها میان نیروهای ضدّ شورش و کارگران کارخانه فلَن و دانشجویان و دانشآموزانی که برای کمک به آنها رفته بودند، نقطه عطفی در تقابلهای خیابانی بهشمار میرود.
راهپیماییهایی که در ارتباط با این اتفاق توسط دانشجویان فراخوانده شد، همگی با سکوت برگزار شد که خود نشان از اُفت تنشها داشت. با این همه، جنگ و گریز میان دانشجویان تا اواخر ماه ژوئن ادامه داشت، در حالی که دولت تمامی گروههای ماوراء چپ را ممنوع اعلام کرد. آخرین سنگرهای دانشجویی چند روز مانده به اولین دور انتخابات مجلس که در 23 ژوئن برگزار شد، جمع شدند. کارگران کارخانههای بزرگ ماشینسازی (رنو، پژو و سیتروئن) به سر کار بازگشتند و امتحانات دیپلم دبیرستانها تقریباً به موقع برگزار شد.
آیا مه 68 پدیدهای یکّه و مختص فرانسه بود؟
جنبش مه 68 از بسیاری جهات شباهت زیادی به دو جنبش مهم دیگری داشت که در اوایل دهه 1960 میلادی، یکی در آمریکا و دیگری در آلمان شکل گرفته بودند. همانطور که دانیل بنسعید یکی از رهبران «لیگ کمونیستهای انقلابی» (تروتسکیست) و یکی از بنیانگذاران «جنبش 22 مارس» و از رهبران جنبش مه 68، بیست سال بعد در مورد ذهنیت دانشجویان در این دوران توضیح میدهد، یکی از ویژگیهای جنبش [دانشجویی در آن سالها]فیالبداهگیاش بود در بههمآمیختنِ مضامینِ ضدسرمایهداری – به ویژه از طریق اعتراض به نظام آموزشی - و مضامینِ بینالمللی.
زیرا تقریباً تمامی جریانهای دانشجویی، میان این جنبش و [جنگ]ویتنام، اینهمانی برقرار میکردند... نوعی همگرایی طبیعی میان جنبشهای ضدّ اقتدار و ضدّ سرمایهداری در جوانان اروپای غربی، آمریکا و ژاپن با جنبشهای ضدّ دیوانسالاری در اروپای شرقی وجود داشت و به وضوح جنگ ویتنام نقطه پیوند همه اینها بهشمار میرفت. این وحدتِ تقریباً طبیعی بعدها با ماجرای انقلاب فرهنگی چین، ماجراهای کامبوج از بین رفت. در دهه 1970 وضعیت تغییر کرد، اما در آن دوران یک انرژی و شور و شعفی که از احساسِ به حق بودن ناشی میشد وجود داشت.22
■ راهپیمایی دانشجویان در دفاع از ویتنام
جنبش دانشجویی آمریکا عملاً در سال 1960 و زمانی آغاز شد که چهار دانشجوی سیاهپوست که موضوع تبعیض قرار گرفته بودند، تحصنی خودجوش را در یکی از مغازههای بزرگ زنجیرهای فروش مواد غذایی (وولوُرث) آغاز کردند. اعتراضی که در تعدادی از سایر شهرهای کشور تکرار شد. همبستگی دانشجویان سفیدپوست با آنها، سرآغاز جنبشی مدنیای بود که علاوه بر موضوع تبعیض نژادی، آرام آرام و تا سال 1964 حوزههای دیگری را همچون منع آزمایشهای هستهای، آزادی بیان در دانشگاه، آزادیهای مدنی و بیطرفی نسبت به حکومت کاسترو را در بر میگرفت. در پاییز سال 1964 این جنبش برای خود نام «جنبش آزادی بیان» 23 را برگزید.
تا سال 1965، این دانشجویان خود را پیرو ایدهآلهای بنیانگذاران آمریکا میدانستند. ایدهآلهایی همچون برابری و آزادی و جستجوی خوشبختی که به نظر آنها سیاستمدارانِ لیبرال به آنها خیانت کرده بودند. از سال 1965 به بعد دو عامل باعث رادیکالیزه شدنِ این جنبش شد. یکی پدید آمدنِ گروههای تندروی مدافع حقوق سیاهپوستان و دیگری افشای اسنادی در مورد جنگ ویتنام که اثبات میکرد سیاستمداران این کشور در مورد آن به مردم دروغ گفته و میگویند.
«جنبش آزادی بیان» که عمدتاً در شهر دانشگاهی برکلی فعال بود و نهاد تقریباً دوقلوی آن – یعنی «دانشجویان برای جامعهای دموکراتیک 24» - که مدعی داشتنِ پوشش گستردهتری بود، در گام اول با طرح شعارهایی ناظر بر لزوم گسترش خودگردانی، دموکراسی مشارکتی و مفاهیمی نزدیک به اینها چرخش خود را به سوی مطالبات رادیکالتر آغاز کردند و سپس در سال 1967 به نقد رادیکال جامعه سرمایهداری و پذیرش مارکسیسم به عنوان «فلسفه انقلابی منسجم، تبیینشده و تحلیلی» 25 روی آوردند.
از این پس، رادیکالیزاسیون این جنبش شتاب زیادی گرفت و رهبرانِ آن رسماً خود را «کمونیستهای انقلابی» نامیدند.26 نه تنها گفتمانِ دانشجوییای که در این سالها در آمریکا تولید شد، «توسط جنبش 22 مارس» و بهویژه بخش تروتسکیست آنها اتخاذ گشت، بلکه بهواسطه تبادل کنشگرِ انقلابی نیز تجربه دانشجویان رادیکال آمریکایی به فرانسه منتقل گشت.27
تجربه دیگری که هم مستقیم (به واسطه تبادل کنشگر و از جمله شناختهشدهترینِ آنها، دانیل کوهن بندیت) و هم غیرمستقیم (به واسطه نوع مبارزه و اشتراک ارزشها) بر مه 68 مؤثر بود، جنبش دانشجویان آلمان بود که توسط تشکلی به نام «فدراسیون دانشجویان سوسیالیست آلمان 28» هدایت میشد.
سابقه این جنبش بسیار طولانیتر از سایر جنبشهایی بود که در دهه 1960 میلادی در سراسر اروپا سر بر آوردند و به معنایی نیز هم از جنبه نظری پیچیدهتر از آنها بود و هم از نظر تشکیلاتی متفاوت با آنها. سابقه فدراسیون دانشجویان سوسیالیست آلمان به پایان جنگ دوم جهانی یعنی سال 1946 باز میگردد، آنها بدواً به حزب سوسیالدموکرات این کشور تحت رهبری هلموت اشمیت نزدیک بودند و مخالف رادیکالیسم چپ.
اما پس از آنکه حزب سوسیالدموکرات آلمان در کنگره بادگودسبرگ مرامنامه خود را بازبینی کرد و دیگر نه خود را یک حزب کارگری، بلکه حزبی مردمی تعریف کرد از آن حزب جدا شده و به صورت یک تشکل مجزا فعالیت کردند. تشکلی که وجه ممیزهاش پس زدن دموکراسی پارلمانی، و شعارش، فعالیت در جامعه و نه در مجلس و دولت بود.29
واقعیت آن است که آلمان پس از جنگ با یک مشکل سیاسی ویژه روبرو بود. بازسازی این کشور از تبعات مالی، اقتصادی، سیاسی و اخلاقی پس از جنگ، احزاب بزرگ این کشور را به نوعی ائتلاف دائمی سوق میداد و وجود منافع همپوشان میان اقشار و طبقات کشور چنان بود که سیاست منازعاتی را برنمیتابید.
در عین حال این وضعیت، هر چند به اقتدار دولت میافزود فضای خفقانی را برای نسل جدید که خود را مبرّا از خطاهای آلمان در جنگ میدانست ایجاد کرده بود که این نسل، رهایی خود از آن را به واسطه نهادهای رسمی و اقتصاد سرمایهداری در حال بازسازی شدن نمیدید.
در سوی دیگر این معادله، وجه نظری کار بود که همواره در سیاستورزی در آلمان از وزن بیشتری نسبت به سایر کشورها برخوردار بوده است. جنبش دانشجویان آلمان به مجموعهای از متون انتقادی تکیه داشت که همگی در فاصله سالهای میانی دهه 1955 تا 1965 توسط متفکرانی تولید شده بودند – مشهور به «مکتب فرانکفورت» - که در اواسط دهه 1930، آلمان نازی را به مقصد آمریکا ترک کرده بودند.
30 بهطور خیلی خلاصه، مجموعه این متون اقتصادی ناظر بودند بر ورود دیدگاه انتقادی به حوزههایی از زندگی روزمره که تا پیش از این یا 1) به علت خصوصی تلقی شدن، موضوع داوری با مِلاکها و معیارهای دموکراتیک قرار نمیگرفتند؛ یعنی به عنوان مثال، خانواده و جنسیت و فرهنگ در معنای گسترده آن؛
یا 2) در مظان اتهامِ سرسپردگی به سرمایه و بازتولید روابطِ دیکتهشده توسط نیازهای آن در حوزههای عمومی نبودند،31 یعنی به عنوان مثال، تبلیغات، رابطه استاد و دانشجو، تکنوکراسی و بوروکراسی و .... اینها همه موضوعاتی بودند که جنبش دانشجویانِ آلمان اکنون مدعی آن بود که توان تولید «ضدّ»اش را دارد و برای این کار دست به انواع و اقسام فعالیتهای اجتماعی در انواع و اقسام سپهرهای عمومی میزد تا وجود یک چنین «ضدفرهنگی» را به اثبات برساند.32 پدیدهای که از آن به عنوان «بازگشت ایدئولوژی» به فضای سیاسی نیز نام برده شده است.33 جنبش دانشجویان آلمان در سال 1967 بیش از پیش به خشونت روی آورد، از جمله به دلیل کشته شدنِ یکی از اعضایش توسط پلیس در تظاهراتی که در دوم ژوئن 1967 علیه ورود محمدرضا پهلوی به آلمان ترتیب داده شده بود.34 جنبش دانشجویان آلمان با کشته شدنِ مهمترین و شناختهشدهترین رهبرش، رودی دوچکه 35 توسط یکی از فعالان ماوراء راست رو به افول نهاد.
■ رودی دوچکه و دانیل کوهن بندیت در جنبش دانشجویان آلمان
اکنون میتوان به پرسشی که در ابتدای این بخش مطرح کردیم پاسخ بدهیم: یعنی به این پرسش که «آیا مه 68 پدیدهای یکّه و مختص فرانسه بود؟» به اعتبار آنچه به اختصار در مورد جنبش دانشجویان در آمریکا و آلمان گفته شد، تردیدی نمیتوان داشت که این پدیده تا آنجا که به دانشجویی بودنِ نقطه آغازین حرکت، مطالباتی که پیش نهاده میشد و همبستگیهای بینالمللیای که آتش تظاهرات دانشجویی را روشن نگاه میداشتند مربوط میشود، مختص فرانسه نبود و حتی از خودِ این کشور نیز شروع نشد.
همچنین دیدگاههای فرهنگی اجتماعی و سیاسیای که باعث شد دانشجویان فرانسوی تا پای جان در تظاهرات مه و ژوئن ایستادگی کنند نیز دارای پیشینهای روشن بود که به یک دهه پیش از آن باز میگشت. از منظر تئوریک نیز دانشجویان فرانسوی به همان ابزارهای فکریای متکی بودند که پیشینیانِ آنها در آمریکا و بهویژه در آلمان.
با این همه، مه 68 دارای یک ویژگی بود و این ویژگی را نیز پس از آنکه جنبشهای مشابهی در سایر کشورهای اروپایی – از جمله مهمترینِ آنها ایتالیا - و آمریکای جنوبی و ژاپن سر برآوردند، همچنان حفظ کرد. این ویژگی، گسترش اعتراضات دانشجویی بود به سایر اقشار اجتماعی، بالاخص به کارگران و کادر فنی کارخانهها.
توضیح این پدیده مسلماً دلایل بسیاری دارد که باز کردنِ آنها در این فرصت کوتاه ممکن نیست. اما به اختصار میتوان گفت که یکی از دلایل این پدیده، پایین بودن مزد کارگران در فرانسه نسبت به کشوری مثل آلمان بود. همانطور که در خطوط پیشین یادآور شدیم، یکی از بندهای توافق گرونل، افزایش 35 درصدی حداقل حقوق بود.
دلیل دیگری که برای پیوستن سایر گروههای اجتماعی به شورش مه 68 میتوان برشمرد، وضعیت اقتدارگرایانه و پدرسالارانه حاکم بر کارخانجات در فرانسه بود که در آنها کارگرانِ فرانسوی بر خلاف همتایانِ آلمانی خود بههیچوجه در مدیریت کارخانه مشارکت نداشتند.
همانطور که دیدیم یکی دیگر از بندهای توافق گرونل، حقّ داشتن دفتر سندیکا در کارخانه بود. دلیل سوم، که شاید بتوان از آن به عنوان مهمترین دلیل نیز یاد کرد (زیرا همچون مفصلی میان دانشجویان و کارگران عمل کرد) وضع خاصّ کادرهای فنی و مدیرهای میانی در کارخانههای فرانسه بود.
این افراد که همگی از سطح بالای تحصیلات برخوردار بودند، علیرغم داشتنِ مسئولیتهای سنگین، نه فقط حقوقی چندان بالاتر از کارگران نداشتند، بلکه شامل هیچ نوع اضافهکاری نیز نمیشدند.36 همین افراد بودند که میانجی برقراری تماس میان دانشجویان و کارگران شدند. تماسهایی که هم سندیکای س. ژ. ت؛ و هم حزب کمونیست فرانسه به شدت و گاه با خشونت آن را پس میزدند.
مه 68 چه تأثیراتی در کوتاه مدت و میان مدت بر جامعه و سیاست فرانسه داشت؟
بحث در مورد میراث مه 68، بحث تقریباً بیپایانی است که نه فقط هرازچندگاه و به بهانه سالگرد آن در فرانسه مطرح میشود، بلکه همچون پدیدهای که گویی نقطه انشقاقی در تاریخ فرانسه به شمار میرود نیز گاه از منظر فلسفی، گاه از منظر سیاسی و گاه اقتصادی یا اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار میگیرد.
از منظر سیاسی، کوتاهدامنهترین تأثیر مه 68، پیروزی بلامنازع طرفداران دوگل بود در انتخابات مجلس که در پایان ژوئن 68 برگزار شد. در این انتخابات، طرفداران دوگل (اتحاد برای دفاع از جمهوری) با کسب اکثریت کرسیهای مجلس به حزب بلامنازع فرانسه تبدیل شدند.
این اولین باری بود در جمهوری پنجم فرانسه که یک حزب به تنهایی اکثریت مطلق آرا را به دست میآورد. دو حزب بزرگ چپ، حزب کمونیست و «فدراسیون چپ دموکرات و سوسیالیست» (به رهبری فرانسوا میتران) بزرگترین بازندگان این انتخابات بودند و هر یک به ترتیب 39 و 59 کرسی مجلس را از دست دادند. به نظر میرسد که علیرغم شور و اشتیاقی که مه 68 در فرانسه ایجاد کرده بود، در مجموع فرانسویها به نمایندگانی که بازگشت نظم را به کشور وعده داده بودند رأی دادند.
به این اعتبار، در وهله اول اینطور به نظر آمد که خط و مشی سختگیرانه دوگل که در تقابل با نخستوزیرش (ژرژ پمپیدو) قرار داشت، جواب داده است. با این همه این پیروزی دیری نپایید و تقریباً یک سال بعد زمانی که دوگل سعی کرد با تکیه بر این پیروی انتخاباتی، رفراندومی را برای بازسازی مشروعیت متزلزل شده خود در وقایع 68 بازسازی کند، آشکار گشت که دوران حکومت اقتدارگرایانه در فرانسه به پایان رسیده است. همان بستری که مه 68 بر آن بهوقوع پیوسته بود، عاقبت به برکناری دوگل از قدرت نیز انجامید.
از قضا رفراندوم پیشنهادی دوگل دارای سویههای روشنِ دموکراتیک بود. این رفراندوم ناظر بر دو تغییر بود، یکی تأسیس واحدی کشوری به نام «منطقه» و دیگری، انحلال مجلس سنا از طریق ادغام آن با شورای اقتصادی - اجتماعی کشور فرانسه.
رأیدهندگان در هر دو این پیشنهادها، تقویت قدرت قوه مجریه را دیدند و علاوه بر چپها، بخشی از نیروهای راست نیز فراخوان به پس زدن آن دادند. رفراندوم در 27 آوریل با مشارکتِ بیش از 80 درصد صاحبان حق رأی برگزار شد. بیش از 52 درصد فرانسویان به آن رأی منفی دادند و چند دقیقه پس از نیمه شب 28 آوریل، دوگل طی اطلاعیهای کنارهگیری خود را اعلام کرد و یادآور شد که از ظهر این روز دیگر هیچ مسئولیتی نخواهد داشت.
در انتخابات ریاست جمهوری که پس از استعفای دوگل برگزار شد، نخستوزیر میانهرو و محافظهکار وی، ژرژ پمپیدو به ریاست جمهوری رسید و کابینهای را تشکیل داد که در آن تعدادی از راستگرایان جدید که مخالف حکومت اقتدارگرایانه دوگل بودند به کار گمارده شدند. یکی از این وزرا (والری ژیسکاردِستن) در انتخابات ریاست جمهوری سال 1974 رئیسجمهور شد و به این ترتیب آن جناح راستی که با دوگل شناخته میشد در مقام دوم در میان جناح راست فرانسه قرار گرفت.
نطق ژیسکاردستنِ 48 ساله - که جوانترین رئیس جمهوری بود که فرانسه پس از جنگ دوم جهانی به خود دیده بود -، در روز پذیرش مسئولیتِ ریاست جمهوری از ورود جدی میراثِ مه 68 به گفتمان سیاست رسمی در فرانسه حکایت داشت: امروز دوران جدید سیاست فرانسه آغاز میشود [..]و مقرر شدهاست که من این تغییر را هدایت کنم، اما به تنهایی این کار را نخواهم کرد [..]من هنوز صدای مردم فرانسه را که از ما تغییر میخواستند میشنوم. ما این تغییر را با وی، برای وی، آنگونه که در تعدد و تکثرش وجود دارد انجام خواهیم داد. به ویژه آن را با جوانانش هدایت خواهیم کرد.37
مهمترین تغییر ژیسکاردِستن ناظر بر جوانان، پایین آوردن سن حقّ رأی از 21 سال به 18 سال بود، جنجالیترین تغییر، که در زمره مطالبات مهم دانشجویان در مه 68 بود - لغو جرمانگاری از سقط جنین بود و عمیقترین تغییر، برابری شغلی زن و مرد در ارتباط با کار. نهایتاً در سال 1981، ژیسکاردستن، انتخابات را به فرانسوا میتران، کاندیدای سوسیالیستها واگذار کرد (از جمله به دلیل پایین آمدن سن دارندگان حقَ رأی). کاندیدایی که شعار انتخاباتیاش یکی از معروفترین شعارهای مه 68 بود: «تغییر زندگی».
از منظر امر سیاسی نیز تردیدی نیست که اعتراضات دانشجویی دهه 1960 میلادی و از آن جمله مه 68 در فرانسه، منشاء تغییرات مهمی شدند. شاید در این زمینه، اظهار نظر یورگن هابرماس که خود از نزدیک در تعامل با جنبش دانشجویی آلمان بود بهترین گواه این ادعا باشد. هابرماس در گفتوگویی که در سال 1988 به مناسبت بیستمین سالگرد مه 68 در مورد میراث جنبشهای دانشجویی با مجله فرانسوی دِبا (به معنی مناظره) انجام داد میگوید: از سال 1968 تعاریف سیاست تغییر کردهاند.
بسیاری از موضوعاتی که پیش از این به طور ضمنی در حوزه خصوصی بهشمار میآمدند، امروز به وضوح سیاسی هستند و با آنها از همین منظر برخورد میشود. به عنوان مثال میتوان به روابط مرد و زن و موضوع «خشونت در خانواده» اشاره کرد، یا موضوع کار خانگی یا تربیت فرزندان و .... نیازهای خصوصی، سیاسی شدهاند [..]امروز حتی احزاب محافظهکار با تقاضاهای تغییرات اجتماعی اقشاری که مشتری آنها به شمار میآیند مواجه هستند.
دقیقاً در سطوح غیرنهادی است که بهتر از هر جای دیگری ما این گرایش به سمت آزادسازی را میتوانیم مشاهده کنیم. کارل مانهایم از دمکراتیزاسیون اساسی میگفت، ما هنوز به این مرحله نرسیدهایم، اما چیزی را میتوانیم مشاهده کنیم که همان روند دموکراتیزاسیون اساسی است و این روند را شورش فرهنگی 68 بود که کلید زد.38
البته همه جامعهشناسان و تحلیلگرانِ سیاسی با این ارزیابی هابرماس موافق نیستند و کم نیستند محققان چپگرایی که تبعات سیاسی مه 68 را مُضر به حال عدالت اجتماعی میدانند. به عنوان مثال میتوان به فرانسوا ریکار اشاره کرد که بر این نظر است که فردگرایی لذتجویانهای که در شعار «بدون مانع لذت ببرید» در مه 68 تبلور یافته بود، به برآمدنِ سرمایهداریای اینک بدون مانع انجامید.39 رژیس دبره نیز که در اواسط دهه 1960 برای کمک به انقلابیون کوبا به این کشور و سپس همراه چهگوارا به بولیوی رفته بود و در زمره نظریهپردازانِ جنبش چریکی در جهان به شمار میآید نیز بر این نظر است که وجه نمایشی مه 68 بر وجه مبارزاتی آن غالب بوده است و این خود سبب شد که دانشجویان معترض به تولد جامعهای کمک کنند (جامعه نئولیبرال) که بدون این همراهی و همیاری پدید نمیآمد.40
مه 68 حتی حوزه فلسفه را نیز بیتفاوت نگذاشت و موجب داوریهای یکسر متضادی گشت. در یک سوی این طیف، متفکرانی همچون لوک فِری و آلن رُنو را مییابیم که به نقد آرای چهار متفکری میپردازند که به دفاع از مه 68 پرداختند تا نشان دهند که وجه مشترک همه اینها اندیشههای ضدَانسانگرایانه (آنتیهومانیسم) است.
اولی فوکو که همواره وقایع حاشیه را به متن ترجیح میدهد، دومی بوردیو که نوعی مارکسیسم پیشپا افتاده را به زبانِ علمی بازگو میکند، اما در واقع نظریههایش ابطالناپذیر هستند و در نتیجه غیرعلمی؛ سومی ژاک لاکان که تفسیرش از روانشناسی، خودمختاری فاعلیت بشر را نفی میکند و چهارمی ژاک دریدا که گفتههای هایدگر را تکرار میکند و ضدَ انسانگرایی او را بازتولید.
41 طُرفه آنکه در سوی دیگر این طیف، مبلغِ انسانگرایی مدرن در فرانسه –مارسل گُشه - را مییابیم که هر چند او نیز در کتابی با عنوان شرایط تاریخی، مواضعی در نقد آرای همین چهار متفکر اتخاذ میکند، اما مه 68 را به این دلیل که در تاریخِ محصور توسط سرمایهداری و اقتدار شکافی ایجاد کرد و به این صورت فرصتی را برای بروز سویههای نادیده گرفته شده بشر پدید آورد، پدیدهای مثبت برای تفکر انسانگرایی ارزیابی کرده و بازبینی آن را امری مهم و جدی میداند.42
نهایتاً آنچه باقی میماند نظر عموم مردم است پنجاه سال پس از مه 68. در نظرسنجیای که در همین روزهایی که فرانسه پنجاهمین سالگرد این وقایع را زندگی میکند منتشر شده است، به نحو خارقالعادهای 79 درصد مردم فرانسه اعلام کردهاند که در مجموع و به دلایل مختلف تبعات مه 68 را مثبت میدانند.43 موضعی که به نظر میرسد نارضایتی آنها از وضعیت حالشان در اعلام آن بیتأثیر نباشد و اینکه افسانه مه 68 بیش از واقعیت آن جذاب به نظر میرسد.
زیرا تنها 61 درصد از پیمایششدگانی که بین 18 تا 34 سال دارند گفتهاند که دقیقاً میدانند که مه 68 چیست و تعداد کسانی که تبعات آن را منفی میدانند، در میان کسانی که این وقایع را زندگی کردند بیشتر از کسانی است که فقط در مورد آن شنیدهاند.
گفتیم که افسانههای زیادی پیرامون مه 68 وجود دارند که نشان از ابعاد رهاییبخشِ ذهنی آن دارد. اکنون با یکی از افسانهها به این واقعهنگاری پایان دهیم: در روز 16 ژوئن 68، پلیس برای آخرین بار به سوربُن هجوم آورد و همه دانشجویان را از دانشگاه بیرون کرد. سپس رفتگران اقدام به پاکسازی محل و پاک کردنِ دیوارها از صدها شعاری کردند که دانشجویان بر آنها نوشته بودند. یکی از این شعارها که روی سنگ کنده شده بود از این پاکسازی جان سالم به در برد. شعاری که معلوم نبود مخاطبش کیست و از سوی کدام گروه و ناظر بر چه هدفی نوشته شده است: «زندگی در جای دیگر است ...» 44
یادداشتها:
1- سخنرانی دوگل در 30 می 1968، منتشر شده در روزنامه لوموند، اول ژوئن 1968.
2- Geneviève Dreyfus-Armand, «Le mouvement du 22 mars. Entretien avec Daniel Cohn-Bendit» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13 pp. 124-129،
3- Alain Touraine, Le mouvement de mai ou le communisme utopique, Seuil, Paris, 1958 ; La société post-industrielle, Denoel, Paris, 1969.
4- Philippe Bénétonet Jean Touchard, «Les interprétations de la crise de mai-juin 1968» , Revue française de science politique, 1970، 20-3, pp. 503-544.
نویسندگان از انتشار بیش از 120 عنوان کتاب و تعداد پُرشمارتری مقاله صحبت میکنند. (ص 504)
5- اهمیت رنه رمون که خود در زمره منتقدان به وضعیت دانشگاههای فرانسه بود و با برخی از مطالبات آنها همسویی داشت در خودِ این واقعه چندان است که بعدها مقالهای درباره همین واقعه و مسیر بعدی فعالیتهای وی منتشر شد. بنگرید به:
Charles Mercier, «René Rémond à. Nanterre en 1968» , Vingtième Siècle. Revue d’histoire, n° 104، 2009.
6- Jean-Pierre Duteuil, «Les groupes politiques d’extrême-gauche à. Nanterre» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13 pp. 110-115.
7- Les situationnistes
8- Alain Monchablon, «L’UNEF avant mai. En attendant le miracle...» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 11-13، 1988, pp. 87-91.
9- همان، ص. 88.
10- Syndicat National de l’enseignement supérieur (SNESup)
11- کارل مارکس، فردریش انگلس، «مانیفست کمونیست»، ترجمه حسن مرتضوی و محمود عبادیان، در لئو پانیچ و کالین لیز، مانیفست پس از 150 سال، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات آگه، چ. 2، تهران، 1380، ص. 292.
12 - Confédération Général du Travail (CGT). کنفدراسیون عمومی کار
13- Odile Aubourg, «La presse contaminée. France-Soir, le Monde, l’Humanité et le Figaro face au conflit social» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13, pp. 242.
14- این گروه که از شاخصترین چهرههای آن آلن تورن و هانری لوفِور بودند که هر دو بعدها در زمره نظریهپردازان معروف جامعهشناسی قرار گرفتند، اولاً به سرسپردگی حزب کمونیست به شوروی معترض بودند و دوم از مشی این حزب که بهنظر آنها بیش از حد اصلاحطلبانه و پارلمانتاریستی بود.
15- Monique Suzzoni, «Chronologie générale» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13, p. 290.
16- Confédération Française Démocratique du Travail. کنفدراسیون دموکراتیکِ کار فرانسه
17- Fédératin de la Gauche Démocrate et Socialiste (FGDS). فدراسیون چپ دموکرات و سوسیالیست
18- La Force Ouvrière (F. O.) قدرت کارگری
19- Jean Lacouture, De Gaulle, Paris, (3 Vol.) , Vol. 3, Le Souverain (1959-1970) , Éditions Seuil, Paris, 1986, pp. 705-720.
20- Monique Suzzoni, «Chronologie générale» , op. cit. p. 297.
21- همان، ص. 298.
22- Geneviève Dreyfus-Armand, «Ni mysthifier ni minimiser. Entretien avec Daniel Bensaïd» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13, p. 266.
23- Free Speech Movement (FSM)
24- Students for Democratic Society (SDS)
25- Kirkpatrick Sale, SDS: The Rise and Development of the Students for a. Democratic Society, Vintage Books, New York, 1973, p. 391.
26- Marie-ChristineGranjon, L’Amérique de la contestation. Les années 60 aux Etats-Unis, Presses de la fondation nationale des sciences politiques, Paris, 1985،
27- به دو مورد مشخص از این دست تبادلاتِ کنشگر در مقاله زیر (که در همین شماره با عنوانِ «تبعات فعالیت سیاسی در مه 1968 بر مسیر زندگی کنشگران» ترجمه شده است) اشاره شده است:
Julie Pagis, «Incidences biographiques du militantisme en Mai 68» , Sociétés Contemporaines, n° 84، 2011/4, p. 33.
28-SozialistischerDeutscherStudentenbund (SDS).
29- Niall Bond, “Allemagne 68”, Histoire@Politique, n° 6، 2008/3, p. 16،
30- معروفترینِ این نوشتهها که امروز کم و بیش در همه جای جهان شناخته شده هستند و تقریباً همگی در زمره کلاسیکهای جامعهشناسی بهشمار میروند، عبارتند از: شخصیت مقتدر (تئودور آدورنو، 1950)، اروس و تمدن (هربرت مارکوزه، 1955)، انسان تکساحتی (هربرت مارکوزه، 1964)، سپهر عمومی (یورگن هابرماس، 1965)، دیالکتیک منفی (تئودور آدورنو، 1966)، نقد عقل ابزاری (ماکس هورکهایمر، 1967).
31- Rainer Erd, «Vingt ans après: La culture politique et les institutions en R.F.A» , entretien avec Jürgen Habermas, Le Débat, n° 51، 1988/4, p. 165.
32- Michel-Antoine Burnier, «Le matin des sociologues. Entretien avec Alain Touraine» , (Magazine Débats, 1972) , en ligne, Genre, sexualité & société (https://journals.openedition.org/gss/1347).
33- Gérard Schneilin, «Le retour des idéologies. Réflexions sur les années soixante en RFA» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, 1988، 11-13, pp. 31-37.
34 - Niall Bond, “Allemagne 68”, op. cit. p. 18.
35- Rudi Dutschke
36- Luc Boltanski, Les Cadres. La formation d’un groupe social, Editions Minuit, Paris, 1982.
37- نطق ریاست جمهوری والری ژیسکاردستن، قابل دسترسی در:
http://www.elysee.fr/la-presidence/discours-d-investiture-de-valery-giscard-d-estaing/
38- Rainer Erd, «Vingt ans après: La culture politique et les institutions en R.F.A» , op. cit. p. 166.
39- François Ricard, La Génération lyrique. Essai sur la vie et l’œuvre des premiers-nés du baby-boom, Boréol, Montréal, 1992.
40- Régis Debray, Modeste contribution aux discours et cérémonies officiels du dixième anniversaire, Maspero, Paris, 1978.
41- Luc Ferry, Alain Renaut, La pensée 68. Essai sur l’antihumanisme contemporain, Gallimard, 1985.
42- Marcel Gauchet, La condition Historique, Stock, Paris, 2003, pp. 27-60.
43- ÉTUDE: 50 ANS APRÈS MAI 68, QUEL HÉRITAGE ?https://www.nouveau-magazine-litteraire.com/idees/etude-50-ans-apres-mai-68-quel-heritage
44- Monique Suzzoni, «Chronologie générale» , Matériaux pour l’histoire de notre temps, op.cit. , 11-13 p. 303.
منبع: تاریخ ایرانی