به گزارش ایسنا، متن آن سخنرانی، با عنوان " ادبیات و مسئله پدران و فرزندان" در کتاب "از چیزهای دیگر" نوشته استاد عبدالحسین زرینکوب، گنجاندهشده تا هشداری برای برنامهریزان فرهنگی ما باشد و چراغ راهی برای آنان که کشته شدن روح ایرانی را برنمیتابند.
اگر بدانیم که مرگ ادبیات انسانی ایران در ذهن نسل امروز، مترادف مرگ فرهنگ ایران در آیندهای نزدیک است، اهمیت گفتههای این ایراندوست ادیب و مورخ را بهتر و بیشتر درک میکنیم. بازخوانی بخشهایی از مقاله آگاهیبخش "ادبیات و مسئله پدران و فرزندان" در این گزارش، به بهانه سالروز درگذشت آن مرد بیدروغ و نقاب، خالی از فایده نیست:
"خانمها، آقایان! در بین دشواریهایی که امروز، استاد ادبیات فارسی در پیش دارد از همه ظریفتر و حساستر شاید دشواریای باشد که در برخورد او با دانشجوست. این دشواری شاید بیش و کم در همه رشتههای درسی هست اما در بسیاری از موارد موضوع درس، طوری با هدفهای عینی همراه است که دانشجو خواهناخواه به شوق میآید. درس ادبیات اما که تا یک دو نسل پیش استاد هنوز میتوانست با خواندن اشعار و نقل حکایات آن را مفرح و شوقانگیز کند و حتی دانشجو را به حفظ کردن شعر فرخی و قصیده امرء القیس وادارد، امروز دیگر برای دانشجوی جوان درس کسالتانگیزی است. گویی درس استاد صدای ندادهندهای است در بیابان، که اگر چیزی به آن جواب میدهد انعکاس خودش است. برای دیگر دانشجویان که نمیخواهند استاد ادبیات بشوند انگار درس ادبیات چیزی است و ادبیات خودش بهکلی چیزی دیگر.
مسئله ما در حال حاضر عبارت شده است از برخورد رستم و سهراب. درواقع اگر نسل ما _نسل پدران_ کوششی نکند تا دنیای پسرانش را بهدرستی بشناسد، ممکن است ناآگاه و نشناخته مثل رستم، این پسر را قربانی نا شناخت کند. درست است که سهراب هم حتی وقتی کشته میشود دنیا را برای رستم باقی نمیگذارد و بالاخره نسل پدرهاست که باید جا را برای نسل پسرها باز کند اما مسئله، قضیه فرصتهاست؛ فرصتهایی که بیهوده هدر میشود و نسلها را از نیل به کمال ممکن بازمیدارد. در مورد ما رستم اگر این دفعه هم فرصت را در شناخت پسر از دست بدهد ممکن است که سهراب برای خودش باقی بماند اما دیگر برای او پسری نخواهد بود.
اگر پیوند فرهنگ گذشته ما با زندگی نسل جوان هم از بین برود او دیگر به ایران به فرهنگ ایران تعلقی نخواهد داشت و فرهنگ دیگر ادبیات دیگر و پیوند دیگری که وجودش را بهجایی غیر از فرهنگ ایرانی علاقهمند خواهد نمود او را جذب خواهد کرد.
خانمها، آقایان! خلأ فرهنگی را هیچ نسلی در هیچ جا نمیتواند تحمل کند. اگر آنچه امروز ما به دانشجوی جوان عرضه میکنیم با این افق دید او هماهنگی ندارد و به سؤالها و نیازهای او پاسخ درستی نمیدهد، طبع و فهم او ناچار جوابهای خود را در جای دیگری طلب خواهد کرد. کدام نسلی است که بافرهنگ جاری خود قطع ارتباط کند و برای فرار از خلأ فکری یک فرهنگ تازه را جستوجو نکرده باشد؟ اگر در دوران روسیه پیش از انقلاب تعلیم کارل مارکس موردتوجه جوانان واقع شد برای این بود که آنجا هم طریقه اسلاو و فیلها بیحاصل مانده بود هم تعلیم نارودنیکها، نه آیین اخلاقی لئو تولستوی راه عملی سودمندی عرضه کرده بود نه طرز تفکر آنارشیستهایی چون کرو پوتکین توانسته بود جوابگوی نیازهای آنان باشد.
بدون شک قسمت عمدهای از ادبیات گذشته ما امروز دیگر نمیتواند به آنچه مطلوب جوان امروزی است پاسخ بدهد، ازاینرو عصیان و دلزدگی او نسبت به درس، هم طبیعی است و هم یک ضرورت. اگر نسل تازه همواره نسبت به نسل گذشته از همه حیث وفادار و مطیع میماند دنیا چگونه به چیزهای تازه دست مییافت؟ این نسل مغرور آزاده خویی هم که امروز در زمان ما هیچچیز را منفورتر از تملق و مبالغه نمییابد چطور میتواند آنچه را که امروز در کردار و گفتار فلان و بهمان درخور طعن و نفرت مییابد در کلام انوری و ظهیر فاریابی، شاهکار بخواند و تحسین کند؟
خانمها، آقایان! این است دشواری دردناکی که در کار ما هست و مسئله برخورد بین استاد و دانشجو را حساس میکند. قطع ارتباط سهرابهای ما با نسب رستمی، با کشته شدنشان بر دست رستمها چه تفاوتی دارد؟ درهرحال آنچه با این قطع ارتباط از بین میرود پیوند رستمی است، پیوند با ایران، اما خانمها و آقایان، این قطع پیوند اگر چند نسل ادامه بیابد در معنی قطع بنیان یک فرهنگ است، قطع بنیان فرهنگ ایران. دنیایی بدون ایران، این چیز دردناکی است خانمها و آقایان و متأسفانه هیچ نیروی مادی و نظامی هم آنوقت نمیتواند دنیا را از این سرنوشت غمانگیز نجات بدهد.
باید کاری کرد که نسل جوان ارتباطش با ایران بافرهنگ ایران قطع نشود. این وظیفهای است که تاریخ بر عهده ما گذاشته. اینجا مسئلهای که در پیش روی ماست این است که آیا در فرهنگ گذشته ما در آنچه سنت و ادبیات سنتی ما خوانده میشود چیزی برای دستاویز نمیتوان یافت که با سطح پیشرفتهای عصر هماهنگ باشد؟ البته که میتوان: ادبیات انسانی ما. این چیزی که در مبالغات ظهیر و انوری و در تملقهای فرخی و معزی نیست و در دریافتهای متعالی امثال عطار ، سعدی، حافظ و مولوی هست.
اینکه ادبیات انسانی ما زبانش بالنسبه ساده است دلیل آن نمیشود که استادان عزیز ما وقت درس و عمر دانشجو را به تعلیم لغات منسوخ و صنایع متروکی که در حدائق السحر و التوسل الی الترسل هست یا دروغهای بیبنیادی که در چهارمقاله و دیوان معزی و انوری هست مصروف بدارند و عذرشان این باشد که تدریس چیزهای ساده شأن ما نیست.
اگر درست است که نباید گذاشت عشق به لغات دساتیری و اوستایی زبان سعدی و فردوسی را برای جوانان ما نامفهوم کند علاقه به صاد و ضاد و حا و قاف هم نباید سبب شود که جوانان عصر ما فرصتی را که در دانشگاه برای آشنایی درست با ادبیات انسانی دارند هدر دهند و در بیرون از دانشگاه بهکلی مجذوب فرهنگهای انسانی غیرایرانی شوند. ملاحظه میفرمایید؟ مسئله حساستر از آن است که بتوان آن را سرسری گرفت.
بدون شک این توجه به جنبههای انسانی ادبیات نوعی توازن و هماهنگی هم بین آفرینشهای امروزی نسل جوان با میراث گذشته به وجود خواهد آورد و این ورطهای که امروز بین شعر و ادب جوانان با آنچه در برنامه دانشگاهها به نام شعر و ادب وجود دارد تدریجاً پر خواهد کرد.
خانمها، آقایان! دیگر هر گز برای دنیا دورهای پیش نخواهد آمد که جوانان ما مثل جوانان یک دو نسل پیش از روی فکر و بیآنکه احیاناً عامل احساسی، محرک آنها گردد عبارتپردازیهای سجعنویسان را بهعنوان صنعت تقلید کنند و چاپلوسیهای ستایشگران را بهعنوان قدرت سخنوری سرمشق سازند. تدریس آن آثار و اصرار در بزرگ جلوه دادن آنها فقط به آنجا خواهد کشید که پیوند جوانان ما با فرهنگ گذشته تدریجاً قطع شود و این چیزی است که هم به فرهنگ ما لطمه خواهد زد و هم به فرهنگ دنیا زیان وارد خواهد کرد."