سی و سومین جمله این کلمات حکیمانه علی علیه السلام است این است که فرمود: «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً»، این خطاب به نوع نیست که بگوییم به هر انسان دارد خطاب میکند. این نامهای است که حضرت برای امام حسن مرقوم فرمود، البته امام حسن الگوست برای جامعه بشری، حضرت به جامعه بشری میفرماید: «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً». «سَمح» ریشهای در سماحت و کرامت دارد؛ یعنی کریمانه زندگی کن! نه افراط باش، نه تفریط. «تبذیر»؛ یعنی بذرافشانی در جای بیجا. یک کشاورز اگر این بذر را روی سنگ بریزد میگویند تبذیر کرد؛ یعنی این بذر را بیجا پاشید. یا در شورهزار اگر بذر را بپاشد میگوید تبذیر کرد؛ یعنی بذرافشانی در محل نامناسب. کاری که نامناسب است و ثمر ندارد میگویند تبذیر. همین مثال معروف که در شورهزار هرگز میوهای و درختی و زرعی رشد نمیکند همین است. در قبال اسراف که تعدّی است، تبذیر در قبال آن قرار گرفت.
حضرت فرمود کریمانه زندگی کن! هرگز کلامت را، فعلت را، که تخمی نیک است، این را در زمان غیر مناسب، در زمین غیر مناسب نگو! کاری را که الآن نباید بکنی نکن. حرفی را که الآن نباید بزنی نزن. حرفی یا کاری که در فلان مورد نباید اقدام بکنی نکن. اما کار منفی را آن دستورات منفی را که ذکر کرد، فرمود کریمانه کار بکن! بفهم کجا حرف بزنی، چگونه حرف بزنی، چقدر حرف بزنی، با چه کسی حرف بزنی، در چه زمینه کار کنی، دوراندیش باشی؛ چه اینکه در جنگ جمل وقتی پرچم را به دست پسرش ابن حنفیه داد؛ فرمود: تو مجاهدی هستی که با این سرباز روبهرو در جنگ هستی، ولی ببین اتاق جنگ کجاست: «ارْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ»؛[1] ببین اتاق جنگ شام از چه کسی دستور میرسد و گرنه تو در جنگ جمل الآن با این سرباز داری میجنگی. دوراندیش باش، نظربلند باش.
غرض فرمود: «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً»؛ «تقدیر»؛ یعنی در کار خود آدم مهندس باشد. این کلمه هندسه شاید دهها بار شنیدید که این عربی نیست که ما یک فعل رباعی مجرد داشته باشیم به نام «هَندَسَ، یُهَندِسُ، مُهَندِس». این معرَّب است. اصل «هَندَسه» معرَّب «اَندَزه» بود، این «اَندَزه» مخفّف اندازه است این اندازه مخفّف شده، شده «اَندَزه». این «اَندَزه» تعریف شده، شده «هَندسِه». از آن اسم فاعل و اسم مفعول گرفته شده، شده مهندِس. در بعضی از روایات ما کلمه مهندِس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است؛[2]یعنی همه کارهای او بر اساس اصول ریاضی است. ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛[3] یعنی اندازه. نه تقدیم دارد نه تأخیر دارد، نه اضافه دارد؛ نظام نظام هندسه شده است.
فرمود شما مهندسی حرف بزن، مهندسی سخن بگو، مهندسی کتاب بنویس، مهندسی اقتصاد بکن، مهندسی خانواده را اداره بکن و بیاندازه کار نکن، گُتره حرف نزن، گُتره کار نکن. این را به پسرش میفرماید در آن نامه معروف که در حقیقت همه ما فرزندان آن حضرت هستیم؛ چون بعد از اینکه وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: هر کسی که بالغ شد باید شناسنامه را بگیرد. قبل از بلوغ وقتی به دنیا آمده است تا بالغ بشود در اختیار پدر و مادر است؛ نامگذاری او، شناسنامه او، کد ملی او، اینها را پدرانشان تأمین میکنند؛ اما حضرت فرمود وقتی کسی بالغ شد باید برای خودش شناسنامه بگیرد. بعد فرمود ما حاضریم شما را به فرزندی قبول بکنیم: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[4]بیایید بچههای ما بشوید، ما حاضریم شما را به عنوان فرزندی قبول بکنیم. ما امیدواریم این پیام را شنیده باشیم، فرزندان اینها شده باشیم. چه فخری بالاتر از این که پدر ما علی بن ابیطالب باشد، مادر ما فاطمه زهرا باشد. از این فخر بالاتر فرض ندارد.
وقتی که به فرزندانشان دستور میدهد ما هم فرزندان آن حضرت هستیم؛ فرمود: «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ». بیایید بچههای ما بشوید. ما امیدواریم، مخصوصاً عزیزان طلبه قبول کردند که فرزندان علی بن ابیطالب بشوند. آن وقت دستوراتی که حضرت به پسرش امام حسن میدهد، به همه فرزندانشان که ـ إنشاءالله ـ شامل حال ما هم بشود خواهد فرمود. فرمود به هر حال مهندسی زندگی کن. اندازه نگه بدار و بدان که این معنای تلف عمر حقیقت شرعیه نمیخواهد؛ یعنی شما منتظر باشید که بگویید آیه نازل بشود که «یا أیها الذین آمنوا» اتلاف عمر چیست؟ اتلاف عمر حقیقت شرعیه نمیخواهد، آیه نمیخواهد. کسی عمر را بده و چیزی نگیرد و در آخر عمر دست او خالی باشد! این همه معارف در عالم هست، این همه کارهای خیر در عالم هست دست او خالی باشد، این معنی اتلاف عمر است. این یک مطلب پیچیده و معما نیست که ما بفهمیم آیا داریم عمرمان را تلف میکنیم یا نه؟! از چه کسی بپرسیم؟ این یک وقت یک مطلب ریاضی دقیق پیچیده باشد، بله استاد میخواهد؛ اما آدم این سرمایه را بدهد و چیزی نگیرد، این تلف عمر است، این خسارت است. فرمود مواظب باش که مهندسی زندگی کنی: «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّراً»، این کلمه سی و سوم.
سی و چهارم: «قال علیه السلام»؛ این هم در همان بیانات و کلمات نورانی است که برای فرزندش نوشتند: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی»؛ بینیازی یک چیز خوبی است. اوّلاً ما بینیاز در عالم نداریم غیر از ذات اقدس الهی. موجود یا فقیر است، یا مستغنی، یا غنی. فقیر آن است که نیازمند باشد، یک؛ و چیزی که نیازش را رفع بکند ندارد، دو؛ این دو تا امر که در حقیقت هر دو سلبی هستند، جمعاً میشود فقر. این عربی چقدر غنی و قوی است که هر مطلبی را که بخواهد بفهماند، با آن واژههای ادبی پربار میفهماند. ما به فارسی علاقهمندیم چون زبان رسمی ماست و فرهنگ ماست؛ اما فارسی کجا و عربی کجا! ما در فارسی کسی که مال ندارد میگوییم گدا. این گدا بار علمی ندارد. چه معنایی ما از گدا میفهمیم؟ یعنی ندارد؛ اما قرآن که «عربی مبین» است کسی که مال ندارد را نمیگوید گدا، نمیگوید فاقد، نمیگوید ندار؛ میگوید فقیر. فقیر به معنی گدا نیست، فقیر به معنای ندار نیست؛ این فقیر بر وزن «فعیل» به معنای مفعول است. فقیر، یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است. جامعهای که گرفتار اقتصاد فلج است فقیر است؛ یعنی قدرت قیام ندارد. چون قرآن مال را ستون فقرات یک ملّت میداند. در سوره مبارکه «نساء» فرمود ثروت، مال و امکانات خود را به دست سفها ندهید: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ﴾،[5] چرا؟ چرا مالتان را به دست سفیه ندهید؟ برای اینکه مال: ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً﴾؛ قیام شما، قوام شما، ستون فقرات شما مال است. اگر مال نداشته باشید جیب و کیفتان خالی باشد، گدا نمیشوید، میشوید فقیر؛ یعنی ستون فقرات شما شکسته است. قدرت ایستادن ندارید، در برابر چه کسی میخواهید بایستید با ستون فقرات شکسته؟ یک ملّت ویلچری چگونه میتواند مقاومت کند؟ این کتاب بوسیدنی است. ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ﴾؛ در سوره مبارکه «نساء» میفرماید: مال ستون فقرات است، قیام یک ملّت است، قوام یک ملّت است، ملّت اگر بخواهد بایستد باید ستون فقراتش سالم باشد و اگر کسی مال نداشت، چه در سوره «توبه» چه در سایر سور میفرماید اینها فقیر هستند.
پس فقیر به معنی گدا نیست؛ فقیر یعنی ویلچری. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ﴾،[6]مسکین هم همین طور است. مسکین که به معنی گدا نیست؛ مسکین یعنی کسی که قدرت حرکت ندارد، همین! ساکن است. این کتاب بوسیدنی است. از امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که عربی را چرا عربی مبین گفتند؟ فرمود: «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛[7] آن میتواند تمام زبانهای دنیا را ترجمه کند، ولی زبانها نمیتوانند آن را ترجمه کنند، باید پنج شش تا کلمه کنار هم بگذارند تا این را معنا کنند.
اینجا هم حضرت فرمود که مواظب کار خود باش، مواظب حرفهایت باش، بیخود آرزو نکن. فقیر این دو تا سلب را دارد: مال ندارد؛ چیزی که مشکل این بیماری را حلّ کند را هم ندارد، نیاز دارد و چیزی که رفع نیاز کند را ندارد، این میشود فقر. «مستغنی»؛ یعنی کسی که محتاج هست، نیازمند هست، ولی چیزی که نیاز او را رفع بکند دارد. غنی آن است که اصلاً فقر ندارد و تنها خداست که غنی است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[8]یا ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ﴾.[9] فرمود اگر شما بخواهید با اخلاق الهی: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»،[10] متّصف بشوید، سعی کنید آن چیزی که بوی گدایی میدهد، بوی فقر میدهد، آن را رها کنید. مدام آرزو داشته باشید به اینجا برسید، مرتّب آرزو داشته باشید به آنجا برسید! در بعضی از روایات ائمه(علیهم السلام) فرمودند که: «وَ إِیَّاکَ وَ الِاتِّکَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی»؛[11]میدانید آرزو سرمایه زنهای پیر از کارافتاده است. مگر انسان با آرزو زنده است؟! به امید زنده است نه به آرزو. به رجا زنده است نه به تمنّی. «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی»؛ آرزو این است که مبادی فراهم نیست، مسائل فراهم نیست، علل فراهم نیست، دل او میخواهد فلان چیز را داشته باشد، دل او میخواهد به فلان مقام برسد. بدون درس و بحث و جان کَندن که انسان عالم نمیشود. بدون تلاش و کوشش که انسان به جایی نمیرسد. مُنیه و آرزو را در روایات[12] فرموند این سرمایه زنان پیر از کار افتاده است. «رجاء»؛ یعنی امید که مطلبی دیگر است. «رجاء» برای کسی است که مبادی دارد، منابع دارد، مبانی دارد، دنبال کار راه افتاده، امیدوار هم هست.
فرمود: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْکُ الْمُنَی»، زنده به امید باشید نه به آرزو. الآن کسی که مزرعهای ندارد کشاورزی نکرده، کِشتی نکرده، آبیاری نکرده، این شخص اگر منتظر درآمد خوب باشد، این را میگویند آرزو. اما اگر همه کارها را کرده منتظر است بارانی بیاید بازار مناسب داشته باشد، این را میگویند امید. آن کسی که مزرعه دارد، کاری کرده، بذرافشانی کرده، آبیاری کرده، او رجا دارد. اما کسی که هیچ کاری نکرده، میگویند منیه دارد، تمنّی دارد. فرمود: شریفترین بینیازی این است که انسان از آرزو خود را منزه کند.
سی و پنجم این است که «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ قَالُوا فِیهِ [مَا] بِمَا لَا یَعْلَمُونَ»؛ اوّلاً ما موظف هستیم اسرار دیگران را حفظ کنیم، یک؛ و اگر کسی نقصی دارد خواستیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم، آرام و آهسته مخفیانه با خود او در میان بگذاریم، دو؛ مشکل ما این است که نهی از منکر که واجب است آن را انجام نمیدهیم، غیبت و بدگویی که حرام است را انجام میدهیم. کسی در جلسهای نشسته، نقص دیگری را دارد میگوید، این حرام است. اگر واقعاً خیرخواه هستید، خیر او را میخواهید، خیرِ جامعه را میخواهید، باید آرام به خودش بگویید و او را هدایت هم بکنید. این نهی از منکر واجب است آن را انجام نمیدهیم، برای خندیدن و خنداندن و در روزنامه نوشتن و اینها، آبروی این و آن را میبریم. آن شخص کار بدی کرد درست است، بر ما واجب است جلوی بدی او را بگیریم این هم درست است؛ یعنی نهی از منکر بکنیم، نه اشاعه فحشا. فرمود اگر کسی درباره دیگری چیزی گفت؛ حالا یا او انجام داد یا نداد، اگر انجام نداده باشد که دستبردار نیست، اگر انجام داده باشد او هم همچنین درباره شما حرف میزند؛ اینکه اصلاح جامعه نشد.
فرمود: «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ»؛ شتابزده درباره مردم داوری کنید حرف بزنید، آنچه را که واجب است انجام نمیدهید، آنچه را که واجب نیست یا حرام است را دارید انجام میدهید، آنها هم عکسالعمل نشان میدهند؛ آن وقت جامعه به هم میخورد. ما بارها به عرض شما رساندیم الآن این جنگ سرتاسر برکت بود؛ اما این ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾[13] این مشت گره کرده که برکت این مملکت بود، این را باید در همان مرز شلمچه میگذاشتیم و میآمدیم؛ ولی ما با همان مشت آمدیم پشت جبهه. الآن پانزده میلیون پرونده ما داریم. این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند. با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند؛ این میشود سی میلیون. این سی میلیون هم که در آسمانها زندگی نمیکنند، در همین شهر زندگی میکنند، هر کدام با یک نفر مأنوس هستند، میشود شصت میلیون. ما شصت میلیون شب و روز دعوا داریم. شما دلتان میخواهد این مملکت طلاق نداشته باشد؟! پس شدنی نیست. ادب باشد؟ قبلاً یک استاد معمولاً همین طور بودند، وقتی شاگرد چند تا اشکال میکرد، تشری میزد استاد به شاگرد. الآن اگر استاد به شاگرد تشر بزند، این فردا از درس میآید بیرون، چهار تا مقاله علیه او مینویسد! ما این مشت را باید در همان شلمچهها و مرز مهران رها میکردیم با مصافحه وارد زندگی میشدیم. ما با مشت وارد زندگی شدیم که شده پانزده میلیون پرونده. ما قبلاً که پانزده میلیون نداشتیم. کدام کشور روی این کره زمین شصت درصد باهم دارند دعوا میکنند؟ آن بیست درصد یا بچه کودکستانی و مهد کودک هستند یا پیرزن و پیرمرد هستند. یقیناً تلخی زندگی روزگار ما را تلخ میکند. ـ خدای ناکرده ـ آنجایی که طلاق اتفاق افتاده، آن دو تا جوان نمیدانند که چه گذشت، آن پدر بیچاره و آن مادر بیچاره هر وقت اینها را میبیند دق میکند! مگر این شده زندگی؟! این ائمهای که ما وقتی به حرم آنها مشرّف شدیم، در و دیوار را میبوسیم، فرمودند خانهای که با طلاق ویران شده این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمیشود.[14] این مثل بافت فرسوده شهر نیست. این همه زن و شوهر بودند که با هم زندگی میکردند. مواظب زبان بودند، مواظب ادب بودند، مواظب مهر بودند، مواظب محبت بودند.
امام (سلام الله علیه) فرمود دور هم بنشینید: «تَزَاوَرُوا»،[15] یکدیگر را ترک نکنید، «فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ شما شیعیان ما هستید، دور که نشستید حرفهای ما را میزنید، احادیث ما را نقل میکنید. احادیث ما تنها اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیَارَتِکُمْ إِحْیَاءً لِقُلُوبِکُمْ وَ ذِکْراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْض»؛ احادیث ما ادب، انسانیت، عاطفه ایجاد میکند. همه ما شنیدیم که سنگ روی سنگ بند نمیشود، درست هم هست. الآن کسی برجی، قصری، خانهای، مغازهای خواست بسازد، این طبقه اوّل را که سنگ گذاشت، اگر طبقه دوم بخواهد سنگی روی سنگ بیاید که بند نمیشود، یک ملات نرم میخواهد. حضرت فرمود گفتار ما آن ملات نرم است. آن ملات نرم را داشته باش، حالا برج بساز، میتوانی بسازی. آن ملات نرم نباشد که سنگ روی سنگ بند نمیشود. این دو تا جوان دو تا سنگ هستند، ادب یعنی ادب! آن ملات نرم است. هر کسی باید مواظب زبانش باشد، با محبت زندگی کند، با علاقه زندگی کند، با احترام زندگی کند.
فرمود مواظب خود باشید، نه در داخل منزل، نه در خارج منزل، بد کسی را نگویید. نه اینکه جلوی بد را نگیرید، جلوی بد را باید گرفت؛ اما راهش این است که انسان با خود او در میان بگذارد، بگوید برادر! این کار اشتباه است، کار اشتباه پایانش سقوط است. «کژ روی جف القلم کژ آیدت»،[16] غزالی میگوید من چهل سال نصیحت کردم؛ اما شعری که جناب حکیم فردوسی گفته است عصاره زحمات چهل ساله مرا حکیم فردوسی در یک شعر گفته است:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای[17]
این حرف بلند حکیم فردوسی است. البته این در قیامت اثرش بیشتر است. فرمود انسان یا مشغول درخت قتات است، «قتات» را لابد شنیدید یک درخت پرتیغ جنگلی است که به آن میگویند قتات، که میگویند: «دونه خرط القتاة». «قتات» با قاف و «تاء» منقوط یعنی این درخت پرتیغ جنگلی که این هیچ میوهای ندارد فقط تیغ است؛ مثل سیم خاردار است. این درخت در جنگل است، کار این درخت هم تیغرویی است، همین! حرف جناب حکیم فردوسی این است که اگر در منزل خود قتات کاشتی خودت آبیاری کردی و اگر میبینی بدنت نرم است برای اینکه این حریر را خودت درست کردی. «اگر بار خار است»؛ خار یعنی تیغ «خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای». غزالی میگوید خلاصه نصایح مرا حکیم فردوسی به این صورت درآورده.
بنابراین اگر کسی کار بدی کرد، بد بد است. ده نفر بیست نفر که به او بگویند، این صرف نظر میکند؛ منتها مخفیانه و دوستانه نهی از منکر بکنند. اما بدون اینکه نهی از منکر که امر واجب است بکنند، حالا آبرو را ببرند! این آبروبردن که حرام است. او هم دست بردار نیست. فرمود جامعه را که با این پانزده میلیون نمیشود اداره کرد.
«مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ»؛[18]کسی که دنبال آرزوهای طولانی میرود کار بد هم میکند؛ برای اینکه آرزوها که به دست خود انسان نیست، او ناچار است از هر راهی خودش را به مقصد برساند. یک بیان نورانی سیدالشّهداء(صلوات الله و سلامه علیه) دارد؛ ببینید این اربعین بیحساب اربعین نبود، در این مملکت ساسانی، سامانی، سلجوقی، پانصد سال عباسیان از بغداد تا مرو، از مرو تا بغداد اینها حکومت میکردند همین امین و مأمون و اینها. یک وجب خاک به نام اینها نماند، از ساسانی تا پهلوی. وجود مبارک حضرت و ائمه دیگر یا در زندان شهید شدند یا در قتلگاه شهید شدند، کلّ جهان را گرفتند. حالا چه کسی به اینها گفته که شما پای زوّارهایی که وَرم کرده را بمال، برای رضای خدا با خوشحالی، کفشهای اینها را واکس بزن، چه کسی به اینها گفته؟ با شوق دارد این کار را میکنند. کسی که از آنها نخواسته است. اینها مهمانهایشان را این کار نمیکنند. مگر همینها اگر کسی مهمانشان بشود میروند کفش آنها را واکس میزنند؟ این نیست. یک حساب و کتابی در عالم هست. وجود مبارک سیدالشّهداء(سلام الله علیه)ـ البته این را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که همه اینها از آن ذات مقدس است ـ فرمود: هیچ هدفی وسیله را توجیه نمیکند؛ باید حواستان جمع باشد. اگر کسی خواست به مقصد خوب برسد، به مقصد خوب از راه خوب میشود دسترسی پیدا کرد. هرگز خوبی هدف، وسیله را توجیه نمیکند: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ»؛[19] اگر کسی هدف خوبی دارد، ولی میخواهد از راه گناه، از راه خلاف به آن برسد، این زودتر از دیگران به چاه میافتد و دیرتر از دیگران ممکن است به مقصد برسد. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ».[20] فرمود: «مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ»؛ کسی که آرزوی طولانی دارد کار بد هم میکند.
پی نوشت ها
[1] مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه11.
[3] شرح أصول الکافی (صدرا)، ج3، ص24.
[5] علل الشرائع, ج1, ص127.
[8] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص632.
[11] بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج58، ص129.
[12] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه31.
[13] بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج75، ص92؛ «إِیَّاکَ وَ الْأَمَانِیَّ فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکَی».
[15] وسائل الشیعه، ج18، ص30؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) تَزَوَّجُوا وَ زَوِّجُوا أَلَا فَمِنْ حَظِّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنْفَاقُ قِیمَةِ أَیِّمَةٍ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُعْمَرُ بِالنِّکَاحِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ أَبْغَضَ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَیْتٍ یُخْرَبُ فِی الْإِسْلَامِ بِالْفُرْقَةِ یَعْنِی الطَّلَاقَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عَلَیْهِ السَّلَام) إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا وَکَّدَ فِی الطَّلَاقِ وَ کَرَّرَ الْقَوْلَ فِیهِ مِنْ بُغْضِهِ الْفُرْقَةَ».
[16] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص186.
[17] مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135. «کژ روی جف القلم کژ آیدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زایدت».
[18] شاهنامه فردوسی, فریدون, بخش20.
[19] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت36.
[20] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص373.