در شرح کلمات نهج البلاغه بحث در کلمه سی و سوم امام علی علیه السلام است. این کلمات حکیمانه این طور نیست که حضرت هر کدام از اینها را جداگانه بیان فرموده باشد، بسیاری از اینها مربوط به آن نامه ای است که برای فرزندش امام مجتبی (سلام الله علیه) و به نقلی برای ابن حنفیه نوشته است. بخشی از اینها مربوط به وصایایی است که حضرت بعد از آسیب دیدن دارد. هیچ کدام از اینها کلمه ای باشد که حضرت ابتدائاً و ارتجالاً بدون سابقه و بدون لاحقه فرموده باشد نیست «إلا ما خرج بالدّلیل». همین بیان نورانی که فرمود: «فَاعِلُ الْخَیرِ خَیرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ»، این جزء دستورهایی است که وجود مبارک حضرت به پسرش امام حسن می فرماید. حضرت فرمود: «کنْ سَمْحاً وَ لَا تَکنْ مُبَذِّراً»، این خطاب به نوع نیست که بگوییم به هر انسان دارد خطاب می کند. این نامه ای است که حضرت برای امام حسن مرقوم فرمود، البته امام حسن الگوست برای جامعه بشری، حضرت به جامعه بشری می فرماید: «کنْ سَمْحاً وَ لَا تَکنْ مُبَذِّراً». «سَمح» ریشه ای در سماحت و کرامت دارد؛ یعنی کریمانه زندگی کن! نه افراط باش، نه تفریط. «تبذیر»؛ یعنی بذرافشانی در جای بیجا. یک کشاورز اگر این بذر را روی سنگ بریزد می گویند تبذیر کرد؛ یعنی این بذر را بیجا پاشید. یا در شوره زار اگر بذر را بپاشد می گوید تبذیر کرد؛ یعنی بذرافشانی در محل نامناسب. کاری که نامناسب است و ثمر ندارد می گویند تبذیر. همین مثال معروف که در شوره زار هرگز میوه ای و درختی و زرعی رشد نمی کند همین است. در قبال اسراف که تعدّی است، تبذیر در قبال آن قرار گرفت.
حضرت فرمود کریمانه زندگی کن! هرگز کلامت را، فعلت را، که تخمی نیک است، این را در زمان غیر مناسب، در زمین غیر مناسب نگو! کاری را که الآن نباید بکنی نکن. حرفی را که الآن نباید بزنی نزن. حرفی یا کاری که در فلان مورد نباید اقدام بکنی نکن. اما کار منفی را آن دستورات منفی را که ذکر کرد، فرمود کریمانه کار بکن! بفهم کجا حرف بزنی، چگونه حرف بزنی، چقدر حرف بزنی، با چه کسی حرف بزنی، در چه زمینه کار کنی، دوراندیش باشی؛ چه اینکه در جنگ جمل وقتی پرچم را به دست پسرش ابن حنفیه داد؛ فرمود: تو مجاهدی هستی که با این سرباز روبهرو در جنگ هستی، ولی ببین اتاق جنگ کجاست: «ارْمِ بِبَصَرِک أَقْصَی الْقَوْمِ»؛ ببین اتاق جنگ شام از چه کسی دستور می رسد و گرنه تو در جنگ جمل الآن با این سرباز داری می جنگی. دوراندیش باش، نظربلند باش. غرض فرمود: «کنْ سَمْحاً وَ لَا تَکنْ مُبَذِّراً وَ کنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکنْ مُقَتِّراً»؛ «تقدیر»؛ یعنی در کار خود آدم مهندس باشد. این کلمه هندسه شاید ده ها بار شنیدید که این عربی نیست که ما یک فعل رباعی مجرد داشته باشیم به نام «هَندَسَ، یهَندِسُ، مُهَندِس». این معرَّب است. اصل «هَندَسه» معرَّب «اَندَزه» بود، این «اَندَزه» مخفّف اندازه است این اندازه مخفّف شده، شده «اَندَزه». این «اَندَزه» تعریف شده، شده «هَندسِه». از آن اسم فاعل و اسم مفعول گرفته شده، شده مهندِس. در بعضی از روایات ما کلمه مهندِس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است؛ یعنی همه کارهای او بر اساس اصول ریاضی است. ﴿إِنَّا کلَّ شَی ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ یعنی اندازه. نه تقدیم دارد نه تأخیر دارد، نه اضافه دارد؛ نظام نظام هندسه شده است.
فرمود شما مهندسی حرف بزن، مهندسی سخن بگو، مهندسی کتاب بنویس، مهندسی اقتصاد بکن، مهندسی خانواده را اداره بکن و بی اندازه کار نکن، گُتره حرف نزن، گُتره کار نکن. این را به پسرش می فرماید در آن نامه معروف که در حقیقت همه ما فرزندان آن حضرت هستیم؛ چون بعد از اینکه وجود مبارک پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التّحیة و الثّناء) فرمود: هر کسی که بالغ شد باید شناسنامه را بگیرد. قبل از بلوغ وقتی به دنیا آمده است تا بالغ بشود در اختیار پدر و مادر است؛ نام گذاری او، شناسنامه او، کد ملی او، اینها را پدرانشان تأمین می کنند؛ اما حضرت فرمود وقتی کسی بالغ شد باید برای خودش شناسنامه بگیرد. بعد فرمود ما حاضریم شما را به فرزندی قبول بکنیم: «أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» بیایید بچه های ما بشوید، ما حاضریم شما را به عنوان فرزندی قبول بکنیم. ما امیدواریم این پیام را شنیده باشیم، فرزندان اینها شده باشیم. چه فخری بالاتر از این که پدر ما علی بن ابیطالب باشد، مادر ما فاطمه زهرا باشد. از این فخر بالاتر فرض ندارد. وقتی که به فرزندانشان دستور می دهد ما هم فرزندان آن حضرت هستیم؛ فرمود: «أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ». بیایید بچه های ما بشوید. ما امیدواریم، مخصوصاً عزیزان طلبه قبول کردند که فرزندان علی بن ابیطالب بشوند. آن وقت دستوراتی که حضرت به پسرش امام حسن می دهد، به همه فرزندانشان که ـ إن شاءالله ـ شامل حال ما هم بشود خواهد فرمود. فرمود به هر حال مهندسی زندگی کن. اندازه نگه بدار و بدان که این معنای تلف عمر حقیقت شرعیه نمی خواهد؛ یعنی شما منتظر باشید که بگویید آیه نازل بشود که «یا أیها الذین آمنوا» اتلاف عمر چیست؟ اتلاف عمر حقیقت شرعیه نمی خواهد، آیه نمی خواهد. کسی عمر را بده و چیزی نگیرد و در آخر عمر دست او خالی باشد! این همه معارف در عالم هست، این همه کارهای خیر در عالم هست دست او خالی باشد، این معنی اتلاف عمر است. این یک مطلب پیچیده و معما نیست که ما بفهمیم آیا داریم عمرمان را تلف می کنیم یا نه؟! از چه کسی بپرسیم؟ این یک وقت یک مطلب ریاضی دقیق پیچیده باشد، بله استاد می خواهد؛ اما آدم این سرمایه را بدهد و چیزی نگیرد، این تلف عمر است، این خسارت است. فرمود مواظب باش که مهندسی زندگی کنی: «کنْ سَمْحاً وَ لَا تَکنْ مُبَذِّراً وَ کنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکنْ مُقَتِّراً»، این کلمه سی و سوم. سی و چهارم: «قال علیه السلام»؛ این هم در همان بیانات و کلمات نورانی است که برای فرزندش نوشتند: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْک الْمُنَی»؛ بی نیازی یک چیز خوبی است. اوّلاً ما بی نیاز در عالم نداریم غیر از ذات اقدس الهی. موجود یا فقیر است، یا مستغنی، یا غنی. فقیر آن است که نیازمند باشد، یک؛ و چیزی که نیازش را رفع بکند ندارد، دو؛ این دو تا امر که در حقیقت هر دو سلبی هستند، جمعاً می شود فقر. این عربی چقدر غنی و قوی است که هر مطلبی را که بخواهد بفهماند، با آن واژه های ادبی پربار می فهماند. ما به فارسی علاقه مندیم چون زبان رسمی ماست و فرهنگ ماست؛ اما فارسی کجا و عربی کجا! ما در فارسی کسی که مال ندارد می گوییم گدا. این گدا بار علمی ندارد. چه معنایی ما از گدا می فهمیم؟ یعنی ندارد؛ اما قرآن که «عربی مبین» است کسی که مال ندارد را نمی گوید گدا، نمی گوید فاقد، نمی گوید ندار؛ می گوید فقیر. فقیر به معنی گدا نیست، فقیر به معنای ندار نیست؛ این فقیر بر وزن «فعیل» به معنای مفعول است. فقیر، یعنی کسی که ستون فقرات او شکسته است. جامعه ای که گرفتار اقتصاد فلج است فقیر است؛ یعنی قدرت قیام ندارد. چون قرآن مال را ستون فقرات یک ملّت می داند. در سوره مبارکه «نساء» فرمود ثروت، مال و امکانات خود را به دست سفها ندهید: ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکمُ﴾، چرا؟ چرا مالتان را به دست سفیه ندهید؟ برای اینکه مال: ﴿جَعَلَ اللَّهُ لَکمْ قِیاماً﴾؛ قیام شما، قوام شما، ستون فقرات شما مال است. اگر مال نداشته باشید جیب و کیفتان خالی باشد، گدا نمی شوید، می شوید فقیر؛ یعنی ستون فقرات شما شکسته است. قدرت ایستادن ندارید، در برابر چه کسی می خواهید بایستید با ستون فقرات شکسته؟ یک ملّت ویلچری چگونه می تواند مقاومت کند؟ این کتاب بوسیدنی است. ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکمُ﴾؛ در سوره مبارکه «نساء» می فرماید: مال ستون فقرات است، قیام یک ملّت است، قوام یک ملّت است، ملّت اگر بخواهد بایستد باید ستون فقراتش سالم باشد و اگر کسی مال نداشت، چه در سوره «توبه» چه در سایر سور می فرماید اینها فقیر هستند. پس فقیر به معنی گدا نیست؛ فقیر یعنی ویلچری. ﴿إِنَّمَا الصَّدَقاتُ﴾، مسکین هم همین طور است. مسکین که به معنی گدا نیست؛ مسکین یعنی کسی که قدرت حرکت ندارد، همین! ساکن است. این کتاب بوسیدنی است. از امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که عربی را چرا عربی مبین گفتند؟ فرمود: «یبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ آن می تواند تمام زبان های دنیا را ترجمه کند، ولی زبان ها نمی توانند آن را ترجمه کنند، باید پنج شش تا کلمه کنار هم بگذارند تا این را معنا کنند.
اینجا هم حضرت فرمود که مواظب کار خود باش، مواظب حرف هایت باش، بیخود آرزو نکن. فقیر این دو تا سلب را دارد: مال ندارد؛ چیزی که مشکل این بیماری را حلّ کند را هم ندارد، نیاز دارد و چیزی که رفع نیاز کند را ندارد، این می شود فقر. «مستغنی»؛ یعنی کسی که محتاج هست، نیازمند هست، ولی چیزی که نیاز او را رفع بکند دارد. غنی آن است که اصلاً فقر ندارد و تنها خداست که غنی است: ﴿ذلِک بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ یا ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِی﴾. فرمود اگر شما بخواهید با اخلاق الهی: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»، متّصف بشوید، سعی کنید آن چیزی که بوی گدایی می دهد، بوی فقر می دهد، آن را رها کنید. مدام آرزو داشته باشید به اینجا برسید، مرتّب آرزو داشته باشید به آنجا برسید! در بعضی از روایات ائمه (علیهم السلام) فرمودند که: «وَ إِیاک وَ الِاتِّکالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکی»؛ می دانید آرزو سرمایه زن های پیر از کارافتاده است. مگر انسان با آرزو زنده است؟! به امید زنده است نه به آرزو. به رجا زنده است نه به تمنّی. «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْک الْمُنَی»؛ آرزو این است که مبادی فراهم نیست، مسائل فراهم نیست، علل فراهم نیست، دل او می خواهد فلان چیز را داشته باشد، دل او می خواهد به فلان مقام برسد. بدون درس و بحث و جان کَندن که انسان عالم نمی شود. بدون تلاش و کوشش که انسان به جایی نمی رسد. مُنیه و آرزو را در روایات فرموند این سرمایه زنان پیر از کار افتاده است. «رجاء»؛ یعنی امید که مطلبی دیگر است. «رجاء» برای کسی است که مبادی دارد، منابع دارد، مبانی دارد، دنبال کار راه افتاده، امیدوار هم هست.
فرمود: «أَشْرَفُ الْغِنَی تَرْک الْمُنَی»، زنده به امید باشید نه به آرزو. الآن کسی که مزرعه ای ندارد کشاورزی نکرده، کِشتی نکرده، آبیاری نکرده، این شخص اگر منتظر درآمد خوب باشد، این را می گویند آرزو. اما اگر همه کارها را کرده منتظر است بارانی بیاید بازار مناسب داشته باشد، این را می گویند امید. آن کسی که مزرعه دارد، کاری کرده، بذرافشانی کرده، آبیاری کرده، او رجا دارد. اما کسی که هیچ کاری نکرده، می گویند منیه دارد، تمنّی دارد. فرمود: شریف ترین بی نیازی این است که انسان از آرزو خود را منزه کند.
سی و پنجم این است که «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یکرَهُونَ قَالُوا فِیهِ [مَا] بِمَا لَا یعْلَمُونَ »؛ اوّلاً ما موظف هستیم اسرار دیگران را حفظ کنیم، یک؛ و اگر کسی نقصی دارد خواستیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم، آرام و آهسته مخفیانه با خود او در میان بگذاریم، دو؛ مشکل ما این است که نهی از منکر که واجب است آن را انجام نمی دهیم، غیبت و بدگویی که حرام است را انجام می دهیم. کسی در جلسه ای نشسته، نقص دیگری را دارد می گوید، این حرام است. اگر واقعاً خیرخواه هستید، خیر او را می خواهید، خیرِ جامعه را می خواهید، باید آرام به خودش بگویید و او را هدایت هم بکنید. این نهی از منکر واجب است آن را انجام نمی دهیم، برای خندیدن و خنداندن و در روزنامه نوشتن و اینها، آبروی این و آن را می بریم. آن شخص کار بدی کرد درست است، بر ما واجب است جلوی بدی او را بگیریم این هم درست است؛ یعنی نهی از منکر بکنیم، نه اشاعه فحشا.
فرمود اگر کسی درباره دیگری چیزی گفت؛ حالا یا او انجام داد یا نداد، اگر انجام نداده باشد که دست بردار نیست، اگر انجام داده باشد او هم همچنین درباره شما حرف می زند؛ اینکه اصلاح جامعه نشد.
فرمود: «مَنْ أَسْرَعَ إِلَی النَّاسِ بِمَا یکرَهُونَ »؛ شتابزده درباره مردم داوری کنید حرف بزنید، آنچه را که واجب است انجام نمی دهید، آنچه را که واجب نیست یا حرام است را دارید انجام می دهید، آنها هم عکسالعمل نشان می دهند؛ آن وقت جامعه به هم می خورد. ما بارها به عرض شما رساندیم الآن این جنگ سرتاسر برکت بود؛ اما این ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ﴾ این مشت گره کرده که برکت این مملکت بود، این را باید در همان مرز شلمچه می گذاشتیم و می آمدیم؛ ولی ما با همان مشت آمدیم پشت جبهه. الآن پانزده میلیون پرونده ما داریم. این پانزده میلیون که با خودشان دعوا ندارند. با پانزده میلیون دیگر دعوا دارند؛ این می شود سی میلیون. این سی میلیون هم که در آسمان ها زندگی نمی کنند، در همین شهر زندگی می کنند، هر کدام با یک نفر مأنوس هستند، می شود شصت میلیون. ما شصت میلیون شب و روز دعوا داریم. شما دلتان می خواهد این مملکت طلاق نداشته باشد؟! پس شدنی نیست. ادب باشد؟ قبلاً یک استاد معمولاً همین طور بودند، وقتی شاگرد چند تا اشکال می کرد، تشری می زد استاد به شاگرد. الآن اگر استاد به شاگرد تشر بزند، این فردا از درس می آید بیرون، چهار تا مقاله علیه او می نویسد! ما این مشت را باید در همان شلمچه ها و مرز مهران رها می کردیم با مصافحه وارد زندگی می شدیم. ما با مشت وارد زندگی شدیم که شده پانزده میلیون پرونده. ما قبلاً که پانزده میلیون نداشتیم. کدام کشور روی این کره زمین شصت درصد باهم دارند دعوا می کنند؟ آن بیست درصد یا بچه کودکستانی و مهد کودک هستند یا پیرزن و پیرمرد هستند. یقیناً تلخی زندگی روزگار ما را تلخ می کند. ـ خدای ناکرده ـ آنجایی که طلاق اتفاق افتاده، آن دو تا جوان نمی دانند که چه گذشت، آن پدر بیچاره و آن مادر بیچاره هر وقت اینها را می بیند دق می کند! مگر این شده زندگی؟! این ائمه ای که ما وقتی به حرم آنها مشرّف شدیم، در و دیوار را می بوسیم، فرمودند خانه ای که با طلاق ویران شده این بافت فرسوده به آسانی ساخته نمی شود. این مثل بافت فرسوده شهر نیست. این همه زن و شوهر بودند که با هم زندگی می کردند. مواظب زبان بودند، مواظب ادب بودند، مواظب مهر بودند، مواظب محبت بودند.
امام (سلام الله علیه) فرمود دور هم بنشینید: «تَزَاوَرُوا»، یکدیگر را ترک نکنید، «فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا»؛ شما شیعیان ما هستید، دور که نشستید حرف های ما را می زنید، احادیث ما را نقل می کنید. احادیث ما تنها اثر علمی ندارد، اثر عملی دارد: «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِی زِیارَتِکمْ إِحْیاءً لِقُلُوبِکمْ وَ ذِکراً لِأَحَادِیثِنَا وَ أَحَادِیثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَکمْ عَلَی بَعْض»؛ احادیث ما ادب، انسانیت، عاطفه ایجاد می کند. همه ما شنیدیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود، درست هم هست. الآن کسی برجی، قصری، خانه ای، مغازه ای خواست بسازد، این طبقه اوّل را که سنگ گذاشت، اگر طبقه دوم بخواهد سنگی روی سنگ بیاید که بند نمی شود، یک ملات نرم می خواهد. حضرت فرمود گفتار ما آن ملات نرم است. آن ملات نرم را داشته باش، حالا برج بساز، می توانی بسازی. آن ملات نرم نباشد که سنگ روی سنگ بند نمی شود. این دو تا جوان دو تا سنگ هستند، ادب یعنی ادب! آن ملات نرم است. هر کسی باید مواظب زبانش باشد، با محبت زندگی کند، با علاقه زندگی کند، با احترام زندگی کند.
فرمود مواظب خود باشید، نه در داخل منزل، نه در خارج منزل، بد کسی را نگویید. نه اینکه جلوی بد را نگیرید، جلوی بد را باید گرفت؛ اما راهش این است که انسان با خود او در میان بگذارد، بگوید برادر! این کار اشتباه است، کار اشتباه پایانش سقوط است. «کژ روی جف القلم کژ آیدت»،غزالی می گوید من چهل سال نصیحت کردم؛ اما شعری که جناب حکیم فردوسی گفته است عصاره زحمات چهل ساله مرا حکیم فردوسی در یک شعر گفته است:
اگر بار خار است خود کِشتهای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشتهای
این حرف بلند حکیم فردوسی است. البته این در قیامت اثرش بیشتر است. فرمود انسان یا مشغول درخت قتات است، «قتات» را لابد شنیدید یک درخت پرتیغ جنگلی است که به آن می گویند قتات، که می گویند: «دونه خرط القتاة». «قتات» با قاف و «تاء» منقوط یعنی این درخت پرتیغ جنگلی که این هیچ میوه ای ندارد فقط تیغ است؛ مثل سیم خاردار است. این درخت در جنگل است، کار این درخت هم تیغ رویی است، همین! حرف جناب حکیم فردوسی این است که اگر در منزل خود قتات کاشتی خودت آبیاری کردی و اگر می بینی بدنت نرم است برای اینکه این حریر را خودت درست کردی. «اگر بار خار است»؛ خار یعنی تیغ «خود کِشته ای ٭٭٭ وگر پرنیان است خود رشته ای». غزالی می گوید خلاصه نصایح مرا حکیم فردوسی به این صورت درآورده.
بنابراین اگر کسی کار بدی کرد، بد بد است. ده نفر بیست نفر که به او بگویند، این صرف نظر می کند؛ منتها مخفیانه و دوستانه نهی از منکر بکنند. اما بدون اینکه نهی از منکر که امر واجب است بکنند، حالا آبرو را ببرند! این آبروبردن که حرام است. او هم دست بردار نیست. فرمود جامعه را که با این پانزده میلیون نمی شود اداره کرد.
«مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ»؛ کسی که دنبال آرزوهای طولانی می رود کار بد هم می کند؛ برای اینکه آرزوها که به دست خود انسان نیست، او ناچار است از هر راهی خودش را به مقصد برساند. یک بیان نورانی سیدالشّهداء(صلوات الله و سلامه علیه) دارد؛ ببینید این اربعین بی حساب اربعین نبود، در این مملکت ساسانی، سامانی، سلجوقی، پانصد سال عباسیان از بغداد تا مرو، از مرو تا بغداد اینها حکومت می کردند همین امین و مأمون و اینها. یک وجب خاک به نام اینها نماند، از ساسانی تا پهلوی. وجود مبارک حضرت و ائمه دیگر یا در زندان شهید شدند یا در قتلگاه شهید شدند، کلّ جهان را گرفتند. حالا چه کسی به اینها گفته که شما پای زوّارهایی که وَرم کرده را بمال، برای رضای خدا با خوشحالی، کفش های اینها را واکس بزن، چه کسی به اینها گفته؟ با شوق دارد این کار را می کنند. کسی که از آنها نخواسته است. اینها مهمان هایشان را این کار نمی کنند. مگر همین ها اگر کسی مهمانشان بشود می روند کفش آنها را واکس می زنند؟ این نیست. یک حساب و کتابی در عالم هست. وجود مبارک سیدالشّهداء(سلام الله علیه)ـ البته این را از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که همه اینها از آن ذات مقدس است ـ فرمود: هیچ هدفی وسیله را توجیه نمی کند؛ باید حواستان جمع باشد. اگر کسی خواست به مقصد خوب برسد، به مقصد خوب از راه خوب می شود دسترسی پیدا کرد. هرگز خوبی هدف، وسیله را توجیه نمی کند: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی ءِ مَا یحْذَرُ»؛ اگر کسی هدف خوبی دارد، ولی می خواهد از راه گناه، از راه خلاف به آن برسد، این زودتر از دیگران به چاه می افتد و دیرتر از دیگران ممکن است به مقصد برسد. «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی ءِ مَا یحْذَرُ». فرمود: «مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ»؛ کسی که آرزوی طولانی دارد کار بد هم می کند.