غزوه بنی قینقاع

این غزوه در سال دوم هجرت پس از گذشت تنها بیست ماه از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه در روز شنبه، نیمه شوال به وقوع پیوست و تا اول ذی القعده به طول انجامید.[۱]

این غزوه در سال دوم هجرت پس از گذشت تنها بیست ماه از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه در روز شنبه، نیمه شوال به وقوع پیوست و تا اول ذی القعده به طول انجامید.[1]

پیمان با یهود

خاتم انبیا(ص) در بدو ورود به مدینه با یهود، پیمانی بست و آنان را به قبایل همپیمانشان ملحق کرد و برای آنان شروطی گذاشت که مهم ترین شرط آن دشمنی نکردن با رسول خدا(ص) و مسلمانان بود.[2]

نقض پیمان یهود

واکنش یهود بنی قینقاع در برابر پیروزی بدر پرسش برانگیز و باعث شگفتی است. جز این نیست که بازتاب پیروزی سپاه اسلام، قانون پذیری بیشتر در شهروندان مدینه باشد؛ به ویژه اقلیت یهودی که از این پس، بیش از گذشته به حمایت پیامبر(ص) نیازمند بودند؛ اما آنچه در تاریخ ذکر شده است، برخوردی متفاوت از سوی یهود بنی قینقاع پس از جنگ بدر بود که از نادیده گرفتن پیمان با رسول اکرم(ص) حکایت می کرد.

علت جنگ

روزی یکی از زنان انصار برای خرید زیور آلات به بازار رفته بود و عده ای از اوباش اصرار داشتند نقابش را از صورتش بردارند؛ ولی او در برابر آنان مقاومت کرد تا اینکه مردی یهودی از قینقاع، بدون اطلاع زن، پیراهنش را از پشت به بالای بدنش گره زد و زمانی که زن برخاست بدنش نمایان شد و یهودیان به او خندیدند. آن زن از مسلمانان کمک خواست. مردی از مسلمانان با او درگیر شد و وی را کشت. یهودیان بنی قینقاع جمع شدند و آن مرد را کشتند و پیمان خود را با رسول خدا(ص) به طور رسمی شکستند و سپس داخل قلعه خود تحصن کردند[3] [4]در پی این اقدام و خشم مسلمانان، زمینه پیکار فراهم شد.

اتمام حجت با یهود بنی قینقاع

بنابراین، پیامبر(ص) پیکی فرستاد و آنان را در بازار جمع کرد و برای اتمام حجت به آنان فرمود: «ای جماعت یهود! قبل از آنکه خدا با شما آن کاری را کند که با قریش انجام داد مسلمان شوید که به خدا قسم! شما می دانید من فرستاده خدایم.» یهود بنی قینقاع با گستاخی و لحنی تمسخرآمیز گفتند: «ای محمد! اتفاقی که پیش آمد تو را فریب ندهد. تو به سبب نادانی قریش بر آنان پیروز شدی و به خدا قسم! ما اهل جنگیم و اگر با ما بجنگی، خواهی فهمید که هرگز مثل ما نمی جنگی.»[5] برحسب روایتی از ابن عباس، هشداری که به کافران در نخستین آیه های سوره آل عمران به چشم می خورد، دربارۀ این جماعت نازل شده است.[6]

نخستین پیکار رسول خدا(ص) با یهود

این اولین جنگی است که بین پیغمبر(ص) و یهودیان واقع می شود. نقل شده است زمانی که آیه هشتم سوره انفال نازل شد مبنی بر مقابله با کسانی که ترس از خیانت آنان وجود دارد، رسول خدا(ص) همراه سپاهیان خود، قلعه بنی قینقاع را محاصره کرد و این محاصره، پانزده شب، طول کشید تا اینکه خدا در دل آنان وحشت افکند و گفتند: «آیا ممکن است که ما بیرون بیاییم و رهایی یابیم؟» رسول اکرم(ص) به آنان فرمود: «نه، مگر طبق حکم من.» پس خود را تسلیم امر حضرت کردند و قرار شد تا اموالشان -که وسایل طلاسازی و سلاح های زیادی بود- برای پیامبر(ص) باشد و زن و فرزندشان از آن خودشان باشد. زمانی که در قلعه باز شد، محمد بن مسلمه مأمور شد اموالشان را بگیرد و خاتم انبیا(ص) به منذر بن قدامه سلمی دستور داد، آنان را با طناب ببندد؛ اما عبدالله بن اُبَی -که با یهودیان همپیمان بود- وقتی در اقدام برای باز کردن طناب آنان و فراری دادنشان ناکام ماند و با برخورد تند منذر بن قدامه مواجه شد، راهی جز تضرع و التماس به رسول خدا(ص) ندید؛ بنابراین نزد حضرت رفت و با التماس از آن حضرت خواست تا با همپیمانان وی نیکی کند. پیامبر(ص) در ابتدا نپذیرفت؛ اما او که راهی جز اصرار و التماس نداشت با اصرار فراوان موفق شد، رسول اکرم (ص) را از کشتن آنان منصرف کند و در واقع، کمترین مجازات برای آنان در نظر گرفته شد که در ابتدا تبعید به وادِی القُری(منطقه نزدیک خیبر) بود و بعد از آنجا نیز به صورت دسته جمعی به ازرعات در حوالی شام کوچ کردند.[7]. پیامبر(ص) خمس غنایم را گرفت و این، نخستین خمسی بود که می گرفت. پس به مدینه بازگشت و در قربانی اَضحی شرکت فرمود و در صحرا با مردم نماز خواند و دو گوسفند به دست خود قربانی کرد و گویند که این، نخستین قربانی او بود.[8]

همچنین پیغمبر(ص) سه قبضه کمان به نام های «کتوم»، «روحا» و «بیضا» و دو زره به نام های «صفدیه» و «فضّه» و سه شمشیر به نام های «قَلَعی»، «بَتّار» و «حَتف» و سه نیزه را برای خود اختیار کرد که کتوم در جنگ احد شکسته شد.[9] پرچم رسول خدا(ص) در این غزوه به دست حضرت حمزه(ع) بود.[10] [11]

قطع پیمان با کفار و نزول آیه

عده ای از طوایف مدینه از قبل با بنی قینقاع همپیمان بودند. ابن ابی سلول، سردسته منافقان مدینه، هنگام جنگ بنی قینقاع با فرستاده خدا(ص)، به عنوان همپیمان در حمایت از آنان بپاخاست؛ اما عبادة بن صامت با اینکه از طایفه بنی عوف و همپیمان بنی قینقاع بود، نزد پیامبر(ص) آمد و پیمان خود با یهود بنی قینقاع را به هم زد و از آن برائت جست و گفت: «خدا و پیامبرش و مؤمنان را ولیّ خود می گیرم؛ پس درباره او و ابن سلول آیه 51 و 52 سوره مائده بدین صورت نازل شد:[12]«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ  فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ.»

«ای کسانی که ایمان آورده اید! یهود و نصارا را ولی (و دوست و تکیه گاه خود) انتخاب نکنید. آنها اولیای یکدیگرند و کسانی که از شما با آنان دوستی کنند از آنهایند. خداوند، جمعیّت ستمکار را هدایت نمی کند.

(ولی) کسانی را که در دلهایشان بیماری است، می بینی که در (دوستی با آنان) بر یکدیگر پیشی می گیرند و می گویند: می ترسیم حادثه ای برای ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنان داشته باشیم!) شاید خداوند پیروزی یا حادثه دیگری از سوی خود (به نفع مسلمانان) پیش بیاورد و این دسته، از آنچه در دل پنهان داشتند، پشیمان شوند.»

رسول خدا(ص) بعد از این اقدام عبادة بن صامت، وی را مسئول اخراج بنی قینقاع از مدینه کرد. [13]

پی نوشت

[1] واقدی، مغازی، دکتر مارسدن جونس (تحقیق)، بیروت، عالم الکتب، 1404ق، چاپ سوم، ج 1، ص 176.

[2] واقدی، مغازی، دکتر مارسدن جونس (تحقیق)، بیروت، عالم الکتب، 1404ق، چاپ سوم، ج 1، ص 176.

[3] واقدی، مغازی، دکتر مارسدن جونس (تحقیق)، بیروت، عالم الکتب، 1404ق، چاپ سوم، ج 1، ص 176و177

[4] ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1385ق، ج2، ص138.

[5] واقدی، مغازی، دکتر مارسدن جونس (تحقیق)، بیروت، عالم الکتب، 1404ق، چاپ سوم، ج 1، ص 176.

[6] معادیخواه، عبدالمجید؛ تاریخ اسلام عرصه دگر اندیشی و گفتگو، تهران، نشر ذره، 1377ش، ص 335.

[7] - واقدی، مغازی، دکتر مارسدن جونس (تحقیق)، بیروت، عالم الکتب، 1404ق، چاپ سوم، ج 1، ص 177-180.

- ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1385ق، ج2، ص138

[8] ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ تاریخ ابن خلدون(العبر)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1383 ش، ج 1، ص 408.

[9] سپهر، محمد تقی؛ ناسخ التواریخ(زندگانی پیامبر)، تهران، اساطیر، 1380ش، ج 2، ص 836.

[10] طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری، بیروت، موسسه اعلمی، 1403 ق، چاپ چهارم، ج 2، ص174

[11] ابن اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1385ق، ج2، ص138.

[12] ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407 ق، چاپ اول، ج 2، ص 147.

[13] ذهبی، شمس الدین؛ تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407 ق، چاپ اول، ج 2، ص 148.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر