والروس؛ مارک ابلی، ازرا پاوند، شاعر معروف، در قرن بیستم دیگران را ترغیب میکرد «نوسازی کنند». او از نویسندگان میخواست شیوههای بیان مبهم و نخنما را کنار گذاشته و قلمروهای بکر زبانی را کشف کنند. پندِ پاوند تأثیری ماندگار بر زبان شعر داشت. دیری نپایید که جستجوی تازگی، تبدیل به نبض تپندۀ ادبیات مدرن شد؛ همچنان که در نقاشی، مجسمهسازی و موسیقی کلاسیک چنین شده بود. گرترود استاین در کتاب راه و رسم نوشتن1 گفت: «جمله میباید بیقید و بند، و پاراگراف بیمعنی باشد»، اما خوانندگان از همان ابتدا مشکوک بودند.
اغلب ما به دنبال شکلهای جدید زبانی نیستیم و خوشمان هم نمیآید که دستِ بر قضا به جملهای بیقید و بند و پاراگرافی بیمعنی بر بخوریم. همان اصطلاحات قدیمی برایمان کافی است، چراکه معنایشان را میدانیم. حتی اگر من همۀ خوراکیها را با جعبه داخل یخچال بگذارم، باز هم «همۀ تخم مرغها را در یک سبد» نمیگذارم، و اگر شما حتی اهل ترشی انداختن هم نباشید، باز هم بعضی چیزها را «توی آبنمک» 2 نگه میدارید.
آیا این بدان معناست که اصطلاحات قدیمی کلیشهای شدهاند؟
پاسخ، رویهم رفته، منفی است. مسئله عمر یک اصطلاح نیست، بلکه زمینه و شیوهۀ بیانش است. اصطلاحات گیرا این قدرت را دارند که زبان را واقعی نگاه دارند. بیان هوشمندانۀ یک اصطلاح آشنا میتواند زمینهساز شگفتی خواننده یا شنونده شود. زویی ویلیامز در مقالهای پیرامون خطرات اعتیاد مصرفکنندگان به خریدهای اعتباری، که در سپتامبر 2017 در نشریۀ گاردین منتشر شد، نوشت: «احتیاجی به قناریهای ناخوش نیست تا بفهمیم با نشت گاز مواجههایم: باید به فکر فرار از این معدن باشیم». ویلیامز در مقالهاش با استفاده از تصویر قدیمی قناریهای معدن زغال سنگ3، به بحثش دربارۀ فشار خرد کنندۀ بدهی روح میبخشد.
کلیشهها عکس این را انجام میدهند؛ یعنی یک تکه فکر را میگیرند، لقمه پیچاش میکنند و با پیازداغ فراوان به خوردتان میدهند.
تشخیص اینکه پشت این کلمات پیشپاافتاده، مفهوم اصیلی نهفته است، کار سادهای نیست. گاهی سهوی است، اما در اغلب موارد عمدی در کار است. بلیر پاکهام، ترانهسرا و خوانندۀ کانادایی، میگوید: «هنگام نوشتن ترانه، با توجه به محدودیتهای زمانی رسانه –حول و حوش سه دقیقه- باید به سرعت زمینهچینی کرده و مقدمات را آماده کنید. گاهی کلیشهای که خوب در ترانه نشسته باشد کمک میکند. خودِ موسیقی پاپ –موسیقی فراخور روح زمانه؛ چیزی که قرار است پیروز میدان باشد- از نظر منطقی یعنی اینکه همیشه مخاطبان جدیدی میآیند که، بدون آنکه روحشان هم از کلمات و جملههای کلیشهای خبردار باشد، آماده پذیرشاند».
دوبارهگویی میتواند راهبردی قدرتمند و باارزش باشد. چنین عباراتی در خدمت تقویت زره زبانی هستند؛ یعنی چیزی که حملهها را میتاراند. این زره با درآمیختن کلیشهها و واژگان انتزاعی، سپری رویین میسازد. متن زیر را ملاحظه کنید که در وبسایت دولت انگلستان آمده: «نخستوزیر علاقهاش را برای شنیدن دیدگاههای اهالی کسب و کار و بررسی تجاربشان ابراز کرد. او همچنین اظهار تمایل کرد تا دیدگاههای دولت در خصوص موفقیت برگزیت و تشکیل کشوری را با آنها در میان بگذارد که در آن فرصت رشد و شکوفایی برای تکتک شهروندان سرتاسر کشور مهیا است». یا این یکی که برگرفته از سخنرانی مدیرعامل اکسونموبیل است: «کار ما این است که، صرفنظر از شرایط و قیمتها، در بازار بجنگیم و پیروز شویم. ما میباید برای رسیدن به این هدف باارزشترین محصولات را، با پایینترین قیمت، تولید و به بهترین روش در تمام بازارهای ممکن عرضه کنیم».
آسمان ریسمان بافتن و سر شیر و پلنگ بریدن و از این حرفها.
بیصداقتی دشمن بزرگ شفافیت زبان است. جورج اورول در سال 1946 نوشت: «زمانی که میان نیت واقعی و نیت ظاهری فرد فاصله وجود داشته باشد، با جملات مطول و عبارات ملالآوری که میگوید، به ماهی مرکبی میماند که جوهر پخش میکند». اورول در مقالهای درخشان به نام «سیاست و زبان انگلیسی» مثالهایی جاندار دربارۀ «شکاف ملالتبار در ادبیات سیاسی» دوران خودش به دست میدهد؛ برای نمونه: «قساوت ددمنشانه، پاشنۀ آهنین، استبداد خونخوار، مردم آزاد جهان، دوشادوش هم» اندکی از این اصطلاحات در طول زمان از سکه افتادهاند، اما اغلبشان هنوز هم به کار میروند. رییسجمهورها و نخستوزیرها، اگرچه از پشت به یکدیگر خنجر میزنند، اما باز لافِ دوشادوشِ هم بودن میبافند.
در 1 جولای 2017، همزمان با صد و پنجاهمین سالگرد تولد ملت کانادا، نخست وزیر جاستین ترودو در منطقۀ پارلمان هیل شهر اتاوا برای هزاران نفر سخنرانی کرد. متن سخنرانی او مملو از انتزاعات و کلیشهها بود: «داستان کانادا درواقع داستان مردمانی عادی است که کارهای فوقالعاده انجام میدهند... کاناداییها میدانند بهتر همیشه امکانپذیر است... اکنون وظیفۀ ما این است که برابری را توسعه دهیم تا اطمینان یابیم تکتک کاناداییها امکانی واقعی و منصفانه برای موفقیت دارند». چنین احساساتی قابل ستایش است، و البته به شکل رخوتآوری آشنا. کلمات تردو را میتوان از هزاران سخنرانی دیگر اقتباس کرد، و احتمالاً چنین نیز بوده است. همانطور که اورول میگوید: «اگر از اصطلاحات حاضر و آماده استفاده کنید، نه تنها مجبور نیستید به دنبال کلمات مناسب بگردید، بلکه حتی نیازی نیست نگران لحن کلامتان باشید چرا که این عبارات به نحوی جفت و جور شدهاند که، کم و بیش، خوش آهنگ باشند». بدین ترتیب میتوان شنوندههای پرشعف را به رضایتی خوشایند رساند.
کلیشهها در فرایند دیگری نیز مفید هستند؛ یعنی میتوانند خشمی از پیش پرداخته را صیقل دهند. چند هفته پس از نطق ترودو، گِرِگ ابوت، فرماندار تگزاس، در همایش کلانترها در شهری به نام گریپواین سخنرانی کرد. او گفت: «احترام به مأموران اجرای قانون باید در ملت ما نهادینه شود. نشانی که هر کلانتر یا افسر روی قلب خود میپوشد [ابوت به همین شکل گفته]، یادآور اعتماد، تعهد و پیمانی مقدس با تکتک ماست. برای آنکه قانون پیشاپیش ما در مقابل تهدیدها بایستد، باید از آن پشتیبانی کنیم.
زمان آن رسیده است که ما تگزاسیها، ما امریکاییها، متحد شویم و یکصدا بگوییم دیگر تحمل نمیکنیم. دیگر تحمل نمیکنیم به آنهایی که خدمتگزار ما هستند بیاحترامی شود، دیگر اجازه نخواهیم داد تاجران اهریمنیِ نفرت از یکدیگر جدایمان کنند». دستور زبان ابوت ضعیف است، اما واژگانش مسیری واضح را میپیماید. استفادۀ مکرر او از «باید» که با کلیشههایی همچون «تاجرانِ اهریمنیِ نفرت» آمیخته است، جایی برای هیچگونه ابراز مخالفتی نمیگذارد. فرماندار، با آن کت و شلوار و کراوات رسمیاش بر روی صحنه، شباهتی آشکار با ماهی مرکبی داشت که جوهر پخش میکند.
زبان سیاسی دیگری که به همین اندازه دردسر ساز است، «سوت سگ» 4 نام دارد. این اصطلاح در دهۀ 1980 زاده شد، اما در عمل بسیار قدیمیتر است. ریشۀ اصطلاح این ایده است که سگها صداهایی را میشنوند و بدانها واکنش نشان میدهند که در طول موجهایی بالاتر از شنوایی انسان است. اصطلاح سوت سگ در شکل ضمنی یعنی استفاده از پیامهای رمزی برای انتقال مطلب به مخاطبان هدف، بدون آنکه بقیۀ آدمهای جامعه از آن خبردار شوند. چنین پیامهایی را میتوان بر کنایهها سوار کرد. در سال 2016، کلی لیِچ، کاندیدای رهبری حزب محافظهکار کانادا، بهدنبال طرفداران احتمالی برای این طرح بود که آیا مهاجران میباید از نظر آنچه او «ارزشهای ضدکانادایی» مینامید، ارزیابی شوند یا خیر. مایکل چانگ، یکی از رقبای لیچ برای رهبری حزب، او را به استفاده از «سیاست سوت سگ» متهم کرد. اصطلاح «ارزشهای ضدکانادایی» با زبان بیزبانی به رأیدهندگان محافظهکار میگفت: لیچ همان رهبری است که جلوی مهاجرت مسلمانان را خواهد گرفت.
اصطلاحات سوت سگی نمونهای از بهکارگیری ناخوشایند کنایههاست. اما در جامعهای سرکوبگر، واژگان، ایماژها و کنایات میتوانند نقشی براندازانه برعهده بگیرند. چین در سال 2017 تمام شبکههای اجتماعیای را که به «وینی دِ پو» 5 اشاره کرده بودند، مسدود کرد. وینی خرسی است عاشقِ عسل که در سال 2017 کابران شبکههای مجازی در چین به شکل گستردهای آن را بهعنوان کنایهای برای اشاره به رییس جمهور شی جین پینگ بهکار بردند چرا که او نیز مانند وینی کوتاه قد و خپل است.
اگر بلاگرهای چینی تصویر یک خرچنگ رودخانهای را هم منتشر کنند، احتمالاً سانسورشدنش حتمی است. چرا؟ به این دلیل که در زبان چینی واژه هگزی6 هم به معنای «یکنواختکردن» است و هم «خرچنگ رودخانهای»، تنها در تلفظ تفاوت دارند. پس از آنکه هو جینتائو، رییس جمهور پیشین، پیوسته از ارتقای یک جامعۀ «یکنواخت شده» سخن میگفت، «خرچنگ رودخانهای» تبدیل به جایگزینی نمادین برای «سانسور شده» گشت.
گاهی مرز میان کنایه و کلیشه غیرقابل تشخیص میشود. من در فهرست کلیشهها، اصطلاحات زیر را یافتم: «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟» 7، «توبه گرگ مرگ است» 8 «از احساساتت شرمسار نباش» 9، «عقلش پارهسنگ برمیدارد» 10، اما آیا تمام این عبارات کلیشه هستند؟
من چنین فکری نمیکنم. اگر تمام این عبارات کلیشه بودند هر استفادهای از زبان کنایی برایمان بیاندازه دشوار میشد. بخشی از تمایز، میان اصطلاح و کلیشۀ ذهنی است، اما بخشی هم به نرخ و نحوۀ استفادهاش باز میگردد. برای آنکه یک اصطلاح همه فهم شود، میباید گاه و بیگاه خوانده و شنیده شود. هر چهار عبارت بالا میتوانند نوآموزان زبان انگلیسی را سردرگم کنند. ما تنها به این دلیل معنایشان را میفهمیم که پیشتر آنها را دیدهایم.
شاید ما چشم دیدن کلیشهها را نداشته باشیم، اما تکرار بیش از اندازه یک اصطلاح به کلیشه تبدیلاش میکند. کلیشهها، بنابر تعریف، تکرارشونده هستند. ما را تشویق میکنند که در مسیرهای قابل پیشبینی بیاندیشیم و سخن بگوییم. زمانی که در مسیر دستانداز وجود داشته باشد، فرار از آن برای خود چالشی میشود. ممکن است ما با گفتن: «بالا برویم، پایین بیایم، باز هم باید دل به دریا بزنیم و از جان و دل کار کنیم» 11 خودمان را در یک دستانداز کلامی گیر بیاندازیم. چقدر طول کشیده تا افرادی که هر روز اصطلاح «خشک کردن باتلاق» 12 را میشنوند، پی به منظور واقعی گوینده ببرند؟ اگر اصطلاحات کمک میکنند خارج از حصارها فکر کنیم، کلیشهها محصورمان میکنند.
«کاهی که کمر شتر را میشکند» 13 از آن اصطلاحاتی است که آنقدر استفاده شده که مقبولیتاش را از دست داده. با اینحال این عبارت، به اصطلاح از آن گونههای برندهای است که از میان فهرست طولانی عبارتهای مشابه سربرآورده. شکل قدیمیتر آن «پری که کمر اسب را میشکند» است.
نسخههای دیگرش که در طول قرنها ظهور کردهاند شامل این عبارات است: «کاهی که کمر الاغ را میشکند»، «فلفلدانهای که کمر شتر را میشکند» و «هندوانهای که کمر میمون را میشکند» (این یکی بیش از بقیه معنی دارد و بنابراین احتمال موفقیتش کمتر است). وبسایت خبری سی. بی. اس، در آگوست سال 2017، تلاش کرد یک اصطلاح را با چیزی خیالانگیزتر از کلیشه بیامیزد. خبر این بود که فرماندار جدید بریتیش کلمبیا تصیم داشت «کاههای بیشتری از قوانین و مقرارت بر شترِ خط لوله بین کوهستانی» بار بزند. در کمال تأسف، اصلاً اهمیتی ندارد شما چه نگاهی به این خبر دارید، اما خط لوله ربطی به شتر ندارد.
با این حال هنوز میتوان یک کلیشه را واژگون کرد، به شرطی که معنای تحتاللفظی و معنای مجازیاش را به یاد شنوندگان آورد. یکی از اصطلاحات معمولی که در زبان انگلیس برای بیان به دردسر افتادن کاربرد دارد، اصطلاح «در آب داغ افتادن» است.
وقتی سی. ان. ان در سال 2017 از بیل مکیبن، فعال محیط زیست، در مورد دو گزارش جدید دربارۀ شدت تغییرات اقلیمی سوال کرد، پاسخ داد: «این مطالعات بخشی از پیدایی این درک علمیاند که ما در آبی افتادهایم داغتر از آنچه فکر میکردیم». شاید مکیبن به شکلی هوشمندانه از این اصطلاح برای اشاره به گرمایش زمین استفاده کرده است تا با دادن معنای فیزیکی به این اصطلاح قدیمی، توجهات را به اهمیت موضوع جلب کند. شاید هم با پناه بردن به یک کلیشه، پیامش را تضعیف کرده باشد.
امروزه از کلیشهها برای اشاره به چیزهایی فراتر از کاربردهای گفتاری یا نوشتاری استفاده میشود. ارزش کلیشهها آنقدر به اثبات رسیده که راهشان را به حوزههای دیگر نیز گشودهاند. گفته میشود تبهکاران روس و صحنههای تعقیب و گریز عجیبوغریبِ ماشینها تبدیل به کلیشههای هالیوود شدهاند.
حضور تبهکاران روس احتمالاً با قطعه آهنگی ترسناک و رمزآلود در گام مینور همراه است که به نوبۀ خود کلیشهای موسیقایی است. صحنههای دختر و پسرهای جذابی که والدین درماندهشان را نصیحت میکنند، کلیشۀ تبلیغات تلویزیونی شده است. تمام این مثالها، همانطور که خودتان هم میدانید، اصطلاحاتی غیرکلامیاند. دلالت و رنگمایه تمامیشان قابل پیشبینی است، و تمامیشان با استفادۀ پیاپی جا افتادهاند.
افسوس که بهکارگیری کلیشه در برخی زمینهها نه استثنا، بلکه قاعده است. اگر حتی یکبار به مصاحبهای با ستارههای لیگ ملی هاکی گوش کرده باشید، منظورم را میفهمید. گُلی که منجر به بردن جام استنلی در سال 2014 شد، به دست الک مارتینز بازیکن دفاع تیم لوسآنجلس نایتز در وقت اضافه زده شد. پس از مسابقه، از مارتینز پرسیدند چه شد که لوسآنجلس نایتز بعد از عقب افتادن از رقیباش در اواخر وقت دوم بدینجا رسید؟ او گفت: «ما با همفکری از پسش برآمدیم. ما در رختکن رهبر برجستهای داریم، و قبلاً هم در چنین موقعیتهایی بودهایم. معلوم است کسی دوست ندارد بعد از دور دوم با این وضعیت به رختکن برود، اما برگشتیم و جنگیدیم».
مارتینز، اندکی پس از هیجانانگیزترین لحظۀ دوران بازیگریاش، اگر نگوییم هیجان انگیزترین لحظه عمرش، داشت از ملالانگیزترین عبارات دنیا استفاده میکرد: «با همفکری»، «رهبری در رختکن»، «بودن در این موقعیت»، «معلوم است که ... بیرون آمدیم و جنگیدیم». مایۀ تأسف است، اما اجتناب از زبان شخصی تبدیل به بخشی از فرهنگ اغلب ورزشهای حرفهای شده است. یوگی برا، که مدتها توپگیر تیم بیسبال نیویورک یانکیز بود، سبکی منحصر به فرد و بهیاد ماندنی در سخن گفتن داشت؛ آنهم نهتنها به دلیل اشتباهاتی که مرتکب میشد (برای نمونه: «سه تایی جفت شدیم») بلکه، چون صاف و ساده و شخصی حرف میزد («ما داشتیم تیم آندرداگز را لت و پار میکردیم»). بِرا استعدادی نادر در تبدیلکردن کلیشه به اصطلاح داشت.
کلیشهها جایگاهی برجسته در داستانهایی دارند که ورزشکاران برای بقیه تعریف میکنند. کلیشهها، برخلاف کلمات انتزاعی، سروکلهشان در برخی داستانهایی که ما دربارۀ خودمان میگوییم نیز پیدا میشود (شرح مأموریتها مملو از آنها هستند). اما به قول ضربالمثلی که دست کم چهار قرن قدمت دارد، «آنچه یکی را نوش است، دیگری را نیش است» 14 چیزی که شما با تأسف کلیشه مینامید، ممکن است برای من همچون اصطلاحی شورانگیز، گرانقدر باشد. شعار تبلیغاتی باراک اوباما در کمپین تبلیغاتی سال 2008 این بود «بله، ما میتوانیم». برخی رأی دهندهها فکر کردند کلیشه است. هشت سال بعد، شعار تبلیغاتی دونالد ترامپ این بود: «عظمت امریکا را برگردانید».
چنین شعاری جذاب و الهام بخش بود یا کلیشهای خطرناک؟ پاسخ نه تنها به واژگان، بلکه به اعتقادات شخصی شما نیز بستگی دارد.
اصطلاحات مثل قطعاتِ موسیقایی تکرار شوندهاند. نویسندههای خوب میدانند چگونه آنها را همساز با دیگر عناصر متن به کار گیرند. این تشبیه به ما کمک میکند بفهمیم چرا کلیشهها تا این اندازه آزاردهندهاند. کلیشهها مانند آن آوازها یا آهنگهایی هستند که وقتی به کلهتان میآیند دیگر دست از سرتان برنمیدارند و ناچارتان میکنند بارها و بارها برای خودتان زمزمهشان کنید. کلیشهها، در معنای تحتاللفظی، یکنواخت هستند؛ یک چیز را بارها و بارها تکرار میکنند.
اصطلاحات، برخلاف کلیشهها، چندصدایی هستند. رنگمایه کلامیای که آنها مینمایاند، میتواند به اشکالی پیشبینیناپذیر ظاهر شود. اصطلاحات تا ابد آمادۀ تغییر شکلاند. اصطلاحات با یکیکردن تصویری عینی با تصوری ذهنی میتوانند جای خود را در الگوهای متفاوت بازکنند. وقتی شما عبارتی را به زبان میآورید که معنای کناییِ تکاندهندهای دارد، کاری میکنید که خواننده یا شنونده جهان را از دریچهای بدیع ببیند.
منبع: ترجمان
مترجم: آرش رضاپور
اطلاعات کتابشناختی:
Abley, Mark. Watch Your Tongue: What Our Everyday Sayings and Idioms Figuratively Mean. Simon and Schuster, 2018
پینوشتها:
• این مطلب را مارک ابلی نوشته است و در تاریخ 19 نوامبر 2018 با عنوان «Clichés As a. Political Tool» در وبسایت والروس منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 28 آذر 1397 با عنوان «کلیشه بهمثابۀ ابزاری سیاسی» و ترجمۀ آرش رضاپور منتشر کرده است.
•• مارک ابلی (Mark Abley) شاعر، محقق و جستارنویس کانادایی است. اینجا به زبان آمد: سفر به زبانهای در معرض تهدید (Spoken Here: Travels Among Threatened Languages) مشهورترین کتاب اوست که برندۀ چند جایزه شده است.
••• این مطلب بریده است از کتاب مراقب حرفهایتان باشید: حرفها و اصطلاحات روزمره ما چه معنای مجازیای دارند؟ (Watch Your Tongue: What Our Everyday Sayings and Idioms Figuratively Mean) نوشته مارک ابلِی.
[1]How to Write
[2]put it on the back burner
[3]کارگران معادن زغالسنگ در گذشته به همراه خود قناری به داخل معدن میبردند. دلیل این بود که آستانه تحمل قناری از انسان پایینتر است و بنابراین سریعتر نسبت به تجمع گازهای سمی در معدن واکنش نشان میدهد. بدین ترتیب زمانی که قناری به بال بال زدن در قفس میافتاد، کارگران متوجه میشدند باید معدن را ترک کنند. کورت وونه گات، نویسنده آلمانی، در تعبیری مشهور نقش نویسندهها را در جامعه به این قناریها تشبیه کرده است [مترجم].
[4]dog whistle: به آن سوت ماوراء صوت هم میگویند. همچنان که در ادامه متن توضیح داده میشود، نوعی سوت سوتک است که امواجاش فراتر از آستانه شنوایی انسان است، اما برخی حیوانات میتوانند صدای آن را بشنوند [مترجم].
[5]Winnie the Pooh: شخصیت کارتونی از ساختههای کمپانی دیزنی [مترجم].
[6]Hexie
[7]cut off your nose to spite your face
[8]a. leopard cannot change its spots
[9]wear your heart on your sleeve
[10]a. few sandwiches short of a. picnic
[11]At the end of the day, let’s face the facts: I’m giving it 110 percent.
[12]drain the swamp: ریشه اصلی اصطلاح به اقدام به خشک کردن باتلاقها برای مبارزه با مالاریا بازگردد. اما در ادبیات سیاسی ایالات متحده در معنای تلاش برای از بین بردن چیزهای ناخوشایند است. مثلا رونالد ریگان جایی گفته بود بیایید باتلاق بروکراسی را خشک کنیم. دونالد ترامپ هم در سخنرانیهای متعددی از خشک کردن باتلاق مشکلات حکومتی صحبت کرده است. معادل مناسباش در فارسی کشیدن دندان لق است [مترجم].
[13]The straw that breaks the camel’s back: در اصل «آخرین کاهی که کمر شتر را شکست» چیزی شبیه به طاق شدن طاقت، یا لبریز شدن کاسه صبر در فارسی. به عمل کوچکی اشاره دارد که باعث واکنش گستردهای میشود که در نتیجه اثر آستانهای و روی هم جمع شدن تک تک چیزهای کوچک اتفاق بیافتد. اگر حجم زیادی کاه روی شتر بار زده شود، به آستانه تحمل او میرسد؛ یعنی حتی اضافه کردن یک کاه بیشتر کمرش را میشکند [مترجم].