بعد از سر زدن به ازیکیل و پادشاهیاش و آشنا شدن با کمپ ناجیان، اینبار نوبت این است که به الکساندریا برگشته و با ساکنان دمق و دربوداغان اردوگاه ریک آشنا شویم که اصلا با سمت جدیدشان به عنوان بردههای نیگان کنار نیامدهاند و احساس راحتی نمیکنند. اپیزود چهارم این فصل «مردگان متحرک» که «خدمات» نام دارد، پیام مرکزی جالبی دربارهی شخصیت اصلی کل سریال یعنی ریک دارد، اما به جز این با ساعتی طرفیم که بیش از اندازه طولانی است، چندتا مشکل منطقی دارد که در ادامه به آنها میرسیم و یکی از نقاط ضعف شخصیتپردازی نیگان که قبل از این قابلفراموش کردن بود را پررنگتر میکند. اما بگذارید با مهمترین موضوعی که این اپیزود بر روی آن تمرکز کرده بود شروع کنیم. چیزی که کموبیش خوب از آب در آمده و خیلی برای آن لحظهشماری میکردم: ریک در این اپیزود، از زمانی که برای اولینبار قدم به الکساندریا گذاشته خیلی انسانتر و دوستداشتنیتر شده بود.
ریک بعد از ماجراهایی که در دوران قبل از الکساندریا پشت سر گذاشته بود، دیگر نمیخواست این یکی بهشت را از دست بدهد. بنابراین، حتی حاضر بود الکساندریاییها را نابود کند و آنجا را برای خودشان تصاحب کند. اما حالا تنها چیزی که برای ریک باقی مانده، عذاب وجدان است. عذاب وجدان آغاز درگیری با ناجیان، به کشتن دادن گلن و آبراهام و آوردن چنین بلایی بر سر بهشتشان. همچنین عدم توانایی مقابله به مثل با ناجیان و احتمال کشته شدن افراد و نزدیکانش توسط لوسیل، کاری کرده تا با همان ریکی روبهرو شویم که خیلی وقت است که این زاویه از او را ندیده بودیم. در «خدمات» میبینیم که حالا تجربههای دردناک چند روز اخیر، ریک را به کسی تبدیل کرده که ناگهان علاقهی فراوانی به زنده نگه داشتن بقیه دارد. این «بقیه» شامل ساکنان اولیهی الکساندریا هم میشود. او با تمام وجود سعی میکند به تمام سازهای ناجیان برقصد تا یک وقت آنها جمجمهی کس دیگری را با لوسیل آشنا نکنند.
یک زمانی که خیلی هم دور نیست، ریک فقط به دایرهی افراد و خانوادهی نزدیکش اهمیت میداد و تنها چیزی که برای او مهم بود، حفظ سلامتی آنها بود. در دنیایی مثل دنیای وحشی «مردگان متحرک» که روز به روز همه انسانیتشان را از دست میدهند، کلانتر باید یکی از آنها نباشد. اما روزگار کلانتر را هم تغییر داده بود. در این اپیزود نیگان میگوید که اگر دوتا اسلحهی گمشده پیدا نشود، اولیویا، مسئول اسلحهخانه را میکشد. برای ما که اصلا اولیویا را نمیشناسیم، سرنوشت او مهم نیست. اما تلاش دیوانهوار ریک برای پیدا کردن تفنگها و نجات این زن، نشان میدهد که او بعد از اولین رویاروییاش با شخص شخیص «مرگ» طوری وحشت کرده که حالا زندگی تمام آدمهای دنیا برای او عزیز شدهاند و نمیخواهد بلایی که سر دوستانش آمد، سر هیچکس بیاید. دوباره وقتی نیگان میخواهد اسپنسر به خاطر مخفی کردن تفنگها کشته شود، چه کسی از تماشاگران است که دوست نداشته باشد از شر این آدم بیخاصیت و دردسرساز همیشگی خلاص شود، اما ریک با گرفتن تفنگ شکارِ میشون و دادن آن به نیگان، سعی میکند فرمانبرداریاش را ثابت کند و اسپنسر را هم نجات دهد. در پایان، نیگان با تفنگها، داروها و تشکهای نرم و راحت الکساندریا میرود.
در جریان گفتگوی ریک با ساکنان شهر برای پیدا کردن تفنگها، ریک برای همه فاش میکند که او دیگر رییس نیست. که او دیگر رهبر آنها نیست. این عدم رهبر بودن لزوما چیز بدی نیست. چون باعث شده ریک به همان آدمی تبدیل شود که فکر میکنم او را از زمان زندان تاکنون ندیدهایم. کسی که تمرکز اصلیاش به جای فراهم کردن یک مکان امن برای خودش و گروهش با خشونت، این است که سرش را زمین بیاندازد و به همان قهرمانی تبدیل شود که هدف اول و آخرش محافظت از بقیه است. برخلاف گذشته در این اپیزود خبری از ریکی نبود که قصد انجام کار بزرگی را در سر دارد. ماموریت او در این اپیزود قورت دادن توهینهای دردناک نیگان برای سلامت و زنده نگه داشتن بقیه بود و او در کارش موفق شد. بله، میتوان گفت ریک از ته قلب تغییر نکرده است. بلکه تمام اینها فشار عذاب وجدانی است که تحمل میکند. میتوان گفت او طوری از اولین دیدارش با نیگان ضربه خورده است که نمیتواند به شورش کردن هم فکر کند. پس، باید هم به همان نگهبان محافظ تبدیل شود. اینکه از وحشت در لاک خودت قایم شوی با اینکه واقعا متوجهی اعمال بدت شوی و سعی کنی آنها را تکرار نکنی، خیلی با هم فرق میکنند و من فکر میکنم ریک فعلا به خاطر وحشت و آسیب روانی نیگان است که تغییر کرده، اما باید دید آیا این شروعی برای تغییر واقعی ریک به یک قهرمان است یا از آنجایی که ما میدانیم وضعیت فرمانروایی نیگان همینطوری باقی نمیماند، ریک باز دوباره به همان آدم خشن گذشته برمیگردد.
حالا تنها چیزی که برای ریک باقی مانده، عذاب وجدان است
اینجاست که به یکی از مهمترین لحظات این اپیزود میرسیم. منظورم گفتگوی ریک و میشون بعد از رفتن ناجیان است. میشون از عصبانیت نمیتواند مثل ریک دست روی دست بگذارد و به این خفت تن بدهد، اما ریک میداند که آنها نمیتوانند با نیگان در بیفتند. در نتیجه ریک برای متقاعد کردن میشون به قبول کردن این حقیقت تلخ، اسم کسی را به میان میکشد که خیلی وقت بود آن را نشنیده بودیم. ریک از شین، همکارش میگوید که بعد از خیزش مردگان، لوری و کارل را نجات داد. دوستی که عاشق لوری شد. دوستی که دیوانه شد و دوستی که توسط ریک کشته شد. ریک فاش میکند که میداند جودیث بچهی او نیست. اما او این حقیقت را قبول کرده است. چون برای زنده نگه داشتن این بچه باید آن را قبول میکرده است. ناگهان سازندگان از این طریق جواب سوالی که بسیاری از ما از فصل دوم تاکنون نمیدانستیم را فاش میکنند.
این به لحظهی درخشانی ختم میشود که نشان میدهد چرا من کماکان به دیدن «مردگان متحرک» ادامه میدهم. سریال هنوز میتواند در گذشتهاش کندوکاو کند و از رازی کهنه برای فاش کردن چیزی تازه دربارهی شخصیت اصلیاش استفاده کند. ریک حاضر است برای محافظت از کسانی که دوستشان دارد برخی حقایق سخت را قبول کند. او این کار را در رابطه با جودیث انجام داد و حالا ظاهرا این کار را در رابطه با الکساندریا هم انجام داده است. بالاتر گفتم که معلوم نیست ریک به خاطر وحشت از نیگان سربهزیر شده یا واقعا تغییر کرده و این صحنه فاش میکند که ظاهرا ما به گزینهی دوم نزدیکتریم. این همان ریک دلرحمی است که میشناختیم. کسی که هرشل به او هشدار میداد تا انسانیتش را از دست ندهد. بهشخصه خیلی دلم برایش تنگ شده بود و چنین ریکی بیشتر به درد داستان این روزهای سریال میخورد. اگر هر دو طرف جنگ دو قاتل روانی باشند، تماشاگر نمیداند باید انتظار پیروزی کدامیک را بکشد. اما سوال پابرجا میماند: آیا ریک موفق میشود به عنوان یک قهرمان از عزیزانش محافظت کند؟ یا طبق معمول او برای مراقبت از آنها چارهای جز تبدیل شدن به همان ریک دیوانهی خشن قبلی ندارد؟ آیا حد وسطی بین ریک وحشتزده و ریک خونآلودی که پیت را در پایان فصل پنجم وسط شهر خلاص کرد وجود دارد؟
اگر از من بپرسید با توجه به سابقهی «مردگان متحرک» و استفادهی سازندگان از خشونت به عنوان یکی از جذابیتهای سریال، فکر میکنم ما هماکنون با ریکِ قبل از طوفان طرف هستیم و دیر یا زود آنها جواب نیگان را به روش خودش خواهند داد. مخصوصا با توجه به اینکه نویسندگان در این اپیزود بارها شباهتهای بین گروه ریک و ناجیان را یادآوری میکنند؛ نیگان به این نکته اشاره میکند که او دارد سلاحهایی را میدزد که از او دزدیده شده بود. یا ذوق کردن نیگان از دیدن ویدیوی مصاحبهی ریک با آن همه ریش و پشم و واکنش نیگان: «من عمرا با همچین آدمی در نمیافتادم». یا شباهتهای بین گرفتن آذوقفهی الکساندریا توسط ناجیان به عنوان هزینه مراقبت از آنها و گرفتن غذای هیلتاپ توسط الکساندریاییها برای از بین بردن ناجیان. ریک پیشنهاد کشتن ناجیان را به جای دریافت غذا داد و نیگان هم قول داد که کسی را تا وقتی که مشکلی ایجاد نکند نمیکشد. بله، ساختار رهبری نیگان خیلی وحشیانهتر از ریک است، اما همزمان فرق چندانی هم بین آنها وجود ندارد. تنها تفاوتش این است که ما از اول با گروه ریک همراه بودهایم و کارهای غیرانسانیشان را به عنوان تلاش برای بقا توجیه میکنیم. حالا باید دید وقتی نابودی اجتنابناپذیر ناجیان از راه برسد، آیا ریک و گروهش به عنوان نسخهی دیگری از نیگان، جای آنها را میگیرند یا ریک متوجه شباهتش با قاتل آبراهام و گلن میشود و سعی میکند به رهبر دیگری تبدیل شود.
اگرچه تا لحظات پایانی این اپیزود به نظر میرسد ریک ابهت همیشگیاش را از دست داده است، اما صحنهی بین ریک و اسپنسر خلاف آن را ثابت میکند. در اواخر این اپیزود ریک ماجرای تفنگهایی که در خانهی اسپنسر پیدا کرده بود را به او میگوید. ریک بابت تفنگها ناراحت نیست، بلکه اسپنسر را به خاطر دزدیدن غذا و نوشیدنی دعوا میکند و به او میگوید که پست و ضعیف است. که باید خدا را شکر کند که اینقدر خوششانس بوده که آنها را برای نجاتشان فرستاده است. اسپنسر که کودن است، مثل همیشه به کودن بودنش ادامه میدهد و جواب میدهد: حتما آبراهام و گلن هم خوششانس بودند. ریک میایستد و با خشم میگوید که اگر یک بار دیگر چنین حرفی بزند، فکش را میشکند. «فهمیدی چی گفتم؟» اسپنسر هم قبول میکند که فهمیده است. همانطور که نیگان از آغاز این اپیزود تا همین چند دقیقه پیش ریک را مجبور به تایید حرفهایش کرده بود، حالا ریک همین کار را با اسپنسر انجام میدهد.
ساختار رهبری نیگان خیلی وحشیانهتر از ریک است، اما همزمان فرق چندانی هم بین آنها وجود ندارد
این نشان میدهد شاید ریک مثل موش وحشتزده باشد و بقیه را هم به فرمانبرداری دعوت کند، اما او هنوز همان ریک ترسناک قدیمی است و ممکن است با وجود تمام بله قربانهایش، در پس ذهنش به انتقام و پیدا کردن راهی برای نابودی نیگان فکر کند. البته دروغ او به نیگان در رابطه با مرگ مگی، تایید میکند که او نه تنها به انتقام فکر میکند، بلکه قدم اول برای عملی کردن آن را هم برداشته است. حالا اینکه ریک برای مبارزه کردن باید به هیولایی در حد نیگان تبدیل شود یا میتواند دشمنش را بدون نابودی انسانیتی که به تازگی در وجودش ظاهر شده از بین ببرد، سوالی است که فکر میکنم جوابش را خیلی از ما میدانیم. اما امیدوارم که سریال دوباره به نقطهی قبلیاش برنگردد و از این فرصت برای پرداختن به زاویهی فراموششدهای از ریک استفاده کند.
اما در رابطه با نکات منفی این اپیزود، اولین چیزی که به ذهنم میرسد، وراجیهای بیش از اندازهی نیگان است. «خدمات» بیشتر از حد معمول طولانی است، اما این دقایق اضافه شامل چیزی به جز سخنرانیهای نیگان نیست. باور کنید من بازی جفری دین مورگان در قالب نیگان را دوست دارم، اما بزرگترین چیزی که باعث شده او تاکنون به آن آنتاگونیست پیچیدهای که فکر میکردم تبدیل نشود، نویسندگان هستند. بعد از گوش دادن به سخنرانیهای او برای یک 45 دقیقهی کامل در افتتاحیهی این فصل و بعد باز دوباره گوش دادن به داستانگوییها و تهدیدهای او در اپیزود هفتهی گذشته، اپیزود این هفته ضربهی بدی از مسخرهبازیهای کلامی بیش از اندازهی نیگان میخورد. فعلا یکی از بهترین ویژگیهای نیگان همین شوخطبیعیاش بوده است و در این اپیزود هم مثل جایی که نیگان از دیدن گابریل میترسد، شامل چندتا از آنها است. اما به مرور زمان احساس میکنم سازندگان میخواهند به بهانهی علاقهی نیگان به سخنرانی بهطرز اشتباهی داستان را از این طریق کش بدهند. از آنجایی که کسی نمیتواند روی حرف نیگان حرف بزند، به محض اینکه او وارد صحنه میشود، قبل از اینکه اتفاق مهمی بیافتد، باید حداقل برای 10 دقیقه هم که شده او را در حال حرف زدن، حرف زدن و حرف زدن ببینیم و هرچقدر هم نیگان کمدین جالبی باشد، این موضوع بالاخره کسلکننده میشود که خب، همین الان شده است.
مسئلهی بعدی که این اپیزود را کمی خستهکننده میکند ربطی به شخصیت نیگان ندارد و به تلاش نویسندگان برای نشان دادن سقوط ناباورانهی ریک و عدم توانایی او در مقابله به مثل با شکنجهگرش و اجبار برای تشکر کردن از او برمیگردد. ما در اپیزود اول این فصل کاملا متوجهی این موضوع شدیم و لازم نبود که سریال دوباره یک ساعت کامل را به این موضوع اختصاص بدهد. در مقابل، صحنههای تلاش روزیتا برای پیدا کردن اسلحه و درخواست او در پایان اپیزود از یوجین برای ساخت گلوله، خوب بودند. چون برخلاف صحنههای بین ریک و نیگان، چیز جدیدی ارائه میکردند. همچنین شاید یکی از بهترین لحظات این اپیزود جایی بود که میشون با تشکهای سوختهشان روبهرو میشود و کاملا از کوره درمیرود. این صحنه هم اگرچه کوتاه و مختصر، اما بهمان نشان میدهد که هدف ناجیان از خالی کردن انبارهای الکساندریا استفادهی شخصی نبوده، بلکه زورگویی محض بوده است و این تاحدودی نشان داد که ریک و گروهش با چه جور آدمهایی در افتادهاند.
مسئلهی بعدی یکی-دوتا از تصمیمات غیرمنطقی کاراکترها بود که البته «مردگان متحرک» با آنها بیگانه نیست. ماجرا از این قرار است که نیگان خبر داده است که به شهرتان سر خواهد زد. اما در طول این اپیزود به نظر میرسید که انگار ریک بعد از مرگ آبراهام و گلن هیچ حرفی در رابطه با نیگان و ارتش روانیاش به ساکنان الکساندریا نزده است. شما میدانید که آنها برای گرفتن آذوقه و منابعتان میآیند. بنابراین عقل میگوید که باید در اولین فرصت مقداری از غذا، تفنگها، داروها و هرچیزی دیگری را مخفی کنید. توجیه سریال این است که ناجیان زودتر از موعد آمدهاند و ریک فرصت این کارها را نداشته است. آیا نابود کردن دفترچهای که تمام تفنگهای موجود در انبار را فهرست کرده است کار سخت و زمانبری است؟ استفاده از آن دفترچه به عنوان ابزاری برای تولید تنش و خطر، روش بسیار پیشپاافتادهای بود. نکتهی تعجببرانگیز بعدی دوایت است که زمین تا آسمان با اپیزود قبل فرق میکرد. همین هفتهی پیش بود که ما فهمیدیم او چه رابطهی تراژیکی با نیگان دارد و اینگونه از کاراکتری عوضی، به آدم همدلیبرانگیزی تبدیل شد، اما در این اپیزود باز دوباره با همان داویت عوضی همیشگی روبهرو میشویم که هیچ اثری از آدم اپیزود قبل در او نیست.
روی هم رفته، «خدمات» با حضور مهمانان ناخواندهی الکساندریا با قدرت آغاز میشود و پیام جالبی هم دربارهی تغییر احتمالی ریک در دوران پسا-سلاخی نیگان دارد، اما در ادامه به تکرار مکررات زورگوییهای نیگان و روایت سقوط ریک تبدیل میشود که ما قبلا متوجهی آن شده بودیم و تکرار آنها فقط جلوی پیشرفت داستان را میگیرد. نیگان روی کاغذ کاراکتر قویای است، اما سریال در طول همین چهار اپیزود گذشته آنقدر از او استفاده کرده است که دارد تاثیرگذاریاش را از دست میدهد و برای اینکه به شخصیت مهمتری فراتر از بازیگوشیهای کلامیاش تبدیل شود، باید چیز تازهای به جز وراجیهای بیانتها رو کند. مثلا در این اپیزود تصمیم هوشمندانهی او برای مصادرهی تمام تفنگهای الکساندریاییها، قهرمانانمان را به طرز واقعیتری در موقعیت آسیبپذیرتر و خطرناکتری قرار داد. با توجه به پایانبندی خط داستانی روزیتا و میشون در این اپیزود، تنها کاری که میتوانیم کنیم این است که امیدوار باشیم سریال بالاخره از روی مرحلهی بررسی له شدن ریک توسط نیگان عبور کرده باشد و سراغ فازهای بعدی داستان برود.