ماهان شبکه ایرانیان

تحلیلی بر چگونگی شکل گیری و عقاید خوارج اباضیه

پس از به خلافت رسیدن امام علی (ع)، معاویه به عنوان نخستین و بزرگ ترین رقیب و دشمن علی (ع)؛ در طی جنگ هایی از جمله «صفین» در صدد جنگ با امام برآمد

تحلیلی بر چگونگی شکل گیری و عقاید خوارج اباضیه

مقدمه

پس از به خلافت رسیدن امام علی (ع)، معاویه به عنوان نخستین و بزرگ ترین رقیب و دشمن علی (ع)؛ در طی جنگ هایی از جمله «صفین» در صدد جنگ با امام برآمد. در جنگ صفین و در جریان «حکمیت» گروهی از سپاه امام علی (ع) جدا شدند که با عنوان «خوارج» نامیده شدند. این گروه، بعدها به فرقه های مختلفی تقسیم گردید که یکی از مهمترین و تأثیرگذارترینِ آنها «اباضیه» نامگذاری شد. این فرقه که در جریان تحولات سده های اول و دوم هجری ابتدا نماینده نوعی گرایش اعتدالی و سپس افراطی بود؛ در سده های بعد با ایجاد تغییرات بنیادین در تفکرات و عقاید خویش؛ به عنوان فرقه ای که اندیشه های فقهی، کلامی و سیاسیِ خاص خود را داراست؛ شناخته شد. نکته قابل توجه این است که اباضیان با تدوین اندیشه های خویش و تحت رهبریِ «جابر بن زید» خود را از سایر گروه های خوارج از جمله ازارقه و صفریه جدا نمودند. در واقع جابر بن زید در شکل گیری و تثبیت آرایِ اعتدالیِ اباضیان تأثیر بسزایی داشته است. در ادامه این پژوهش چگونگی ظهور خوارج فرقه اباضبه و اندیشه آنان به طور مبسوط مورد بررسی قرار می گیرد.

عراق؛ پایگاه اولیه خوارج اباضیه

باید توجه داشت گروه های سیاسی- مذهبیِ که در سده های نخستین اسلامی در سرزمین عراق حضور داشتند از آن جمله می توان به: عثمانیان یا طرفداران بنی امیه، شیعیان یا پیروان علی (ع) و خوارج اشاره نمود (شهیدی، 1373: 153). خوارج، در سیر تحولات سده های بعد؛ عقاید و اندیشه های خویش را مدون ساخته و به گروه هایی منقسم شدند که از جمله آن می توان به فرقه اباضیه اشاره نمود. این گروه که ابتدا در بصره متمرکز شده بودند؛ به دلیل خفقان های موجود در منطقه عراق، آرام آرام در سایر مناطق نیز ریشه دواندند.

بصره همچون کوفه از ابتدای فتوحات اسلامی یکی از مراکز اصلی استقرار قبایل عربی بود که برای انجام فریضه جهاد از درون شبه جزیره عربی خارج می شدند و در همین راستا یکی از مهمترین مراکزی بود که گروه قابل توجهی از صحابه و تابعین صاحب نام و مورد توجه مسلمانان به آنجا مهاجرت کردند. خلیفه بن خیاط 136 نفر از صحابی مشهور را نام برده که در بصره فرود آمدند و تعداد زیادی از آنان مانند ابوموسی اشعری، نعمان بن مقرن، عبدالرحمن بن سمره، عتبه بن غزوان، ابو بکره، ابو بریده، انس بن مالک، براء بن مالک، مالک بن صعصعه، عمران بن حصین، ابو برزه، صحار بن عیاش، سمره بن جندب و... . از مشاهیر صحابه بودند و تعدادی از آنان کثیر الحدیث اند و از آنجا که مورد توجه و مراجعات مردم قرار گرفتند، زمینه های توجه و اهتمام مردم به احادیث و روایات و قرآن و به تبع آن فقه و تفسیر و تعمق بیشتر را موجب شدند. هرچند از همان ابتدای تأسیس بصره، عمران بن حصین خزاعی که دارای فضائل زیاد و سابقه در دین بود؛ از طرف عمر برای قضاوت و تعلیم فقه به بصره فرستاده شد ولی حضور عبدالله بن عباس که شهرتش در فقه و تفسیر بر همگان آشکار بود در دوره خلافت علی بن ابیطالب در بصره نقش شایان ذکری در تقویت اعراب بصره به مفاهیم و مباحث علمی و دینی داشته است. به ویژه که افرادی چون جابر بن زید ازدی بسیار از او تأثیر پذیرفته اند. باید توجه داشت از میان خوارجی که در بصره حضور داشتند «ابوبلال مرداس بن ادیه تمیمی» به دلیل عقاید اعتدالیِ خویش؛ از جمله جایز دانستن تقیّه و عدم جواز به کشتن غیر خوارج و تصاحب اموال آنان، در میان معاصران خود مشهور شد و پیروان زیادی یافت. به علاوه، در این زمان نقش ایرانیانِ ساکن در بصره در تحولات این مقطع زمانی، به حدی پررنگ بود که تعداد زیادی از ایرانیان به صورت مَوالی در میان قبایل عربِ بصره زندگی می کردند. ایرانیان به سبب سابقه تمدنی خود، همچنین به جهت استعدادها و قابلیت های فکری - فرهنگیِ به ارث برده از بیش از هزار سال دولت و تمدن خویش؛ پس از آنکه در کنار اعراب ساکن بصره زندگی را از سر گرفتند؛ در تغییر و تبدیل روش و منش زندگی اعراب بادیه نشینی که به سکونت در بصره ملزم شده بودند؛ سخت تأثیر گذاشتند و شاید به همین علل، بصره از خاستگاه های اولیه علوم و معارف اسلامی نیز قرار گرفت (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 179- 178).

در این راستا نکته قابل توجه آن است که امام علی (ع) توانسته بود در طی چند جنگ، خوارج را سرکوب و قلع و قمع کند؛ لذا باقیماندگانِ تفکر خارجی گری در زمان حیات امام علی (ع)، چندان فرصت ظهور و بروز نیافتند و به همین دلیل در کوفه که مرکز خلافت امام (ع) بود؛ هیچگونه تحرکاتی نداشتند اما این گروه که «بصره» را جایگاه مناسبی برای خویش می دانستند؛ آرام آرام رو به سوی بصره آوردند (ابن اثیر، 1965: 3/ 519 - 518). پس از شهادت امام علی (ع) و روی کار آمدن معاویه، عبیدالله بن زیاد به عنوان حاکم عراق انتخاب شد و به دلیل خشونت و سختگری وی؛ کار خوارج سستی گرفت و در مدت حکومت ابن زیاد، حرکتی از خوارج سر نزد (حسن ابراهیم، 1388: 306). عبیدالله بن زیاد که دشمنیِ آشکار و دیرینی با خوارج داشت در سال 85 ه. ق اقدام به دستگیری خوارج نمود. در شرح این واقعه، چنین آمده است: روزی ابن زیاد به مشاهده اسب دوانی نشسته بود، یکی از خوارج به نام «عروه» حضور داشت و از ابن زیاد عیب پوشی کرد. ابن زیاد خشمگین شد و درصدد آزار وی برآمد. عروه بگریخت اما ابن زیاد او را به دست آورد و خونش را بریخت. برادر عروه یعنی «ابوبلال» خشمگین شد و با چهل کس از خوارج به سوی اهواز رفت. ابن زیاد، دو هزار کس را به فرماندهی «ابن حصن تمیمی» به جنگ وی فرستاد اما خوارج او را شکست دادند. این پیروزی برای ابوبلال ثمر نداشت زیرا پس از چندی به زندان افتاد (حسن ابراهیم، 1388: 306). ابوبلال پس از آزادی، از بصره خارج شد و به یاران خود گفت: شمشیر کشیدن و کشتن مردم؛ ظلم بزرگی است (بلاذری، 1974: 182- 181). به تعبیر منابع اباضی، خارج شدن ابوبلال نه به این عنوان بود که هجرت کند زیرا این عمل سیره او نبود، نه به خاطر آن بود که امنیت را به خوف تبدیل کند و نه اینکه قوم خویش را به منزلت بت پرستان بپندارد یعنی هیچ کدام از اندیشه هایی که خوارج داشتند منشأ اقدام او نبود. خشونت عبیدالله بن زیاد نسبت به خوارج منجر به آن شد که این گروه از خوارج بصره به فعالیت سرّی و پنهانی روی آورند. لذا ابن زیاد نیز اقدام به فرستادن جاسوس برای تعقیب و شناسایی آنان می کرد و در بسیاری از موارد مأموران ابن زیاد آنها را در سرداب های مخفی که برای گرد آمدن و مرکز قرار دادن دعوت خود به آنجا پناه برده بودند، دستگیر می کردند (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 181). در این زمان، لشکر شام به محاصره مکه پرداخته بود لذا خوارج به رهبری نافع بن ازرق و عبدالله بن اباض به سمت مکه حرکت نمودند. نافع به یاران خویش می گفت: «خدا کتاب را بر شما نازل نموده و جهاد را بر شما واجب و حجت را بر شما تمام کرد. اکنون ستمگران شمشیر به روی شما کشیده اند، بیایید به نزد آنکس رویم که در مکه نهضت کرده، اگر با عقیده ما موافق بود همراه او جهاد می کنیم و اگر با عقیده ما موافق نبود، دست او را از خانه کوتاه می کنیم». در این زمان، ابن زبیر به آنان گفت که با عقیده شان موافق است، آن ها نیز به ابن زبیر پیوستند و به جنگ با مردم شام پرداختند و همچنان بودند تا یزید بمرد (طبری، بی تا: 5/ 563). وقتی یزید بمرد و محاصره مکه به پایان رسید، خوارج اجماع کردند و گفتند: کاری که ما کردیم مطابق ثواب نبود. شما به یاری مردی جنگ می کنید که از عقیده او خبر ندارید شاید او با عقیده شما موافق نباشد، پس قرار کردند به نزد ابن زبیر روند و رأی او را درباره علی و عثمان و اعمال آن ها بپرسند. وقتی سؤال را با ابن زبیر گفتند پاسخ داد: «شما و حاضران را شاهد می گیرم که من دوستدار عثمانم و دشمن دشمنان او». وقتی خوارج دیدند که ابن زبیر با عقیده آنها موافق نیست از مکه رخت بربستند. نافع بن ازرق حنظلی، عبدالله بن صفار سعدی، عبدالله بن اباض و حنظله بن بیهس به سوی بصره رفتند، ابوطالوت که از قبیله بکر بن وائل بود و ابو فدیک و عطیه بن اسود یشکری نیز به سوی یمامه حرکت کردند (حسن ابراهیم، 1388: 338 ). در واقع از این زمان به بعد بود که خوارج به چهار گروه تقسیم شدند و سه گروه از آنان از جمله پیروان ابن اباض به سمت عقاید اعتدالی گراییدند و معتقد بودند مخالفان خوارج مشرک نیستند بلکه کافر نعمت اند (بلاذری، 1974: 181 ). لذا تنها ابن اباض و طرفداران او در بصره ماندند و بصره همچنان پایگاه خوارج معتدل باقی ماند. اتخاذ روش اعتدالی توسط ابن اباض در بصره گواه بر آن است که این روش در میان گروهی از بزرگان خوارج و طرفداران آنان مقبولیت داشته است و بدون تردید این مقبولیت ناشی از سیره پسندیده بزرگانی از این طایفه از جمله ابوبلال مرداس و همچنین، سازگاری آن با منافع و مصالح مردم بوده است.

باید توجه داشت که اتخاذ روش اعتدالی از طرف ابن اباض برآمده از مقبولیت سیره ابوبلال در میان مردم بصره و تناسب آن با زندگی قبائلی است که به زندگی یکجانشینی به تدریج خو می گرفتند. جایگاه سیره ابوبلال چنان بود که نه تنها خوارج، بلکه شیعه و معتزله نیز آن را ستوده اند. بنابراین ابن اباض روشی را دنبال کرد که خوارج معتدل مانند ابوبلال در پیش گرفته بودند. ساکنان بصره و معتدلان را از آن پس، منسوب به او و اباضی خواندند. البته این احتمال مغایرتی با این نظر ندارد که علت این امر، آن بوده است که خوارج معتدل؛ ابن اباض را برگزیدند تا در مقابل خوارج تندرو و دیگر مخالفان به جوابگویی بپردازند. اما نکته قابل تأمل این است که منابع اباضی آنگونه که بر سایر بزرگان آن عصر مانند ابوبلال مرداس، جابر بن زید، ابو عبیده مسلم بن ابی کریمه و امثال آنها تکیه می کنند بر ابن اباض تکیه ندارند. در یکی از منابع متقدم اباضی از ابن اباض به عنوان نخستین ائمه اباضی هیچ نامی نمی برد. در هر حال، عبدالله بن اباض در میان اباضیه به عنوان پایه گذار و اولین و مهمترین امام اباضیان به حساب نمی آید بلکه تنها منابع متأخر اباضی از او به عنوان یکی از امامان این طایفه نام می برد.

باید توجه داشت تصریح منابع اباضی بر اینکه دومین امام آنان پس از ابوبلال مرداس، عمران بن حطان بوده است؛ دلیلی بر این امر است که ابن اباض پایه گذار روش اعتدالی در میان خوارج بصره نیست. با این حال، همه منابع اباضی، عمران بن حطان را یکی از امامان و شخصیت های برجسته خویش به شمار نمی آورند. همچنان که منابع غیر اباضی چنین موقعیتی را برای او بیان نمی کنند (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 183- 182 ).

باید توجه داشت که در طول قرن های اول و دوم هجری، بزرگان قبیله ازد در حوادث سیاسی نقش مهمی داشتند و بعضی از آنان به مقام های بلندی دست یافتند. نکته قابل ذکر این است که منابع اباضی می کوشند میان اعراب جنوبی و جنبش خوارج به ویژه اباضیه ارتباط و پیوند تنگاتنگ نشان دهند (کردی، 1389: 42)؛ زیرا در دوران حجاج، ازدیان از جمله گروه هایی بودند که به مخالفت با وی می پرداختند لذا حجاج نیز به آزار و اذیت آنان پرداخته و موجب زندانی شدن عده زیادی از آنان از جمله یزید بن مهلب گردید (طبری، 1407: 3/ 654 ) و افردای نیز مانند سعید ازدی و سلیمان ازدی به دلیل خشونت های حجاج به آفریقا فرار کردند (سالمی، 1961: 76). پس از این حوادث بود که ازدیان به جابر بن زید ازدی رو آوردند. جابر بن زید از شخصیت های اباضیه است که او را «سازمان دهنده واقعی فرقه اباضیه» خوانده اند (حسین صابری، 1391: 376) و مورخان اباضی، «جابر بن زید» را مؤسس حقیقی اباضیان می دانند (ابن ابی الحدید، 1965: 3/ 136). وی در روزگار حضور خود در بصره که در آن زمان کانون مهم فعالیت خوارج بوده، درباره ریختن خون دیگر مسلمانان مناظرات و مباحثاتی داشته است. او توانست با حجاج روابط دوستی برقرار کند تا آن پایه که مقارن با پیکار حجاج با خوارج افراطی؛ روابط میان او و جابر بن زید خوب بوده و این روابط حتی پس از تأسیس شهر واسط نیز ادامه داشته است. این روابط بعدها به سردی گرایید و کار به جایی رسید که حجاج به آزار و کشتار اباضیان پرداخت و برخی از رهبران این گروه را کشت و برخی را به عمان تبعید کرد (حسین صابری، 1391: 376). با این حال، سلیمان بن عبدالملک اموی با قبیله ازد ارتباطات دوستانه ای داشت و «یزید بن مهلب» را به عنوان والی عراق و خراسان انتخاب نمود. لذا اباضی ها در طول این دوران با آرامش زندگی کردند (شماخی، 1407: 79) و جابر نیز روابط حسنه ای با عبدالملک بن مهلب برقرار نمود (خلیفات، 1423: 111).

باید دانست که یکی از دوره های مهم تحولات و تطورات اندیشه های فقهی، کلامی و سیاسی اباضیه؛ سال های پس از 64 هجری تا مرگ جابر بن زید در سال 93 هجری است؛ زیرا از این زمان، ابن اباض از سایر گروه های خوارج مانند ازارقه و صفریه جدا شد و در بصره ماندگار گردید. این زمان، دوره ای است که این دسته از خوارج به سایر مسلمانان نزدیک می شوند و به تدوین و تنظیم عقاید خود می پردازند. بدیهی است که موضع معتدل اباضیه، امکان ملاطفت و نزدیکی آنان با افراد صاحب نام تابعان مانند جابر بن زید را فراهم می کرد. پس جای تردید نیست که یکی از عوامل توجه خوارج به جابر بن زید، موقعیت علمی او و شخصیت مقبول او در میان مردم بصره بوده است. به طور قطع همان گونه که او نسبت به خلیفه و عمال اموی موضعی خصومت آمیز نگرفته است؛ نسبت به خوارج نیز نظر مخالفی ابراز نمی کرد. گفته می شود که ابن اباض در کلیه امور بر فتواهای جابر بن زید تکیه داشت و در کارها با او مشورت می کرد و از آرای او متابعت می نمود تردیدی نیست که این امر سبب شده است که برخی، جابر بن زید را اباضی مذهب بدانند. در هر صورت، این که اباضیه؛ جابر بن زید را از امامان خود می شمارند به این معناست که این نحله نسبت به سایر خوارج بسیار معتدل تر و منطقی ترند. جایگاه جابر در میان اهل حدیث و حُسن نظر راویان نسبت به او، این امر را به شدت تضعیف می کند. کسانی که جابر را اباضی می دانند بر این عقیده هستند که در دوره ای که جابر و ابن اباض در بصره حضور داشتند، اباضیان برای حفظ حیات و امکان توسعه دعوت خویش؛ به صورت تشکیلاتی سّری فعالیت می کردند و این تشکیلات به وسیله جابر بن زید هدایت و رهبری می گردید. گروهی بر این باورند که ریاست فقهی و علمی به طور سرّی با جابر بوده است ولی ریاست ظاهری و سیاسی به عنوان جوابگوی سؤالات و مناظره با مخالفان اباضیه از هر گروه و مذهبی با ابن اباض بوده است. حقیقت هرچه باشد، اباضیه به عنوان گروه معتدلی از خوارج؛ در این زمان چندان به سایر مسلمانان نزدیک شده اند که نه تنها در میان آنان زندگی می کنند بلکه در بسیاری مسائل فقهی و اعتقادی با آنان همراه و گاه هم عقیده هستند (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 185 - 184). با درگذشت جابر بن زید، ابو عبیده مسلم بن ابی کریمه رهبری اباضیان را بر عهده گرفت (حسین صابری، 1391: 376 ). وی در شکل گیری مبانی فکری و عقیدتی اباضیه نقش مهمی داشت (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 185). در دوره حیات او و با مرگ حجاج (95 ق) اندکی فضا برای اباضیان مساعدتر شد. اما دیری نپایید که اوضاع به سان گذشته سخت شد و در دوران فرمانروایی خالد بن عبدالله قسری (105ق) بر عراق، در میان اباضیان نیز تمایل به شورش رخ نمود (حسین صابری، 1391: 376). مجموع روایت هایی که در منابع اباضی درباره مسلم بن ابی کریمه بیان می شود گواه این است که او در اواخر دوره بنی امیه و به نظر اباضیه، پس از مرگ جابر بن زید؛ تشکیلات سرّی و دعوت پنهانی اباضیه را در بصره رهبری می کرده است. تردیدی نیست که یکی از فقهای بزرگ و پایه گذاران دعوت اباضیه و به ویژه توسعه دهندگان دعوت اباضیه در خارج از بصره، ابوعبیده مسلم بن ابی کریمه بوده است. با توجه به جایگاهی که منابع اباضی برای او در انسجام و تقویت دعوت اباضیان در نظر می گیرند، گمان برتر آن است که اباضیه به عنوان معتدل ترین گروه خوارج که از زمان مرداس بن ادیه؛ خواهان زندگی در میان جامعه اسلامی بودند به تدریج و بیشتر در زمان مسلم بن ابی کریمه به اندیشه گسترش، ترویج، تدوین و نظام بخشیدن به عقاید خویش برآمدند. این امر همزمان با شروع دعوت مخفی عباسیان و آغاز قرن دوم هجری است. در صورتی که مرگ جابر بن زید در سال 93 هجری بوده باشد و پس از او مسلم بن ابی کریمه، ریاست اباضیان را برعهده گرفته باشد باید پذیرفت در اواخر قرن اول و اوایل قرن دوم هجری؛ همزمان با شروع دعوت پنهانی عباسیان، فعالیت زیرزمینی و دعوت پنهانی اباضیان به رهبری مسلم شروع گردیده است. در این صورت باید گفت که همان عواملی که زمینه ساز گرایش به دعوت مخفی عباسیان را فراهم ساخت؛ زمینه ساز تنظیم و تشکیل دعوت مخفی در میان این دسته از خوارج بوده است.

بنا به گفته منابع اباضی، ابوعبیده با تربیت و آموزش داعیان در بصره به شکل مخفی و اعزام آنها به شهرهای دور و نزدیک مانند حجاز، یمن، خراسان، حضرموت، عمان، مصر و بلاد مغرب به صورتی هوشمندانه؛ بیشترین نقش را در توسعه و ترویج مذهب اباضیه داشت. این آموزش ها از طریق تشکیل جلسات در خانه ها به صورت مخفی انجام می گرفت. معروف ترین داعیانی که با این روش آموزش یافتند؛ ابو حمزه مختار بن عوف ازدی و بلج بن عقبه ازدی بودند که به یمن و حجاز اعزام شدند (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 187-186 ). این افراد در سال 129 هجری در یمن و حجاز؛ شورش هایی را سازماندهی کردند (طبری، بی تا: 7/ 375). نامه های ابوعبیده به اباضیان در سایر شهرها گواه است که او اباضیه را در همه جا رهبری می کرده است (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 187). در این دوره بود که ابوعبیده نقشه ای برای گستراندن تعالیم فرقه خود در سراسر جهان اسلام فراهم نهاد تا «اباضیان ولایات مختلف را به شورش برانگیزد و یک امامت اباضی جهانی بر ویرانه های خلافت اموی بنا کند». در چهارچوب این نقشه، وی امور جنگ و دارایی را به حاجب طائی سپرد و خود که بهره ای فراوان از دانش داشت؛ امور دین و تبلیغ را در دست گرفت و توانست در بصره شمار فراوانی از شاگردان را بپرورد که «حمله العلم» یا «نقله العلم» او بودند و بنای گستراندن مذهب اباضی را در خاور و باختر جهان اسلام نهادند.

در شرایطی که حکومت امویان سال های پایانی خود را می گذراند شماری از این مبلغان راهی مغرب شدند، کسانی به یمن و حضرموت رفتند، جمعی روانه عمان گشتند و برخی هم به خراسان رفتند. بدینسان حکومت امویان زمانی پایان یافت که اندیشه ها و شورش های خوارج در مغرب، عمان و جنوب غرب الجزیره العرب به طور جدی گسترده شده بود. پس از مرگ ابوعبیده و رسیدن امامت اباضیان به «ابوعمرو ربع بن حبیب» کار اباضیان در بصره رو به افول گذاشت اما در همین زمان، آنان در شمال و شمال غرب آفریقا و نیز عمان پایگاهی عمده فراهم ساخته و در آستانه تشکیل حکومت هایی نسبتاً پایدار بودند یا به برپایی دولت هایی توفیق یافته بودند. از این میان مهم ترین آن ها حکومت های شمال افریقا، لیبی و الجزایر و نیز حکومت های عمان بود و تاکنون هم جمعیت هایی از اباضیه در عمان، افریقای شرقی، بخش هایی از لیبی به ویژه جبل نفوسه و زواغه و نیز جنوب الجزایر به ویژه ورقله و میزاب برجای مانده اند و از این جمعیت ها به ویژه در عمان اکثریتی را به خود اختصاص داده اند (حسین صابری، 1391: 377- 376). باید توجه داشت در میان تمام مناطقی که خوارج نفوذ یافتند، شمال آفریقا به دلیل ویژگی های خاصی که داشت سرزمینی ناب برای پذیرش افکار و اندیشه های آنان محسوب می شد. به علاوه، همین خوارج به نوعی معرّف و مبلّغ اندیشه اسلامی بودند. خوارج که از همان دوره های آغازین در سرزمین های شمال آفریقا پایگاه مناسبی برای خود یافتند؛ از اواخر دوره امویان ردپایی در این سرزمین گشودند. استقبال این سرزمین ها از اندیشه و حضور خوارج آن اندازه بوده که به گفته «آلفرد بل» هنوز این نظریه دوزی که در سال 1861م اظهار کرده از صحت برخوردار است، آنجا که می نویسد: «عالمان خوارج در هیچ جای دیگر آن آمادگی را که برای پذیرش نظریه های خود می دیدند نیافتند... ساکنان شما آفریقا به هر چیز با شور و حماسه ای وصف ناپذیر گردن می نهادند. آنان انسان هایی ساده و ناآگاه بودند و چیزی جز از تأملات نظری و عقیدتی را که فرهیختگان دست به کارش بودند، نمی فهمدیدند... اما با وجود این؛ آن مقدار از اندیشه های گروه های مختلف خوارج را که برای گردن نهادن به آرای انقلابی و دموکراتیک آنان و مشارکت با این گروه ها در آرمان های خیالی آنان در مورد برابری کامل میان همه مردم بسنده می کرد، می فهمیدند.

افزون بر این، از دیدگاه خوارج همه خلیفگان از دوره عثمان به بعد غاصب و کافر بودند و از همین روی شوریدن بر ضد آنان نه فقط یک حق بلکه اقدامی واجب بود. از دیگر سو بدان سبب که عرب ها مردمان این سامان را از همه چیز؛ جز آنچه سلبش ممکن نبود، یعنی فرمانروایی های قبیله ای، محروم کرده بودند... این مردم به سادگی این عقیده را پذیرفتند که اصل حاکمیت ملت که مذهب رسمی خوارج بود اصل و اندیشه ای اسلامی و سنی است و کمترین فرد بربری می تواند از رهگذر انتخاب عمومی بر کرسی خلافت نشیند». بدین سان خوارج و بربر که هر دو در اصل شورش بر ضد حاکمیت مرکزی طبعی همانند داشتند به یکدیگر درآمیختند و زمینه را برای شورش های پی در پی فراهم آوردند. نخستین کسی که در تبلیغ اندیشه های اباضیه در افریقای شمالی نقش داشت سلامه بن سعید یا سلمه بن سعید از مشایخ بصره بود که در حدود اوایل سده دوم هجری همراه با عکرمه از مبلغان صفریه در قیروان بود. بیست سال پس از فعالیت او در این نواحی؛ از وجود گروه بزرگی از اباضیان خبر داده شده است که مردی به نام «عبدالله بن مسعود تجیبی» بر آنان ریاست داشت (حسین صابری، 1391: 334- 333).

روند بسترسازیِ ایجاد دولت خوارج در شمال آفریقا

از میان گروه های مسلمان که به شمال آفریقا مهاجرت کردند، خوارج نخستین گروهی بودند که بربرها را به سمت خود جذب نمودند و این دو گروه موفق به برپایی اولین حکومت های مستقل در مغرب شدند (کردی، 1389: 51 ). در این میان، خوارج اباضیه از اواخر دوره امویان توانستند در میان قبایل مناطق مختلفی از افریقای شمالی و به ویژه «طرابلس» و «جبل نفوسه» گسترش یابند و قدرتی به هم رسانند و گاه دولت هایی برپا کنند و گاه نیز شورشیان را به راه اندازند (حسین صابری، 1391: 334). در واقع زمینه های سیاسی، اجتماعی و دینی برای قبول و پذیرش اندیشه های عدالت طلبانه دعوتگران خوارج و واقع شدن مغرب در نقطه ای دور از مرکز خلافت موجب گردید آنان مغرب را سرزمینی مناسب برای جامه عمل پوشاندن به آرزوهای خود ببینند. بربرها نیز تحت تأثیر خارجی مذهبانی بودند که از عراقِ عرب به مغرب فرستاده می شدند. البته نباید از نظر دور داشت که به رغم این که نفوذ اندیشه و تفکرات خوارج موجب گردید تا اینان بتوانند در میان بربرها مقبول واقع شوند اما خشم بربرها از سیاست های والیان، موجب شورش بربرها و حتی کشتن این والیان گردید. قتل یزید بن ابی مسلم؛ مولای حجاج و والی افریقیه از جمله این نمونه ها بود (کردی، 1389: 51 -52) که به دست گروهی از نگهبانان بربر صورت گرفت (ابن عذاری، 1980: 1/ 46). در واقع در قرن دوم هجری و با آغاز ولایت داری یزید بن ابی مسلم بر افریقیه در سال 102 ه. ق، جنبش نوین بربرها از سر گرفته شد (کردی، 1389: 52 – 51) زیرا بربرها احساس کردند که والیان اموی نیز دقیقاً به همان راهی می روند که حکومت بیزانس رفته بود و از آنجا که بربرها هیچگاه از نظام بیزانسی راضی نبودند؛ شروع به مخالفت نمود (مالکی، 1414: 1/ 64). در ابتدا جنبش و شورش بربرها در قالب ارتداد و سرکشی غیر دینیِ سران قبایل بود و پس از غلبه اسلام در آخرین دهه قرن اول هجری، هرچند دعوت به خارجی گری کم و بیش وجود داشته است اما نشانه ای وجود ندارد دال بر این که دعوت ها در زندگی بربرها نمود عملی داشته است اما به دلیل مرگ عمربن عبدالعزیز و روی کار آمدن والیان خشن و سخت گیر اندک اندک تفکر خارجی در مغری در قالب شورش به وجود آمد. در سال 132ق، بربرها یکی از نخستین قیام های خود را آغاز نمودند و پس از اینکه سپاهیان قیروان به سیسیل اعزام شدند، عمر بن عبیدالله که والیِ طنجه بود کشته شد و پس از زد و خوردهایی که رخ داد؛ عبدالاعلی بن جریج افریقی خارجی به عنوان حاکم این منطقه انتخاب گردید. در طی این آشوب، خوارج که «میسره» را به رهبریِ خود برگزیده بودند؛ از جنوب طنجه تا سوس را به تسلط خود درآوردند. این امر، بستر مناسبی را فراهم نمود تا بربرهای اندلس بر ضد کارگزار حکومت امویان در مصر و افریقیه و اندلس شورش هایی را سازماندهی کنند. در نتیجه این تحرکات بخش های عمده ای از افریقیه به دست خوارج افتاد و قیروان در معرض تهدید قرار گرفت (کردی، 1389: 52).

هرچند خوارج در سال 124 ه. ق شکست هایی را از حنظله بن صفوان کارگزار اموی مصر متحمل شدند اما همچنان توانستند در گوشه و کنار و در نواحی دورتر از مرکز به حیات خود ادامه دهند و حتی در این نواحی حکومت هایی به پا کنند. برای نمونه ابوقره در تلمسان و ملویه دولتی هرچند ناپایدار ایجاد کرد، یا صفریه توانستند حکومت بنی مدرار را در سلجماسه برپا دارند. این حکومت پس از آن شکل گرفت که ابوالخطاب عبدالاعلی بن مسح معاضر یمنی که بر اندیشه اباضیه بود بر قیروان استیلا یافت و عبدالرحمن بن رستم را که ایرانی تبار بود بر این شهر گماشت. در همین زمان بود که صفریه در مکناسه در منطقه مغرب اقصی گرد هم آمدند و عیس بن یزید اسود را به رهبری خود برگزیدند و شهر سجلماسه را بنیان نهادند و با پیوستن دیگر صفریان به انان در این شهر از حکومت قیروان اعلام استقلال کردند و دولت «بنی مدرار» را به سال 140 ه. ق بنیان گذاردند. اباضیه هم برای مدتی طولانی تر بر مغرب اقصی حکم راندند. آنان پس از انقراض فرمانروایی ابوالخطاب در سال 144 ه. ق بیشتر به عبدالرحمن بن رستم چشم دوختند. او با فرار از سلطان عرب که پس از شکست دادن ابوالخطاب افریقیه را تسخیر کرده بودند به بلندی های تاهرت کنونی در غرب الجزیره پناه برد و در آنجا شهر تاهرت را بنیان نهاد. با پیوستن قبایل و شاخه های دیگر خوارج به عبدالرحمن، وی در سال 151 ه. ق دیگر بار آتش آشوب اباضیان و صفریان را برافروخت. سرانجام در سال 160 ه. ق یا اندکی پس از آن عبدالرحمن بن رستم به امامت همه خوارج افریقیه که اینک تاهرت مرکز انان بود برگزیده شد و حکومت بنی رستم از آن زمان آغاز گردید. این حکومت توانست بخش های وسیعی را از تلمسان تا طرابلس در اختیار گیرد و از رهگذر معاهده صلح با کارگزاران عباسیان در قیروان از صلح و آرامش نیز برخوردار شود. در این دوران شهر تاهرت به عنوان کانون علم و اندیشه خوارج درخشید و جایگاهی برابر با قیروان برای مکتب اهل سنت یافت. اما پس از حدود یک سده آرامش، پاره ای از انشعاب ها و نیز تعرض های اغلبیان اندک اندک دولت رستمیان را گرفتار ضعف کرد و سرانجام این دولت در سال 296 ه. ق به دست ابوعبدالله شیعی که دولت فاطمیان را پایه گذارد از میان رفت. پس از آن نیز هرچند خوارج تلاش هایی برای بازگرداندن حاکمیت خود انجام دادند اما این تلاش ها در برابر قدرت فزاینده حکومت فاطمیان و عباسیان راه به جایی نبرد و باقیمانده اباضیه و صفریه نتوانستند حکومتی با دوام و در حوزه ای گسترده ایجاد کنند. «از سده ششم به بعد، اباضیان افریقای شمالی در چند ناحیه دو از دسترس گوشه گیری اختیار کردند و تا زمان حاضر در آن نواحی بر جای ماندند» (حسین صابری، 1391: 335).

نخستین زمینه های فکری- اجتماعی خوارج اباضیه

ریشه های فکری این گروه به زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) و اختلاف سپاهیان او درباره حکمیت باز می گردد. البته جرقه های ظهور اندیشه خوارج به اندکی پیش از جنگ نهروان مربوط است که گروهی از خوارج از جنگ با امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) منصرف شدند. بدون تردید این گروه مانند کسانی که به نهروان نرفتند و در کوفه باقی ماندند و آنها که پس از مناظرات امام علی (ع) با آنان از جنگ منصرف شدند و متفرق گردیدند یا به شهر رفتند و کسانی که قبل از جنگ و یا در هنگام جنگ، توصیه امام (ع) را پذیرفتند و به زیر پرچم ابوایوب انصاری رفتند که برای امان خواهان در نظر گرفته شده بود. کناره گیرندگان از جنگ و به تعبیری قاعدین محسوب می گردند. این امر اولین قدم در راه اعتدالی شدن گروهی از قومی شد که جنگ با غیر خود را واجب می دانستند گروهی از خوارجی که در نهروان، قبل از جنگ و در هنگام جنگ از دیگران کناره گرفتند مانند اشرس بن عوف در ربیع الاول سال 38 هجری، ابن علقه تمیمی در جمادی الاول همان سال، اشهب بن بشر در جمادی الاخر همان سال، فرد دیگری به نام سعد در رجب همان سال و ابومریم سعدی در رمضان همان سال علیه امام علی (ع) قیام کردند که به ترتیب سرکوب شدند. با این حال، همه خوارج معتقد به وجوب جنگ با امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) نبودند بلکه با شهادت آن حضرت بسیاری از آنها بر ضد معاویه قیام کردند که یکی از قیام کنندگان فروه بن نوفل بود. با وجود اینکه قیام های خوارج در زمان معاویه ادامه یافت ولی در همین زمان، گروهی از خوارج در بصره وجود داشتند که معتقد به قعود بودند. ابو بلال مرداس و برادرش عروه و طرفداران آنان از این گروه هستند. آنان در بصره ماندگار شدند و گرچه با سیاست های معاویه و یزید مخالف بودند تا زمانی که عبیدالله بن زیاد در سال 58 هجری بر آنان سخت گرفت و به قتل و زندانی کردن آنان اقدام کرد، قیام نکردند و بر ضد بنی امیه و مردم دست به شمشیر نبردند (پیرمرادیان و دیگران، 1392: 178).

باید توجه داشت که «برنو» و «ولهاوزن» درباره جایگاه اجتماعی خوارج دو عقیده کاملاً متفاوت ابراز نموده اند. برنو پیشگامان خوارج را اعراب بدوی دانسته اما ولهاوزن معتقد است چنین نظریه ای کمتر با احساسات قومی اعراب بدوی سازگاری دارد. زیرا اعراب بدوی از حیث اجتماعی به شدت پایبند هویت و وابستگیِ قبیله ای خویش است و در حفظ نسب قبیله ای خود تلاش مجدّانه دارد. به نوشته ولهاوزن بعید است بدویان اصیل و خالص به چنین فعالیت های دینی- سیاسی بپردازند. گذشته از آن، هرگاه خوارج پس از جنگ و درگیری می گریختند به بیابان های جزیره العرب پناه نمی جستند بلکه به سرزمین های غیر عربی مانند کناره دجله، اهواز، مدین و فارس می گریختند. این مسائل نشان می دهد که خوارج از بدویان نبودند. برخلاف «برنو»، ولهاوزن هسته اولیه خوارج را برآمده از ساکنان دو شهر نوبنیاد کوفه و بصره خصوصاً طبقه قراء ساکن این دو شهر می داند. او با تأکید بر این مطلب، یادآور می شود که قراء از قبیله و طیف معینی تشکیل نمی شدند و تمایلات و جهت گیری های گوناگونی میان آنها دیده می شد. به علاوه، ایشان تأکید می کند که آغاز شورش و مخالفت در اسلام با قیام بر ضد عثمان آغاز گردید. قیامی که در راه خدا و بر ضد خلیفه، به قصد حق و عدل و بر ضد فساد و ظلم حاکم رخ نمود. اما مخالفت ها و اعتراضاتی که نخستین بار آشکار گردید تنها در برابر عثمان نبود بلکه بر ضد هر حاکمی بود که در راه حق گام بر ندارد. از این رو، آنان همین دعاوی را پس از قتل عثمان بر ضد علی (ع) به کار گرفتند و بدینسان از شیعه کناره گرفتند و خارجی شدند. مفهوم این سخنان آن است که خوارج از حیث ماهیت اجتماعی؛ همان طبقه قراء بودند که در بستر جامعه و تاریخ اسلامی نمودار شده بودند. در این راستا باید توجه داشت

در مهمترین تحول اجتماعی تاریخ صدر اسلام، با کاهش روز افزون شمار صحابه به سبب شهادت آنان در فتوحات و یا مرگ طبیعی و یا انزوا و کناره گیری سیاسی از امور؛ به تدریج نسلی جدید به نام «تابعین» جایگزین آنان شد که عملاً از دهه هفتم هجری به بعد اداره امور سیاسی جهان اسلام را در دست گرفت.

پس از قراء صحابی، قراء تابعی در وقایع تاریخ اسلام سهم مهمی ایفا کردند. به طور کلی همین طبقه قراء بودند که مورخین و پژوهشگران در بررسی حوادث به اهمیت نقش آنان در تحولات سیاسی و فکری تأکید فراوان می ورزند. به طور کلی قراء تابعی بر دو مبنا به موضع گیری در رخدادهای سیاسی و اجتماعی می پرداختند. یکی بر مبنای آموزه های دینی و دیگری بر مبنای وابستگی ها و تمایلات قبیله ای. قاریانی همچون مالک اشتر و قیس بن سعد همدانی، عمرو بن حمق خزاعی دارای تمایلات اعتقادی نیرومندتری بودند و قاریانی همچون عبدالله بن وهب رابسی که از پایگاه معتبر قبیله ای در اسلام بی بهره بودند؛ تمایلات و رقابت های قبیله ای نیرومندتری در مواجهه با حاکمیت خلفای قریشی اعم از هاشمی یا اموی داشتند. بر این اساس و با توجه به اینکه بیشتر رهبران خوارج همچون: نافع بن ازرق، عبیدالله بن ماحوز، عبیده بن هلال، قطری بن فجائه و پیروان آنان و خصوصاً تندروترین فرقه خارجی یعنی ازارقه از قبایل عرب بکر بن وائل و تمیم برخاسته بودند و معتقد به شرط ندانستن «نسب قریشی» بودند، می توان دریافت که در پس نفی شرط قریشی بودن در احراز مقام خلافت؛ در صدد اثبات صلاحیت ماعدا یعنی بکر بن وائل و تمیم برای حکومت و خلافت و یا حداقل مشارکت در قدرت بودند. دو قبیله ای که ساکن در مناطق کرانه های فرات و اطراف حیره و نیز کرانه های جنوبی خلیج فارس بودند و در حوادث و رخدادهای مربوط به عصر نبوت سهم و مشارکتی نداشتند و به این سبب پس از رحلت پیامبر (ص) و شروع عصر خلافت از حیث موقعیت و جایگاه اجتماعی و سیاسی در مرتبه فروتری به نسبت قریش و اوس و خزرج و به طور کلی صحابه جای گرفته بودند و بر آن بودند به هر نحو ممکن موقعیت و جایگاه خود را در برابر صحابه و خصوصاً قریش که مهر خلافت به نام آنان حک شده بود، ارتقا بخشند. بنابراین شعار اولیه آنان یعنی «لا حکم الا الله» در حقیقت کنش بر ضد حاکمیت قریش و نه صرفاً علی (ع) را در خود نهفته داشت. از این رو بود که بعدها خوارج با تمام توان و نیروی فکری و سیاسی و نظامی خود به مقابله با حاکمیت خلفای اموی و بعد عباسی که هر دو خاندان از قریش بودند، پرداختند. اما به سبب آنکه نظریه و دیدگاه سیاسی آنان تند و افراطی بود با همه تلاش و کوششی که به کار بستند نه تنها در تحکیم و تقویت بیشتر موقعیت قبیله ای خود؛ موفقیتی کسب نکردند بلکه عملاً از دایره امت اسلامی خارج شدند و به مقابله همه جانبه، نه تنها با خلفای اموی و عباسی که با امت اسلامی برخاستند. چنین بینش و سیاستی را میان خوارج جستجو کرد. خوارج جایگاه و پایگاهی میان صحابه نداشتند و چنانکه گذشت باید پایگاه اجتماعی آنان را میان تابعین جست (بیات، 1385: 54-57-58).

اندیشه های اباضیه

این فرقه نماینده اندیشه میانه رو در جامعه خوارج یا مخالفان تحکیم است که در پاره ای از مسائل با دیگر گروه های خوارج اتفاق نظر و در برخی از مباحث با آنان اختلاف دارد. کلیات اندیشه های این گروه به قرار زیر است:

1- در مسأله شرک و توحید و اسلام و تکفیر که از مسائل بنیادین و نخستین در اندیشه خوارج است. این گروه بر خلاف تندروانی چون ازارقه که مرتکب کبیره را به هر شکل کافر و مشرک و ریختن خون او را روا می دانند؛ بر این عقیده اند که شرک تنها به دروغ پنداشتن خداوند، انکار وجهی از توحید، انکار چیزی از قرآن و حلال دانستن حرام منصوص یا حرام شمردن حلال منصوص است و جز این موجب کفر نمی شود. پس اگر مرتکب کبیره را کافر نیز گفته باشند مقصود از این کفر، کفران ناسپاسی در برابر نعمت های خداوند است. البته از دیدگاه این گروه اگر کسی بر گناه اصرار داشته باشد به واسطه این اصرار؛ منافق و کافر (کافر نعمت) است. این تفسیر از کفر و شرک و نفاق در دیدگاه اباضیه، این گزارش شهرستانی را روشن تر خواهد ساخت که از گروه یاد شده چنین نقل می کند: «مخالفان ما از اهل قبله کافر غیر مشرک اند. ازدواج با آنان جایز است، ارث بردن از آنان یا ارث گذاشتن برای آنان رواست، به غنیمت درآوردن دارایی های آنان اعم از سلاح و توشه و مرکب؛ تنها به هنگام جنگ جایز و در غیر این صورت حرام است و کشتن و اسیر کردن آنان به صورت غافلگیرانه حرام است مگر پس از آنکه جنگ بر پا شده و بر آنان اتمام حجت نیز شده باشد». بنابر گزارش شهرستانی، اباضیه همچنین عقیده دارند که سرزمین مخالفانشان از اهل قبله، «دار التوحید» و فقط اردوی سلطان یا حکمران مخالف آنان «دار بغی» است. اباضیه به دلیل چنین نگرشی گواهی مخالفان را نسبت به همدیگر مقبول و نافذ می دانستند.

2- اباضیه در مسئله ایمان و ارتباط آن با عمل به سان دیگر گروه های خوارج، عمل را بخشی از ایمان دانسته اند و از این رو در برابر گروه های طرفدار اندیشه ارجاء قرار می گیرند.

3- دیدگاه اباضیه در مباحثی چون اسماء و صفات، گاه به دیدگاه های مذهب هایی چون مالکیه نزدیک می شود و اسماء و صفات را توقیفی می داند و گاه به اندیشه معتزله نزدیک می شود و فات را عین ذات خداوند می شمرد. این خود سبب شده است که هم از تفاوت نداشتن اندیشه های اباضیه با مالکیه «جز در چند مطلب» سخن به میان آورده و هم از سویی این فرقه در بخشی از مباحث کلامی اثر پذیرفته از معتزله دانسته شود تا جایی که برخی فرقه اباضیه را فرقه «واصلیه اباضیه» خوانده اند. مصداق روشن این اثرپذیری، عقیده به خلق قرۀن است که به این گروه نسبت داده می شود.

4- یکی از دیگر محورهای اندیشه اباضیه مسأله امامت است. این گروه به سان محکمه اولی؛ وجود امامت را ضروری نمی دانستند. از دیدگاه آنان حالتی که در آن به دلیل شرایط نامساعد؛ امامتی وجود ندارد، دوره «کتمان» و حالتی که در آن امامتی شکل می گیرد دوره یا حالت «ظهور» است و امامی را که بدین ترتیب انتخاب شود «امام البیعه» یا «امام ظهور» نامند. شاید زمینه انکار امامت از سوی فرقه های خوارج بدان باز می گردد که جنگ های آغاز شده از نیمه اول سده اول را جنگ هایی بر سر اهداف دنیوی و گسترش حوزه حکمرانی می دانستند و این در حالی بود که از دیگر سو خود به جامعه و امامتی به شدت آرمانگرا که بر پایه انتخاب آزاد استوار است، می اندیشیدند. البته اباضیه با وجود این برای امام شرط می دانند که از کمال های اخلاقی برخوردار و انسانی صدوق، وفادار، گشاده دست، بردبار، پاک، مهربان و پیراسته از آمندی باشد. چنین امامی است که اطاعت از او بر مردم واجب است و البته اگر از راه راست به در شود باید بر ضد او قیام کرد.

از دیدگاه اباضیان، امامان بر دو گونه اند: امام شاری؛ و آن در هنگامی است که دوره کشورگشایی باشد، و امام دفاعی یا مدافعی؛ که در دوران ضعف وظیفه دفاع از اباضیان را بر عهده دارد. هر چند اباضیه به وجود امامت های متعدد در سرزمین های متفاوت در یک زمان معتقد شده و این را در عمل نیز پذیرفته اند اما اندیشه آرمانی آنان برپایی امامتی جهانی است.

اباضیه در عرصه فقه نیز یگانه شاخه از خوارج است که دارای فقهی مستقل بوده و امروزه فقه اباضی در کنار دیگر مذاهب عمده یعنی مذاهب چهارگانه اهل سنت و نیز دو مذهب فقهی شیعه یعنی فقه امامی و فقه زیدی و نیز مسلک فقهی ظاهریه مطرح می شود. مسلک فقهی اباضی عمدتاً به جابر بن زید نسبت داده شده و آن را مذهبی میانه رو و مبتنی بر منابع استنباطی کتاب، سنت، اجماع، قیاس و استدلال دانسته اند. با این قید که در این مذهب، استدلال اموری چون استصحاب، مصالح مرسله و استحسان را نیز در بر می گیر (صابری، 1391: 379- 377).

نتیجه

خوارج از نخستین گروه هایی بودند که از بدنه اسلام جدا شدند و مدعی راه، روش و سیره جدیدی در تاریخ اسلام شدند. این گروه که در تاریخ با نام های مختلفی شناخته می شوند، آن چنان در مسیر تحولات سیاسی در طی سده های نخستین اسلامی و حتی تا زمان حاضر نقش داشته اند که امروزه نیز تلاش در جهت تبیین افکار و اندیشه های خوارج جزو بسترهای مهم در شناخت این فرقه محسوب می شود. خوارج که خود به گروه هایی منقسم می شوند؛ در طی سده های اسلامی با مهاجرت به مناطق مختلف، زمینه گرایش طبقات گوناگون به سوی آراء و عقایدِ خود را فراهم نمودند. خوارج اباضیه از جمله این گروه ها بودند که عمدتاً در شمال افریقا، لیبی، الجزایر و مناطقی از جمله عمان به تبلیغ و ترویج عقاید خود پرداختند و توانستند در این مناطق پیروان و طرفدارانی نیز بیابند. باید توجه داشت که خوارج اباضیه در شمال افریقا بیشترین نفوذ را یافتند در این میان، سلامه بن سعید؛ اولین کسی بود که اندیشه ها و آرایِ اباضیان را در شمال افریقا نشر داد. وی حدود بیست سال به تبلیغ اندیشه های خوارج اباضیه پرداخت و در طی این مدت گروه های زیادی به سوی او گرویدند و این امر دلایل گوناگونی داشت از جمله: آمادگی ساکنان شمال افریقا برای پذیرش افکار خوارج، نارضایتی از حکومت مرکزی، داشتن اندیشه های آرمانی بری تشکیل حکومتی بربر و شور و شوق وصف ناپذیر برای حضور در حماسه ای دینی. مجموع این عوامل موجب گردید تا خوارج اباضیه، پایگاه قابل اعتمادی در شمال افریقا بیابند و از طریق همکاری و اتحاد با بربرها همواره شورش ها و جنبش هایی را برپا می نمودند.

منابع

1- ابراهیم حسن، حسن (1388): تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسن پایند، تهران: بدرقه جاویدان، چاپ سوم.

2- ابن ابی الحدید، عبدالحمید (1385ق): شرح نهج البلاغه، ج 3، قم: مکتبه آیت الله العظمی المرعشی النجفی

3- ابن اثیر، علی بن محمد (1965م): الکامل فی التاریخ، ج 3، بیروت: دار صادر.

4- ابن عذاری، ابوعبدالله محد (1980م): البیان المغرب فی اخبار الاندلس و المغرب، بیروت: دار الثقافه.

5- بلاذری، احمد بن یحیی (1974م): انساب الاشراف، به کوشش احسان عباس، بیروت: نشر الاسلامیه.

6- بیات، علی (1385): «خاستگاه سیاسی و اجتماعی خوارج»، مجله اسلام پژوهی، شماره 2-

7- پیرمرادیان، مصطفی و دیگران (1392): «زمینه ها و علل پیدایش رویکرد اعتدالی در میان خوارج و برآمدن اباضیان»، فصلنامه تاریخ اسلام، شماره 3، سال 14-

8- خلیفات، عوض (1423ق): نشأه الحرکه الاباضیه، مسقط: وزاره التراث و الثقافه.

9-سالمی، نورالدین عبدالله بن حمید (1983م): اللمعه المرضیه من اشعه الاباضیه، مسقط: وزاره التراث القومی و الثقافه.

10- شماخی، احمد بن سعید (1407ق): سیر المشایخ، به کوشش احمد بن سعود شیبانی، مسقط: وزاره التراث القومی و الثقافه.

11- صابری، حسین (1391 ): تاریخ فرق اسلامی، تهران: سمت.

12- طبری، محمد بن جریر (1407ق): تاریخ الامم و الملوک، بیروت: دار الکتب العلمیه

13- _____________ (بی تا): تاریخ طبری، ج 7، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: روائع التراث العربی.

14 - کردی، رضا (1389): تاریخ سیاسی خوارج شمال افریقا در سده های اول و دوم هجری، قم: تهران: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

 15 - مالکی، ابوعبدالله (1414ق): ریاض النفوس فی طبقات علماء القیروان و افریقیه و زهادهم و نساکهم و سیر من اخبار و فضائلهم و اوصافهم، به کوشش بشیر بکوش و محمد العروسی المطوی، بی جا: دار المغرب.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان