ماهان شبکه ایرانیان

ارسطو طرفدار برده‌داری و نابرابری بود؟!

ارسطو نه ‌تنها به مفهوم شأن ذاتی انسان اعتقادی نداشت که مبنای تعهد امروزی ما به حقوق بشر قرار گرفته، بلکه فلسفۀ او نیز نمی‌تواند با این مفهوم تطابق یابد.

ارسطو طرفدار برده‌داری و نابرابری بود؟!
 
آیا می‌توانیم با دیگران اختلاف‌نظر داشته باشیم، بدون آنکه با آن‌ها خصومت بورزیم؟ معمولاً وقتی موضوع اختلاف چندان حیاتی نباشد، ایستادن در موضعِ «بی‌طرفی» آسان است، اما اگر بحث از برده‌داری، تبعیض جنیستی یا نژادپرستی در میان باشد چطور؟
 
آنجا هم می‌توانیم صرفاً بحث علمی کنیم و نظر مخالف را محترم بدانیم؟ اگنس کالارد، این چالش را در مواجهه با ارسطو پیدا کرد، فیلسوفی که نه‌تن‌ها زنان را پست می‌شمرد، که مدافع برده‌داری نیز بود. اما در نهایت، راهی پیدا کرد.
 
این‌طور نبود که ارسطو، فیلسوف یونانی، به برده‌داری با چشم اغماض بنگرد، نه، او مدافع برده‌داری بود؛ نه‌تن‌ها از آن دفاع می‌کرد، بلکه آن را به نفعِ خودِ بردگان نیز می‌دانست. به نظر او بعضی از انسان‌ها بنا به طبیعتشان نمی‌توانند به دنبال خیر خود بروند، و بهترین وضع برای آنان این است که «ابزار‌هایی جاندار» برای استفادۀ دیگر مردمان باشند: «بنده جزئی از خدایگان است، جزئی جاندار، اما جدا از کالبد جسمانی او».

ضدیت ارسطو با لیبرالیسم به همین جا ختم نمی‌شود. او معتقد بود زنان نیز از تصمیم‌گیری‌های قابل‌اعتماد ناتوانند. علاوه بر این‌ها حکم کرد که در مدینۀ فاضله‌اش کارگران یدی، علی‌رغم آن‌که برده یا زن نیستند، از شهروندی و تعلیم‌وتربیت محروم باشند.

البته در این زمینه‌ها ارسطو تنها نیست. کانت و هیوم اظهاراتی نژادپرستانه داشته‌اند، فرگه دیدگاه‌هایی یهودستیزانه داشت، و ویتگنشتاین جنسیت‌زدگیِ بسیار بی‌پرده‌ای را بروز می‌داد. آیا خوانندگان باید چنین اظهاراتی را کنار بگذارند یا از آن‌ها چشم‌پوشی کنند و توجه خود را به ایده‌های ارزشمندی جلب کنند که در سایر بخش‌های آثار آنان می‌یابند؟

این سیاستِ گزینشی عمل‌کردن، شاید دربارۀ کانت، هیوم، فرگه و ویتگنشتاین جواب بدهد، چون نوشته‌های فلسفی اصلی آنان به پیش‌داوری‌ها و تعصباتشان ربطی ندارد؛ اما گمان نمی‌کنم که این ترفند را بتوان به خوبی برای ارسطو نیز به کار برد: ضدیت او با مساوات‌طلبی عمیق‌تر از این حرف‌هاست.

ارسطو بر آن بود که ارزش یا ارج یک انسان -فضلیت آدمی- به چیزی است که او در فرایندِ رشد و پرورش خویش کسب می‌کند. نتیجه این می‌شود که اگر کسانی از کسب آن فضلیت ناتوان باشند (زنان و بردگان) یا صرفاً به آن اقدام نکنند (کارگران یدی)، در جایگاهی نیستند که احترام یا تأیید واجدان آن فضیلت را مطالبه کنند.

بنا به خوانش من، ارسطو نه ‌تنها به مفهوم شأن ذاتی انسان اعتقادی نداشت که مبنای تعهد امروزی ما به حقوق بشر قرار گرفته، بلکه فلسفۀ او نیز نمی‌تواند با این مفهوم تطابق یابد. ضدیت او با مساوات‌طلبی شباهت چندانی به نژادپرستی کانت و هیوم ندارد و بیشتر شبیه دیدگاه‌های دکارت دربارۀ حیوانات (جانوران غیرانسانی) است:
 
این واقعیت که دکارت حیوانات را ماشین‌های بی‌جان توصیف می‌کرد، نتیجۀ مستقیم دوگانه‌انگاری عقل‌گرایانۀ او بود. تفسیر‌های او دربارۀ حیوانات را نمی‌توان «ملاحظاتی نابهنگام» تلقی کرد.

اگر کنارگذاشتن را حذف فردی از موقعیت تأثیرگذارش، بر اساس یک جُرم نظری بدانیم، شاید به نظر برسد که مقدمات کافی برای کنارگذاشتن ارسطو نیز فراهم است. تأثیرگذاری او بسیار قابل‌توجه بوده است: هزاران سال پس از مرگش، آثار اخلاقی او همچنان به عنوان بخشی از برنامۀ دروس پایۀ فلسفه در دانشکده‌ها و دانشگاه‌های سراسر جهان تدریس می‌شود.

اما اشتباه ارسطو آن‌قدر جدی است که باعث بدنامی اوست، حتی هنگامی که با آن «آدم بدهای» مختلف تاریخ مقایسه شود که سعی داشتند محرومیت گروه‌های خاص -زنان، سیاهپوستان، یهودیان،خداناباوران- را از چتر حمایتی شأن و شرافت انسانی توجیه کنند. چرا؟ چون ارسطو تا آن‌جا پیش رفت که فکر می‌کرد اصلاً چنین چتر حمایتی‌ای وجود ندارد.

با‌این‌حال، من می‌خواهم از ارسطو و جایگاه او در برنامۀ درسی فلسفه دفاع کنم، آن هم با اشاره به فوایدی که از سروکله زدن با او نصیبمان می‌شود. او می‌تواند به ما کمک کند که مبانی التزامِ خودمان به مساوات‌طلبی را تشخیص دهیم؛ و چه بسا نظام اخلاقی او حقایقی در خود داشته باشد -برای مثال دربارۀ اهمیت توجه داشتن به خیر اعلی- که همچنان لازم است آن‌ها را با نگرش‌های خودمان تلفیق کنیم.

من می‌خواهم گام دیگری بردارم و حمایت حتی بیشتری از او بکنم. مسأله صرفاً این نیست که فواید خواندن ارسطو بر هزینه‌هایش می‌چربد، بلکه اساساً هیچ هزینه‌ای در میان نیست. در واقع، اصلاً هیچ دلیلی نداریم که بخواهیم ارسطو را کنار بگذاریم. ارسطو اصلاً دشمن ما نیست.

من نیز همچون ارسطو، اهل فلسفه‌ام، و فیلسوفان باید به امکان اختلافات تندوتیز دربارۀ بیشتر مسائل بنیادین گردن بگذارند. فیلسوفان یکی از آرمان‌های خودشان را این می‌دانند که به نقطه‌ای برسند که هیچ‌گاه با طرف بحث خود به‌عنوان متخاصم برخورد نکنند.
 
اما اگر کسی دیدگا‌های پیشرویی طرح کند که مستقیماً با احساسات اخلاقی شما تعارض داشته باشد، چگونه می‌توانید از خصومت با او اجتناب کنید؟ پاسخ این است که او را به‌شکلی «حقیقی» فهم کنید؛ یعنی آثار او را صرفاً به‌منزلۀ محملی برای محتوای باورهایش در نظر بگیرید.

نوعی از گفتار هست که فهمِ «حقیقی» آن اشتباه است، چون کارکرد آن نوعی پیام‌رسانی است. تبلیغات و خطابه‌های سیاسی، نمونه‌هایی از پیام‌رسانی‌اند، به نحوی که بیشتر تحت عنوان «صدور بیانیه» قرار می‌گیرند؛ مثل اعلام تحریم، اعلام اعتراض یا عذرخواهی عمومی.

در این نوع گفتار، واژه‌ها به کار بسته می‌شوند تا نقشی فراارتباطی را ایفا کنند؛ در گفتار پیام‌رسان همواره هدفی غیر از «جست‌وجوی حقیقت» در میان است.
 
یکی از روش‌های تبدیل گفتارِ «حقیقی»، به گفتار «پیام‌رسان»، پیوست‌کردن فهرستی از اسامی است: عریضه یکی از نمونه‌های گفتار غیرحقیقی است، چون این طور نیست که هرچه افراد بیشتری به چیزی باور داشته باشند، آن چیز واجد حقیقت یا صدق بیشتری شود.

درحالی‌که گفتار حقیقی از شیوه‌های اقناعی و نظام‌مند حقیقت‌محور -استدلال و شواهد- استفاده می‌کند، گفتار پیام‌رسان نوعی فشار غیرعقلانی بر دریافت‌کننده وارد می‌کند. برای مثال، یک عذرخواهی عمومی غالباً می‌تواند اعمال فشاری اجتماعی بر طرف آسیب‌دیده برای بخشش یا به‌هرحال تظاهر به بخشش باشد. پیام‌رسانی غالباً در بستر نوعی کشمکش قدرت قرار می‌گیرد.
 
در یک فضای سیاسی بسیار پرتنش، گفتار‌ها بیش‌ازپیش به سمتِ پیام‌رسانی سوق می‌یابند؛ فرد به‌ندرت می‌تواند چیزی بگوید بی‌آن‌که این بدگمانی را برانگیزد که آیا دارد وارد این بازی می‌شود یا نه؛ بازی‌ای که شاید فراخوانی باشد برای عکس‌العمل طرف مقابل.

مثلاً عبارت «زندگی سیاهان مهم است» و «زندگی همه مهم است» در فضای کشمکش‌های سیاسی ما به نحوی طرح شده که اگر کسی با این کشمکش آشنا باشد، نمی‌تواند این تعبیرات را به‌معنای «حقیقی» به کار ببرد یا به این معنا آن‌ها را بفهمد.
 
اما اگر بیگانه‌ای از فضا وارد شود که با زمینۀ لازم آشنا نباشد و نزد ما بیاید و هر یک از این عبارت‌ها را به کار ببرد، به‌سختی می‌توان تصور کرد که کسی به حرفش اعتراض کند؛ زمینه‌ای که ما این عبارات را در آن به کار می‌بریم، در مورد آن فضایی، می‌تواند نادیده گرفته شود.

در واقع، من می‌خواهم شرایطی را تصور کنم که در آن، یک بیگانۀ فضایی بگوید زنان پست‌تر از مردان هستند، بی‌آن‌که از این حرف احساس توهین کنم. مثلاً فرض کنید این بیگانۀ فضایی در سیار‌ه‌شان هیچ جنسیتی ندارند و بر اثر مشاهداتش از سیارۀ ما به این نتیجه رسیده باشد که زنان پست‌تر از مردانند.
 
تا هنگامی که آن بیگانه با من محترمانه حرف بزند، نه‌تن‌ها خواهان شنیدن نظر او خواهم بود، بلکه حتی علاقه‌مندم که به دلایل او نیز برای آن نتیجه‌گیری‌ها گوش کنم.

من ارسطو را مثل چنان «بیگانه»‌ای مطالعه می‌کنم. رویکرد او به اخلاق، تجربی -یعنی مبتنی بر مشاهده- بوده است؛ وقتی او به دوروبرش نگاه می‌کرد، جهانی از برده‌داری را می‌دید و زنان و کارگرانی یدی را مشاهده می‌کرد که زیردست بودند. آن‌گاه این مشاهدات را در نظریۀ اخلاقی‌اش منعکس می‌کرد.

وقتی او را مطالعه می‌کنم، آن نوع نگرش به جهان را می‌بینم؛ همین و بس. تصور نمی‌کنم که او نیت‌هایی خباثت‌آمیز یا انگیزه‌هایی باطنی در پس آن کلمات داشته است؛ آن کلمات را همچون نماد و نشانه‌ای از شخصیت نابکار او تفسیر نمی‌کنم یا به عنوان تلاشی برای رساندن پیامی خطرناک که چه بسا لازم ببینم برای حفاظت از افراد آسیب‌پذیر، با آن به نزاع برخیزم یا به سکوت مجبورش کنم.
 
البته به یک معنا دشوار می‌توان ایده‌ای خطرناک‌تر از ایدۀ او تصور کرد؛ ایده‌ای که او با طرح و استدلال هم درباره‌اش صحبت می‌کند؛ اما بنا به بحثی که گفتم، خطرناک بودن بیشتر به زمینۀ پیام‌رسانی مربوط می‌شود تا محتوای حقیقی.

آنچه می‌تواند آزادی بیانِ واقعی را به وجود آورد، امکان اختلاف‌نظر بدون خصومت است؛ و این بیشتر به چگونگی بیان ما ربط دارد تا چیزی که احتمالاً بر زبان می‌آوریم. «فرهنگ حذف» صرفاً تعمیم منطقی همان چیزی است که می‌توان آن را «فرهنگ پیام‌رسان» نامید؛ فرهنگی که در آن، هر کنش گفتاری‌ای به دوستانه یا خصومت‌آمیز طبقه‌بندی می‌شود و در آن به‌ندرت می‌توان محتوای حقیقی را منتقل کرد.
 
در چنان فرهنگی به قوای عقلانی کسانی که با آنان گفتگو می‌کنیم، اعتماد چندانی نداریم. در چنین فضایی، حتی داد وهوار بر سر «آزادی بیان» نوعی تفسیرِ غیرواقعی را به دنبال دارد که چیزی نیست جز مؤثرترین شیوه برای کسب و تحکیم قدرتِ طرفدارانِ آزادی بیان.

اعتراف می‌کنم که فاصلۀ زمانی بسیار زیاد ارسطو با ما باعث می‌شود راحت‌تر بتوانیم او را نوعی «بیگانه» به شمار آوریم. یکی از دلایل جذابیت مطالعۀ فلسفۀ اخلاق باستان برای من دقیقاً در همین است که به‌سختی می‌توان پای آن نویسندگان را به کشمکش‌های امروزی بر سر قدرت باز کرد.
 
وقتی سراغ اختلافاتمان دربارۀ پرمناقشه‌ترین مسائل اخلاقی معاصر می‌رویم، مثلاً مباحث مربوط به هویت جنسی، حتی در میان فیلسوفان با بدگمانی و گمانه‌زنی دربارۀ انگیزه‌ها، و تظلم‌ها -نماد‌های فرهنگ پیام‌رسان- مواجه می‌شویم.

من مدعی نیستم که امکان اختلاف‌نظر دوستانه با ارسطو راهنمای کاملی است برای اینکه چگونه می‌توانیم در اختلاف‌نظر‌های بسیار مناقشه‌برانگیزمان با معاصران، به پیشرفتی برسیم؛ اما به نظر من، نمونۀ ارسطو چیزی را در این مورد روشن می‌کند که هدف چنین پیشرفت‌هایی چه چیز‌هایی می‌تواند باشد. وقتی خواهانِ آزادی بیان می‌شویم، آنچه واقعاً می‌خواهیم، آزادیِ بیانِ حقیقی است.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را اگنس کالارد نوشته است و در تاریخ 21 جولای 2020 با عنوان «Should We Cancel Aristotle?» در وب‌سایت نیویورک‌تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ 8 مهر 1399 با عنوان «ارسطو طرفدار برده‌داری و نابرابری بود، آیا باید او را کنار بگذاریم؟» و ترجمۀ علی کوچکی منتشر کرده است.

•• اگنس کالارد (Agnes Callard) استاد فلسفه در دانشگاه شیکاگو و نویسندۀ الهام: عاملیت شدن (Aspiration: The Agency of Becoming) است و در مجلۀ پوینت دربارۀ فلسفۀ زندگی روزمره می‌نویسد. ترجمان، پیش از این چند مطلب را از او ترجمه و منتشر کرده است. از جمله: «هزینۀ واقعی توییت‌هایی که دربارۀ بچه‌هایمان می‌زنیم چقدر است؟» و «معمای اخلاقی خشم: بد، ولی به‌جا».
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان