با انحطاطی که در همه عرصههای حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در واپسین سده دوره گذار پدیدار شد، مهاجرتهای جمعی ایرانیان و بهویژه نخبگان به کشورهای همسایه باز شد. مهاجرت ایرانیان با نابسامانیهای دوره گذار آغاز نشد، اما دستکم در حوزه فرهنگی، اصل بر سازماندهی پایداری بود تا مهاجرت.
با آغاز دومین دوره سده فرمانروایی صفویان توان نیروهای پایداری فرهنگیان، بیش از پیش، سستی گرفت و شمار روزافزونی از ایرانیان مهاجرت را ترجیح دادند، بهویژه اینکه در برخی از کشورهایی که پای ایرانیان به آنها میرسید، فرمانروایان و کارگزاران حکومتی به تواناییها و مهارتهای آنان ارج مینهادند...
انتقال فرهنگ و تمدن ایرانی به هند آغاز دورهای از تمدن هند بود و پدیدار شدن «هند ایرانیمآب» ناظر بر این واقعیت اسفناک تاریخ ایران است که در نیمه دوم فرمانروایی صفویان مهاجرت نخبگان ایرانی به تدریج کشور را از نیروی کارآمد خالی میکرد.
شاردن در سفرنامه خود مهاجرت ایرانیان به کشورهای بیگانه را یکی از عوامل انحطاط ایران میداند و با توجه به توضیح او میتوان دریافت که نظر او به دورهای از فرمانروایی صفویان مربوط میشود که سامان آغازین و بهویژه نظامی که شاه عباس ایجاد کرده بود، از میان رفت: از سویی، عرصه معیشت بر ایرانیان تنگ شد و از سوی دیگر، خوشباشی شاهان و بیخیالی کارگزاران حکومتی جانشین توجه به هنر، ادب و فرهنگ شد.
در دیوان برخی از شاعران پارسیگوی میتوان آگاهیهایی درباره توجه ایرانیان به مهاجرت به دست آورد، چنانکه بهعنوان مثال صائب تبریزی در غزلی عزم به سفر هند را به «رقص سودای» یار تشبیه میکند که سر هیچ ایرانی از آن خالی نیست...
در یورش افغانان، مهاجرتهای گروهی ایرانیان ابعاد گستردهتری پیدا کرد، ولی تا برآمدن قاجاران از شدت آن کاسته نشد.
جانس هنوی در بحث از کارنامه نادرشاه به دنبال فتح هند، اجحاف ماموران مالیاتی و ستم حکومتی را از مهمترین عوامل مهاجرت ایرانیان به کشورهای همسایه میداند و با اشارهای به اینکه شاه ایران با پنهان کردن گنجهایی که در فتح هند به دست آورده بود، پیوسته بر میزان مالیاتها میافزود، مینویسد: «ساکنان روستاها و شهرها با نیت فرار از اجحافهای محصلان مالیاتی به کوهها گریختند...
برخی تحت حمایت ترکان عثمانی قرار گرفتند. در جنوب برخی به عربستان گریختند و شماری از آنان با کشتی رهسپار هند شدند. در مرکز ایران نیز وضع جز این نبود...
» بر پایه توضیح همان سفرنامهنویس، از دیدگاه مصالح «ملی» ایران، کارنامه نادر، سردار بزرگ ایران، با ترازنامه شاه سلطان حسین و یورش افغانان تفاوت چندانی نداشت. هنوی مینویسد: «نادر بیشتر از آنکه به دفع دشمن بپردازد، علاقهمند بود رعایای خود را سرکوب کند.
سبب آن رفتار این نبود که به ایرانیان علاقهای نداشت، بلکه او از روح سرکش آنان بیش از قشون هندیها یا ترکها یا تاتارها میترسید... و این باور نادرست نخواهد بود اگر بگوییم هرگاه نادر میتوانست اقوام دیگری را در ایران ساکن کند، تردیدی نیست که این کار را انجام میداد…، زیرا بدون آنکه در تدابیر خود که موجب شورش میشد، تغییری دهد، مردم را چنان به شدت مجازات میکرد که جز با کشتن و کور کردن شورشگران راضی نمیشد.»
... نقش ایرانیان، در عمل و نظر، در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیشتر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی ایجاد شود.
منبع: دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران.جواد طباطبایی.انتشارات مینوی خرد. برگرفته از: صص. 580-574