ماهان شبکه ایرانیان

بررسی صعود و نزول عیسی در قرآن با تکیه بر پیشینۀ مسیحی

بر وفق عهد جدید، عیسی سه روز پس از مرگ بر صلیب به پاخاست و زنده شد و چهل روز بر زمین بود و بعد به آسمان برده شد و بر سمت راست خدا نشست

بررسی صعود و نزول عیسی در قرآن با تکیه بر پیشینۀ مسیحی

مقدمه

بر وفق عهد جدید، عیسی سه روز پس از مرگ بر صلیب به پاخاست و زنده شد و چهل روز بر زمین بود و بعد به آسمان برده شد و بر سمت راست خدا نشست. بدینسان عیسی زنده در آسمان است و قرار است به زمین بازگردد تا حکومتی آسمانی را بر زمین برقرار کند. بازگشت عیسی ملازم زنده شدن مردگان و داوری وی بر ایشان است. از دیگر سو، شناخت پیشینۀ صعود و نزول عیسی با تفسیر پنج آیۀ قرآن (آل عمران /٥٥، نساء/١٥٨، نساء/١٥٩، مائده /١١٧ و زخرف /٦١) به نحو مستقیم مرتبط است. در مقام فهم این آیات، دو دیدگاه گوناگون با یکدیگر رقابت دارند که یکی، بر وفق پذیرش صعود و نزول عیسی شکل گرفته است اما دیگری زنده به آسمان شدن عیسی را در قرآن منکر است و به تبع آن نزول وی را هم منتفی میداند.

اینک پرسش آن است که بر وفق قرآن، آیا عیسی زنده در آسمان است یا وی نیز به سان سایر پیامبران مرگ را دریافته است؟ اگر عیسای زنده در آسمان باشد، آیا قرآن بر فرود آمدن وی به زمین نیز دلالت دارد؟ و آیا بازگشت عیسی پیش از قیامت، مقبول قرآن است؟

افزون بر این، نسبت پیشینۀ صعود و نزول عیسی با فهم آیات قرآن به چه سان است؟ آیا شناخت پیشینۀ مسیحی این موضوع بر تفسیر آیات قرآن اثرگذار است؟ آیا در مقام فهم قرآن، مراعات پیشینۀ تاریخی این قصه ضروری است ؟ یا آنکه آیات قرآن دربارۀ عیسی را باید با قطع نظر از آن پیشینه و زمینه ادراک کرد؟

پیشینۀ مسیحی صعود و نزول عیسی

باور به صعود و نزول عیسی در مسیحیت، پیشینه ای دیرینه دارد و در مصادر مسیحی، آیات متعددی در این باره دیده میشود.

در کتاب مقدس، عیسی یگانه شخصیتی نیست که از صعود وی به آسمان یاد شده است بلکه پیش از خبر دادن عهد جدید از صعود عیسی، در عهد عتیق از صعود ایلیا سخن رفته است.

بر وفق عهد عتیق «چون یهوه اراده نمود که ایلیا را در گردباد به آسمان بالا برد، واقع شد که ایلیا و الیشع از جلجال روانه شدند»(کتاب مقدس، دوم پادشاهان ، ١/٢) در ادامۀ داستان، «چون ایشان میرفتند و گفتگو میکردند، اینک ارابۀ آتشین و اسبان آتشین ایشان را از یکدیگر جدا کرد وایلیا در گردباد به آسمان صعود نمود»(همان، ج ٢، ص ١١).

در آیاتی از قرآن نظیر «و ان الیاس لمن المرسلین» (صافات /١٢٣) ازایلیا با تعبیر الیاس، یاد شده است اما از صعود وی به آسمان ، سخنی نرفته است. از دیگر سو، قرآن به هنگام یادکرد ادریس، از صعود وی به آسمان خبر داده است. بر وفق آیات «و اذْکرْ فی الْکتاب إدْریس إنه کان صدیقًا نبیا و رفعْناه مکاًنا علیا» (مریم /٥٧ -٥٦)، ادریس، پیامبری راستین بود و خدا او را به مکانی والا، بالا برد.

به گفتۀ ابن عطیه (ص ١٢٣٢) دربارۀ «و رفعناه مکانا علیا» اختلاف شده است و گروهی آن را بالا بردن به سبب نبوت ، تشریف و منزلت دانسته اند اما گروهی دیگر، مراد از آن را صعود به آسمان معرفی کرده اند.

عبدالله بن مسعود، صحابی نامدار پیامبر، «الیاس» را همان «ادریس» میدانست (همان جا) و حتی به جای «و ان الیاس لمن المرسلین» (صافات /١٢٣)، «و ان ادریس لمن المرسلین» قرائت میکرد (ابن خالویه، ص ٣٧٧).

به نظر میرسد خبر عهد عتیق دربارۀ صعود الیاس (ایلیا) به آسمان و گفتار قرآن دربارۀ صعود ادریس به آسمان سبب شده است که عبدالله بن مسعود این دو را یک تن بداند، حال آنکه این حادثه ممکن است برای پیامبرانی متعدد رخ داده باشد، چنانکه در عهد عتیق از برکشیده شدن خنوخ به آسمان نیز سخن رفته است. به گفتۀ تورات، «خنوخ با خدا راه میرفت و نایاب شد، زیرا خدا او را برگرفت»(کتاب مقدس، پیدایش، ٢٤/٥).

بنابراین قبض یک انسان از زمین و به آسمان بالا بردن او، نزد اهل کتاب معهود بوده است. در این خصوص، عهد جدید اظهار میدارد که عیسی پس از برخاستن از مرگ، چهل روز بر زمین ماند(نک: همان، اعمال رسولان، ٣/١) و سرانجام وی «چنین شد که در حین برکت دادن ایشان از ایشان جدا گشته به سوی آسمان بالا برده شد»(همان، لوقا، ٥١/٢٤). عیسی «به دست راست خدا بالا برده شد»(همان، ٣٣/٢) «خدای پدران ما آن عیسی را برخیزانید که شما به صلیب کشیده، کشتید. او را خدا بر دست راست خود بالا برده، سرور و نجات دهنده ساخت تا اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بدهد»(همان، ٣١/٥-٣٠). «و سرور بعد از آن که به ایشان سخن گفته بود، به سوی آسمان مرتفع شده، به دست راست خدا بنشست»(همان، مرقس، ١٩/١٦).

اعتقاد حنابله به اینکه خدا، رسول اسلام را همراه خویش بر عرش خواهد نشاند، متأثر از این آیه در انجیل مرقس قلمداد شده است (جولدسیهر، ص ١٢٣).

طبری ذیل آیه «... عسی أن یبعثک ربک مقامًا محْمودًا» (اسراء/٧٩) از مجاهد نقل کرده است که «مقام محمود» آن است که خدا، پیامبر را همراه خویش بر عرش خود مینشاند (طبری، ج ١٥، ص ١٦٨).

از دیگر سو، به پیامبر نسبت داده اند که مراد از «مقام محمود»، شفاعت است (همان جا). طبری گرچه قول به شفاعت را از میان این دو قول، ترجیح میدهد (همان جا). اما بیان میدارد که روایتی از پیامبر، صحابه یا تابعان وارد نشده است که ادعای بر عرش نشاندن پیامبر را محال معرفی کند(همان، ص ١٦٩).

همچنین در عهد جدید، گاه ازایستادن عیسی بر سمت راست خدا سخن رفته است: «اما او از روح القدس پر بوده به سوی آسمان نگریست و جلال خدا را دید و عیسی را به دست راست خداایستاده و گفت: اینک آسمان را گشاده و پسر انسان را به دست راست خداایستاده می بینم» (کتاب مقدس، اعمال رسولان، ٥٦/٧-٥٥).

صعود عیسی، فرود آمدنی نیز به دنبال دارد وایمان داران باید بازگشت عیسی را انتظار کشند: «و آن گاه پسر انسان را خواهند دید که بر ابری سوار شده با قوت و جلال عظیم می آید» (همان، لوقا، ٢٧/٢١). «... وقتی که ایشان همینگریستند، بالا برده شد و ابری او را از چشمان ایشان در ربود و چون به سوی آسمان چشم دوخته می بودند، هنگامیکه او میرفت، ناگاه دو مرد سفیدپوش نزد ایشان ایستاده، گفتند: ای مردان جلیلی! چرا ایستاده به سوی آسمان نگرانید؟ همین عیسی که از نزد شما به آسمان بالا برده شده ، باز خواهد آمد، به همین طوری که او را به سوی آسمان روانه دیدید»(همان، اعمال رسولان، ٩/١-١١).

ممکن است اشکال شود که زنده نگه داشتن عیسی در آسمان از جانب خدا چه فایده ای دارد؟ و آیا ضرورت دارد که خدا، مرتکب چنین امر خلاف عادتی شود؟

برای یافتن پاسخ این پرسش باید به بستر تاریخی ظهور مسیحیت نظر کرد. عیسی به سان یک رهبر انقلابی موعود، به طبقات تهی دست وعدۀ دگرگونی اوضاع را میداد. به عنوان نمونه، عیسی «نظر خود را به شاگردان خویش افکنده گفت: خوشا به حال شما ای مساکین ! زیرا ملکوت خدا از آن شما است. خوشا به حال شما که اکنون گرسنه اید، زیرا که سیر خواهید شد.

خوشا به حال شما که الحال گریانید، زیرا خواهید خندید»(همان، لوقا، ٢١/٦-٢٠). «لیکن وای بر شما ای دولتمندان! زیرا که تسلی خود را یافته اید. وای بر شما ای سیرشدگان! زیرا گرسنه خواهید شد. وای بر شما که الآن خندانید، زیرا که ماتم و گریه خواهید کرد»(همان، ٢٥/٦-٢٤).

مراد از ملکوت خدا یا ملکوت آسمان ها، حکومتی آرمانی و موعود بود که عیسی به آن بشارت میداد. پیام وی، تحقق نعمت و رحمت در اینده ای نزدیک بود، بدان سان که فقیران و گرسنگان از فقر و گرسنگی نجات یابند.

بر وفق عهد جدید، عیسی «برای ایشان مثلی گفت که درخت انجیر و سایر درختان را ملاحظه نمایید که چون می بینید شکوفه میکند، خود میدانید که تابستان نزدیک است. و همچنین شما نیز چون بینید که این امور واقع میشود، بدانید که ملکوت خدا نزدیک شده است. هرآینه به شما میگویم که تا جمیع این امور واقع نشود این فرقه نخواهد گذشت. آسمان و زمین زایل میشود، لیکن سخنان من زایل نخواهد شد»(همان، ٣٣/٢١-٢٩).

در چنین شرایطی ، ادعای مرگ عیسی برای پیروانش بسیار دور از انتظار و ناباورانه بود. در نتیجه قول به زنده شدن عیسی پس از مرگ، میان ایشان مقبولیت یافت و این باور پدیدار شد که عیسی دوباره ظهور میکند تا آرمان برپایی ملکوت خدا را دنبال نماید. بدینسان مسیحیان باور به عیسای زنده در آسمان را بیهوده نمیدیدند بلکه ضرورت داشت که او زنده در آسمان بماند و روزی بازگردد تا وعده های تحقق نایافته اش محقق گردند.

افزون بر این، انبیای پیشین در عهد عتیق، پیشگوییهایی از آیندۀ آرمانی داشتند که به تحقق نپیوسته اند. به عنوان نمونه، در عهد عتیق از روزگاری سخن رفته است که «گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم و طفل کوچک آن ها را خواهد راند. و گاو با خرس خواهد چرید و بچه های آن ها با هم خواهند خوابید و شیر مثل گاو، کاه خواهد خورد. و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد و طفل از شیر بازداشته شده ، دست خود را بر خانه افعی خواهد گذاشت. و در تمامیکوه مقدس من، ضرر و فسادی نخواهند کرد، زیرا که جهان از معرفت یهوه پرخواهد بود»(مقدس، اشعیا، ٩/١١-٦).

در مسیحیت ، دوران بازگشت عیسی زمان تحقق این وعده های خدا بر زمین است. از این رو، مرگ عیسی برای پیروانش نشدنی است و او باید زنده بماند تا این سنخ پیشگوییها را به انجام و فرجام رساند.

از دیگر سو، عیسی به ایمان داران وعده داده است که ایشان را در روز بازپسین بلند خواهد کرد:

«و ارادۀ فرستنده من این است که هرکه پسر را دید و بدو ایمان آورد، حیات جاودانی داشته باشد و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید»(همان، یوحنا، ٤٠/٦). «و هرکه جسد مرا خورد و خون مرا نوشید، حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم برخیزانید»(همان، ٥٤/٦).

در مصادر مسیحی، نزول عیسی همراه با داوری وی بر زندگان و مردگان است و بازگشت وی به زمین با زنده شدن مردگان پیوند دارد. بر وفق عهد جدید، «چون پسر انسان در جلال خود با جمیع ملائکه مقدس خویش آید، آن گاه بر کرسی جلال خود خواهد نشست و جمیع امت ها در حضور او جمع شوند و آن ها را از همدیگر جدا میکند...» (همان، متی، ٣٢/٢٥-٣١). «آن گاه پادشاه به اصحاب طرف راست گوید: بیایید ای برکت یافتگان از پدر من و ملکوتی را که از ابتدای عالم برای شما آماده شده است، به میراث گیرید»(همان، ٣٤/٢٥). «پس اصحاب طرف چپ را گوید: ای ملعونان از من دور شوید در آتش جاودانی که برای ابلیس و فرشتگان او مهیا شده است»(همان، ٤١/٢٥). «و ایشان در عذاب جاودانی خواهند رفت اما عادلان در حیات جاودانی»(همان، ٤٦/٢٥).

بدینسان چون عیسی بازگردد، همۀ انسان ها به پا خواهند خاست و به سبب کردارشان حسابرسی خواهند شد. نیکان وارد حیات جاودان میشوند و شریران به آتش جاودانی افکنده میشوند.

فهم قرآن با نظر به پیشینۀ صعود و نزول عیسی

عموم اهل تفسیر، قرآن را قائل به صعود و نزول عیسی دانسته اند. تکیه گاه اصلی این دیدگاه، آیات «وقولْهمْ إنا قتلْنا الْمسیح عیسی اْبن مرْیم رسول الله وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهمْ وإن الذین اخْتلفوْا فیه لفی شک منه ما لهم به منْ علْم إلا اتباع الظن وما قتلوه یقینا بل رفعه الله إلْیه...» (نساء/ ١٥٨-١٥٧) است، زیرا عبارت «وما قتلوه یقینا بل رفعه الله إلْیه» تصریح میکند که دشمنان عیسی او را نکشتند بلکه خدا، عیسی را به نزد خویش بالا برد. این آیات از سخن یهود خبر داده است که به زعم خویش ، عیسی را کشتند اما به واقع، عیسی را نکشتند و مصلوب نکردند بلکه امر بر ایشان مشتبه شد. در این آیات، رفع عیسی در مقابل قتل و تصلیب وی آمده است. اگر مراد از رفع عیسی، زنده بالا برده شدن وی باشد، این صعود زنده با نفی قتل و تصلیب، تناسب تام دارد اما ذکر بالا برده شدن روح یا منزلت عیسی پس از نفی قتل و تصلیب، چندان مناسب جلوه نمیکند، زیرا بالا بردن روح و منزلت با قتل یا تصلیب، منافاتی ندارد بلکه اگر عیسی، مقتول یا مصلوب شده بود، باز هم خدا، روح و منزلت وی را بالا می برد.

افزون بر این ، از میان همۀ پیامبران و نیکان، تعبیر قرآنی «رفع به سوی خدا»، تنها برای عیسی به کار رفته است. این اختصاص در صورتی معنادار است که مراد از رفع، صعود زنده به آسمان باشد. اگر فرض شود که جسم عیسی به آسمان نرفته است و پیکر وی در زمین مدفون شده است، دیگر رفع به سوی خدا، مختص عیسی نیست بلکه برای سایر پیامبران و بلکه نیکان نیز رفع به معنای عروج روح و منزلت، محقق است.

اگر صعود زندۀ عیسی پذیرفته شود، مراد از «توفی» در آیۀ «إذْ قال الله یا عیسی إنی متوفیک ورافعک إلی...» (آل عمران /٥٥)، نمیتواند میراندن باشد بلکه مراد، برگرفتن عیسی به صورت زنده است.

«التوفی» در لغت به معنای اخذ و قبض چیزی به صورت کامل است؛ مثلاً «توفْیت المال مْنه» یعنی تمام مال را از او گرفتم (ابن منظور، ج ١٥، ص ٤٠٠). حسن کلبی و ابن جریح، مراد از «إنی متوفیک» را قبض کردن عیسی بدون مرگ دانسته اند(بغوی، ج ١، ص ٤٤٧). بر این اساس، خدا به عیسی اظهار کرده است که تو را بر میگیرم و به سوی خود بالا میبرم.

با توجه به آیۀ پیشین -«ومکروْا ومکر الله والله خْیر الْماکرین» (آل عمران /٥٤)- خداوند در برابر مکر دشمنان عیسی، به سود عیسی مکر نمود و برگرفتن عیسی به صورت زنده و بالا بردن او، مصداق مکر خداست. به دیگر بیان، دشمنان عیسی نیرنگی اندیشیدند تا بر عیسی دست یابند و او را معدوم کنند اما خدا نیرنگی اندیشید که دست ایشان به عیسی نرسد و وی به مرگ بر صلیب مبتلا نشود بلکه زنده به آسمان رود. این آیات به آیه «وإذْ یمْکر بک الذین کفروْا لیثبتوک أوْ یقْتلوک أوْ یخْرجوک ویمْکرون و یمْکر الله والله خْیر الْماکرین» (انفال /٣٠) شباهت دارد که از مکر خدا در برابر مکر دشمنان رسول اسلام سخن گفته است. مکیان مشرک قصد داشتند پیامبر را محبوس کنند یا به قتل رسانند و یا از مکه برانند اما نیرنگ خدا بر نیرنگ آنان غلبه یافت.

چون در عبارت «انی متوفیک ورافعک إلی» مراد از «توفی» برگرفتن عیسی به صورت زنده باشد، در آیه «... وکنت علْیهمْ شهیدًا ما دمْت فیهمْ فلما توفْیتنی کنت أنت الرقیب علْیهم...» (مائده /١١٧) نیز «توفْیتنی» بر میراندن عیسی از جانب خدا دلالت ندارد بلکه مراد، زنده برگرفتن عیسی از جانب خدا است. تأویل «توفی» به زنده برگرفتن، لازمه جمع میان آیات دال بر «توفی» عیسی با عبارت قرآنی «وما قتلوه یقینا بل رفعه الله إلْیه» است.

در سورۀ مائده ، سخن عیسی در گفتگوی با خدا آن است که من بر قوم خود شاهد بودم مادام که در میان ایشان زیستم ولی زان پس که مرا برگرفتی، تنها تو مراقب و ناظر ایشان بودی. هدف از این گفتگو، نفی الوهیت عیسی و توبیخ مسیحیان به سبب این عقیده است ، چنانکه آیۀ پیشین با پرسش «وإذْ قال الله یا عیسی اْبن مرْیم أأنت قلت للناس اتخذونی وأمی إلهْین من دون الله...» (مائده /١١٦) آغاز شده است. بر وفق این آیه ، خداوند از عیسی پرسش خواهد کرد که آیا تو، مردمان را گفتی که در فرودست پرستش خدا، پرستنده من و مادرم گردید؟

کارلوس آ. سگوبیا در مقام تاریخ گذاری آیات عیسی در قرآن ، پیشنهاد کرده است که آیات ١١٦و١١٧مائده در کنار دیگر آیات نفی کنندۀ الوهیت عیسی، به زمانۀ عبدالملک بن مروان [خلیفۀ اموی از ٦٥ تا ٨٥ هجری] تعلق داشته باشند(٨٥. Segovia، p). اما این پیشنهاد وجیه جلوه نمیکند، زیرا از منظر تاریخی، تأکید بر خدای واحد در زمرۀ اصول اولیۀ اسلام بوده است و انتظار میرود که الوهیت عیسی، در همان زمانۀ رسول اسلام نفی شده باشد.

به هر تقدیر، با پذیرش صعود زندۀ عیسی به آسمان، دو آیه از قرآن، بر نزول وی منطبق میشود. نخست آیه «وإنه لعلم للساعۀ فلا تمْترن بها...» (زخرف /٦١) که بیان میدارد او موجب علم به قیامت است، پس در قیامت تردید مکنید.

مرتبط دانستن این آیه به نزول عیسی مبتنی بر آن است که ضمیر در «انه» به «ابن مریم» بازگردد که در آیات پیشین از وی سخن رفته است: «ولما ضرب اْبن مرْیم مثًلا...»[1] (زخرف /٥٧).

قرائت اکثریت قاریان از عبارت «وإنه لعلم للساعة»، «علْم» - به کسر عین و سکون لام - است اما برخی چون ابن عباس و ابوهریره، «علم» - به فتح عین و لام - خوانده اند(نحاس، ج ٤، ص ١١٣). «علم» به «ذکرٌ و تنبیهٌ و تعریف» (یادآوری، آگاه سازی و شناساندن) و «علم» به «دلالةٌ و علامةٌ» (دلالت و نشانه) معنا شده است (همان جا). «علم» مصدر است و به کار بردن مصدر، دربردارندۀ مبالغه است، یعنی او، چنان موجب علم میشود که گویا خود علم است.

در آیۀ «فقدْ جاءاشراطها» (محمد/١٨) که از آمدن نشانه های قیامت سخن رفته است ، «أشْراطها» به «أعلامها» (علامت های آن) معنا شده است (زجاج، ج ٥، ص ١٠).

به عقیدۀ نیل رابینسون، قرائت «علم» - به فتح عین و لام - با ادعای اشاره داشتن آیه به بازگشت عیسی، تناسب تام دارد (٩١. Robinson، p).

از دیگر سو، قرائت ابی بن کعب، «وإنه لذکر للساعة» بوده است (فراء، ج ٢، ص ٧٥٥). فراء، معانی این سه قرائت را نزدیک به هم دانسته است (همان جا)؛ طبری با تکیه بر اجماع قاریان شهرها، قرائت به کسر عین را قرائت صواب میانگارد و قرائت ابی به صورت «لذکرٌ» را هم مؤید قرائت به کسر عین میخواند(طبری، ج ٢٥، ص ١٠٨).

به گفتۀ نحاس (ج ٤، ص ١١٣)، دربارۀ مرجع ضمیر در «إنه»، دو قول مطرح است که نخست عیسی و دیگری قرآن باشد. نحاس، ارجاع ضمیر به عیسی را روشن تر و موافق قول اکثریت، معرفی میکند(همان جا). ارجاع ضمیر به «عیسی»، میتواند بدین معنا باشد که خدا، عیسی را اندکی پیش از برپایی قیامت، به زمین فرود می آورد. بنابراین خروج عیسی، نشانه ای از قیامت است و با آن، برپایی قیامت، دانسته میشود. به تعبیر سورآبادی (ج ٢، ص ٢٢٧٥) عیسی مقدمۀ قیامت باشد، چون وی از آسمان به زمین آید، قیامت برخیزد. به گفتۀ ثعلبی (ج ٨، ص ٣٤١) با نزول عیسی، به پاخاستن قیامت دانسته میشود و بر رفتن دنیا و روی آوردن آخرت، استدلال میشود.

موضع دیگر قرآن که به بازگشت عیسیاشاره دارد، آیه «وإن منْ أهل الْکتاب إلا لیؤْمنن به قْبل موْته ویوْم الْقیامة یکون علْیهمْ شهیدًا» (نساء/١٥٩) است. بر وفق این آیه، همۀ اهل کتاب پیش از مرگ عیسی به او ایمان میآورند و عیسی در روز قیامت بر آنان شاهد خواهد بود. این آیه پس از بیان کشته نشدن عیسی و بالا برده شدن او آمده است و ضمیر در «به» و در«موته» به عیسی بازمیگردد. واژۀ «اهل کتاب» گرچه دربرگیرندۀ یهود و نصاراست، اما مراد از اهل کتاب در این موضع، تنها یهود است، زیرا آیات قبل و بعد در مقام توبیخ و برشمردن خطاهای یهود است.

سیاق آیات پیشین با عبارت ذیل آغاز میشود که به درخواست های نامعقول یهود از موسی و محمد، اشاره دارد: «یسْألک أهلْ الْکتاب أن تنزل علْیهمْ کتاًبا من السماء فقدْ سألوْا موسی أکْبر من ذلک فقالوْا أرنا الله جهْرةً...» (نساء/١٥٣).

تعبیر«الذین هادوا» در آیه بعد - «فبظلْم من الذین هادوا حرمْنا علْیهمْ طیبات أحلتْ لهمْ...» (نساء/١٦٠) - نیز نشان میدهد که موضوع سخن یهود و خطاهای او است. در این سیاق، پس از یادکرد رفع عیسی، بیان شده است که پیش از مرگ عیسی همۀ یهود به اوایمان می آورند.

خلاصه آنکه عیسی بر وفق «بل رفعه الله الیه»، به سوی خدا به آسمان رفته است، بر وفق «وانه لعلم للساعة» پیش از قیامت بازخواهد گشت و بر وفق «وإن منْ أهل الْکتاب إلا لیؤْمنن به قْبل موْته» همۀ یهود به وی ایمان می آورند.

از دیگر سو، آیۀ «هو الْحی لا إله إلا هو فادْعوه مخلْصین له الدین» (غافر/ ٦٥) بیان میدارد که «الله» زنده است و معبودی جز او نیست، پس او را نیایش کنید وایین خود را برای او خالص گردانید. این آیه نشان میدهد که توحید خالص با اختصاص صفت «الحی» (زنده) به خداوند، نسبت دارد.

به گفتۀ شریعت سنگلجی، بسیاری از مسلمانان از خضر و الیاس مدد میجویند و در شدائد، به اینان متوجه میگردند. وی این مسئله را مصداق پیدایش معبودها و بت ها در مقابل حق متعال میداند و اعتقاد نادرست به حیات خضر و الیاس را ریشه این باور میشمارد(شریعت سنگلجی، ص ٣). به همین سان، در مصادر مسیحی، در آسمان بودن عیسی شبیه در آسمان بودن خدا است و عقیده به عیسای زنده در آسمان ، یکی از زمینه های انحراف مسیحیان در معبودانگاری عیسی است.

ممکن است از قرآن انتظار رود که در پی نفی معبودانگاری عیسی ، این زمینۀ انحراف را نیز مسدود کند. در مقام رد این انتظار میتوان گفت که مرده زنده کردن عیسی نیز در عقیده به معبود بودن او اثرگذار است اما قرآن این معجزه را نفی کرده بلکه آن را به اذن خداوند مقید کرده است و با تعبیر «أحْیی الْموْتی بإذْن الله» (آل عمران / ٤٩) از زبان عیسی آن را پذیرفته است.

فهم قرآن بدون نظر به پیشینۀ صعود و نزول عیسی

در دوران معاصر نواندیشانی چون محمدعبده، رشیدرضا، شلتوت، شریعت سنگلجی و صالحی نجف آبادی، باور رایج به صعود و نزول عیسی را به چالش کشیده اند و ادعا کرده اند که قرآن بر زنده بودن عیسی در آسمان دلالت ندارد.

قائلان به از دنیا رفتن عیسی به سان سایر انبیاء، بایسته است که در درجۀ نخست به آیۀ «... فلما توفْیتنی کنت أنت الرقیب علْیهم...» (مائده /١١٧) استشهاد جویند، با این استدلال که اکثر کاربردهای قرآنی «توفی» برای دلالت بر مرگ است ؛ همانند «قلْ یتوفاکم ملک الْموْت الذی وکل بکمْ...» (سجده /١١)، «إن الذین توفاهم الْملآئکة ظالمی أنفسهم قالوا فیم کنتم...» (نساء/٩٧)، «أنت ولیی فی الدنیا والآخرة توفنی مسلْمًا وألْحقْنی بالصالحین» (یوسف /١٠١) و...

به گفتۀ اهل لغت، «توفی فلان» یا «توفاه الله» هنگامیگفته میشود که خدا، روح شخص را قبض کند(ابن منظور، ج ١٥، ص ٤٠٠).

به عقیدۀ محمود شلتوت (ص ٥٢) «توفْیتنی» در آیۀ ١١٧ مائده، بر میراندن عادی دلالت دارد، چون در قرآن، معنای غالب و متبادر از «توفی» مرگ است و اگر این واژه بخواهد در معنایی دیگر به کار رود، نیازمند قرینۀ صارفه است.

شلتوت (ص ٥٣) این وجه را هم نمیپذیرد که مراد از «توفْیتنی»، میراندن عیسی پس از نزول وی از آسمان در آخر الزمان باشد با این استدلال که آیه از تعامل عیسی با قوم خود سخن میگوید و بنا بر فرض، آن قوم که عیسی در آخر الزمان بر آنان نزول خواهد کرد، قوم عیسی نیستند بلکه امت محمد هستند.

با این همه ، در برخی آیات نظیر «هو الذی یتوفاکم باللیل...» (انعام /٦٠) مراد از «توفی»، ستاندن بیداری و هوشیاری به وقت خواب است. در این آیه، قرینۀ «باللیل» ذهن را از معنای میراندن منصرف میکند. دربارۀ «توفی» عیسی نیز میتوان ادعا کرد که برای انصراف از معنای میراندن، قرینه وجود دارد و آن، پیشینۀ تاریخی قصۀ صعود و نزول عیسی است. البته «توفی» به معنای زنده برگرفتن، شاهد قرآنی دیگری ندارد.

اگر «توفیتنی» در سورۀ مائده بر میراندن عیسی دلالت کند، در سورۀ آل عمران نیز تعبیر «انی متوفیک و رافعک الی» دال بر میراندن و بالا بردن عیسی است و چون رفع عیسی، پس از مرگ او ذکر شده است، مراد از رفع، نمیتواند بالا برده شدن به حالت زنده باشد بلکه باید معنایی دیگر برای آن جستجو کرد.

در این خصوص، میتوان چنین انگاشت که خدا روح عیسی را ستاند و به نزد خود بالا برد بی آنکه دشمنان عیسی بر او سیطره یابند و او را بکشند. محمدعبده معنای ظاهر و متبادر از «توفی» عیسی را میراندن عادی او میداند و بر این فرض ، مراد از رفع پس از میراندن را رفع روح معرفی میکند(رشیدرضا، ج ٣، ص ٢٦٠). رشیدرضا نیز موافق این گفتار است (همان، ج ٦، ص ١٨).

شلتوت (ص ٥٤) دراین باره بیان میدارد که مراد از رفع عیسی ، بالا بردن جسم عیسی نیست بلکه بالا بردن مقام و منزلت او است.

بنابراین با فرض وجود روح، بالا بردن عیسی، بالا بردن روح اوست. البته بالا و پایین شدن برای اجسام معنادار است و روح اگر جسمانی قلمداد نشود، بالا بردن آن فاقد معناست، مگر آنکه مراد از بالا بردن روح، اعطای منزلت و درجه باشد. اگر به وجود روح قائل نباشیم، باز هم بالا بردن منزلت امری ممکن است.

برخی میان معنای بالا بردن روح و بالا بردن منزلت جمع نموده اند، چنانکه به عقیدۀ شریعت سنگلجی (ص ٢٢) معنا آن است که ای عیسی تو را میمیرانم و بعد از مردن، روحت را بالا میبرم و رتبه ات را محترم میگردانم.

شریعت سنگلجی (ص ١)، اعتقاد به حیات عیسی را یکی از خرافات و موهوماتی میشمارد که به قرآن نسبت داده شده است. به عقیدۀ وی حیات داشتن عیسی پس از پیامبر آخرالزمان با ختم نبوت منافات دارد، مگر ادعا شود که عیسی از پیامبری عزل شده و در شمار امت پیامبر آخرالزمان است. (همان، ص ١١) هویداست که عزل یک پیامبر از پیامبری شاهد قرآنی ندارد.

به هر تقدیر، میراندن و بالا بردن روح عیسی یا بالا بردن منزلت او، مصداق غلبۀ مکر خدا بر مکر دشمنان عیسی است، زیرا خدا وی را از مصلوب شدن به دست آنان نجات داد.

آیۀ یاد شده، پس از بیان میراندن عیسی و بالا بردن او، چنین ادامه یافته است: «... و مطهرک من الذین کفروا و جاعل الذین اتبعوک فوْق الذین کفروا إلی یوْم الْقیامۀ ثم إلی مرْجعکمْ فأحْکم بْینکمْ فیما کْنتمْ فیه تخْتلفون» (آل عمران /٥٥) یعنی ای عیسی! تو را از گفتار کافران پیراسته میسازم و پیروان تو را تا روز قیامت بر کافران برتری میدهم. سپس بازگشت شما به سوی من است و میان شما دربارۀ اختلافات شما، داوری می کنم.

اینکه آیه در مقام بیان سرنوشت عیسی، از ظهور مجدد وی بر زمین یاد نکرده است، میتواند نشانی از عدم پذیرش این گزاره در قرآن قلمداد شود.

از دیگر سو، عبارت «انی متوفیک و رافعک الی»، نشان میدهد که رفع عیسی در عبارت «بل رفعه الله الیه» نیز پس از میراندن است نه آنکه عیسی را زنده به بالا برده باشند. بنابراین هرچند در سورۀ نساء از میراندن عیسی سخنی نرفته است اما باید تقدیر «بل رفعه الله الیه» را «بل رفعه الله الیه [بعد أن توفاه ]» دانست. اگر رفع عیسی به سوی خدا، همان مرگ او قلمداد شود، نیاز به محذوف انگاری نیز وجود ندارد. بر این فرض، عیسی بندۀ شایستۀ خدا بود و از مرگ او، به بالا رفتن به سوی خدا تعبیر شده است.

صالحی نجف آبادی (ص ٥٨٦) «رفعه الله إلیه» را کنایه از مرگ طبیعی عیسی میانگارد. به عقیدۀ وی، همۀ انسان ها با مرگ به سوی خدا باز می گردند و این بازگشت به سوی خدا برای فجار، عذاب است ولی برای ابرار، رفع درجه و منزلت است و میتوان از آن، به رفع به سوی خدا تعبیر کرد (همان جا).

خلاصه آنکه در مقام فهم «بل رفعه الله الیه» دو وجه محتمل است که یکی زنده بالا رفتن و دیگری بالا رفتن روح پس از مرگ باشد. ملاحظۀ «بل رفعه الله الیه» در کنار «انی متوفیک و رافعک الی» وجه اخیر را موید میدارد.

بدینسان هرچند منابع مسیحی، وجه نخست را مؤید میدارند، اما تفسیر قرآن به قرآن بر تفسیر قرآن به متون مسیحی، تقدم و برتری دارد.

باورمندان به صعود زندۀ عیسی، گاه این پرسش را طرح کرده اند که چگونه در قرآن، عبارت «انی متوفیک و رافعک الی...» آمده است، حال آنکه خدا، عیسی را بدون «توفی» (میراندن) بالا برده است (رازی ، ص ٤٧).

طرح این گونه پرسش نشان میدهد که عقیده به صعود زندۀ عیسی چنان در اذهان نقش بسته بود که آن را امری مسلم میانگاشتند و به جای پذیرش اخبار متفاوت قرآن ، درصدد یافتن وجوه تأویلی برمیآمدند تا فهم قرآن را با پیشینۀ مسیحی داستان هماهنگ سازند.

به هر تقدیر، اگر صعود زندۀ عیسی به آسمان منتفی گردد، نزول وی نیز منتفی میشود. از این رو، برای آیات تفسیر شونده به نزول عیسی باید معنایی دیگر جستجو کرد.

 در این خصوص، در عبارت «وانه لعلم للساعة...»، میتوان ضمیر را به عیسی بازگرداند، اما نزول عیسی را مراد ندانست، چنانکه به گفتۀ آلوسی(ج ١٣، ص ٩٤)، عیسی به سبب نزولش یا به سبب پدید آمدن بدون پدر یا به سبب مرده زنده کردن، دلیلی بر صحت قیامت است. شلتوت (ص ٦٤) این وجه را برگزیده است که ضمیر به عیسی بازگردد ولی ولادت بدون پدر او، مراد باشد. بر این فرض، مقصود از نشانۀ قیامت بودن یک رخداد، واقع شدن آن اندکی پیش از قیامت نیست، بلکه مراد آگاهی واشنایی دادن به قیامت است. ولادت بدون پدر، نشانۀ قیامت است ، زیرا به آدمیان میفهماند که خدای قادر بر خلقت بدون پدر، بر زنده کردن مردگان نیز توانا است.

با این همه، ظاهر آن است که علامت و نشانۀ قیامت بودن به معنای دلالت کردن بر نزدیک شدن زمان قیامت است. بر این اساس، به وجود آمدن عیسی بدون پدر یا مرده زنده کردن او در گذشته ای دور رخ داده اند و قیامت پس از این رخدادها نیامده است ، پس این دو علامت قیامت نیستند، اما نزول عیسی اندکی پیش از قیامت است و میتواند نشانه ای بر فرارسیدن آن معرفی شود.

ابن عاشور (ج ٢٥، ص ٢٨٠-٢٧٩) ارجاع ضمیر به «عیسی» را بعید میانگارد و مرجع ضمیر را قرآن معرفی میکند. به عقیدۀ وی، قرآن، با دلایل متنوع، مردمان را به وقوع قیامت، خبر میدهد و پس از آمدن قرآن که دربردارندۀ شریعت خاتم است ، انتظار پایان یافتن عالم میرود(همان جا).

مؤید این قول عبارت «فلا تمْترن بها» است که از شک دربارۀ قیامت نهی میکند و با ارجاع ضمیر به قرآن تناسب دارد، زیرا نزول قرآن رخ داده است اما نزول عیسی هنوز محقق نشده است که بر پایۀ آن از شک به قیامت نهی شود.

ابوالحسن شعرانی احتمال داده است که ضمیر «إنه»، به ظهور ملائکه برگردد، زیرا آیۀ پیشین - «ولوْ نشاء لجعلْنا منکم ملائکة فی الْأرْض یخلْفون» (زخرف /٦٠)- بیان میدارد که اگر خدا بخواهد به جای شما مردمان، ملائکه را در زمین ساکن میگرداند. در ادامه، این آیه خبر میدهد که ظهور ملائکه در زمین، علامت قیامت است (شعرانی، ج ٣، ص ١١٥٨-١١٥٧).

از دیگر سو، منکران صعود و نزول عیسی، باید در آیۀ «وإن منْ أهل الْکتاب إلا لیؤْمنن به قبْل موْته...» (نساء /١٥٩) ضمیر «موته» را به عیسی ارجاع ندهند بلکه فرد در حال مرگ از اهل کتاب را مرجع ضمیر قلمداد کنند. سیبویه تقدیر سخن را «وإن منْ أهْل الْکتاب [احدٌ] إلا لیؤْمنن به قبل موْته» دانسته است (قیسی، ج ٢، ص ٣٣٣). بر این فرض، میتوان «احدٌ» محذوف را مرجع ضمیر معرفی کرد و معنا را چنین دانست که هیچ یک از یهود نیست جز آنکه پیش از مرگ خود به عیسی ایمان می آورد.

شریعت سنگلجی (ص ٣٩) این نظر را برگزیده است که ضمیر در «به» راجع به بیان سابق یعنی واقعۀ قتل و به دار آویختن مسیح باشد و از دیگر سو، ضمیر در «موته» راجع به اهل کتاب باشد.

بر این اساس، معنا آن است که هیچ یک از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگ خود به عدم قتل و صلب، ایمان میآورد (همان جا).

تفسیر مزبور مبتنی بر این پندار است که همۀ آدمیان به وقت جان دادن، حقایق را مشاهده میکنند به گونه ای که فرصت ایمان آوری دارند، گرچه آن ایمان چون در غیر وقت بایسته، حاصل شده است، فاقد ارزش است. بنابراین ایمان در لحظه مرگ سود اخروی ندارد و اثر حقوقی دنیوی نیز بر آن مترتب نمیشود.

در آیات دیگر قرآن نیز از گفتگوی فرشتگان با جان دهندگان به وقت مرگ سخن رفته است.

مثلاً در آیۀ «إن الذین توفاهم الْملائکة ظالمی أْنفسهمْ قالوا فیم کنْتمْ قالوا کنا مسْتضْعفین فی الْأرْض قالوا ألمْ تکنْ أرْض الله واسعة فتهاجروا فیها...» (نساء/٩٧) از ستم پیشگانی سخن رفته است که چون فرشتگان جان ایشان را گیرند، گویند در چه حال بودید؟ و آنان پاسخ دهند که ما را در زمین ناتوان ساختند. فرشتگان به آنان گویند: مگر زمین خدا پهناور نبود که در آن هجرت کنید؟

آیۀ فوق دربارۀ مهاجرت ناکردگان در راه خداست و بعید است که بتوان آن را به همۀ افراد و همۀ مسائل تعمیم داد. بدینسان شاهدی حتمیوجود ندارد که همۀ آدمیان به وقت جان دادن، به همۀ حقیقت مطلع شوند.

از دیگر سو، ناباوران به عیسای زنده میتوانند به آیۀ «وما جعلْنا لبشر منْ قبلک الْخلْد أفإنْ مت فهم الْخالدون» (انبیاء /٣٤) نیز استشهاد جویند، با این استدلال که عیسی مشمول عمومیت آیه است. این آیه خطاب به رسول اسلام اعلام میدارد که پیش از تو به هیچ انسانی، جاودانگی عطا نکردیم. آیا مشرکان پس از وفات تو، جاوید میمانند؟ مکیان مشرک به گونه ای از انتظار خود برای وفات رسول اسلام سخن میگفتند که گویا قرار بود ایشان جاودانه گردند. از این رو آیۀ فوق چنین پرسشی را به میان می آورد.

باورمندان به عیسای زنده، برای دفع این استدلال ، میتوانند ادعا کنند که آیه ناظر به جاوید ماندن در زمین است و عیسی نیز جاوادنه در زمین نماند بلکه به آسمان شد. افزون بر این ، ممکن است مراد آیه آن باشد که پیش از تو هیچ کس نامیرا نشد. در این صورت، عیسی هم نامیرا نشده است بلکه پس از نزول ، طعم مرگ را میچشد.

ثبات یا تحول رویکرد قرآن به صعود و نزول عیسی

در نگاهی ناواقع گرایانه ممکن است ادعا شود که آیات مختلف قرآن دربارۀ صعود عیسی را نباید با یکدیگر جمع کرد. براین فرض ، سورۀ نساء قائل است که خدا عیسی را زنده به نزد خود بالا برده است اما سورۀ مائده قائل است که خدا عیسی را همانند سایر انسان ها میرانده است ، چنانکه سورۀ آل عمران هم بیان میدارد که خدا عیسی را میرانده و روح او را به نزد خود بالا برده است.

بر وفق این نگاه، حکایتگری قرآن از سرنوشت عیسی که در سوره های مختلف و با فاصله زمانی است میتواند متفاوت باشد، به سان نویسنده ای که دربارۀ شخصیتی واحد، قصه های گوناگونی مینویسد. به دیگر بیان، سیر دعوت نبوی در مواجهه با اهل کتاب مراحل مختلفی را گذرانده است و آیات صعود عیسی را باید با عنایت به این سیر تاریخی بررسی کرد. از آغاز نزول قرآن، نوعی همگرایی میان قرآن با اهل کتاب دیده می شود که چون به دورۀ مدنی میرسیم، این همگرایی کمرنگ می شود و به تدریج در برخی مسائل، راه قرآن از راه اهل کتاب جدا می شود. نمونۀ بارز این مسئله، تغییر قبله از بیت المقدس به بیت الحرام است. در قضیۀ صعود و نزول عیسی نیز ابتدا با پیشینۀ رایج مسیحی مدارا شده است و در سورۀ زخرف که مکی است، نزول عیسی علامت قیامت معرفی شده است. در دوران مدنی، در سورۀ نساء نیز همان پیشینۀ مسیحی با تعبیر «بل رفعه الله الیه» امضا میشود و حتی گفته شده است که همۀ یهود پس از بازگشت عیسی به وی ایمان می آورند. اما به تدریج در اواسط دورۀ مدنی، مسیحیان جزیرة العرب نشان دادند که چندان مستعد گرایش به رسالت محمدی نیستند و باور به عیسای زنده در آسمان، یکی از عوامل انحراف ایشان در قول به معبود بودن عیسی است. در نتیجه در سورۀ آل عمران - با فرض نزول آن پس از سورۀ نساء- گفتار جدیدی دربارۀ رفع عیسی بیان شد. در این سوره، صفت «الحی» با تعبیر «الله لا إله إلا هو الْحی الْقیوم» (آل عمران / ٢) به عنوان صفت اختصاصی یکتاخدا یاد شد و با ذکر رفع عیسی پس از توفی وی - در عبارت «انی متوفیک و رافعک الی»- مفهوم تازه ای برای رفع پدیدار شد. در این مفهوم تازه، عیسی زنده به آسمان نرفت بلکه خدا او را میراند و سپس او را به نزد خود بالا برد. بدینسان قرآن بیان داشت که عیسی بالا برده شد، ولی نه آن گونه که شما میپندارید بلکه روح او بالا رفت. در سورۀ مائده نیز که پس از آل عمران فرود آمد، بار دیگر از وفات عیسی سخن رفت. بدینسان، هرچند بایسته است که گزاره های قرآن بر وفق پیشینۀ تاریخی آن گزاره ها فهمیده شوند اما قرآن حق روایتگری مستقل از رویدادهای گذشته را نیز دارد و ممکن است قرآن، آموزۀ مسیحی صعود زندۀ عیسی را تصدیق نکند، چنانکه مرگ وی بر صلیب را هم تصدیق نکرده است.

با این همه، فرض فوق خلاف پیراستگی قرآن از ناسازگاری درونی است و اصل آن است که متکلم واحد، متناقض سخن نمیگوید و اگر گفتارهای او، حاوی خبرهای متعدد است و امکان جمع میان آن ها وجود دارد، باید به جمع گرایید و دیدگاه واحدی را از او انتظار داشت. افزون بر این، تغییر رویکرد به صعود عیسی را نمیتوان به تغییر حکم قبله شبیه کرد، زیرا تعیین قبله، خبر نیست بلکه انشای حکم است و حکم میتواند بنا به مصلحت تغییر کند اما صعود عیسی خبر از رویدادی تاریخی است و نمیتوان بنا به مصلحت، دو تقریر ناسازگار از آن ارائه کرد.

نتیجه

به آسمان شدن عیسی و نشستن وی بر سمت راست خدا از آموزه های مهم مسیحیت است و به شاگردان عیسی مژده داده اند که وی باز میگردد.

به دلیل ذکر صعود و نزول عیسی در مصادر مسیحی، این قصه در فضای نزول قرآن شناخته شده و معهود ذهن ها بوده است. مخاطبان قرآن به سبب آن سابقه، رفع عیسی را زنده بالا برده شدن وی به آسمان میفهمیدند و اگر مقصود قرآن امضای آن عهد ذهنی نبود، با تعبیری واضح شبهۀ مزبور را برطرف مینمود نه آنکه با تعبیر «بل رفعه الله الیه» آن را تشدید کند. بدینسان، استنباط صعود و نزول عیسی از قرآن بر پیشینۀ مسیحی قصه اتکاء دارد.

اثرگذاری پیشینه این موضوع بر فهم از قرآن را در پنج محور ذیل میتوان خلاصه کرد:

١. قرآن در دو موضع از رفع عیسی از جانب خدا و به سوی خدا سخن گفته است که یکی «وما قتلوه یقینا بل رفعه الله إلْیه» و دیگری «إنی متوفیک ورافعک إلی» است.

درباره رفع عیسی، دو دیدگاه با یکدیگر رقابت دارند که یکی رفع را بالا بردن جسمانی به آسمان میداند اما دیگری رفع را به بالا بردن روح یا به بالا بردن منزلت و درجه تأویل میکند.

بر وفق پیشینه مسیحی قصه، عیسی، به آسمان بالا برده شد و در سمت راست خدا نشست.

بنابراین پیشینه، قرینه ای فراهم میآورد که مقصود از رفع عیسی در قرآن، بالا بردن شدن جسمانی او به آسمان باشد.

٢. در دو موضع از قرآن از «توفی» عیسی سخن رفته است که یکی «فلما توفْیتنی کنت أنت الرقیب علْیهم» و دیگری «إنی متوفیک ورافعک إلی» باشد. در توضیح «توفی» عیسی، دو وجه با یکدیگر رقابت دارند که یکی مراد از «توفی» را زنده برگرفتن عیسی میداند اما دیگری آن را به قبض روح و میراندن وی معنا میکند. بر وفق پیشینه مسیحی، عیسی، زنده به آسمان رفت.

بنابراین پیشینه، تقویت کنندۀ معنا شدن «توفی» به زنده برگرفتن عیسی است.

٣. دربارۀ مرجع ضمیر در عبارت قرآنی «انه لعلم للساعة»، وجوه ذیل مطرح است: قرآن، ظهور ملائکه و عیسی. با ارجاع ضمیر به عیسی نیز محتمل است که مراد تولد بدون پدر او یا مرده زنده کردن او یا نزول او معرفی شود.

بر وفق پیشینۀ مسیحی، بازگشت عیسی ملازم زنده شدن مردگان و داوری وی برایشان است و این امر شبیه رخداد قیامت در قرآن است. از این رو، نزول عیسی از آسمان به زمین، میتواند نشانۀ نزدیکی قیامت معرفی گردد. بدینسان پیشینۀ مسیحی، این قول را موید میدارد که مرجع ضمیر در «انه لعلم للساعة» عیسی است و مراد، نزول و بازگشت او است.

٤. دربارۀ مرجع ضمیر «موته» در عبارت قرآنی «وإن منْ أهلْ الْکتاب إلا لیؤْمنن به قبل موْته»، دو وجه با یکدیگر رقابت دارند که یکی مرجع را اهل کتاب میداند اما دیگری آن را به عیسی بازمیگرداند. اگر ضمیر به اهل کتاب بازگردد، هر یهودی پیش از مرگ خود به عیسی ایمان میآورد اما اگر مرجع ضمیر عیسی باشد، ایمان همگانی یهود به عیسی، واقعه ای است که پیش از مرگ عیسی رخ خواهد داد. وجه نخست مبتنی بر آگاه شدن آدمیان به حقایق به وقت مرگ است اما وجه اخیر مبتنی بر بازگشت عیسی است. آموزۀ مسیحی بازگشت عیسی مؤید میدارد که ضمیر در «موته» به عیسی بازگردد.

٥. عبارت قرآنی «و رفعْناه مکاًنا علیا» از بالا برده شدن ادریس خبر داده است. دربارۀ رفع ادریس نیز به سان رفع عیسی دو وجه مطرح است که یکی رفع را بالا بردن به آسمان میداند اما دیگری رفع را به بالا بردن منزلت و درجه تأویل میکند. اگر رفع عیسی در قرآن، بالا بردن جسمانی به آسمان باشد، رفع ادریس نیز چنین خواهد بود. بنابراین پیشینۀ مسیحی صعود عیسی بر تفسیر رفع ادریس در قرآن نیز اثرگذار است.

منابع

آلوسی، شهاب الدین محمود بن عبد الله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، تحقق: علی عبد الباری عطیه، بیروت: دار الکتب العلمیه، ١٤١٥ق.

ابن خالویه، حسین بن احمد، اعراب القرائات السبع و عللها، بیروت، دار الکتب العلمیه، ١٤٢٧ق.

ابن عاشور، محمد الطاهر، تفسیر التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسۀ التاریخ العربی، ١٤٢٠ق.

ابن عطیه، ابو محمد عبد الحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار ابن حزم، بی تا.

ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، ١٤١٤ق.

بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، محقق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ١٤٢٠ق.

ثعلبی، احمدبن محمد، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، تحقیق: أبو محمد بن عاشور، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، ١٤٢٢ق.

جولدسیهر، اجنتس، مذاهب التفسیر الاسلامی، ترجمۀ عبدالحلیم النجار، قاهره، مکتبة الخانجی، 1955.

 رشیدرضا، محمد، تفسیرالقرآن الحکیم (تفسیر المنار)، قاهره: الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1990.

رازی، أبوعبد الله محمد بن أبی بکر، أنموذج جلیل فی أسئله وأجوبه عن غرائب آی التنزیل، تحقیق: عبد الرحمن بن إبراهیم المطرودی، ریاض، دار عالم الکتب، ١٤١٣ق.

زجاج، ابواسحاق ابراهیم السری، معانی القرآن و اعرابه، تصحیح: عرفان بن سلیم، بیروت، المکتبه العصریه، ١٤٢٧ق.

سورآبادی، عتیق بن محمد، تفسیر سور آبادی، تهران، فرهنگ نشر نو، ١٣٨١.

شریعت سنگلجی، محو الموهوم، بیجا، شرکت چاپخانه تابان، ١٣٢٣.

شعرانی، ابوالحسن، پژوهش های قرآنی علامه شعرانی، گردآوری: محمد رضا غیاثی کرمانی، قم، بوستان کتاب، ١٣٩٠.

شلتوت، محمود، الفتاوی، قاهره، دارالشروق، ١٤٢٤ق.

صالحی نجف آبادی، نعمت الله، پژوهش های قرآنی، تصحیح: محمدعلی کوشا، تهران، کویر، 1397.

طبری ، محمد بن جریر، تفسیر الطبری: جامع البیان عن تأویل آی القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

فراء، یحیی بن زیاد، معانی القرآن، تحقیق عماد الدین بن سید آل درویش ، بیروت، عالم الکتب، ١٤٣٢ق.

قیسی، مکی بن ابی طالب، تفسیر الهدایة الی بلوغ النهایة، محقق: محمدعثمان، بیروت، دارالکتاب العلمیه، ٢٠١١.

کتاب مقدس (ترجمه قدیم)؛ شامل کتب عهد عتیق و عهد جدید، بی جا، انتشارات ایلام.

نحاس، ابوجعفر احمد بن محمد، اعراب القرآن، بیروت، دار و مکتبة الهلال، ٢٠٠٤م.

Robinson، Neal، Christ in Islam and Christianity، Albany: State University of New York Press ، 1991.

Segovia،Carlos A، The Quranic Jesus: A New Interpretation ، Berlin: De Gruyter، 2019.

پی نوشت:

[1] سیاق چنین است: ولما ضرب اْبن مرْیم مثًلا إذا قوْمک مْنه یصدون (٥٧)و قالوا أآلهتنا خْیرٌ أمْ هو ما ضربوه لک إلا جدلا بلْ همْ قوْمٌ خصمون (٥٨) إنْ هو إلا عْبدٌ أْنعمْنا علْیه و جعلْناه مثًلا لبنی إسْرائیل (٥٩) و لوْ نشاء لجعلْنا منکم ملائکۀ فی الْأرْض یخلْفون (٦٠) و إنه لعلْم للساعۀ فلاتمْترن بها و اتبعون هذا صراطٌ مسْتقیمٌ (زخرف /٦١)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان