ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب‌ «هواتو دارم» / ۲۲۳

مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس

سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه ۲۶ یه حال خاصی می‌شم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم می‌آد اینجا خیلی سبک می‌شه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی...

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «هواتو دارم» روایت زندگی شهید مدافع حرم، مهندس مرتضی عبداللهی، به قلم محمدرسول ملاحسنی این روزها به واسطه انتظار برای انتشار تقریظ مقام معظم رهبری، بیشتر از قبل مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.

این کتاب که در 12 فصل، سال‌های مختلف زندگی شهید عبداللهی را مورد بررسی قرار داده، از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس

این کتاب که روایت‌هایی از زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی از زبان همسر است، با استقبال خوب مخاطبان مواجه شده و به‌تازگی به چاپ دوازدهم رسیده است. این اثر بعد از تقریظ مقام معظم رهبری در کمتر از یک ماه هفت‌بار به زیر چاپ رفته است.

شهید عبداللهی از شهدای مدافع حرم اهل قزوین بود که در 23 آبان 1396 در سوریه به شهادت رسید. در این کتاب دوازده سال از زندگی این شهید عزیز از زبان همسرش روایت می‌شود. یک زندگی همراه با فراز و فرود که بیش از هفتاد نکته اخلاقی در آن گنجانده شده است.

گفتنی است انتشارات شهید کاظمی، بعد از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «هواتو دارم»، در حرکتی شایسته، 40 هزار تومان قیمت این اثر را کاهش داده است.

آنچه در ادامه می‌خوانیدف برشی از این کتاب است...

حساب کتاب که کردم دیدم تا حالا باید مرتضی رسیده باشد. تماس گرفتم و بعد از حال و احوال گفتم: «رسیدین شمال؟!»

- کجا؟!

مگه مراسم شهید قمی نرفته‌ی؟

کلی خندید و گفت: «امان از دست تو که نمیشه ازت هیچ چی رو پنهان کرد تو دیگه کی هستی؟ نکنه مأمور موساد پوسادی جایی هستی؛ نمیگی از کجا این اطلاعات رو درمی‌آری؟»

گفتم: «بیکار نشسته بودم. توی خونه دلم شور تو رو می‌زد. گفتم به کم سرچ کنم ببینم چه خبره. استرس داشته باشم یا نه. در چه حد دلم شور بزنه. دیدم دیگه همایشه خیالم راحت شد.»

در همین مراسم بود که حاج قاسم وعده نابودی داعش را داد و گفت: «تا دو ماه دیگر ریشه داعش را می‌خشکانیم. نابودی داعش نزدیک است و به زودی در راستای انتقام شهید حججی و شهید قمی پایان عمر این شجره خبیثه را جشن خواهیم گرفت.»

مرتضی که از مأموریت برگشت، خبر آمد پیکر شهید حججی تبادل شده و در تهران هم تشییع برگزار می‌شود. برای مراسم مرتضی سر از پا نمی‌شناخت. به پدرش زنگ زد و گفت از شب قبل به خانه ما بیایند تا اول صبح همه با هم

به محل تجمع در میدان امام حسین برویم. به من هم گفت تدارک ناهار ببینم. همه مهمان شهید هستند. به خیلی از آشناها و دوستانش که احساس می‌کرد شاید خیلی در بند این حرف‌ها نباشند زنگ زد و سفارش کرد که حتماً در مراسم تشییع شرکت کنند.

مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس

یادم هست شهدای غواص را هم که می‌خواستند در تهران تشییع کنند مرتضی همین حال و هوا را داشت. روز پنجم مهرماه مصادف با هشتم محرم روز حضرت علی اکبر(ع) تهران غوغا بود. حال همه منقلب بود و همه می‌خواستند از پیکر ارباً اربای آقا محسن تبرک بگیرند.

***

قرار بود همه با هم خانوادگی برویم «فریزهند» با اینکه مرتضی عشق رانندگی در شب بود با بقیه قرار گذاشته بودیم که صبح حرکت کنیم. موقع صبحانه چند لقمه که گرفتم مرتضی با اشتها خورد. می‌خواستم نان در بیاورم که مرتضی گفت: «نمی‌خواد من همین نون‌های خرد شده رو می‌خورم که اون دنیا حوری نصیبم شه.»

با نگاهم پرسیدم: «این دو تا چه ربطی به هم داشتن؟» گفت: حدیث داریم هرکی نون خرده‌های داخل سفره رو بخوره و جلوی اسراف رو بگیره، اون دنیا به تعداد همین نون‌خرده‌ها حوری قسمتش می‌شه.

مرتضی هم که عاشق بهشت؛ نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود! معمولاً در خانه چیزی به اسم نان خشک نداشتیم. نان داخل سفره را که سعی می‌کردیم کامل بخوریم. نان های بیات یا مانده را هم ته دیگ می‌کردم یا می‌گذاشتم روی اوپن خشک می‌شد و بعد پودرش می‌کردم برای کتلت. آن روز زودتر از بقیه به سمت فریزهند راه افتادیم. در اتوبان امام علی مرتضی گفت تا بقیه برسن چطوره بریم به سرگلزار شهدا؟ جواب دادم: «خیلی هم خوبه اتفاقاً خیلی وقته نرفتیم؛ اول صبح زیارت می‌چسبه.»

چون مسیرها خلوت بود. خیلی زود رسیدیم داخل گلزار شهدا. به مرتضی گفتم: «تا حالا اول صبح نیومده بودیم گلزار شهدا، چقدر باصفاست! انگار بوی بهشت می‌آد.

- گلزار شهدا خیلی خوبه ها ولی من دوست دارم اگر قسمتم شد و شهید شدم، بدنم پودر شه؛ هیچ‌چی از پیکرم باقی نَمونه.

- دعای شهادت شنیده بودم؛ ولی دیگه نشنیده بودم یکی بگه چه جوری شهید بشم؟ من چیزی نمی‌گم ولی تو هم خیلی داری پررو می‌شی‌ها. یه کم هم به دل ما رحم کن، مرتضی!

- آخه هر جوری هم حساب کنی پیش اون همه زخم شمشیر و نیزه و سر بریده امام حسین، اگر آدم بخواد از خودش اثری باقی بذاره واقعاً باعث شرمندگیه.

مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس

نخواستم بحث را ادامه بدهم. بین تابلوهای شهدا، عکس‌هایشان را نگاه می‌کردم و تک‌تک برایشان فاتحه می‌خواندم که به یک عکس عجیب رسیدم.

به مرتضی گفتم: «عکس شهید امرایی رو دیده‌ی؟ چقدر شبیه خودته! گفت: «علی آقا از شهدای مدافع حرم نیروی قدس سپاهه. توی خیلی از عکس‌ها قد و قواره و کشیدگی‌های چهره‌ش شبیه منه. برای همین توی اداره خیلی‌ها من رو با این شهید اشتباه می‌گیرن. چند بار بعضی از دوست‌های شهید من رو از دور دیده بودن چشمهاشون گرد شده بود. فکر کرده بودن شهید برگشته اداره!

(شهید علی امرایی با نام جهادی حسین ذاکر در سال 94 در شهر در عا در کشور سوریه به شهادت رسید. سردار سلیمانی پیکر این شهید را یک ساعت بعد از شهادتش به واسطه انگشتر و دست بریده‌اش شناسایی کرد.)

- خیلی جالبه واقعاً شبیه هستی‌ها؟

- خدا رو شکر حداقل قیافه من به دردی خورد که هرکی دید، یاد رفیق شهیدش بیافته.

سر مزار که فاتحه دادیم، مرتضی گفت: زهرا سادات! من توی قطعه 26 یه حال خاصی می‌شم. یه حس خوبی به این قطعه دارم. آدم می‌آد اینجا خیلی سبک می‌شه. از یه طرف علی آقا امرایی از یه طرف شهید ابراهیم هادی، از به طرف شهید پلارک. اگر من شهید شدم دوست دارم مزارم توی همین قطعه باشه.

درسم را خوب یاد گرفته بودم. طبق معمول وقتی زیادی توی فاز شهادت می‌رفت، سعی میک‌ردم فضا را شاد کنم. گفتم: «مرتضی بالاخره تکلیف ما رو مشخص کن؛ یه دقیقه میگی من دوس دارم هیچ‌چی از پیکرم باقی نَمونه یه وقت میگی شهید شدم قطعه 26 دفنم کنید. من می‌خوام تکلیفم رو بدونم که بالاخره همسر مفقودالاثر می‌شم با همسر شهید!

مرتضی نمی‌گذاشت حتی یک حوری از دستش در برود+ عکس
شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی

خندید و گفت: «زهرا سادات جدی میگم! من که دوست دارم از پیکرم هیچ چی برنگرده تا شرمنده امام حسین(ع) نباشم؛ ولی اگه چیزی برگشت، من رو همین قطعه دفن کنید و خواهش می‌کنم به احترام حضرت زهرا (س) سنگ مزار هم نذارید. همین که پیکرم برگرده به حد کافی شرمنده اهل بیت می‌شم. دیگه با گذاشتن سنگ مزار منو شرمنده مزار مخفی حضرت زهرا و مزار خاکی ائمه بقیع نکنید...

گفتم این طوری که تو می‌گی نمیشه که. دست کم باید اسمت باشه. الان یه چیزی میگی می‌ذاری گردن من اون موقع من چه جوری باید بقیه رو راضی کنم که سنگ مزار نذارن؟

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان