در مقاله پیشین برخی از توجیه ها در منع تدوین را آوردیم و در پرتو اسناد تاریخی به نقد آنها پرداختیم و اینک توجیه های دیگر و نقد آنها.
2 . آمیختگی قرآن با حدیث:
از جمله کهنترین توجیه ها برای عدم کتابت و یا منع از کتابت، جلوگیری از آمیزش قرآن با حدیث است. بدین معنی که کسانی پنداشته اند ویا کوشیده اند به این پندارها دهند که اگر کتابت حدیث معمول گشت، صحابیان و مردمان به هنگام نگاشتن قرآن، حدیث را نیز با آن در می آمیختند، و بازشناسی قرآن از حدیث دشوار می گشت و مآلاً قرآن این معجزه جاودان الهی تباه می گشت. در ذیل نقلی که پیشتر از عمربن الخطاب (به هنگام دستور تباه ساختن و سوزاندن احادیث) آوردیم، چنین آمده بود:
… وانّی واللّه لا البسُ کتاب اللّه بشئٍ أبداً؛1
به خدا سوگند که کتاب الهی را هرگز با چیزی در نمی آمیزم.
به لحاظ نقل شاید بیشترین جلوه این توجیه، در کلام «ابوسعید خُدْری» است، که چون از او خواستند تا حدیثی بنویسد، یا حدیث را برای کسانی کتابت کند، گاه گفته است:
نمی نویسیم و حدیث را چونان قرآن قرار نمی دهیم؛2
و یا گفته است:
می خواهید حدیث را چون مصحف ما قرار دهید؟3
و یا گفته است:
هرگز نمی نویسیم و آن را قرآن قرار نمی دهیم.4
«حسن بن عبدالرحمن رامهرمزی» در ذیل یکی از احادیث ابوسعید خدری که نشانگر منع از کتابت است نوشته است:
به پندارم این حدیث با اوّل هجرت مرتبط است؛ روزگاری که از آمیخته شدن قرآن و حدیث اطمینان نداشتند.5
«خطیب بغدادی» نیز بر این باور رفته است، او پس از آنکه نقلهای مختلفی را که نشانگر عدم کتابت حدیث در صدر اسلام و یا باور به عدم کتابت حدیث در آن روزگاران است، گزارش می کند، می نویسد:
مسلمانان صدر اسلام برای اینکه قرآن با جز آن همانند نشود و درهم نیامیزد، کتابت حدیث را روا نمی دانستند…. در آن روزگاران دانایانی که وحی و جز آن را از یکدیگر بازشناسند، بسیار اندک بودند. از این روی توان جداسازی «صحف قرآنی» با حدیث را نداشتند.6
«ابن صلاح» نیز پس از آنکه احادیث رخصت در کتابت را گزارش می کند، در مقام جمع این گونه حدیثها با احادیث منع تدوین از جمله می نویسد:
نهی از کتابت در روزگاری بوده است که هراس داشتند قرآن با حدیث درآمیزد و پس از آنکه زمینه این هراس زدوده شد، کتابت حدیث، رخصت یافت.7
«عبدالکریم بن محمد سمعانی مروزی» نیزاین نگرش را پذیرفته و نوشته است:
کتابت حدیث در آغاز روا دانسته نشده تا قرآن با حدیث درنیامیزد و چون این زمینه از بین رفت، کتابت حدیث روا گشت.8
از محققان معاصر دکتر «صبحی صالح» این دیدگاه را پذیرفته و نوشته اند:
رسول اللّه(ص) در آغازین سالهای نزول وحی، برای اینکه قرآن و حدیث در هم نیامیزد از کتابت حدیث نهی کرد، بویژه آنکه قرآن و حدیث در یک صحیفه نگاشته شود. امّا پس از آن چون حافظان قرآن فراوان شدند و بخش عظیمی از آن نازل شد، ضمن رخصتی عمومی، لزوم کتابت حدیث را اعلان کرد.9
این توجیه از یکسو در تعلیل و تحلیل احادیث نهی از کتابت بکار گرفته شده است و از سوی دیگر در توجیه عدم کتابت در قرن اوّل و منع کتابت از سوی خلفا. اکنون بنگریم این توجیه و تحلیل از چه مایه استواری و درستی برخوردار است.
نقد
قرآن کریم در اوج بلاغت و ستیغ فصاحت است. مانندناپذیری قرآن کریم مطلق است و هیچ کلام را در آوردگاه سخن، یارای هماوردی با آن نیست. این حقیقت روشنتر از آن است که نیازی به تبیین و تأکید داشته باشد، بدین جهت این پندار که «قرآن» با «حدیث» در می آمیخت و جداسازی آن امکان پذیر نمی بود یکسره تباه است. اندیشه ورانی چند در نقد این دیدگاه به این حقیقت اشاره کرده اند؛ از جمله «محمود ابوریّه» در نقد و تزییف این سخن نوشته است:
این توجیه، هیچ خردمند و دانشوری را قانع نخواهد ساخت، و هیچ پژوهنده ای آن را نخواهد پذیرفت، مگر اینکه احادیث را در بلاغت و شیوه بیان، چونان قرآن مانند ناپذیر بدانیم، که بی گمان هیچ کس بر این دیدگاه خستو نخواهد شد؛ چرا که معنای آن ابطال اعجاز قرآن و مانندپذیر شدن آن و تباه ساختن بنیادها و اصول اعجاز بیانی قرآن است.10
فقید دانش و پژوهش علامه «هاشم معروف الحسنی» نوشته اند:
کسانی که می کوشند تا با این توجیه کار عمر را موجّه جلوه دهند، نمی دانند که از سویی دیگر به وی ضربه زده اند؛ چرا که عمر تا بدین حد کوته نگرِ محدوداندیش و ناآگاه از شیوه های بیان و بلاغت سخن نبود که عظمت بیان قرآن را نفهمد و چیرگی سخن قرآن بر دلها را درنیابد.11 [و چنین بپندارد که حدیث چون نگاشته شود، با قرآن همگون گردد و با آن درمی آمیزد و جداسازی آن دو دشوار گردد.]
اکنون باید بپرسیم آیا پذیرش این دیدگاه به گونه ای به معنای پذیرش مانندپذیری قرآن نیست، و آیا مآلاً به باورمندی به امکان تحریف قرآن و پذیرش امکان افزونی در آن نمی انجامد؟! دیدگاهی که قطعاً تباه است و در تضاد با وعده خدا برحفظ آیات الهی:
انّا نحن نزلّنا الذکر وانّا له لحافظون.12
نکته دیگر اینکه اگر هراس از آمیخته شدن قرآن باحدیث در میان بوده است، آیا راه حل آن، ننوشتن احادیث و تباه ساختن آنها و طعمه آتش قراردادن سنت رسول اللّه(ص) است؟ آیا نمی توان بر این باور رفت که این مشکل را امکان داشت با تأکید بر اینکه حدیث به گونه ای نوشته شود که آمیختگی به وجود نیاید و چنان ثبت شود که این دشواری پدید نیاید، حل کرد؟ چنانکه در پایان برخی روایتها آمده است که پیامبر(ص) فرموده:
أمحضوا کتاب الله وأخلصوه؛
کتاب خداوند را یکدست سازید و آن را جز از آن بپیرایید.13
چنانکه این عمل پس از جریان منع انجام شد و این تمایز معمول گردید و هیچ مشکلی هم به وجود نیامد. کسانی نیز بودند که در روزگار تدوین بر این نکته تأکید می کردند و از اینکه حدیث را کنار قرآن بنویسند تن می زدند. محدثان آورده اند که «ابراهیم بن یزید نخعی»(م96)، از اینکه حدیث را در برگه های نگاشته قرآن بنویسد کراهت داشت،14 و «ضحّاک بن مزاحم هلالی»(م105) از اینکه حدیث را در برگه هایی که قرآن بر آن نگاشته شده بوده است، بنویسند نهی می کرد؛ و می گفت:
برگه های حدیث را با برگه های قرآن همانند نسازید.15
بدین سان هم قرآن پیراسته می ماند و هم سنت حفظ می شد و تباه نمی گشت. به گفته هاشم معروف الحسنی:
آنان که پس از پیامبر به منع کتابت حدیث همت گماشتند و این بهانه را تراشیدند و [برای توجیه عمل ناهنجار منع از کتابت حدیث، از این گونه سخنها گفتند،] اگر نیّت درست و آرمان پاکی داشتند، با تمام تلاش حدیث را تدوین می کردند و درمجموعه یا مجموعه هایی قرارمی دادند و به دقّت آنها را شمارش می کردند، و گروهی از دانایان را بر استوارسازی آنها می گماشتند و بدین سان هم از سنت رسول اللّه(ص) حراست می کردند، و هم از اینکه کسانی علیه اسلام سخن گویند و کین ورزانی از موقعیت استفاده کنند و آموزه های دین را با وضع و جعل بیالایند، جلو می گرفتند….16
به هرحال ما بر اساس نقد و بررسی و تزییف دیدگاهها و نقلهای مختلف آورده شده برای منع کتابت، به صدور هیچ حدیثی در جهت منع کتابت باور نداریم، و برخی از احادیث را که معنا استوار و دقیقی برای آنها قایلیم بدان گونه که آوردیم هیچ دلالتی بر منع کتابت ندارند. در نهایت چنانکه اشاره کردیم تأکید می کنیم که واقعیتی در فرهنگ اسلامی رخ داده است؛ واقعیتی تلخ و زیانبار و شرم آور؛ با پی آمدهایی ناهنجار، یعنی منع تدوین و نشر سنت رسول اللّه(ص). آنگاه برای پیراستن ساحت گذشتگان و رها ساختن گریبان عاملان این جریان، کسانی را به ساختن روایات و پرداختن توجیه ها و تحلیلها می گماشته اند. این است آنچه استوار می نماید و گرنه هدف از این منع و جلوگیریها راز و رمزهایی دیگر دارد که پس از این بدان خواهیم پرداخت.
3 . ناآگاهی مردمان از نگارش!
برخی از دیرباز منع تدوین حدیث را به ناآگاهی صحابه و مسلمانان از نگارش و کتابت مستند کرده اند. «ابن قتیبه»، حدیث ابی سعید خُدْری را که دلالت بر منع نگارش دارد، گزارش کرده است و نیز حدیث «عبداللّه بن عمروبن عاص» را که دلالت بر لزوم نگارش و یا دست کم «اباحه» تدوین و ضبط و ثبت دارد، و آنگاه درتوجیه ناهمسانی این دوحدیث از جمله گفته است:
پیامبر فقط به عبداللّه بن عمرو بن عاص رخصت کتابت داده است؛ از آن رو که وی به عربی و سریانی آگاهی داشت و به هر دو می نوشت، امّا دیگر صحابیان که بی سواد بودند و جز اندکی از آنان بر نگارش قدرت نداشتند، برای جلوگیری از ناهنجاری در نگارش از ثبت و ضبط و تدوین منع شدند.17
«ابن حجر عسقلانی» نیز بر این باور رفته و نوشته است:
آثار رسول اللّه(ص) در عصر صحابه و بزرگانِ تابعین به لحاظ اینکه آنان کتابت نمی دانستند در جوامع، تدوین نشده و نامرتب بود.18
گو اینکه ما پیشتر دیدگاه وجود نصّ شرعیِ دالّ بر عدم کتابت را یکسر نااستوار دانستیم و تنها حدیث مورد استناد مانعان یعنی حدیث ابی سعید خدری را نیز نقد کردیم، امّا اکنون می خواهیم اندکی بر این پندار درنگ کنیم و چندی وچونی آن را بر اساس آگاهیهای تاریخی بسنجیم.
از آنچه آوردیم روشن شد که آنان که بر این پندار رفته اند، جهل مردمان آن روزگار و ناآگاهی آنان از کتابت را بهانه ای گرفته اند برای توجیه آنچه پنداشته اند، اکنون بنگریم این پندار چه مایه از حقیقت را به همراه دارد تا آنگاه دیگر نکات را بررسیم. به لحاظ تاریخی این حقیقت پذیرفتنی و قطعی است که کتابت در جامعه جاهلی شایع نبوده است و کسان بسیاری از آن آگاهی نداشته اند، اما بر اساس نصوص تاریخی نمی توان پذیرفت که این گونه کسانی مثلاً از هفده نفر تجاوز نمی کردند، بدانگونه که «واقدی» آورده است.19 برخی از پژوهشگران ضمن اینکه کمبود کاتبان را پذیرفته اند، براساس نصوص تاریخی کسان بسیاری را فهرست کرده اند که کتابت می کرده اند و با نوشتن آشنا بوده اند.20
هاشم معروف حسنی نیز به این نکته پرداخته است. براساس برخی از نصوص تاریخی، داوری «بلاذری» در فتوح البلدان درباره تعداد آشنایان با کتابت را نمی پذیرد، البته بر این نکته تأکید می کند که کتابت، گسترده و شایع نیز نبوده است.21
امّا با ظهور اسلام و تأکید رسول اللّه(ص) آیین کتابت بگسترد و مساجد و خانه هایی محافل تعلیم دانش و کتابت شد، و کسانی که توان بر نگارش داشتند بسیار شدند، چنین است که به هیچ روی نمی توان عدم کتابت در جامعه اسلامی و تأخیر آن و با نهی رسول اللّه(ص) از کتابت را به کمبود کاتبان مستند ساخت.22
بر این باید بیفزاییم بسیاری از مردمان که به دین اسلام گرویده بودند و تأکید آموزه های دین بر نگاشتن را فهمیده بودند، بی گمان بدان روی آورده بودند. آیا پذیرفتنی است که بگوییم آن ناآشنایی با نوشتن که اصل آن نیز آن گونه که پنداشته می شد استوار نبود هم چنان باقی مانده بود و مسلمانان و صحابیان هرگز به دانایی و نوشتن روی نیاورده بودند؟! و آیا رواست بگوییم پیامبر(ص) نیز به این نکته بس مهم و سرنوشت ساز بی اعتنا بود؟ پیشتر آوردیم که رسول اللّه(ص) بر لزوم کتابت و فراگیری دانش بسی تأکید داشت؛ و بمثل فِدای اسیرانی را که دانش داشتند این قرار داده بود که ده تن مسلمان را کتابت و قرائت یاد دهند.23 چنین است که در جامعه اسلامی کاتبان وحی و نگارندگان قرآنی به تعداد قابل توجهی رسیدند.24
آقای «محمد عجاج خطیب» دیدگاه ابن قتیبه را نپذیرفته و نوشته است:
باتوجه به اینکه بیش از سی نفر وحی الهی را می نوشتند و کسان بسیار دیگر امور دیگری از رسول اللّه(ص) [نامه ها، معاهده ها و…] را کتابت می کردند. این سخن ابن قتیبه را نمی پذیریم و اندک بودن کاتبان در آن روزگار را باور نداریم و کلام وی را بر مستندی درست استوار نمی دانیم.25
او این دیدگاه را در نگاشته دیگرش، توجیهی کهنه و بی ارج دانسته و برنفی آن تأکید کرده، و تصریح کرده است که مستند ساختن منع تدوین به کمبود کاتبان به هیچ روی پذیرفتنی نیست.26 افزون بر این سزامند است به نکاتی در این باره توجه شود:
1 نهی از کتابت اگر پذیرفتنی باشد خود ناقض این توجیه است. پذیرش نهی از کتابت بی گمان در بطن خود امکان، شیوع و وجود کتابت را دارد، وگرنه چگونه از آن منع می شود.
2 اینکه از پیامبر(ص) نقل کرده اند که: «لاتکتبوا عنّی شیئاً سوی القرآن؟» بروشنی نشانگر آن است که کاتبانی بوده اند و کتابت می کرده اند و پیامبر(ص) منع کرده است. بدین سان چه مانعی داشت که رسول اللّه(ص) همان گونه که بر کتابت وحی تأکید می ورزیده است، بر کتابت سنت نیز تأکید ورزد و اصحابیان را به دقت، درست نگاری و استوارنویسی فرا خواند، و از اینکه بخش عظیمی از بنیادهای آموزه های دین تباه شود جلو گیرد؟ دکتر «مصطفی اعظمی» نوشته اند:
اگر ناآگاهی مردمان از کتابت را در آن روزگار بپذیریم، و عدم کتابت حدیث و نهی از آن را بدان مستند سازیم، چگونه به کتابت قرآن حکم کنیم؟ مگر نه اینکه صحابیان از آغاز قرآن را می نوشته اند… تردید نیست که به روزگار صحابیان کسان بسیاری بنیکویی می نوشتند و سیاست تعلیمی رسول اللّه(ص) نیز بر این بود که کسانی بر دانش و نگارش آگاهی یابند و چنین شده بود، گو اینکه این حالت جنبه غالب نداشت، آمّا آنچه بودند نگاشتن و ثبت و ضبط حدیث را بسنده بودند، از این رو این توجیه در عدم کتابت حدیث هرگز استوار نیست.27
دکتر شیخ «عبدالغنی عبدالخالق» در نقد این دیدگاه نوشته است:
دلیل عمده در نهی از کتابت، حدیث ابوسعید خدری است28، و آنچه پیشینیان گفته اند که عدم کتابت به لحاظ استواری کتابت صحابیان و ناآگاهی آنان از نگاشتن بود درست نیست، وگرنه چرا آنان بر کتابت قرآن رخصت یافتند؟29
بدین روی توجیه یکسر تباه است و عالمان و حدیث پژوهان بویژه معاصران بدان ارجی ننهاده اند.
3 بدان سان که دیدیم این توجیه از جمله در صورتی می تواند کارآمد باشد که نهی رسول اللّه(ص) از کتابت را بپذیریم، وگرنه روشن است که این توجیه را دراین بحث میدانی نخواهد بود. اکنون بیفزاییم که بر فرض، ناآگاهی از کتابت در هنگام بعثت وحتی در روزگار رسالت را پذیرفتیم، آیا پذیرفتنی است بگوییم این حالت در جامعه اسلامی همچنان باقی ماند و منع خلیفه نیز بدان مستند بود؟ به دیگر سخن، خلیفه چرا از کتابت منع کرد؟ آیا او را نیز چنین اندیشه ای بود، و عمل او را نیز می شود با این توجیه ناموجّه استوار ساخت؟، در حالی که می دانیم دانش در میان مسلمانان بسرعت روبه فزونی بود و در دوره مدنی رسول اللّه(ص) تعلیم و تعلّم و فراگیری دانش و کتابت، جریانی گسترده بود و مساجد مرکز تعلیم و تعلم بودند.30
تفاوت قرآن وحدیث در کتابت!
در اینکه رسول اللّه(ص) به کتابت قرآن کریم امر کرده بودند جای هیچ گونه تردیدی نیست، و پیشتر آوردیم که آنان که کاتب وحی شده اند، افزون بر چهل تَنْ هستند، اکنون آیا جای طرح این سؤال نیست که چرا رسول اللّه(ص) بر کتابت قرآن تأکید می کردند، امّا از کتابت سنت نهی؟! این سؤال کسانی از عالمان را به تأمل واداشته است، و چه بسا دیگران را نیز، اما آنگونه کسان اگر هم چنین بوده است از کنار این سؤال گذشته اند تا در جواب، به دشواریهای توانسوز پاسخ دچار نیایند. کسانی نیز خود را در معرض این سؤال قرار داده اند امّا متأسفانه چون حقیقت را ندیده اند ره افسانه زده اند.
آقای دکتر «عبدالغنی عبدالخالق» این سؤال را مطرح کرده و چنین پاسخ گفته اند:
1 بدان جهت که ترتیب آیات الهی در سوره ها توقیفی است، بلکه ترتیب سوره ها نیز بر اساس قولی است که استوارتر می نماید؛
2 به این دلیل که بزرگترین کتاب الهی و معجزه رسول اللّه(ص) و معجزه جاودان تا روز قیامت، برهان نبوت و دلیل رسالت باشد…؛
3 چون اساس و بنیاد شریعت است، و باورهای مؤمنان بدان مستند است، بدانگونه که اگر تباه شود تمام آموزه های دین تباه می شود.
چون چنین است رسول اللّه(ص) بر کتابت و ثبت و ضبط دقیق آن امر فرموده اند. اما سنّت از چنین جایگاهی برخوردار نیست؛ از این رو از یک سو نقل به معنا را در آن جایز شمرده اند و از سوی دیگر قرآن را راهی برای اثبات آن دانسته اند و بدین سان مشکل را حل کرده اند بر این همه بیفزاییم که حجم اندک قرآن در سنجش با سنت نیز می تواند گواه آن باشد که تأکید برنگارش آن ممکن بود و سنت، نه.
این همه را آقای عبدالغنی در کتاب ارجمند خود حجیّة السنّة آورده است. این کتاب بروشنی نشانگر دقت و استوار اندیشی آقای عبدالغنی است، با این همه نگاهی گذرا به نگاشته سست بنیاد وی که در بالا نقل شد، خواننده را شگفت زده می کند. به پندارم آنچه وی را به این همه سهل انگاری واداشته، تعبّد بر استواری نقل متون کهن و تصحیح روایت ابوسعید خُدْری … و مآلاً باور قطعی به این امر است که پیامبر از کتابت حدیث نهی کرده است.
آقای عبدالغنی مانند بسیاری از همگنانش هرگز به خود اجازه نقد میراث کهن را نمی دهد، و چون آن همه را استوار می پندارد به لوازم آن گرفتار می آید، بسی عبث می کوشند تا از این لوازم رهایی یابند و مآلاً «بر شاخه نشسته و بُن می برند».
خوب، ترتیب آیات قرآن توقیفی است این چه دلیلی است بر وجود کتابت؟! یعنی اگر بر این باور نبودیم آیا می توانستیم به عدم لزوم کتابت باورمند باشیم؟! و اکنون چون بر آن باوریم چگونه از آن عدم لزوم کتابت سنت را نتیجه بگیریم؟ آیا نمی شود گفت پراکندگی و عدم ترتیب و لزوم کتابت را حتمیتر و امر بدان را فوریتر و حساستر می کند؟.
معجزه بودن قرآن کریم و مانند ناپذیر بودن آیه ها و سوره های آن به گونه ای ضامن حفاظت آن از تباهی و حراست آن از دیگرسانیهاست، برخلاف سنت که به همان جهت که جناب عبدالغنی می گویند بسی در معرض جعل و وضع و تزویر و همانندسازی است چنانکه تاریخ گواهی است روشن ؛ پس ثبت و ضبط و دقت و حساسیّت برای حفظ آن باید فراتر می بود، نه فروتَرْ و از دست هشتنی. شگفتا! آقای عبدالغنی این کتاب عظیم را رقم زده است تا حجیت سنت را استوار دارد و آن را در کنار قرآن چونان مصدری برای تشریع نشان دهد و راستی را به شایستگی از عهده برآمده است، نمی دانم در این مقام چرا از آن همه بحث درمی گذرد و چون برای قرآن جایگاهی اساسی و به عنوان بنیاد برای شریعت قائل می شود می گوید: «ولما لم یکن السنّه بهذه المثابه…» یعنی نه سنت این جایگاه را دارد، و نه از لزوم کتابت برخوردار است و نه… به این سادگی از کنار موضوع گذشتن، راستی شگفت انگیز است، «ماهکذا، یا سَعْدُ، تورَدُ الاُبِلْ»31.
پیشتر آوردیم که رسول اللّه(ص) فرمود:
اُلا أنی اوتیت القرآن و مثله مع…32
که یعنی «سنت» درکنار قرآن، منبع و مستند و یکی از مصادر تشریع و… است. شگفت انگیزتر سخن پایانی عبدالغنی است که چون قرآن حجمی اندک داشته است، به کتابت آن امر شده است و سنت چون از فخامت و ضخامت برخوردار است، نه. باید گفت چون قرآن حجمی اندک داشته و حفظ و به خاطر سپاری آن سهل بوده است، الزام بر کتابت را درحدّ سنت که بسی حجیم بوده است را نداشته است و نه عکس آن.
بدین سان روشن است که کلام آقای عبدالغنی و توجیه های وی یکسر تباه است، و این همه چنانکه بارها گفته ایم بر فرض آن است که نهی از کتابت و عدم امر بر کتابت را بپذیریم، و گرنه بر اساس آنچه پیشتر آورده ایم که امر به کتابت از سوی رسول اللّه(ص) قطعی است بی پایه بودن نهی از کتابت و نیز کلام این گونه کسان از اساس ناپذیرفتنی و طرد کردنی است.
در میان مؤلفان اخیر از جمله آقای «عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی»، در نقد و ردّی که به کتاب ارجمند «محمود ابوریّه» نگاشته است، نیز بر این شیوه رفته و بر این نکته تأکید کرده است که پیامبر به هیچ روی آهنگ کتابت حدیث را نداشته است و بدان امر و الزام نیز نکرده است؛ از جمله یکی بدان جهت که حدیث نشر یافته و گسترده شده بود و جمع و تدوین آن ممکن نبود، و دیگر آنکه صحابه حافظ قرآن در نبردی به قتل رسیده بودند، امّاحافظان سنت نه! و…
این گونه استدلالها جز عنوان «الغریق یتشبّث بکلّ حشیش» عنوانی ندارند و لذا پرداختن بدان ضرورتی ندارد. «حدیث بی گسترده شده بود و جمع آن ممکن نبود پس…» یعنی چه؟ آیا گستردگی می تواند توجیه عدم کتابت بلکه نهی از کتابت شود؟! آقای معلمی از کجا کشف کرده اند که حافظان قرآن به شهادت رسیدند امّا حافظان سنت و…نه؟!
4 . حفظ، جایگزین کتابت
برخی، از عالمان عدم کتابت، یا واقعیت عدم تدوین را مستند کرده اند به این که قوّت حافظه و توانمندی ذهنی مردمان آن روزگار در حفظ آنچه فرا می گرفتند، آنان را از نگاشتن بی نیاز می کرد ؛ از این روی در گزارش حدیث به نقل از حافظه بسنده می کردند و آن را شیوه پسندیده ای تلقی می کردند و از نگاشتن تن می زدند و بلکه آن را ناپسند می دانستند:
«ابونضره» می گوید به «ابوسعید» گفته شد: چه می شد برای ما حدیثی می نوشتی: ابوسعید گفت: نمی نویسم [نمی نویسانم]؛ بدانگونه که ما از رسول اللّه(ص) فرا گرفتیم، فرا بگیرید.33
و در نقل دیگر:
رسول اللّه(ص) حدیث می گفت و ما حفظ می کردیم، شما نیز چون ما حفظ کنید.34
فرزند ابوموسی اشعری احادیثی را که از پدرش فرا گرفته و نوشته بود، به او عرضه می کند، او آب می خواهد و تمامت نگاشته ها را می شوید و آنگاه می گوید:
احادیث را حفظ کنید، چنانکه ما حفظ می کردیم.35
برخی از تابعین نیز چنین بوده اند، «ابوطالب مکی» نوشته است:
طبقه اوّل تابعین، از کتابت حدیث کراهت داشته اند؛ آنان می گفتند: حفظ کنید آنسان که ما حفظ کردیم.
«ابن صلاح» درجمع بین احادیث رخصت و نهی، از جمله نوشته اند:
رسول اللّه(ص) به کسانی که اعتماد بر حفظ داشتند اجازه کتابت نمی داد تا بر نگاشته ها اعتماد نکنند[!] و رخصت کتابت برای کسانی بود که می ترسیدند نسیان بر آنها غلبه کند.36
شگفتا که عالمانی که این همه را گزارش کرده اند آن را ستوده اند، و گویا در پندار اینان تکیه برنگاشته ها و ثبت دانشها، ضد ارزش است. «ابن اثیر» می گوید:
آنان [صحابه] در آغاز بر حفظ و ضبط در دلها و ذهنها اعتماد می کردند و بر آنچه نوشته بودند اعتماد نمی کردند تا دانش و حدیث را حراست کنند[!] بدانگونه که کتاب الهی را به حافظه ها می سپردند، امّا چون اسلام بگسترد و بلاد را گشود و صحابیان در آبادیها پراکنده شدند و پیروزیها فراوان گشت و بسیاری از صحابیان زندگی را بدرود گفتند و اصحاب صحابیان پراکنده شدند و ضبط و ثبت کاهش یافت، عالمان به کتابت و تدوین نیازمند گشتند و کتابت را پیشه ساختند.37
روشن است که حکم یکسره جناب ابن اثیر در اعتماد صحابیان بر حفظ و عدم کتاب بی پایه است.
چنانکه پیشتر آورده ایم بسیاری از صحابیان، حدیث را می نوشته اند، و البته بسیاری هم در همسویی با آهنگ کلی سلطه سیاسی، به لحاظ تهدید ها و تطمیعها و… از کتابت تن می زدند.
دیگر اینکه جناب ابن اثیر می گوید: «صحابه در آغاز بر حفظ و ضبط در دلها اعتماد می کردند و بر آنچه نوشته بودند، اعتماد نمی کردند تا دانش و حدیث را حراست کنند». این کلام وی شگفت نیست؟ یعنی به حافظه سپردن و کتابت نکردن برای حراست حدیث استوارتر است؟ کدام عاقل چنین حکمی را می پذیرد؟ به یک داوری بنگرید: آقای «رفعت قوزی» از محدثان معاصر مصر می گوید:
احمد بن حنبل، یحیی بن سعید، درنقل از وکیع و عبدالرحمن بن مهدی و یزید بن هارون و ابی نعیم استوارتر می دانست [یا اینکه همه اینان از پیشوایان حدیث هستند]؛ چون او کتابت را با حفظ همبر ساخته بود.38
طرفه اینکه «ابن اثیر» در پایان سخن می گوید:
به خداوند سوگند که اصل و اساس، کتابت است؛ چرا که حافظه، گاه به نسیان دچار می شود و محفوظات از ذهن زدوده می شود، امّا قلم حفظ می کند و از دچار فراموشی شدن جلو می گیرد.
«ابن حجر» نیز عدم تدوین را از جمله مستند ساخته است به گستردگی حفظ و سیّال بودن ذهنهای مردمان آن روزگار.39 این استناد را سیوطی نیز پذیرفته است.40
در میان پژوهشیان معاصر آقای دکتر «محمد ابوزهو» از جمله کسانی است که این توجیه را پذیرفته اند. او می گوید:
نکته دیگری که باعث شد پیامبر از کتابت حدیث نهی کند، حراست از ویژگی مردمان آن روزگار در حفظ معلومات بود. اگر صحابیان می نوشتند، بر نوشته ها اعتماد می کردند، و حفظ کردن را وا می نهادند و کم کم ملکه حفظ آنها در گذرگاه زمان از میان می رفت[!].41
دکتر «شیخ عبدالغنی» نیز نوشته است:
پیامبر(ص) از کتابت حدیث نهی کرد؛ چون از اعتماد آنان بر کتابت و وانهادن حفظ معلومات که طبیعت و سرشت آنان بود می هراسید، از این روی نهی از کتابت ویژه آنانی بود که حافظه ای نیرومند برخوردار بودند و از فراموشی در امان بودند.42
از آنچه آوردیم بروشنی پیداست که توجیه گرانی که به این توجیه در جریان منع تکیه کرده اند، گاه نهی رسول اللّه(ص) را به این نکته مستند ساخته و دیگر گاه موضع مسلمانان را. در ضمن بحث اشاره کردیم و به آنچه پیشتر آورده بودیم ارجاع دادیم که اصل نهی از کتابت به هیچ روی پذیرفتنی نیست. اسناد نقلها و نیز محتوای گزارشها به هیچ رو نمی توانند نهی از کتابت از سوی رسول اللّه(ص) را استوار بدارند. بر فرض اینکه به صدور نهی از پیامبر(ص) گردن نهیم آیا می شود آنچه را این نویسندگان آورده اند توجیه آن دانست؟ به عقیده این توجیه گران آیا نمی شد و بهتر و هوشمندانه تر نبود که رسول اللّه(ص) بر کتابت و نیز بر حفظ احادیث به خاطرسپاری آنها ثبت و ضبط آنها در ذهن و نگاشته ها تأکید می کرد تا حراست از حدیث و سنت، اطمینان آورتر و استوارتر می شد؟
به هر حال اگر کتابت، اعتماد بر نگاشته می آورد، و حافظه که کم کم براثر اعتماد به کتابت از میان می رود، چرا بر کتابت قرآن آن همه تأکید رقت، و آیه آیه آن با تمام دقت نوشته شد؟ ظاهراً باید بگویند سنت با قرآن فرق دارد، و کتابت سنت نه الزام آور بود و نه جایگاه قرآن را داشت و…. اکنون اندکی آن سوی دیگر ادعا را بکاویم و بنگریم چه اندازه از حقیقت را به همراه دارد.
در اینکه مردمان آن روزگار درجزیرة العرب از حافظه ای شگرف برخوردار بودند البته نه همه آنها که نمونه هایی را می آوریم تردیدی نیست، اما بعید است کسی باور کند که کسی یا کسانی بودند که حفظ را از کتابت برتر می دانستند یا برای حراست از «ملکه حفظ» از کتابت تن می زدند، و یا چون حافظه ای قوی داشتند آگاهیها را نمی نگاشتند و این گونه عمل را می ستودند.
چنین است که به روزگار جاهلیت برای آنانکه توان نوشتن داشتند، نگاشتن معمول بوده است و اشعار جاهلی را می نوشته اند.43 افزون بر شعر که آن را بسی مهم می دانستند و آن را برای قبیله ها و قومها برترین امتیاز می شمردند،44 گزارش جنگها، مناقب و مفاخر و روزهای تاریخی خود را نیز ثبت و ضبط می کردند45، و نیز معاهده ها، سوگند ها و سوگندنامه ها و… را.46
نکته دیگر اینکه شرایط اجتماعی و موقعیت معیشتی اعراب جاهلی به گونه ای بود که مردمان آن روزگار از حافظه شگفتی برخوردار بودند،47 اما این به معنای برخورداری همگان از این ویژگی نیست. مورخان و محدثان آورده اند که عمربن خطّاب سوره بقره را در دوازده سال فراگرفت و چون بر آن دست یافت قربانی کرد48؛ بنابراین آیا روا بود که جناب خلیفه که خود در حفظ بدین سان بود و حتماً دیگرانی نیز چنین بودند، برای حراست از حافظه، از کتابت منع کند، و یا کسانی چون حدیثی را حفظ کردند آن را تباه سازند؟49 آیا مطمئن بودند که آنچه حفظ کرده اند به همان سان باقی می ماند؟ کسانی که این توجیه را آورده اند و بر آن خستو شده اند از سوی دیگر موضع ابوبکر را نقل کرده اند و آن را ستوده اند. ابوبکر در تعلیل تباه ساختن احادیثی که نوشته بود از جمله گفته بود: «بر نقلها اطمینان ندارم»، و نیز گفته بود: «این اختلاف نقلها که اکنون در حدیثهاست فردا و فرداها افزون خواهد شد»…50 و این همه یعنی آنچه نوشته بودند و از حافظه ها منتقل ساخته بودند، به لحاظ نسیان، سهو و اشتباهی که رخ داده بود در نزد خلیفه مورد اعتماد نبوده است، پس نتیجه اینکه کسانی از آن گونه حافظه های ادعایی ظاهراً برخوردار نبوده اند. و یا اگر بوده اند دیگران آن را بسنده از کتابت نمی دانستند.
دیگر اینکه، عالمان رجال در بحث جرح و تعدیل، بسیاری را به لحاظ این که نسیان بر آنها غلبه می کرد، جرح کرده اند و از پذیرش نقلهای آنها تن زده اند و بسیاری را چون در کنار حفظ کتابت می کردند ستوده اند و بر نقلهای آنها اعتماد کرده اند، و این همه یعنی اینکه این تئوری، کلامی بی بنیاد و توجیهی ناموجه است.51
برخی از حدیث پژوهان معاصر به آنچه از محدثان عامه درتوجیه عدم کتابت در این باره آوردیم، اشاره کرده اند، امّا آن را نپذیرفته به نقد آن پرداخته اند. آقای دکتر «مصطفی اعظمی» نوشته اند:
وجود حافظه های نیرومند در میان هر قوم را می توان پذیرفت، و از جمله در میان عربهای آن روزگار را؛ شواهد و قراین تاریخی نیز می تواند گواه آن باشد، امّا این واقعیت هرگز برای توجیه عدم کتابت حدیث بسنده نیست، و چنین است که آنانکه با برخورداری از قدرت حافظه اگر بر کتابت توان داشتند، اشعار و همانندهای آن را می نگاشتند.52
آقای «یوسف عش» نیز کلام «ابن حجر» وتنی چند از معاصران را در این باره آورده و آنگاه به نقد آن پرداخته و گفته است:
اگر این دیدگاه از سویی به حافظه عربی افتخار می کند و نیزومندی حافظه اعراب را دلیل بر عدم کتابت می داند، از سوی دیگر راه را بر طعن در دانش عرب می گشاید؛ چرا که حافظه بسیاری از مردمان ضعیفتر از آن است که توان نگهداری همه دانش را داشته باشد، و از تباهی جلو گیرد. هر اندازه حافظه کسانی نیرومند باشد، به همان مقدار حافظه کسانی دیگر ضعیفتر خواهد بود. دانش خیانت را بر نمی تابد و هیج یاوری برای محفوظ ماندن جز کتابت ندارد.53
طرفه آنکه توجیه گران یکسر به قدرت حافظه عرب تکیه کرده اند، گویا اسلام و آموزه های آن آهنگ زمان شمولی و جهان شمولی و مردم شمولی ندارد و گویندگان دیگر زبانها بنا نیست مسلمان تلقی شوند. مانعان از تدوین که حافظه شگرف عرب را! بسنده از کتابت می دانستند، برای غیر عرب چه چاره ای اندیشیده بودند. گویا درمیان توجیهات مختلف در عدم تدوین و کتابت، این توجیه واهی ترین توجیه است؛ از این روی نمی دانیم آنچه از «ابوسعید» نقل شده است که چون کسی گفت ما توان حفظ نداریم، برای ما حدیث را بنویسید، به او بگوید:
برایتان نمی نویسیم… آن را حفظ کنید.54
بواقع کلام اوست، یا بر ساخته ای بر او، و اگر کلام اوست در هماهنگی با سیاست حاکم گفته است و یا بدین نَمَط باور داشته است؟! آیا ابوسعید نمی دانست که چون کسی از عدم حفظ در نزد رسول اللّه(ص) شکوه کرد، پیامبر (ص) فرمود:
حفظ را با دست راست یاری کن [یعنی آنچه را که می شنوی بنویس].55
آیا شایسته نبود این گونه کسان، رسول اللّه(ص) را اسوه قرار می دادند و بر شیوه پسندیده عاقلان می رفتند و بر کتابت تأکید می کردند و خود نیز میراث رسول اللّه(ص) را می نوشتند و از تباه شده آن جلو می گرفتند؟
تأملی دیگر
آوردیم که بر اساس نصوص حدیثی و تاریخی، موضوع مورد گفتگوی ما دو سوی دارد:
1 نهی رسول اللّه(ص) از کتابت به لحاظ حراست از قدرت حافظه!
2 عدم کتابت صحابیان و تابعین کبار به لحاظ اعتماد بر حفظ و حافظه نیرومند. از کسانی یاد کردیم که چنین بودند؛ یعنی بدین لحاظ حدیث را نمی نوشتند و از کسانی یاد خواهیم کرد که در روزگاران بعد، از اینکه نگاشته ها را تباه کرده بودند بسی تأسف می خوردند. «ابوموسی اشعری» از کسانی است که با تکیه بر «حفظ» احادیث نگاشته شده را تباه ساخته است.56
گو اینکه ما بر این باوریم که عدم کتابت جریانی همگانی و عمومی نگشت، امّا جریان حاکم و مسلّط بود. بدین سان بسیاری از کسانی که نزدیکی به حاکمیت و قدرت را شیوه ای در زندگی گرفته بودند و یا از هراس حاکمیت، توان رویارویی با آن را نداشتند، و صولت و قدرت حاکمیت آنان را به هراس افکنده بود، می کوشیدند با حاکمیت همگون گردند و یا همسانی با حاکمیت را بنمایانند؛ از این روی نمی نوشتند و یا نوشته ها را تباه می ساختند و یا برای آن توجیه می تراشیدند و صد البته که در روزگاران واپسین که روزگار، دگر شد و جریان سیاست دیگر، و یا آن صولت و قدرت شکست و یا… اظهار ندامت می کردند. «عروة بن زبیر» گفته است:
حدیث را نگاشتم و آنگاه از صفحات ستردم. دوست می دارم مال و فرزندانم را فدا می کردم و حدیث را تباه نمی ساختم.57
وگرنه چه کسی است که نداند کتابت درحفظ و حراست از دانش و دانستنیها و میراث و فرهنگ، برترین و استوارترین وسیله است58، و هر آنچه به کتابت نیامده عملاً در گذرگاه زمان تباه گشته است؟ کلام «ابن مبارک» درست است که گفته است:
اگرکتاب و کتابت نبود نمی توانستیم دانش را حفظ کنیم.59
و محدثان بدرستی بر آثار و نقلهای کسانی که نمی نوشتند و یا استوار نویس نبودند، اعتماد نمی کردند. «عبداللّه بن احمد بن حنبل» می گوید:
هرگز ندیدم پدرم با اینکه احادیث را درحافظه داشت جز از کتاب نقل کند، مگر کمتر از صد حدیث را.60
«ابن شبّه» کسانی را به نادرستگویی متهم کرده است؛ چون نگاشته ها یشان را سوزانده و از حفظ سخن می گفته اند.61
فرجام سخن، کلام پیشوای صادق، حضرت جعفر بن محمد صادق(ع) است که به «ابوبصیر» فرمود:
أکتبوا فانکم لاتحفظون حتی تکتبوا.62
بنویسید که که دانش را جز با نوشتن نمی توانید حفظ کنید.
این است پیام پیشوایان راستین؛ فلمثل هذا فلیعمل العاملون.
5. احتیاط در دین!
پیشتر آوردیم که عمربن خطاب در منع تدوین، تنها به صدورحکم و یا ابلاغ پیامی بسنده نکرد؛ او از کتابت حدیث بلکه نشر آن جلوگرفت و متخلّفان را با حبس و… سیاست کرد. منع عمر از تدوین حدیث چنان شهره تاریخ گشته است که گویا منع کتابت از نام وی انفکاک ناپذیر است. بدین سان چنانکه گفتیم بسیاری از توجیه ها عملاً توجیه و تعلیل اقدام عمر است و نه نگرش حقمدارانه برای جریانی مشروع. اکنون درگزارش این توجیه، کلام «خطیب بغدادی» و برخی دیگر از عالمان را می آوریم که براستی شگفت انگیز است. وی معتقد است که منع تدوین از سوی عمر و تشدید آن، نوعی حزم اندیشی و جستن راه احتیاط برای سلامت دین بوده است! خطیب بغدادی می گوید:
اگر کسی بپرسد که چرا عمر از نقل حدیث رسول اللّه(ص) جلو گرفت و در این راه شدت روا داشت، گفته می شود عمر این کار را به لحاظ احتیاط در دین انجام داد. او از این هراس داشت که مردمان به ظاهر احادیث روی آورند و آن را در نیابند؛ چرا که معانی همه احادیث را با تکیه بر ظاهر نمی شود فهمید، و چنین نیست که هرکس حدیثی را بشنود، ژرفای آن را نیز دریابد. گاهی حدیث مجمل است که تفصیل آن را باید در حدیث دیگر یافت. عمر هراس داشت که حدیث وارونه معنا شود، یا بر ظاهر آن عمل شود در حالی که حکم جز آن باشد. افزون بر این، شدت عمل عمر و جلوگیری او از نقل حدیث توسط صحابه، تلاشی بود برای حفظ حدیث پیامبر و تهدیدی برای کسانی که از صحابه نیستند و کلامی جز سنت رسول اللّه(ص) را وارد سنت می کنند.63
کسانی دیگر از عالمان نیز به این توجیه خستو شده اند، امّا با نگاهی دیگر «ابن عساکر» جریان برخورد عمر با تنی چند از صحابیان از جمله «ابن مسعود» را گزارش کرده است و آنگاه در توجیه آن نوشته است:
عمر با این برخورد [زندانی کردن آنان به دلیل نقل حدیث] آنان را متهم نمی ساخت، بلکه این عمل نوعی سختگیری بود برای اینکه هیچ کس جز با اطمینان از صحت روایت، آن را گزارش نکند.64
سخن فوق بیانگر این دیدگاه است که عمر بسی نگران سلامت نقلها و پیراسته سازی دین از ناهنجاریها بود و از سر احتیاط در معارف دین، از نشر حدیث جلو می گرفت! آقای «محمد خطیب عجّاج» نیز این دیدگاه را پذیرفته و تصریح کرده است که منع عمر از تدوین و نشر حدیث، مرتبط است با کسانی که فهم دقیقی از احادیث نداشتند و در نقل استوار نبودند.65
نقد این دیدگاه
در اینکه پیامبر(ص) به کتابت حدیث رخصت داده اند تردیدی نیست؛ حتی باورمندان به منع و نهی، به استمرار آن باور ندارند و در روزهای واپسین عمر رسول اللّه(ص) امر به کتابت و یا جواز و رخصت کتابت را قطعی می دانند و احادیث منع پیشین را، منسوخ.66
اکنون یکی بنگریم که آیا جناب خلیفه بر حراست از دین دلسوزتر از رسول اللّه(ص) و در احتیاط بر سلامت دین، پر دغدغه تر از پیامبر(ص) بوده است. پیامبر بر کتابت امر می کند و به نشر آن تأکید می ورزد و با ندایی بلند فریاد می زند:
نضر الله عبداً یسمعَ مقالتی فبلّغها.
وبارهای بار در فرجام سخنش فرماید:
فلیبلغ الشاهدالغائب.67
آیا این همه خلاف احتیاط است؟ آیا اگر اندک خطری از نگارش و نشر متوجه دین بود، می شود تصوّر کرد که پیامبر بدون توجه بدان امر به نگارش و تدوین کرده است؟ اگر عدم کتابت و نشر، احتیاط در دین بود، چرا بسیاری از صحابیان از آن تن زدند68، و ابوذر با فریادی رسا گفت:
اگر رگِ حیاتم ببرید، از فراز آوران کلام رسول اللّه(ص) تن نمی زنم.
نکته دیگری که کسانی از محدثان و توجیه گران را به تأمل واداشته است و از این روی کوشیده اند برای توجیه ماجرا راهی دیگر بجویند، این است که عمر چه کسانی را از نقل و تدوین حدیث منع کرده است، جز صحابه را؟! یعنی در نگاه عمر صحابه کسانی «باری به هر جهت گوی»، بی دقت، اهل جعل و وضع و… بودند. صحابه اشتباه می کردند و به خطا سخن می گفتند، اگر چنین است، خود عمر چگونه؟! آیا شایسته تر نبود که عمر بر کتابت و استواری در کتابت و دوری از کذب و سهل انگاری تأکید می کرد و روی گردانندگان ازاین شیوه را جلو می گرفت و سیاست می کرد، و با منع تدوین و نشر حدیث، عملاً در جهت تباهی سنت گام بر نمی داشت؟
ابن حزم و دیدگاه وی
گفتیم که آنچه در فرجام سخن آوردیم کسانی را به تأمل واداشته است و ابن حزم از این گونه کسان است، او چون دیده که نتیجه پذیرش این موضع، بسی وهن آلود است، یکسر به نفی و انکار آن پرداخته است، ابن حزم به رویارویی عمر با ابن مسعود و دیگران و اینکه عمر آنان را از تحدیث باز داشته و حبس کرده است، اشاره می کند و آنگاه ابتدا در سند خدشه می کند و سپس در متن، به این دلیل که عمر در این کار:
1 یا صحابه را متهم می داشت که به هیچ روی پذیرفتنی نیست؛
2 و یا اینکه از نقل و نشر حدیث و تبلیغ سنت رسول اللّه(ص) جلو می گرفت و مسلمانان را به کتمان آن و عدم ذکر آن امر می کرد، که خروج از اسلام است و خداوند امیرمؤمنان را از چنین حالتی نگه داشته است؛
3 اگر صحابیان متهم به کذب باشند، خوب، عمر هم یکی از آنان است و هیچ مسلمانی بدین خستو نمی شود؛
4 اما اگر حبس کرده است در حالیکه آنان متهم نبوده اند، این ستمگری است!
«ابن حزم» کوشیده است اصل منع را بدون تشدید و حبس نیز توجیه کند و بگوید آنچه را عمر منع کرده است، گزارش اخبار پیشینیان بوده است و نه سنت رسول اللّه(ص)69. امّا ظاهراً نه تشدید و حبس انکار کردنی است و نه اصل منع با این توجیه، توجیه کردنی.
ابن حزم بر یک طریق روایت که «شعبه» در آن قرار دارد تکیه می کند و نقل او را استوار نمی داند، امّا روشن است که گرایش تشدید عمر در جریان کتابت فقط از «شعبه» نقل نشده است، «حاکم» نیز او را نقل کرده است و براساس شرط شیخین در صحت احادیث آن را صحیح دانسته است.70 و «ذهبی» در ذیل المستدرک علی الصحیحین با حاکم موافقت کرده71 و در کتاب دیگرش آن رانقل کرده است.72امّا اینکه اگر چنین باشد پی آمدهایی چنان دارد، وقتی نقل استوار است و اصل جریان را هیچ کس انکار نکرده است و بسیاری آن را گزارش کرده اند، بر «ابن حزم» و همگنان وی است که چگونگی پذیرفتن پی آمدهای آن را بر خود هموار کنند.
آهنگی دیگر
کسانی چون دیده اند پذیرش این گزارشها و آنچه از آنها بر می آید فرجامی سخت و ناپذیرفتنی دارد، کوشیده اند آهنگی دیگر ساز کنند و بگویند این منع و تشدید از کثرت نقل بوده است و نه اصل نقل. «ابن قتیبه» می نویسد:
شدت عمل عمر درجریان منع کتابت حدیث بر کسانی بود که بسیار نقل می کردند. عمر به تعلیل نقل امر می کرد تا مردم در گستراندن حدیث گشاده دستی نکنند و بدین سان پیرایه هایی بر حدیث بسته نشود و تدلیس و دروغ از سوی منافقان و فاجران در آن پدید نیاید.72
«حاکم نیشابوری» نیز پس از نقل روایتی که پیشتر آوردیم نوشته است:
جلوگیری عمر در این حدیث از صحابه ای است که بسیار روایت می کرده اند.73
آقای «نورالدین عتر» نه تنها این شیوه عمر را جلوگیری از گسترده نویسی و افزون گویی تلقی کرده، بلکه مهمترین شیوه صحابیان در نقل را، کم گویی دانسته است؛ او بر این باور است که صحابیان بسیار کم حدیث می کردند تا در خطا و نسیان واضح نشوند و ناخواسته بر پیامبر دروغ نبندند!!74
امّا واقعِ صادقِ تاریخ که گزارشگر موضع انعطاف ناپذیر خلفا از جمله عمر است، یکسر با این توجیه در تضاد است. صحابیان آن روز از این فرمان عمر، منع مطلق تدوین و نشر را فهمیدند؛ از این روی «قرظة بن کعب» می گوید:
پس از آنکه ما را از حدیث گویی منع کرد، یک حدیث از پیامبر نقل نکردم.75
ابوهریره از کسانی است که تهدید می شود؛ در روزگاران بعد می گفت:
آنچه اکنون می گویم اگر بروزگار عمر روایت می کردم، مرا با تازیانه می زد.76
ابوهریره در نقل دیگر ادّعا می کند که تا عمر زنده بود ما توان «قال رسول اللّه…» گفتن نداشتیم77، و پیشتر آوردیم که «عروة بن زبیر» بر آنچه تباه ساخته بود، تأسف می خورد. اینها همه نشانگر آن است که منع از تدوین و نشر حدیث همگانی بوده و توجیه این بزرگواران ناموجه است.
اکنون بیفزاییم که «اقلال» (کم گویی و اندک گویی) یعنی چه؟! خلیفه چه اندازه از نقل را اندک و چه مقدار را «اکثار» تلقّی می کرده است؟ دیگر اینکه چه فرقی است میان کم و زیاد «حدیث» پیامبر و «سنّت» رسول اللّه(ص) که نور و هدایت است؟ آیا نمی شود تصور کردکسانی استواراندیش و استوار گوی باشند که بسیار بگویند و درست بگویند، بسیار نقل کنند و استوار نقل کنند؟ آیا شایسته تر نبود که خلیفه بر درستگویی و استوار نویسی و ضبط و ثبت درست امر می کرد؟ به هر حال این نکته بسی تأمل برانگیز است؛ و چنین است که «ابن حزم» با طرح این پرسشها بر این باور می رود که اصلاً نسبت این مطلب به عمر درست نیست، چرا که افزون بر آنچه یاد شد «کلام رسول اللّه(ص) یا خیر است و یا شر، افزون گویی در «خیر» نیز خیر است و اندک شر هم شر است، و بهرحال چندی و چونی افزونی و اندکی چیست؟ و بدین سان «ابن حزم» سخن کسانی را که اندک گویی در حدیث را مستحب می دانند بی برهان و بی اساس تلقی کرده است.78
«ابن عبدالبرّ» نیز با تأمل در آنچه آوردیم بر این باور رفته است که اساساً موضع عمر، جلوگیری از اشاعه کذب بر رسول اللّه(ص) بوده است و نه جلوگیری از نقل و گسترش حدیث، وگرنه از آفتاب روشنتر است که کلام پیامبر(ص) از دو حال خارج نیست: یا خیر است و یا شر، اگر خیر باشد که هست پس زیاده گویی در آن و نشر گسترده آن فضیلتی دیگر است، و اگر شر باشد که نیست می شود تصوّر کرد که عمر می گوید «شر» بگویید ولی اندک؟ بدین سان روشن است که عمر این همه را برای جلوگیری از گسترش دروغ و… گفته است.79
امّا بر اساس آنچه پیشتر آوردیم این توجیه ها راهی به دیهی نمی برد؛ منع عمر عام بوده است و جز کسانی اندک و همسوی با حاکمیت، امکان نقل نداشتند، و توجیه های منع تدوین، اهداف عالمان و محدثان را بر نمی آورد، باید راز و رمز منع تدوین و نشر حدیث را در چیز و یا چیزهای دیگر جست، که پس از این بدان خواهیم پرداخت.
1 . تقیید العلم، ص49؛ حجیة السنّة، ص395
2 .همان، ص36
3 . همان، ص37؛ جامع بیان العلم، ج1، ص273
4 . همان، ص38؛ سنن دارمی، ج1، ص83، ح471
5 . المحدث الفاصل بین الراوی والواعی، ص387
6 . تقیید العلم، ص57
7 . مقدمة ابن صلاح، تحقیق: بنت الشاطی، ص387، علوم الحدیث، ابن صلاح، تحقیق: نورالدین عتر، ص182
8 . ادب الإملاء والاستملاء، ص146
9 . علوم الحدیث و مصطلحه، ص20
10 . أضواء علی السنّة المحمدیّة، ص51
11 . دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23
12 . حجر، آیه 9
13 . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص12؛ تقیید العلم، ص34
14 . تقیید العلم، ص48؛ سنن دارمی، ج1، ص82
15 . همان، ص47
16 . دراسة عن الحدیث والمحدثین، ص23
17 . تأویل مختلف الحدیث، ص193
18 . هدی الساری مقدمة فتح الباری،ص4
19 . فتوح البلدان، ص457؛ العقد الفرید، ج4، ص157
20 . المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج8، ص110 به بعد، بحث آقای جواد علی، بحثی است سودمند و مستند و دقیق.
21 . بر این نکته بسیاری از مؤلفان جدید پرداخته اند و گاه بحث را به افراط و تفریط کشانده اند. بنگرید به: عصر النبی ص435، المفصل فی تاریخ العرب، ص8، ج105 به بعد؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص134، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج1، ص75 به بعد.
22 . دراسة فی الحدیث والمحدّثین ص19 17
23 . طبقات ابن سعد، ج3، ص14؛ ادب الدنیا والدین، ص68
24 . کسان بسیاری به امر رسول اللّه(ص) و با به لحاظ کششی که خود داشته اند به کتابت وحی همت می گماشته اند، این گونه کسان که به کاتبان وحی شده اند افزون بر چهل نفر هستند (تاریخ القرآن، عبدالله زنجانی،ص20؛ تاریخ قرآن، ص262؛ مباحث فی علوم القرآن، ص69).
25 . اصول الحدیث علومه و مصطلحه، ص146
26 . السنة قبل التدوین، ص301 302
27. دراسات فی الحدیث النبوی، ج1، ص73
28 . بیشتر درباره حدیث ابوسعید قدری بحث کرده ایم و عدم دلالت آن را بر فرض صحت سند روشن ساخته ایم، نگاه کنید به: فصلنامه علوم حدیث، ش2، ص35 به بعد.
29 . حجیّة السنة، ص430 و 444
30 . التراتیب الاداریة، ج1، ص41؛ مباحث فی علوم الحدیث، ص17
31 . موسوعة أمثال العرب، ج3، ص260: «یضرب للرجل یقصر فی الأمر ایثاراً للرّاحة علی المشقه».
32 . مسند احمد بن حنبل، ج4، ص131
33 . تقیید العلم، ص37؛ جامع بیان العلم، ص272؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ج9، ص52
34 . تقیید العلم، ص36؛ المحدث الفاصل، ص379؛ سنن دارمی، ج1، ص83؛ جامع بیان العلم، ج1، ص273
35 . تقیید العلم، ص40. نیز بنگرید به: جامع بیان العلم، ج1، ص276؛ المصنّف، ج9، ص52
36 . مقدمة ابن صلاح، تحقیق: بنت الشاطی، ص387؛ علوم الحدیث، تحقیق: نورالدین عتر، ص182
37 . جامع الأصول، ج1، ص40
38 . توثیق السنة فی القرن الثانی الهجری، ص162؛ نیز: الجرج والتعدیل، ج1، ص248
39 . هدی الساری مقدمة فتح الباری، ج1، ص4
40 . تدریب الراوی، ج1، ص40
41 . الحدیث والمحدثون، ص123
42 . حجیة السنّة، ص428
43 . بنگرید به کتاب ارجمند مصادر الشعر الجاهلی و قیمتها التاریخیة، ص107 به بعد، که نمونه هایی بسیاری برای اثبات کتابت شعر در روزگار جاهلی آورده است.
44 . البیان و التبیین، ج1، ص45، ج4، ص83؛ العمدة، ابن رشید، ج1، ص66، طبقات الشعراء، ص34
45 . مصادر الشعرالجاهلی، ص165
46 . همان، ص66
47 . حجیة السنّة، ص403 404
48 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج12، ص66؛ تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء الراشدین)، ص267، سیرة عمر، ابن جوزی، ص165، الدّر المنثور، ج1، ص21
49 . المحدث الفاصل، ص382؛ تقیید العلم، ص59
50 . تذکرة الحفاظ، ج1، ص5
51 . توثیق السنه فی القرن الثانی الهجری، ص163 162، سخت گیری های شایسته ای که صحابیان گاه در پذیرش نقلها داشته اند، و از جمله اینکه علی(ع) گاه ناقلان را وادار می کرد برای صحت شنیده ها سوگند یاد کنند، به آن جهت بود که بر حفظ اعتماد نداشته اند، بنگرید به:
اهتمام المحدثین بنقد الحدیث سنداً و متناً، ص31 به بعد، منهج نقد المتن عند علماء الحدیث النبوه، ص68 به بعد، جهود المحدثین فی نقد متن الحدیث النبوی الشریف، ص102 به بعد.
52 . دراسات فی الحدیث النبوی و تاریخ تدوینه، ج1، ص74
53 . تقیید العلم، ص8، مقدمة کتاب.
54 . همان، ص37 به بعد.
55 . همان، ص66؛ سنن ترمذی، ج5، ص39
56 . المحدث الفاصل، ص381، رامهرمزی در ذیل عنوان «من کان یکتب فإذا حفظه محاه» از تنی چند از اینگونه کسانی یاد کرده است.
57 . تقیید العلم، ص60
58 . به این مطلب در شماره دوم پرداخته ایم.
59 . تقییدالعلم، ص114
60 . أدب الإملاء و الاستملاء، ص47
61 . تاریخ المدینة المنوّرة، ج1، ص123
62 . الکافی، ج1، ص42
63 . شرف اصحاب الحدیث، ص97 98
64 . تاریخ دمشق، ج39، ص108
65 . السنّة قبل التدوین، ص105 و 106
66 . منهج النقد فی علوم الحدیث، ص42 . الباعث الحثیث ، ص127، الحدیث والمحدثون، ص124، السنّة قبل التدوین، ص307، تاریخ المذاهب الفقهیة، ص24، علوم الحدیث، ص8
67 . بنگرید به فصلنامه علوم حدیث، شماره 2، ص26 و منابعی که در آنجا آورده ایم.
68 . بنگرید به: فصلنامه علوم حدیث، شماره 3، مقاله «تدوین حدیث».
69 . الأحکام فی اصول الأحکام، ج1، ص256، آقای دکتر محمد ابوشهبه نیز بر این پندار است که این گزارش مجعول است (دفاع عن السنة، ص280).
70 . این در حالی است که به اعتراف محدثان پیشین و پسین، اسرائیلیات و گزارش اخبار سلف در دوران حاکمیت عمر گسترش یافته است، که در این باره سخنی خواهد آمد.
71 . المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص193
72 . تذکرة الحفاظ، ج1، ص7
73 . تأویل مختلف الحدیث،ص39
74 . المستدرک علی الصحیحین، ج1، ص193
75 . جامع بیان العلم و فضله، ج2، ص998
76 . همان، ص1003
77 . البدابه و النهایه، ج8، ص107
78 . الأحکام فی أصول الأحکام، ج1، ص252 به بعد.
79 . جامع بیان العلم، ج2، ص1007 1008