قبل از تبیین حق همنشین ، باید در مقدمه مطلبى را بیان کنیم تا در همه حقوق بیست گانه باقیمانده به عنوان محور مطالب مورد توجه باشد.
در خلال مباحث گذشته ، همواره بر این نکته تاءکید داشتیم که رسالت ادیان الهى و وظیفه انبیا و پیشوایان دینى ، تنبه و تذکار به مکنونات ضمیر انسانى و مرکوزات فراموش شده و مورد غفلت قرار گرفته بشرى است ؛ که اگر جز این مى بود و تعالیم و آموزش هاى معارف دین با فطریات انسانى همخوانى نداشت ، هرگز براى انبیا در جذب انسان ها توفیقى حاصل نمى شد؛ زیرا به هنگام بازگشت و مراجعت به فطرت ، آثار حرکت برخلاف فطرت از بین مى رود؛ چرا که حرکت در مسیر فطرت ، حرکتى قهرى و جبرى است . همین مطلب را امیرالمؤ منین علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه به خوبى بیان فرموده اند:
فبعث فیهم رسله ، و واتر الیهم اءَنبیائه ، لستاءدُوهم میثاق فطرته ، و یذکروهم منسىَّ نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ ، و یثیروا لهم دفائن العقول (28).
((خدا انبیا را براى این فرستاده است که از آنها همان پیمانى را مطالبه کند که با فطرت انسانى بسته است و نعمت هاى فراموش شده را به آنها یادآورى کند و آن زمینه ها و گنجینه هاى عقلایى را برانگیزد و با تبلیغ و وسیله انبیا به آنها احتجاج کند)).
هشام بن حکم از امام موسى بن جعفر علیه السلام نقل مى کند به من فرمودند:
ان لله على الناس حجتین : حجَّة ظاهرة و حُجَّة باطنة (29).
((خداوند دو حجت و برهان بر انسان ها دارد: یکى حجت ظاهرى که همان انبیا و سفراى الهى هستند و دیگرى حجت و برهان باطنى که نیروى عقل و فطرت بشر است )).
اعتبار و حجیت پیام فطرت انسانى و پیام وحى در کنار یکدیگر قرار داده شده است و این حکایت از وحدت و یگانگى در محتوا مى کند؛ یعنى آنچه را که انبیا مى گویند، همان چیزى است که فطرت بشرى مى گوید؛ و آنچه را که فطرت به آن فرمان مى دهد، چیزى است که فطرت سلیم و غیرآلوده درک مى کند و اگر بین این دو تعارض و تناقض باشد، حجیت و اعتبار هر دو معنى نخواهند داشت ؛ یعنى هر دو نمى توانند حجت باشند. منتها پیام وحى ، تبیین همان مجملات فطرت است ، یعنى یادآورى منسیات و فراموش شده ها و توضیح مبهمات است ؛ و یا به عبارت دیگر چراغ افروزى و نورافشانى در ذخایر و معادن تاریک نهفته مستتر در ضمیر بشر است که به دلیل جدال و درگیرى با وسوسه هاى نفسانى در زاویه گمنامى و نسیان گرفتار آمده است .
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
|
|
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
|
در این شعر نیز شاعر به همان فطریات و ادراکات معقول بشرى اشاره دارد.
بر این اساس باید گفت که آنچه را در کلمات وحى و سخنان پیشوایان دینى به عنوان مسائل اخلاقى ملاحظه مى کنیم ، تذکار، یادآورى و تنبه به قواعد و قوانینى است که انسانست انسان و آدمیت او را در گرو تقید به آنها است وگرنه چنانچه این قیدهاى اخلاقى از انسان ها به عنوان اخلاق فردى و از جوامع انسانى به عنوان اخلاق جمعى گرفته شود، هیچ امتیاز و برترى میان انسان و سایر مخلوقات نخواهد بود، پس سعادت براى فرد و جامعه نمى تواند جز در سایه رعایت این قواعد اخلاقى و تقید و التزام به آنها باشد. حال بعضى از این قواعد اخلاقى ، معیارهاى اخلاق حسنه است و بعضى از آنها از لحاظ درجه و مرتبه اوج مى گیرد و به تبیین کرامت هاى اخلاقى و اخلاق کریمه مى پردازد. هر یک از این دو، مقام و جایگاه ویژه اى دارد؛ یکى مقام محاسن اخلاقى است و دیگرى مقام مکارم اخلاقى .
آنچه را که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و سلم به عنوان پیام انحصارى رسالت خود و علت نهایى بهثت خود ذکر مى فرمایند، وصول و صعود انسان ها به آن مرتبه عالى اخلاقى یعنى کرامت هاى اخلاقى است :
انما بُعِثتُ لاءُتمِّم مکارم الاءخلاق (30).
((به درستى که من براى تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقى مبعوث شدم )).
در این که همیشه عقلاى عالم ، الزامات الخاقى را یک ضرورت مى دانند، تردیدى نیست . به همین دلیل مکاتب مختلف اخلاقى در شرق و غرب عالم و در طول تاریخ زندگى انسان ها، ظهور کرده ، بشریت را به یادگیرى و التزام به تعالیم خود دعوت کرده و مى کند. مهم این است که چگونه مى توان این آموزش هاى اخلاقى را در افراد به صورت یک سجیه و ملکه درآورد و به تعبیر دیگر چگونه مى توان این اصول اخلاقى را در روح بشر نهادینه کرد؟ یا چگونه این اصول یا زندگى روزمره انسان ها عجین شود که قابل تفکیک نباشد؟ و اساسا زندگى انسان ها چگونه مى تواند تنظیم شود که هیچ فرد و یا هیچ اجتماعى از این اصول پذیرفته شده اخلاقى تخلف نکند؟ آیا صرفا آموزش و تعلیم این اصول اخلاقى کافى است ؟ آیا دعوت مکاتب اخلاقى کفایت مى کند؟ آیا درک عقل بشر کفایت مى کند؟
زمانى مى توانیم پاسخ این سوالات را بیابیم که سرّ این نکته را دریابیم که چرا توفیق مکاتب علمى و نظرى در مقایسه با توفیق ادیان الهى ناچیز است ؟
علت موفقیت ادیان الهى
سرّ موفقیت ادیان الهى این است که قبل از این که اقدام به اصلاح اخلاق و رفتار عملى انسان ها کنند، به اصلاح اعتقاد انسان ها برخاسته اند و سر و کار آنها با عقاید و باورهاى عقیدتى انسان ها بوده است . مثلا نفس این که انسان ها در سایه تعالیم ادیان الهى ، به مبدا و معاد توجه پیدا کنند، پذیرش مبدا و معاد مى تواند اصول اخلاقى را براى آنها به صورت سجیه اخلاقى و امر پذیرفته شده و قطعى اخلاقى درآورد وگرنه صرف داشتن علم ، عقل و تدبیر راه گشا نخواهد بود؛ زیرا به تعبیر امیرالمؤ منین علیه السلام که مى فرمایند:
رُبَّ عالِم قد قَتَلَه جَهلُه ، و عِلمُه معه لم ینفَعهُ(31).
((بسا دانشمند که نادانى وى او را از پا درآورد و دانش او با او بود و او را سودى نکرد)).
تنها آموزش و تعلیم اصول اخلاقى ، نمى تواند راه گشا و مشکل گشا باشد.
صرف تطابق با اصول عقلانى و فطرت انسانى هم کفایت نمى کند. براى این که گاهى چنان عقل در اسارت نفس اماره قرار مى گیرد که همه زوایاى روشن سعادت به روى عقل بسته مى شود. در روایتى از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده است که مى فرمایند:
کَم مِن عقل اءَسیر عند هَوَى اءَمیر(32).
((چه بسیار عقل هایى که در اسارت هواى مسلط نفسانى قرار مى گیرند)).
در عین این که مى پذیریم بسیارى از انسان ها در سایه دعوت انبیا به مکارم اخلاقى ، به ادیان الهى گرایش پیدا کرده اند و این دعوت براى آنها جاذبه ایجاد کرده و آنها را به سمت دین و معارف الهى سوق داده است ، باید به این مهم نیز اذعان کنیم که همه انسان ها در آغاز، نیازمند اصلاح اعتقادى هستند و تا اعتقادات آنها اصلاح نشود، التزام به اخلاق عملى معنا نخواهد داشت ؛ بنابراین ، انسان ملتزم و متعهدى که مبدا و معاد را پذیرفته است ، وقتى مى شنود که امام صادق علیه السلام فرموده اند:
الخُلُقُ الحَسَن جمَال فى الدُّنیا(33).
((خُلق خوش باعث زیبایى انسان در دنیا است )).
یا حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مى فرمایند:
انَّ الله عزّوجلّ جَعَل محَاسِنَ الاءَخلاق وُصلُ بینه و بین عبادِهِ(34).
((خداوند محاسن اخلاق را باعث پیوند میان خود و بندگانش قرار داده است )).
خود را ملتزم مى کند و یا وقتى درک کند که تاثیر التزام به موازین اخلاقى در سرنوشت آینده و آخرت او چقدر است و ببیند که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است :
ما یوضَعُ فى میزان امرِى ، یوم القیامَةِ اءَفضلُ من حُسن الخلق (35).
((هیچ چیز در ترازوى سنجش اعمال انسان در قیامت ، سنگین تر از حسن خلق نخواهد بود)).
او را ملتزم و مقید به رعایت حسن خلق مى کند. انسان وقتى کلام رسول الله صلى الله علیه وآله و سلم را مى شنود که فرموده اند:
فاءِنَّ سوءَ الخُلُقِ ذَهَبَ بخیر الدُّنیا والآخِرَةِ(36).
((بداخلاقى خیر دنیا و آخرت انسان را از بین مى برد)).
سعى مى کند به محاسن اخلاق ، بلکه به کرامت هاى اخلاقى ملتزم شود. قبل از این که به این سؤ ال مهم پاسخ دهیم که چگونه مى توان به آن مراتب عالى صعود کرد، باید ببینیم اخلاق حسنه و اخلاق کریمه چیست ؟ این مطلب تازه اى نیست که ما، در مقام تبیین و توضیح آن برآمده باشیم ؛ بلکه سخنى است که اصحاب ائمه علیهم السلام از آن پیشوایان و مروجان اخلاق اسلامى سؤ ال کرده اند و پاسخش را براى ما به میراث باقى گذاشته اند.