احتمالا از سر همین ترس بود که به جای آنکه ترجیح دهد حکم عزل مصدق در مرداد 32 را رو در رو به او ابلاغ کند، این وظیفه را به نصیری محول کرد و همراه با ملکه وقت به شمال، عراق و ایتالیا سفر کرد. «سم فال» سفیر وقت انگلستان در ایران او را با واژه توهینآمیز «پدرسوخته» خطاب کرده چرا که «خیلی میترسید.»1
ترس از توطئه اطرافیان و به ویژه رجال قجری تبار (مثل مصدق، قوام و امینی) در ذهن او پررنگتر بود.
با این حال، در اواخر حکومت تصمیماتش رنگ و بوی بیشتری از ترس و آشفتگی داشت. ناگفته نماند که بیماری شاه در آشفتگی او اثر ویژهای داشت. با وجود آنکه کسی از بیماری شاه خبر نداشت اما فریدون هویدا روایت کرده: «در دربار سرمیز نهار بودم. صحبت والیوم شد. من به شوخی داشتم میگفتم که من گاهی والیوم یک میخورم. شاه برگشت گفت والیوم یک که وجود ندارد. گفتم میدانم والیوم دو است من آن را دو تکه میکنم نصفش را میخورم این میشود: والیوم یک. شاه خندید و گفت والیوم که بد نیست من والیوم 12 میخورم. آنجا من فکر کردم که والیوم مثل دراگ است آدم معتاد میشود و کاراکترش عوض میشود.»2
استیصال شاه هنگام دستگیری امیرعباس هویدا نیز پیداست. وقتی تصمیم میگیرد «برای آرام کردن مردم» هویدا دستگیر شود، در جمعی که همسرش فرح، علیقلی اردلان (وزیر دربار)، رضا قطبی (مدیر سابق رادیو تلوزیون ملی) و پاکروان (رئیس ساواک) حضور داشتند گوشی تلفن را برداشته تا شخصا به نخست وزیر سابق خبر دستگیریاش را اطلاع دهد. با این حال وقتی تلفن را بر میدارد، میگوید «نمی توانم تلفن کنم» و از فرح میخواهد که این کار را انجام دهد اما فرح پاسخ میدهد که «سیزده سال نخستوزیر من بوده یا نخستوزیر شما؟»3
استیصال دیگر او ناشی از نگاه منفیاش به آمریکا و انگلیس بود. او وقتی «صدای انقلاب»* را شنید ناگزیر شد بین «ماندن در ایران»، «رفتن از ایران» یا «رفتن به کیش» انتخاب کند. رفتن به کیش شرط صدیقی برای پذیرش نخست وزیری بود. اما رفتن از ایران پیشنهاد سفرای آمریکا و انگلیس. هوشنگ نهاوندی روایت کرده موقعی که به دیدار شاه میرفته تا از او بخواهد کشور را ترک نکند، با خودروی سفرای انگلیس و آمریکا مواجه میشود. شاه میگوید سفرای آمریکا و انگلیس نظر دیگری دارند. او همچنین در واکنش به نهاوندی که میگوید سفرا با خودروی رسمی به کاخ رفته اند، نیز پاسخ میدهد: «خجالت نمیکشند؟»
رفتن یا نرفتن، در پیوند با مساله انتخاب نخست وزیر هم بود. استیصال شاه به قدری بود که به علی امینی و کریم سنجابی و دکتر صدیقی راضی شده بود. دو تای اول خود پیشنهاد را نپذیرفتند و صدیقی شرط گذاشت تا شاه از کشور خارج نشود اما شاه این شرط را نپذیرفت و صدیقی هم از گزینهها حذف شد. در نهایت او به گزینه دفتر ملکه یعنی «بختیار» روی آورد. هم فرح و هم بختیار موافق خروج شاه از کشور بودند و در نهایت چنان که صدیقی گفته بود رخ داد: رفتن شاه از کشور همانا و پاشیدن شیرازه ارتش همانا.
پی نوشت: محمدرضا شاه در پیام مشهور به صدای انقلاب چندبار از کلمه انقلاب برای خیزش مردم استفاده کرد؛ قابل توجه آنهایی که رخدادهای بهمن 57 را شورش میخوانند!
منابع:
1- مصدق، نفت و کودتا (مستند بی بی سی)
2- خاطرات فریدون هویدا، تاریخ شفاهی بنیاد مطالعات ایران
3- خاطرات هوشنگ نهاوندی، تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد (به کوشش حبیب لاجوردی)
* روزنامه نگار
2727