از مصادیق این جنگ سرد داخل میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- کاهش بودجه و تعطیلی آژانسها و سازمانهایی مانند USAID که از ابزارهای نفوذ و «قدرت هوشمند» (تلفیق قدرت سخت و نرم) دولت آمریکا و شبکه سازهای گسترده آن در بیش از 100 کشور جهان محسوب میشوند. این اقدامات تا کنون منجر به از قطع بیش از 150,000 شغل در سراسر جهان، از جمله نزدیک به 52,000 شغل در ایالات متحده شده است.
2- کاهش نیروی کار فدرال در اداراتی مانند سازمان امور مالیاتی (IRS)، وزارت بهداشت و خدمات انسانی، و وزارت کشاورزی، از جمله تلاشهای دیگر این جریان فکری به رهبری ایلان ماسک، با هدف تضعیف و محدودسازی ساختارهای دولت فدرال و منافع درآمد آن است.
3- انتصابهای بحثبرانگیز، مانند تولسی گابارد به عنوان مدیر اطلاعات ملی که در جلسات تأیید خود حتی از محکوم کردن ادوارد اسنودن خودداری کرد و در گذشته مواضع بسیار تندی علیه «مجتمع نطامی-صنعتی» آمریکا داشته. یا انتصاب رابرت کندی به عنوان وزیر بهداشت، که علاوه بر دیدگاههای الترناتیو رادیکال خود در حوزه پزشکی و سلامت، جریان نئوکانسرواتیو در پنتاگون و «دولت پنهان/عمیق» را عامل قتل عموی خود جاناف کندی، 35 امین رئیسجمهور آمریکا، معرفی میکند.
شخص دونالد ترامپ، علیرغم تمایل ایدئولوژیک خود به جریان ایلان ماسک، در حال حاضر در میدان نبرد و زورآزمایی میان این دو نیروی متضاد گرفتار شده و میکوشد تا در اظهارات و سیاستهای خود حتیالمقدور موازنه را برقرار سازد، در حالی که هر دو گروه با تمام توان او را به سمت خود میکِشند.
این کشمکش که از ساختار سیاسی و امنیتی آمریکا تا درون کاخ سفید در جریان است، منجر به تردید در تصمیمگیریها، تناقض در اظهارات و اقدامات، و بعضاً شتابزدگی در عمل، توسط رئیسجمهور این کشور شده است.
دونالد ترامپ که در دوره پیشین ریاستجمهوری خود به صراحت در بیان و قاطعیت در عمل شهرت داشت، امروز از یک سو یادداشت (memorandum) بازگرداندن سیاست «فشار حداکثری» علیه ایران را امضا میکند، و از سوی دیگر - در حالی که هنوز خودکارش را زمین نگذاشته - ابراز امیدواری میکند که این سند هرگز به مرحله اجرا نرسد. و یا در حالی که از برقراری نظم و ثبات در خاورمیانه و جهان از طریق «اقتدار» نظامی سخن میگوید، پیشنهاد کاهش 50 درصدی بودجههای نظامی آمریکا، روسیه و چین را نیز مطرح میکند.
این «جنگ سرد داخلی» و شکاف عمیق در ساختار سیاسی ایالات متحده و تزلزل در تصمیمگیریهای کنونی دونالد ترامپ، فرصت راهبردی کمنظیر اما کوتاهی را برای ایران فراهم کرده تا در جهتدهی به مسیر سیاست خارجی این کشور نقشآفرینی کند.این نقشآفرینی مستلزم به تغییر نگاه و رویکرد نظام سیاسی ایران به آمریکا بر اساس تحلیل اتفاقات داخلی این کشور است.
اگر تا امروز، سیاست خارجی ایران در قبال آمریکا بر اساس تقسیمبندی میان حزب دمکرات و جمهوریخواه شکل میگرفت یا اگر رئیسجمهور آمریکا به عنوان نماینده کل ساختار سیاسی این کشور به حساب میآمد، امروز نه شخص رئیسجمهور آمریکا نقش محوری دارد و نه احزاب سنتی این کشور ساختار سیاسی آن را نمایندگی میکنند. بلکه در آمریکای امروز، ساختار قدرت به طور علنی به «دولت عمیق» (deep state) و جریان مقابل آن با نماد DOGE و چهرههایی مانند ایلان ماسک و تولسی گابارد، تقسیم میشود.
ایران، به عنوان یکی از مهمترین موضوعات سیاست خارجی آمریکا و یکی از کانونهای قدرت منطقه غرب آسیا، میتواند با ورود به گفتوگو با جریان مقابل «دولت عمیق»، به مشروعیتزدایی و تضعیف این ساختار کمک کند؛ ساختاری که در سالها مسئول سیاستهای خصمانه قبلی آمریکا علیه ایران, از حمایت از رژیم صدام در جنگ تحمیلی گرفته تا اعمال «فشار حداکثری» و ترور سردار شهید قاسم سلیمانی بوده است.
در مقابل، تداوم نگاه ایران به ایالات متحده به عنوان یک واحد منسجم و نادیده گرفتن جدال شدید قدرت در ساختار سیاسی این کشور، و عدم هرگونه مداخله در این روند، ممکن است به تقویت «دولت عمیق» و تسلط بیشتر آن بر سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران و در نتیجه منطقه و فراتر از آن، منجر شود. مداخله ایران در جدال قدرت داخلی آمریکا، خودباوری و جسارتی را میطلبند که همواره در بزنگاههای دشوار، راهگشای مشکلات کشورمان بوده.
*کارشناس ارشد دیپلماسی عمومی و پژوهشگر روابط بینالملل
315 315