ماهان شبکه ایرانیان

چند دقیقه با کتاب‌ «برادر احمد»/ ۲۷۵

می‌گفتند حاج احمد با ارتشی‌ها کتک‌کاری می‌کند!

نقل قول‌هایی که در ارتباط با برادر متوسلیان از آقایان فرمانده لشکر ۲۸ تا به پایین می‌شنیدم، عمدتاً حول این بود که او آدمی خشن، جدی و عصبی است که رعایت احترام سلسله مراتب فرماندهی را نمی‌کند...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتاب برادر احمد روایت حیات جهادی احمد متوسلیان است که به همت حمیدداودآبادی و محمدعلی صمدی گردآوری شده و تحریر آن را علی اکبر مزدآبادی انجام داده است. این کتاب حاصل چند جلسه گفتگوی صمیمانه با جمعی از یاران و همرزمان شهید حاج احمد متوسلیان است که سال‌ها از انجام آن می‌گذشت تا این که بالاخره به شکل کتاب، منتشر شد.

می‌گفتند حاج احمد با ارتشی‌ها کتک‌کاری می‌کند!

احمد متوسلیان متولد خرداد 1332 در تهران است و تا سال 51 توانست در هنرستان صنعتی دیپلم خود را اخذ کند. دوران خدمت خود را در تیپ زرهی شیراز گذراند. در این میان توسط ساواک دستگیر می‌شود.

از سال 58 با اعزام داوطلبانه به منطقه سقز و بانه، به مقابله با عناصر ضد انقلاب پرداخت.سال 59 با ورود به مریوان فرماندهی سپاه را در اختیار گرفت و به آزادسازی اطراف شهر مریوان و پاک سازی مناطق از وجود ضدانقلاب می‌پردازد.

در پی فراخوان محسن رضایی جهت تشکیل تیپ 27 محمد رسول الله(ص) احمد به جبهه‌های جنوب رفت و فرماندهی تیپ را در دو عملیات فتح‌المبین و بیت المقدس برعهده داشت.

16 تیر 1361 او قصد عزیمت از دمشق به سمت بیروت همراه با خودرو بنز سفارت ایران را داشت که در مسیر با فالانژها در بعلبک درگیری می‌شود و دیگر تا به امروز ار احمد متوسلیان و 3 نفر همراه او هیچ خبری وجود ندارد.

برادر احمد را انتشارات یازهرا(س) منتشر کرده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از پنجمین فصل این کتاب است...

پنجمین جلسه دورهمی هم‌رزمان حاج احمد متوسلیان، در روز جمعه 26 بهمن 1375 مطابق با 7 شوال 1317 در منزل عباس برقی برگزار شده است. مهمان ویژه این جلسه، تیمسار علی‌اصغر جمالی است. وی در زمان حضور متوسلیان در مریوان، فرماندهی پادگان ارتش مستقر در این شهر را به عهده داشته است. به دلیل جایگاه خاص و شخصیت قابل احترام جناب جمالی، بخش اعظمی از زمان جلسه با محوریت ایشان طی می‌شود.

او با کلامی صریح و گویا، ضمن توضیح پیرامون عملیات‌های انجام شده در زمان حضورش در مریوان، مطالب بکر و نابی را از شخصیت و احوالات احمد متوسلیان بیان می‌کند که برای افراد حاضر در جلسه، که عمدتاً پاسدار و از همراهان و هم‌رزمان متوسلیان بوده‌اند، نیز جالب و درخور توجه است. مدت زمان این جلسه 210 دقیقه بوده که در سه حلقه نوار کاست 60 دقیقه‌ای و 30 دقیقه از یک کاست دیگر به‌صورت صوتی ضبط گردیده است.

جلسه پنجم نیز به‌مانند جلسه پیشین، با صحبت‌های مجتبی عسکری آغاز می‌شود. در ابتدای اولین نوار، عسکری به بیان خاطره‌ای از یکی از عملیات‌ها می‌پردازد.

در سلسله عملیات‌هایی که برادر احمد در جهت رسیدن به مرز تدارک می‌دید، قرار شد عملیاتی در ارتفاع کاویژال که جلوی منطقه راه خون بود، انجام شود. این ارتفاع مرزی و کوهستانی تسلط خوبی بر شهر طویله عراق دارد و از لحاظ جغرافیایی بین ارتفاعات شهر نوسود و مریوان واقع است. عراق از طریق این ارتفاع بر منطقه راه خون اشراف داشت و آنجا را با تانک و سلاح‌های منحنی و مستقیم می‌زد. برادر احمد با هدف گرفتن تمامی ارتفاعات مرزی و بیرون راندن عراق از این مناطق، عملیات‌هایی مقطعی تدارک دید که در هر کدام از آن‌ها ما یکی از ارتفاعات را آزاد می‌کردیم. عملیات ارتفاع کاویژال هم در جهت رسیدن به این هدف بود. هماهنگی‌های لازم برای اجرای عملیات انجام شد و صبح زود، نیروها در قالب سه گروه بیست و پنج نفره از سه محور حرکت کردند. حسین قجه‌ای، رضا چراغی و جواد اکبری فرماندهی هر کدام از این گروه‌ها را به عهده داشتند. احمد در منطقه راه خون مستقر بود و از آنجا عملیات را هدایت می‌کرد. هدف ما انهدام مواضع عراق مستقر در ارتفاع کاویژال بود. من با گروه حسین قجه‌ای بودم که از محور وسط عمل می‌کرد.

می‌گفتند حاج احمد با ارتشی‌ها کتک‌کاری می‌کند!

حدود ساعت 8:30 صبح، نیروها به پای ارتفاع هدف رسیدند. در این هنگام ما در دید عراقی‌ها بودیم. البته درگیری سخت و زیادی نداشتیم و در عرض سه ربع ساعت موفق شدیم ارتفاع را بگیریم و آنجا را پاک‌سازی کنیم. ناگفته نماند که حین عملیات، بازوی راست رضا چراغی تیر خورد و او زخمی شد.

ده نفر اسیری را که در این عملیات گرفتیم، به عقب فرستادیم و بعد از دو ساعت تعدادی نیرو در آنجا مستقر شدند و ما برگشتیم. وظیفه حمل چند مجروحی هم که داشتیم، به اسرا محول شد. این اتفاقات همه با دستور برادر احمد و از طریق ارتباط بی‌سیمی انجام می‌گرفت.

ما مستقیم به محل استقرار برادر احمد در راه خون رفتیم. او که از پیروزی در عملیات خوشحال بود، تک‌تک بچه‌ها را در آغوش می‌گرفت، با آنها روبوسی می‌کرد و خداقوت و خسته نباشید می‌گفت. ده دقیقه‌ای آنجا بودیم و بعد سوار آمبولانس شدیم و به طرف مریوان راه افتادیم. عراق منطقه را به شدت می‌کوبید. وقتی ما از موضع راه خون به سمت تله حرکت کردیم، تمام مسیر زیر آتش قرار داشت. من، برادر احمد، جواد اکبری، رضا چراغی و یک اسیر عراقی داخل آمبولانس بودیم. این اسیر فرمانده گروهان مستقر در ارتفاع کاویژال بود و خیلی هم خیره به ما نگاه می‌کرد؛ طوری که به او گفتم: «لا تنظرا»، ولی باز به ما زل زده بود. یکی از بچه‌ها با دست صورت او را برگرداند و گفت: «نمی‌فهمی، می‌گه نگاه نکنه!»

حین حرکت متوجه شدیم لاستیک ماشین پنچر شده است. همه از ماشین پیاده شدیم و راننده مشغول انجام مقدمات تعویض لاستیک شد. همین طور که یک گلوله خمپاره در چند متری ما منفجر شد، بر اثر اصابت ترکش‌های گلوله، من و راننده زخمی شدیم. من از ناحیه شکم و راننده از ناحیه دست و سینه ترکش خورد. ماشین هم از کار افتاد و امکان حرکت نداشت. احمد گفت: «باید پیاده برویم» و راه افتادیم. مقداری از راه که آمدیم، چون خون از بدنم رفته بود و درد داشتم، از حال رفتم و افتادم.

زمانی که چشم‌های‌ام را باز کردم و به هوش آمدم، دیدم روی کول یکی از بچه‌ها هستم که دارد من را به طرف پایین می‌برد. خوب که دقت کردم، متوجه شدم روی کول احمد هستم. خیلی خجالت کشیدم. بلافاصله گفتم: «برادر احمد، من رو به زمین خودم می‌آورم!» گفت: «نمی‌تونی راه بیای.» گفتم: «آخه این طوری که نمی‌شود! من خجالت می‌کشم روی کول شما هستم!» گفت: «الان جای این حرف‌ها نیست.» برادر احمد با یک دست محکم مرا گرفته بود و اسلحه در دست دیگرش بود. ظاهراً احمد جواد اکبری را فرستاده بود که ماشین بیاورد؛ چرا که لحظاتی بعد اکبری از جهت مخالف با ماشین سر رسید. همه سوار شدیم. برادر احمد نشست کف تویوتا، مرا خواباند، سرم را روی پاهایش قرار داد و گفت: «صلوات بفرست، مشکلی نیست، حل می‌شود.» گفتم: «نه، طوری نیست.» به دزلی که رسیدیم، ماشین را عوض کردیم، سوار آمبولانس شدیم و مستقیم به بیمارستان مریوان آمدیم.

می‌گفتند حاج احمد با ارتشی‌ها کتک‌کاری می‌کند!

با پایان یافتن توضیحات عسکری، صمدی از حضار می‌خواهد که میکروفون در اختیار تیمسار علی‌اصغر جمالی، مهمان ویژه این جلسه گذاشته شود. وی در زمان حضور احمد متوسلیان در مریوان، فرماندهی پادگان ارتش مستقر در مریوان را به عهده داشته است. پیش از شروع صحبت‌های جمالی، عباس برقی عنوان می‌کند: «به دلیل اینکه تیمسار در جلسات قبل حضور نداشته‌اند و در جریان روند جلسه نیستند، بهتر است ایشان از بسم‌الله هر چه دلشان می‌خواهد بگویند.» سپس از صمدی و داودآبادی می‌خواهد که از وی سوال نکنند و اجازه بدهند هر مطلبی که به ذهن جمالی می‌آید، خودش بازگو کند. جناب جمالی می‌گوید: «البته فکر می‌کنم اگر از من سوال کنید بهتر باشد.» صمدی همین کار را انجام داده و می‌گوید: «می‌خواهم از شما بپرسم بار اولی که نام حاج احمد را شنیدید کجا بود و اولین برخوردتان به چه صورت شکل گرفت؟» جمالی پس از ذکر نام خدا، صحبت‌های خود را آغاز می‌کند:

بعد از بحران‌هایی که در مناطق غرب کشور و خصوصاً کردستان ایجاد شد در ابتدای سال 1359 من به سنندج رفتم و به عنوان معاون لشکر 28 کردستان مشغول انجام وظیفه شدم. مدتی از حضورم در سنندج می‌گذشت که به دلیل عدم تطابق روحیاتم با فرمانده لشکر، جناب احمد مدرکیان، تصمیم گرفتم منطقه خدمتم را عوض کنم. از طرفی با شروع جنگ ایران و عراق، تشخیصم این بود که به یک جبهه مقدم‌تر بروم و چون سرهنگ علی صیاد شیرازی در مناطق پیرانشهر و سردشت حضور داشت، انتخاب من این سمت، یعنی جبهه مریوان و دزلی شد. البته این کار کاملاً داوطلبانه بود. پیش از رفتن، گردان 155 پیاده را از سنندج به پادگان مریوان گسیل کردم و به گردان 112 پیاده که در مریوان حضور داشت، اضافه نمودم. لازم به ذکر است فرماندهی گردان 112 را سرگرد رسول عبادت به عهده داشت؛ و اما برادر احمد متوسلیان.

***

جناب جمالی قبل از ورود به بحث احمد متوسلیان، ضمن عذرخواهی از حضار، می‌گوید: «عادت بنده این است که دوست دارم همه چیز را آن طور که هست صریح بیان کنم. الان اگر بخواهم راجع به پدرم هم صحبت کنم، سعی‌ام این است که واقعیت‌ها را بگویم. اصلاً دلم نمی‌خواهد یک نفر را آن قدر بزرگ کنم که حقیقت شخصیت او گم بشود. به هر حال تمام انسان‌ها ملقمه‌ای از محاسن و معایب هستند و هیچ کس معصوم نیست. پس اگر اجازه بدهید، با وجود علاقه شدیدم به جناب متوسلیان، چیزهایی را که از او دیدم بگویم و شرح بدهم.» عباس برقی به نمایندگی از حضار، ضمن تأیید صحبت‌های جمالی از او می‌خواهد که چنین کند و با طیب خاطر مطالبش را بازگو نماید. جمالی ادامه می‌دهد:

نقل قول‌هایی که در ارتباط با برادر متوسلیان از آقایان فرمانده لشکر 28 تا به پایین می‌شنیدم، عمدتاً حول این بود که او آدمی خشن، جدی و عصبی است که رعایت احترام سلسله مراتب فرماندهی را نمی‌کند و حتی چند مورد دعوا و کتک‌کاری با ارتشی‌ها داشته است. بر همین اساس و با ذهنیتی که از او برایم مجسم کرده بودند، خودم را آماده برخورد با چنین شخصیتی کردم.

به هر ترتیب، گردان 155 وارد مریوان شد و در چند مدرسه که ابتدای مریوان و در دامنه ارتفاعات مشهور به امام قرار داشت، استقرار پیدا کرد. در آن مقطع، فرمانده پادگان مریوان سرهنگ ستاری بود که با آمدن من کار را تحویل داد. از مریوان وقت خداحافظی، زمانی که از ایشان درباره همکاران ارتشی و همچنین سپاهی مستقر در مریوان، خصوصاً متوسلیان سوال کردم، جناب ستاری تصویر بسیار روشن‌تری از جناب متوسلیان برایم ترسیم کرد که نزدیکی‌اش به واقعیت خیلی بیشتر بود. وقتی یافته‌هایم از متوسلیان را برای او تعریف کردم، گفت: «نه، این طور که ایشان را سیاه کرده‌اند نیست. بله، آقای متوسلیان عصبی مزاج و تندخو است و گاهی اختیار اعصابش را از دست می‌دهد و از کوره در می‌رود، ولی بسیار انسان خوبی است و راحت می‌شود با او همکاری کرد.

با شنیدن حرف‌های ستاری کمی آرام و در عین حال خوشحال شدم و از هیولایی که نسبت به او در ذهنم مجسم شده بود، فاصله گرفتم. اولین برخورد و جلسه‌ام با برادر متوسلیان مربوط به پاک‌سازی‌های منطقه سروآباد بود. من در پادگان مریوان حضور داشتم و در حال توجیه شدن بودم که متوسلیان خسته، عصبی و عجله‌مند وارد دفتر من در قرارگاه شد. بلند شدم و با هم سلام و علیک کردیم. او با حالتی طلبکارانه و صدایی لرزان گفت که نیروهای ما در حال پاک‌سازی محور سروآباد گیر کرده و در محاصره افتاده‌اند و الان احتیاج به کمک داریم؛ اگر دیر بجنبیم، همه شهید می‌شوند. با خونسردی از او پرسیدم: «دقیقاً چی می‌خواین؟» تعدادی وسیله مثل اسکورپین نام برد و گفت که به این‌ها نیاز داریم. از دفتر بیرون آمدم و به نفراتی که آنجا بودند گفتم: «هرچی آقای متوسلیان می‌خواد سریعاً به منطقه بفرستین؛ خودتون هم برین.» دوباره برگشتم داخل و از او پرسیدم: «شما چطوری درگیر شدین؟» گفت: «ما رفته بودیم برای پاک‌سازی که به دفعه متوجه شدیم گیر افتادیم.»

(اسکورپین نوعی خودروی زرهی شنیدار است که به آن تانک سبک هم اطلاق می‌شود. این ماشین جنگی دارای توپ کم‌شتاب 76 میلی‌متری با چهل گلوله، یک تیربار با سه هزار فشنگ و دو نارنجک‌انداز دودزا است.)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان