گشودم کتاب مبین را تا بیام راهی از نور؛ چون
سخن گفت این حقیر را آن کتب؛ جلوه بنمود با نام صراط؛ مستقیمش وصف کرد و راه انعمت
علیهم، خود جدا بنمود این سبیل را از مغضوب علیهم. با خودم گفتم که ای بنشسته در
فکر صراط مستقیم، آخر این کیست! این کیست این! ناگهان یاد سخن کردم ز احمد، نور
امت آن حبیب الله که چنین بنمود گفتن: «یا علی! انت صراط المستقیم».
پیش رفتم در کتاب اعظم حق تا کنم معنا علی را،
صفحه دوم سخن گفت: «الکتاب لاریب فیه» جمله یاد آمد مرا زاحمد: «یا علی انت
الکتاب» پیش خود گفتم: «علی باشد صراط، هم او کتاب؟!» نا گهان آمد مرا یاد این سخن
اندر کتاب: کین کتاب، هادی بود بر متقین؛ متقین را جستم و احمد به من گفت این سخن:
«یا علی! حبک التقوی».
اندکی در خود فرو رفتم: «کین جلوه چیست؟ که سخن
هر دم ز حیدر می کند، این کسیت این؟» جمله ای در صفحه دوم به چشم آمد مرا «کین
متقین! جملگی بر صلوةاند.» از نبی جویا شدم این چیست این چیست؟ گفت خلق اول عالم
مرا: «الصلوة یعنی علی» گفتم علی؟ گفت: آری! هر که بر ولایت او دم کشد، بر صلوة
است.
در هیاهوی خیال خود بُدَم کین کیست این؟ «والذین
یؤمنون»ام جلوه گر شد. سنجه ایمان ز احمد خواستم، گفت: «یا علی! انت القسیم النار و
الجنة».
ناگهان گفتم که شاید اولش ذکر علی باشد؛ میانه یا
که آخر حرف بر راهی دگر پیش آید و نام علی دیگر نباشد، ناگهان ماعون مرا یاد آمد
آنجا که سخن از ترک ایتام و مساکین کرده است. وا عجب بازم علی! اما زباب تعرف
الاشیاء باضداد آمد این بار؛ چون که اکرام یتیم و نان مسکین بهر او ضرب المثل شد
در میان کوچه های تنگ و تاریک و نفاق آلودِ کوفه پس اگر راه علی را ره نپویی جمله
از ویل مصلین بوده اید ای رهروان.
قبطه ام آمد به سلمان! کان زمان، طابق النعل
بالنعل حیدر کرار مشق عاشقی کرد، حتی در قدم برداشتن پا جای پای نور حق منجلی کرد،
وا اسف از غفلت من در مقام آن امیرالمؤمنین.
اندکی کنجکاوتر بهر علی گشتم تا معرفت یابم به
وی کین کیست این؟ یادم آمد سوره اسراء و معراج نبی و ندای آسمانی ملائک تا کنار
قاب قوسین که همه حسرت به دیدار علی می داشتند، جملگی از خلق اول یاد اومی داشتند
کی نبی پس کو علی! تا عطش از دیدن رویش فرو آید زما. این سخن در پیش بود تااینکه نبی در
محضر حق بر سجود افتاد و حق گفت: «از علی محبوبتر نزد تو احمد من ندیدم لیک صوت وی
گزیدم تا سخن گویم به تو».
نه زمین، نه آسمان، نه کتاب و مصحفان، بلکه عرش
اعظم و افلاکیان تا «او ادنی» همه یاد علی بود و همه وصف کتاب اندر مقامات علی بود.
این عجب نیست؛ چون کتاب، صامت، علی ناطق به عنوان کتاب است؛ او کتاب است و کتاب او،
او همان راز کتاب است.
حمیدرضا یونسی