حضرت علی (ع) در اولین خطبه نهج البلاغه پس از اشاره به خلقت آدم می فرماید: ثمره وساوس شیطانی, نادیده گرفتن حق تعالی به وسیله بچه های آدم بود به طوری که خدا را رها ساخته و شریک هایی برای او تراشیدند و آن ها را پرستیدند و تعهدات خود را با خدا شکستند. در این مقطع حساس خداوند سبحان از میان فرزندان آدم پیامبرانی برگزید و از آنان بر تبلیغ وحی پیمان گرفت و رسالت را به عنوان امانت به آنان سپرد تا آن را به خلق برسانند.
سپس پیامبران را یکی پس از دیگری مبعوث کرد تا:
1 (لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ)[2] و به وسیله آنان به مردم هشدار داد به پیمان های فطری عمل کنند, چرا که خداوند متعال انسان را به گونه ای آفریده است که بر اساس طبیعت و مقتضای فطرت و ذاتش به سوی پروردگار و پرستش و بندگی او گرایش شدیدی دارد و اگر از مسیر فطرت منحرف نگردد, بی گمان راه اطاعت و عبادت حضرت حق را پیش می گیرد و به تمام تعهداتی که به زبان فطرت با خدا بسته است, عمل می کند.
قرآن می فرماید: (یَا أیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الَغَنِّیُ الْحَمِید;[3] ای مردم شما از هر جهت محتاج و فقیر هستید و خداوند بی نیاز مطلق و ستودنی است). می گویند هنگامی که استالین دستش از وسایل مادی کوتاه شد, دستور داد کلیساها و مسجدها را باز کنند و برای شفای او دست نیاز به سوی خدای بی نیاز برآورند.
مقصود از شهادت در آیه, شهادت فطری و طبیعی است, خداوند ذات انسان را بر ضد او گواهی گرفت, آنان به زبان حال به ربوبیت حق اقرار کرده و می کنند نه به زبان فال و گفتار.
و چون ساختمان انسان را این گونه آفریده و خدا پرستی را ذات و خمیره او سرشته است, از این رو به فطرت عقل خدا را می شناسد و به فطرت دل به او عشق می ورزد.
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی رفته ای ز دیده که پیدا کنم تو را
این همان حقیقتی است که حضرت علی (ع) فرمود: پیامبران آمدند تا از مردم آنچه را که در نهاد ذات و فطرت عقل و دل دارند, مطالبه کنند تا به مقتضای آن ها عمل نمایند, و تعبیری که در قرآن آمده, جنبه سمبلیکی دارد و رمزی است بین خالق و مخلوق[4].
در هر صورت بعد چهارم یا بعد مذهبی از نظر روانشناسان یک امر پذیرفته شده است و فطرت توحیدی به عنوان یکی از ابعاد وجود انسان به شمار می رود. اگر موانعی در کار نباشد, انسان از نظر فطرت و روان به خدا گرایش دارد و او را در همه جا و همه حال می جوید.
2 (وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ)[5]. و نعمت های فراموش شده را یادآوری نمایند تا عاشقانه خدا را بندگی و پرستش کنند. نعمت های الهی برای نوع انسان فراوان است به گونه ای که قرآن می فرماید: (وَ إنْ تُعِدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا ُتُحْصُوهَا;[6] اگر نعمت های الهی را به هر وسیله ای بخواهید بشمارید نمی توانید). نعمت هستی و حیات, نعمت چشم و گوش و عقل و هوش, و ده ها نعمت مادی و غیر مادی به بشر اعطا شده است, تذکر این نعمت ها بر معرفت الهی می افزاید و عشق و پرستش را در نهاد آدمی تقویت می کند, چرا که انسان, بی اختیار در برابر منعم خاضع می شود و او را سپاس می گوید.
هر قطره ای از خون را با چشم مسلح بین
تا حکمت این صانع ماتت کند و حیران
بینی تو چه میلیون ها افواج سلحشوری
خصمانه به دفع هم صف بسته در این میدان
بر ضد حیات تو یک دسته هجوم آور
قومی به دفاع از تو مردانه کند جولان
3 (وَ یَحْتَجَّوا عَلَیْهِمْ بِالْتَبْلِیغِ).[7] مادامی که قانون ابلاغ نشده مردم در عمل نکردن به آن معذورند و قانون گذار نمی تواند باز خواست کند, لیکن به مجرد ابلاغ, حجت بر مردم تمام می شود.
پیامبران, گذشته از ابلاغ پیام های آسمانی, به وسیله حجت و دلیل نیز مردم را قانع کنند تا اتمام حجت شده و عذری برای کسی باقی نماند. به فرموده قرآن: (لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ ;[8] تا هر کس گمراه و هلاک شود از روی بصیرت و پس از اتمام حجت باشد و آن کس که به هدایت زنده می شود با دلیل و حجت باشد). به همین علت است که می فرماید:(و َمَا کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتی نَبْعَثَ رَسُولاً ;[9] تا رسولی را مبعوث و حجت را تمام نکنیم, احدی از متخلفان را عذاب نمی کنیم.)
4 (وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ العُقُولِ).[10] یکی از رسالت ها و اهداف انبیا, شکوفا ساختن و استخراج دفینه های عقل بشر است. عقل و فطرت مانند معدن و منبعی است که ذخایر فراوان و گنجینه های زیاد در آن نهفته است و چون گفته های انبیا همواره مطابق عقل و منطق و فطرت و وجدان است, باعث شکوفایی عقل می شود تا جایی که معروف است:(کُلَّمَا حَکَمَ بِهِ الْعَقْل حَکَمَ بِهِ الشَرْع ; هر چیزی را که عقل بدان حکم می کند, دین نیز همان گونه داوری می کند). عکس آن نیز صحیح است; یعنی هر چه را شریعت و دین حکم می کند, عقل نیز همان حکم را اعلام می نماید. منتها عقل در بسیاری از موارد از کشف اسرار شریعت ناتوان است. بنابراین, احکام پیامبران همان مرتکزات عقلانی است. مقصود از (ارتکازات عقلانی) یعنی آنچه در عمق عقل نهفته و فرو رفته است. منظور از (دفینه), گنجینه ها و حقایقی است که در عقل های مردم مدفون گردیده است و مردم در اثر تبلیغات گمراه کننده و شیطانی از آن ها غفلت کرده اند. پیامبران آمدند تا مرتکزات و دفینه های خِرَد را برانگیزانند و شکوفا سازند, پس شریعت با عقل و خرد رابطه تنگاتنگی دارد. در شریعت, احکامی که بر خلاف عقل باشد وجود ندارد, پس مایه همه حقایق و معارف دینی و… در مخزن عقول و نفوس انسان ها نهفته است. به همین دلیل است که هر انسانی برای قبول یک چیزی به دنبال دلیل می رود تا وجدان و عقل را قانع کند, زیرا او هر مدعایی را که مطابق با وجدان و عقل باشد, می پذیرد و آنچه بر خلاف استعداد عقلانی وی باشد, قبول نمی کند.
5 (وَ یُروهُمْ آیاتِ اْلَمقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفوعٍ وَ مَهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضوعٍ).[11] یکی دیگراز علل بعثت پیامبران, نشان دادن آیات قدرت الهی است از آسمان هایی که بالای سر آن ها قرار دارد و زمینی که در زیر پای آنان گسترده است.همه مردم چشم دارند تا آسمان ها و زمین را مشاهده کنند, اما نشان دادن منطقی و علمی غیر از دیدن سطحی و صوری است. افتادن سیب از شاخه درخت به زمین را همه می دیدند, لیکن نیوتن با کشف جاذبه عمومی این سقوط را به بشر نشان داد. همگان خورشید را می دیدند, اما ژان ژاک روسو با توصیف علمی و عرفانی, زیبایی خورشید را به بشر ارائه کرد. پیامبر اکرم(ص) به زبان وحی, مظاهر قدرت و شاه کارهای خلقت را به انسان ها فهماند:(أوَلَمْ یَََرَ الَّذینَ کَفَروا أنَّ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما ;[12] مگر کافران فهم نکردند که آسمان ها و زمین مجموعه ای به هم متصل و پیوسته بود و ما آن ها را از هم شکافتیم و هر سیاره ای را در جایگاه خود قرار دادیم.)[13]
آیا به تصادف گشت افراشته این افلاک
بی فکر و تأمل گشت بر پای چنین بنیان
این کاهکشانی را کز دوری و بعد از ارض
بینیش چو ذرّاتی پاشیده بر این کیهان
6 (و َمَعایِشَ تُحْییِهمْ وَ آجالٍ تُفْنیهِمْ وَ أوْصابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أحْداثٍ تتَابَعُ عَلَیْهِمْ.)[14] رسولان الهی مبعوث شدند تا ابزارها و وسایل زندگی را که زنده نگه دارنده مردم است, و اجل هایی که آنان را معدوم و فانی می کند به آن ها بیاموزند. مشقت و بیماری هایی که آن ها را پیر و حوادثی که پیاپی آنان را احاطه می کند به آنان تفهیم نمایند. تبیین این امور برای آن است که بشر به قدرت خدا پی برده و از او پیروی کند و شریعت و طبیعت را با هم هماهنگ سازد, چرا که خداوند طبیعت را خلق کرده و شریعت را بر طبق طبیعت و اصول خلقت تشریع نموده است.
متفکران معتقدند تمدن بشر مرهون زحمات و ارشادات پیامبران است و تمام حرفه و فنون به الهام الهی بوده است. علم و عقل به تنهایی نمی توانند بشر را از دین و مذهب بی نیاز سازند, چرا که از تشخیص خیر و شر و مصالح و مفاسد خویش ناتوانند. دکتر میلربروز می گوید:(در پرینستون از انیشتاین شنیدم که می گفت: علم,ما را به آنچه هست آگاه می کند و دین است که به تنهایی ما را از آنچه سزاوار است باشد مطلع می سازد.)[15]
بوسونه می نویسد: (مردم گمان می کنند که سعادت, رسیدن به آرزو است, در صورتی که وصول به آرزو, تنها سعادت نیست; رکن مهم تر نیک بختی این است که شخص اول بداند و بتواند که چه چیز را بخواهد و آرزو کند, آن گاه اگر به چنین خواسته و آرزویی رسید سعادت مند شده است. ولی اگر مصلحت خود را تشخیص نداد و بر نفس تسلط نداشت و اراده اش تحت اختیار[ش] نبود, چه بسا چیزهایی را آرزو کند که زیان آور و خطرناک باشد.)[16]
[2] نهج البلاغه, خطبه اول.
[4] برخی از فلاسفه معتقدند که عالم ذر همان عالم مثال است; به عبارت دیگر, فلاسفه به عوالم سه گانه: جبروت, ملکوت و ناسوت در طول هم عقیده دارند. عالم جبروت را عالم عقول مجرده می دانند, ولی عالم ملکوت پایین تر از عالم جبروت است. که همان عالم مثال است. گاهی خیال و برزخ منفصل نیز نامیده می شود و زمانی به عالم اشباح تعبیر می کنند;مانند صورت هایی که انسان در خواب می بیند.
عالم ناسوت, همین عالم ماده و دنیا است. می گویند انسان دو بدن دارد: یکی, بدن مادی و دیگری, بدن مثالی که در عالم خواب فعالیت دارد و به سیر و سیاحت می پردازد. آنان عقیده دارند خداوند در عالم مثال با وجود مثالی و بدن برزخی ما چنین پیمانی بسته است, لیکن فراموش کرده ایم. این نظریه نیز با ظاهر آیه سازگار نمی باشد.
[13] آخرین نظریه علمی این است که کرات آسمانی و زمین, مجموعه ای متکاثف و درهم فشرده بود.
[15] محمد تقی شریعتی, تفسیر نوین, ص 4.